| وب سایت تخصصی نماز | آغاز شد این دفتر برای کسانی که میخواهند محبوب خدا شوند ....قربه الی الله .... برای محبوب شدن نزد خدا چند قدم بیشتر فاصله نداریم .... یاعلی « ارزنـــده تـرین گــوهر مصـود نـــماز است / زیبنــده تـرین هــدیه معبـود نـــماز است / ای دوست بگـو تـا همـه ی خـلق بداننـد / مقصود حق از خلقت موجود نـماز است. »
 
128 - نواى شب
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 

مدّتى همسايه مرحوم سيّد احمد تهرانى كربلائى (1322 ه‍ .ق ) بودم ، ايشان در مراتب علم و عمل و سلوك و زهد، يگانه فرد زمان و اوحدى زمان خود بود. نمازهاى خود را در مكانهاى خلوت به جا مى آورد و از اقتدا كردن مردم به وى در نمازها خوددارى مى نمود و بسيار گريه مى كرد و ((كثير البكا)) بود، به طورى كه نمى توانست از گريه در نمازها خويشتن دارى نمايد، به خصوص در نماز شب .
من در مدّت دو سال كه به همسايگى او فائز و بهره مند شدم در اين مدّت از او چيزهايى را مشاهده نمودم كه بيانش به طول مى انجامد.(142)
وى معمولاً بدين غزل ، مولاى خود را مورد خطاب قرار مى داد و مى فرمود:

ما بدين در نه حشمت و جاه آمده ايم
از بد حادثه اينجا به دنيا آمده ايم
رهرو منزل عشقيم و ز سر حدّ عدم
نه به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم
سبزه خطّ تو ديديم و ز بستان بهشت
به طلبكارى اين بهر گياه آمده ايم
با چنين گنج كه شد خازن او روح امين
به گدايى به در خانه شاه آمده ايم
لنگر حلم تو اى كشتى توفيق كجاست
كه در اين بحر كرم ، غرق گناه آمده ايم
آبرو مى رود اى ابر خطا شوى ببار
كه به ديوان عمل نامه سياه آمده ايم
حافظ اين خرقه پشمينه بينداز كه ما
از پى قافله با آتش آه آمده ايم

((حافظ))



:: ادامه مطلب
127 - حديث دلبران
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 

علاّمه محمّد تقى جعفرى ؛ (1304 - 1377 ه‍ ش ) نقل كرد:
در نجف در دوران حضور در محضرشان (استاد آية ا... شيخ مرتضى طالقانى ) روزى كه آخرين روزهاى ذى الحجه بود براى درس به خدمتشان رسيدم . همين كه وارد شدم و رويارويشان نشستم فرمودند: براى چه آمدى آقا؟ من عرض كردم : آمدم كه درس بفرماييد. ايشان فرمودند: برو آقا، درس ‍ تمام شد. چون ماه محرم رسيده بود من خيال كردم ايشان مى فرمايد كه تعطيلات محرم رسيده است ، لذا درس تعطيل است ، و آنچه كه به هيچ وجه به ذهنم خطور نكرد، اين بود كه ايشان خبر مرگ و رحلت خود را از دنيا به من اطلاّع مى دهد. همه آقايان كه در آن موقع در نجف بودند مى دانند كه ايشان بيمار نبود، لذا من عرض كردم آقا دو روز به محرم مانده است و درسها تعطيل نشده است . ايشان كلمه اخلاص ((لااله الاالله )) را با هيجان غير قابل توصيفى به زبان آورد و فرمود: مى دانم آقا! مى دانم ! به شما مى گويم درس تمام شد. ((خر طالقان رفته پالانش مانده ))، روح رفته جسدش مانده . و خدا را شاهد مى گيرم هيچ گونه علامت بيمارى در ايشان نبود من متوجه شدم كه آن مرد الهى خبر رحلت خود را مى دهد. سخت منقلب شدم عرض كردم : پس چيزى بفرماييد براى يادگار، بار ديگر كلمه ((لااله الا الله )) را با يك قيافه روحانى و رو به ابديت گفت . در اين حال اشك از ديدگان مباركش به محاسن شريفش جارى شد و اين بيت را در حال عبور از پل زندگى و مرگ براى من فرمود:

تا رسد دستت به خود شو كارگر
چو فتى از كار خواهى زد به سر

بار ديگر كلمه ((لا اله الا الله )) را با حالتى عالى تر گفت . من برخاستم و هر چه كردم كه دستش را ببوسم نگذاشت و با قدرت بسيار دستش را كشيد، و من خم شدم پيشانى و محاسن مباركش را چند بار بوسيدم و اثر قطرات اشكهاى مقدّس آن مسافر ديار ابديت را در صورتم احساس كردم و رفتم .
پس فردا در مدرسه صدر كه ما آنجا درس مى خوانديم و محرم وارد شده بود، به ياد سرور شهيدان امام حسين عليه السّلام نشسته بوديم كه مرحوم آقاى شيخ محمّد على خراسان ؛ براى منبر آمدند و همين كه بالاى منبر نشست پس از حمد و ثناى خداوند گفت :((انا لله و انا اليه راجعون )) شيخ مرتضى طالقانى به لقاء الله پيوست .
شيخ در يكى از حجره هاى مدرسه آية ا... سيّد كاظم يزدى سكونت داشت . همه مراجع و بزرگان حوزه و فضلاب آمده بودند. از يكى از طلبه هاى مدرسه كه سيّد بود پرسيدم : شيخ چگونه از دنيا رفت ؟ او گفت : ديشب هم مانند همه شب يك ساعت به اذان صبح مانده شيخ از پله هاى پشت بام بالا رفت و به طور آهسته نماز و مناجات گفت . او هميشه آهسته مناجات مى كرد، آمد پايين نماز صبح را خواند و به حجره رفت ، ما ديديم آفتاب بر آمده است و شيخ بيرون نيامد، از پنجره نگاه كرديم ، ديديم چشم از اين دنيا بربسته و حوالى طلوع خورشيد، روحش از اين فضا ناپديد شد و به ابديت پيوسته است .(141)

مژده وصل تو كو كز سر جان برخيزم
طاير قدسم و از دام جهان برخيزم
بولاى تو كه گر بنده خويشم خوانى
از سر خواجگى كون و مكان برخيزم

((حافظ))



:: ادامه مطلب
126 - هفتاد سال نماز شب
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 

حالا اگر انسان اينگونه مخلص شد و خدا را به حقيقت درك كرد و تمام لحظات خود را در محضر خداوند ديد و احساس كرد هميشه در پيشگاه خداوند مى باشد. بگفته قرآن ، ((فَأَيْنَما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ))(138) اين انسان به هر طرف كه رو كند آنجا خداست . روزنامه مى خواند فثم وجه الله ، راديو گوش مى كند ((فثم وجه الله ))، تلويزيون نگاه مى كند ((فثم وجه الله ))، مى خندد ((فثم وجه الله )) مى شود. خوشا آنانكه دائم در نمازند. امام پس از اتصال به درياى بيكران رحمت حق دائماً در ركوع و سجود است .(139) امام هفتاد سال نماز شب خود را به صورت متواتر خواندند،(140) امام در بيمارى در صحت ، در زندان ، در خلاصى ، در تبعيد، حتى بر روى تخت بيمارستان قلب همه نماز شب مى خواند.
امام در قم بيمار شدند با دستور اطباء امام به تهران مى بايست منتقل شود. هوا بسيار سرد بود و برف مى باريد، يخبندان عجيبى در جاده ها وجود داشت . امام چندين ساعت در آمبولانس بودند و پس از انتقال به بيمارستان قلب باز نماز شب خواندند. شما اگر از نزديك ديده باشيد آثار اشك بر گونه اى مبارك امام حكايت از شب زنده دارى و گريه هاى نيمه شب وى دارد.

خوشا آنان كه الله يارشان بى
به حمد و قل هوالله كارشان نبى
خوشا آنان كه دائم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بى

باباطاهر



:: ادامه مطلب
125 - ره عشق
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 

شام شهادت فرا رسيد و روز اسارت قدم گذارد. قهرمان شهادت ، برادر بود. قهرمان اسارت خواهر، برادر رهبر بود و خواهر رهبر. آن حسين بود و اين زينب ، هر دو فرزند على ، هر دو زاده زهراعليهاالسّلام قهرمانان شهادت مردان بودند و قهرمانان اسارت ، زنان و بيماران و كودكان ، كاروان سالار شهادت حسين بود و كاروان سالار اسارت زينب ... او در ساعتى چند، همه كس و همه چيز خود را از دست داده بود، نه برادرى داشت ، نه پسرى ! نه يارى داشت و نه ياورى ! خودش گفت : امروز جدم و پدر و مادرم و برادرم را از دست دادم . آرى حسين همه كس زينب بود. برادران زينب ، پسران نوجوان ، و همه كسان زينب ، در نيم روز همگى در مقابل چشمانش در خاك و خون تپيدند! شام شهادت شبى بود و چه شبى ! چنانچه روز شهادت روزى بود و چه روزى !... شبى تاريك ! چراغها مرده ! شمعها كشته ! خورشيد و ستارگان غروب كرده !... دلهاى داغديده ! خيمه هاى نيمه سوخته ! چهره هاى از اشك افروخته ! همه چيز به تاراج رفته !...در شب شهادت زينب بود و حسين ، زينب بود و همه كس و همه چيز، در شام شهادت زينب بود و زينب . مصائب هر چند بسيار سنگين بود و گران ، ولى همچون كوه استوار در برابر مصائب ايستاد و خم به ابرو نياورد! به نگهبانى اسيران ، و به گردآورى زنان و كودكان پرداخت به پرستارى فرزند بيمار برادر پرداخت . از اين سو به آن سو مى دويد و گمشدگان را مى جست ! خارهاى بيابان به پايش ‍ خليد! ولى اين قامت رنجديده ناتوان . چنان شايستگى بخرج داد كه يك بچه بزير سّم ستور نرفت . يك زن در آتش نسوخت ، يك كودك در آن شام شوم گم نشد. پس از آنكه از اين كارها فراغت يافت و از سلامت همه اطمينان حاصل كرد، كودكان را خواباند. و سكوت همه جاى صحرا را فرا گرفت . به گوشه چادر نيمه سوخته رفت و به عبادت پرداخت و نماز شب بجاى آورد. آن شب آنقدر ناتوان شده بود كه نتوانست ايستاده بخواند، نماز را نشسته بجا آورد... امام سجادعليه السّلام فرمود: عمّه ام زينب عليهاالسّلام شب عاشورا نماز شبش را نشسته انجام داد.(137)



:: ادامه مطلب
124 - ساكنان حرم سرّ
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 

حكيم الهى و فقيه ژرف انديش ، ملاّصدرا (980 - 1050 ه‍ .ق ) چندين بار پياده به مكه مشرّف شد و هنگامى كه هفتمين بار با پاى پياده راه حجّ مى پيمود در بصره بدرود حيات گفت .
هانرى كربن فرانسوى گويد: ملاّ صدرا مدّت يك ساعت بدين ترتيب مناجات كرد و از بيم آنكه ايمانش به خداوند متزلزل شود به گريه در آمد و بعد از قدرى گريستن از اتاق بيرون رفت و كنار حوض خانه وضو گرفت و برگشت و به نماز ايستاد. آن شب ، ملاّ صدرا از بيم آن كه ايمانش دچار تزلزل شود، تا صبح نماز نافله خواند.(136)

اگر يكبار زلف يار از رُخسار برخيزد
هزاران آه مشتاقان ز هر سو زار برخيزد
عراقى هر سحر گاهى برآر از سوز دل آهى
ز خواب اين ديده بختت مگر يكباره برخيزد

((شيخ فخرالدين عراقى ))



:: ادامه مطلب
123 - آواى ملكوتى
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 

يادى از شهيد نواب صفوى (1303- 1334 ه‍ .ش ) از زبان علاّمه محمّد تقى جعفرى ؛ (1304 - 1377 ه‍ .ش ):
هر دو جوان بوديم و هر دو به نوعى تهجّد و شب زنده دارى و زيارت را دوست داشتيم . در حوزه نجف در خدمت مرحوم آية ا... شيخ طالقانى (1280 - 1364 ه‍ .ق ) تلمذّ مى كرديم و از علاّمه شيخ عبدالحسين امينى ((صاحب الغدير)) (1320 - 1390 ه‍ .ق ) درس ايمان و ولايت مى آموختيم . روزى پيشنهاد كرد پياده از نجف به كربلا براى زيارت سومين پيشواى تشيع باهم حركت كنيم . موافقت كردم و بعد از ظهر يكى از روزهاى پاييزى به راه افتاديم . هوا تقريباً تاريك شده بود كه ما در راه نجف كربلا قرار گرفتيم و هنوز بيش از چند كيلومتر از شهر دور نشده بوديم كه مردى تنومند از اعراب بيابان نشين در جلومان سبز شد و با صداى خشن فرمان ايستادن داد. در نور مهتاب خنجر آذين شده اى كه مرد عرب بر كمر داشت را ديدم و يكّه خوردم ، امّا سيّد آرام ايستاد. مرد عرب با خشونت گفت : هر چه دينار داريد از جيبهايتان بيرون آورده و تحويل دهيد. من ترسيده بودم و مى خواستم آنچه دارم تحويل دهم كه ، يك مرتبه متوجه شدم شهيد نواب صفوى با چالاكى خنجر مرد عرب را از كمرش بيرون كشيده و برق آن را جلو چشمان مرد تنومند عرب نگه داشته و با قدرت نوك خنجر را نزديك گلويش قرار داده و مى گويد: با خدا باش و از خدا بترس و دست از زشتيها بشوى . من از سرعت و شجاعت سيّد حيرت زده و مات به هر دوى آنها نگاه مى كردم كه مرد عرب ما را به چادرش جهت استراحت دعوت كرد.

نواب صفوى فوراً پذيرفت ، براى من تعجب آور بود به سيّد گفتم : چگونه دعوت كسى را مى پذيرى كه تا چند لحظه پيش مى خواست لخت مان كند. سيّد گفت : اينها عرب هستند و به ميهمان ارج مى نهند و محال است خطرى متوجه ما باشد. آن شب من و نوّاب به چادر عرب رفتيم و سيّد تا صبح آرام خوابيد، و من تا صبح بيدار بودم و همه اش مى ترسيدم كه مرد عرب هر دوى ما را نابود كند. سيّد نيمه شب براى نماز برخواست و با آوائى ملكوتى با خداى خويش به راز و نياز پرداخت ، و فرداى آنروز با هم عازم كربلا شديم ... اين خاطره در طول پنجاه سال هميشه نوازشگر من بوده است .(135)



:: ادامه مطلب
122 - سبّوح قدّوس
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 

هر نيمه شب آخوند محمّد كاشى ، نمازى چنان به سوز و گداز مى خواند و بدنش به لرزه مى افتاد كه از بيرون حجره صداى حركتش و لرزش بدنش ‍ احساس مى شد.
روزى پس از ختم درس آخوند، يكى از شاگردانش به همراه يكى از طلاّب به نزد آن استاد آمد و عرض كرد: آقا! اين آقا شيخ مى گويد: ديشب به وقت سحر ديدم كه از در و ديوار مدرسه صداى ((سبّوح قدوس ربّنا و ربّ الملائكه والرّوح )) بر مى آيد و چون در نگريستم ديدم كه آقاى آخوند به سجده ، اين ذكر مى گويد. آخوند در جواب فرمود: اين كه در و ديوار به ذكر من متذكر باشند امرى نيست ، مهم آن است كه او از كجا محرّم اين راز گشته است .(134)



:: ادامه مطلب
 

 


 
» تعداد مطالب : 2884
» کل نظرات : 135
» بازديد کل : 2895524
» تاريخ ايجاد وبلاگ :
شنبه 30 دی 1391 
» آخرين بروز رساني :
سه شنبه 19 دی 1396