| وب سایت تخصصی نماز | آغاز شد این دفتر برای کسانی که میخواهند محبوب خدا شوند ....قربه الی الله .... برای محبوب شدن نزد خدا چند قدم بیشتر فاصله نداریم .... یاعلی « ارزنـــده تـرین گــوهر مصـود نـــماز است / زیبنــده تـرین هــدیه معبـود نـــماز است / ای دوست بگـو تـا همـه ی خـلق بداننـد / مقصود حق از خلقت موجود نـماز است. »
 
داستان سی و پنجم : عذاب قبر
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : یک شنبه 27 اسفند 1391 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام صادق عليه السّلام فرمود: شخص نيكوكارى از دنيا رفت و او را به خاك سپردند. در عالم قبر (مأموران الهى) او را نشاندند. يكى از مأموران به او گفت: «ما مىخواهيم صد تازيانه از عذاب الهى را به تو بزنيم.»

مرد نيكوكار گفت: «طاقت ندارم.»

مأمور گفت: «نودونه تازيانه مىزنيم.»

او جواب داد: «طاقت ندارم.»

مأموران الهى (به خاطر اينكه آن شخص مرد نيكوكارى بود) عدد به عدد كم كردند و او مكرّر در جواب مىگفت «طاقت ندارم»، تا اينكه مأموران گفتند: «يك تازيانه به تو مىزنيم و ديگر هيچ راهى وجود ندارد. حتما بايد اين يك تازيانه را بخورى.»

پرسيد: «بخاطر چه گناهى تازيانه را مىزنيد؟»

مأموران در پاسخ گفتند : «انّك صلّيت يوما بغير وضوء و مررت على ضعيف فلم تنصره.»  تو يك روز بدون وضو نماز خواندى و از كنار مظلوم ضعيفى گذشتى ولى او را يارى نكردى. همان يك تازيانه را زدند، قبر او پر از آتش شد.(49)



:: ادامه مطلب
داستان سی و چهارم : دين بى خير
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : یک شنبه 27 اسفند 1391 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سال نهم هجرت، رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله در مدينه بود. مردم گروه گروه به مدينه مى آمدند و در محضر آن حضرت مسلمان مىشدند. از جمله گروهى از طايفه «ثقيف»، ساكن طائف آمدند. پس از گفتگو، پيامبر صلّى اللّه عليه وآله به آنها فرمود: «يكى از دستورهاى اسلام نماز است و بايد نماز بخوانيد.»

آنها گفتند: «ما خم نمى شويم، زيرا اين كار براى ما يك نوع ننگ و عار است.»

پيامبر صلّى اللّه عليه وآله فرمود:
«لا خير فى دين ليس فيه ركوع و لا سجود».
دينى را كه در آن ركوع و سجود نباشد، خيرى ندارد.


به گفته بعضى از مفسّران آيه 48 سوره مرسلات در ردّ پيشنهاد آنها با اين تعبير نازل شد :
«و اذا قيل لهم اركعوا لايركعون».
و چون به آنها گويند ركوع كنيد، ركوع نكنند.(48)



:: ادامه مطلب
داستان سی و سوم : بانوى بد اخلاق
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : یک شنبه 27 اسفند 1391 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عصر رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم بود. بانوى مسلمانى همواره روزه مى گرفت و به نماز اهميت بسيار مىداد؛ حتى شب را با عبادت و مناجات بسر مى برد ولى بداخلاق بود و با زبان خود همسايگانش را مى آزرد. شخصى به محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله آمد و عرض كرد: «فلان بانو همواره روزه مىگيرد و شب زنده دارى مىكند، ولى بداخلاق است و با نيش زبانش همسايگان را مىآزارد.»

رسول اكرم صلّى اللّه عليه وآله فرمود :  لاخير فيها هى من اهل النّار.   در چنين زنى خيرى نيست و او اهل دوزخ است.(47)

از اين داستان استفاده مى شود كه نمازخوان بايد اخلاق هم داشته باشد.



:: ادامه مطلب
داستان سی و دوم : تسليم شدن در برابر نماز
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : یک شنبه 27 اسفند 1391 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بچّه ها داشتند منطقه را پاكسازى مىكردند. صبح عمليّات (قدس پنج) بود. نماز نخوانده بودم. رفتم و وضو گرفتم. ايستادم به نماز، كنار پاسگاه اليچ. هنوز ركعت اوّل را تمام نكرده بودم كه دو نفر عراقى از توى آب بيرون آمدند. نتوانستم باقى نماز را بخوانم. حفظ جان واجب بود. با اسلحه به طرفشان رفتم. لباسهايشان خيس بود. مىلرزيدند. اسلحه نداشتند. رفتم برايشان لباس آوردم. به عربى پرسيدم: «شما زير آب چكار مىكرديد؟»

گفتند: «ديشب وقت عمليّات، قايقهاى ما را عقب بردند تا نتوانيم فرار كنيم. از ترس رفتيم توى نيزارها. وقتى ديديم دارى نگاهمان مىكنى، از ترس خود را تسليم كرديم.»

امّا من اصلا به نيزار نگاه نكردم، فقط نماز مى خواندم.(46)



:: ادامه مطلب
داستان سی و یکم : داستانى از مرحوم ملاعبّاس تربتى
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : یک شنبه 27 اسفند 1391 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يكى از فرزندان مرحوم آخوند ملا محمّد كاظم خراسانى بنام حاج ميرزا محمّد معروف به «آقازاده» مقيم مشهد بود و عالمى بسيار متعيّن و متنفّذ بود. مرحوم آقازاده كه در رتق و فتق امور وارد بود، نوكران متعدّدى داشت و هر كدام براى انجام كارى تعيين شده بودند. يكى از نوكرانش مردى بود به نام حاج على اكبر كه از همه مشتى تر بود و غالبا سلاح كمرى در زير لباس داشت و محاظ آقا بود. اين حاج على اكبر، براى من كه حسينعلى راشد فرزند مرحوم ملا عبّاس تربتى هستم، چنين نقل كرد:

در ايام زمستان براى سركشى به املاك آقا به نيشابور رفته بودم. در مراجعه به مشهد، در راه بين شريف آباد و مشهد(43)، برفگير شديم و در قهوه خانه حوض حاج مهدى مانديم. غير از ما جمعى ديگر نيز به قهوه خانه پناه آورده بودند. شب فرا رسيده بود كه اتومبيلى از طرف مشهد رسيد و چهار نفر از جوانان پولدار و خوشگذران مشهدى كه چهار خانم را با خود داشتند و نمى دانم به كجا مىخواستند بروند(؟!)، به سبب برف و تاريكى شب ناچار به همين قهوه خانه پناه آوردند. آمدن آنها در آن شب تاريك برفى در كوهستان، بزم عشرتى مجانى براى مسافران بوجود آورد. جوانان بطريهاى مشروب و خوراكيها را چيدند و زنها بعضى به خوانندگى و بعضى به رقص پرداختند.

در گرماگرم اين بساط، در قهوه خانه باز شد و مرحوم حاج آخوند(44) با سه چهار نفر كه از تربت قصد رفتن به مشهد را داشتند و مركبشان الاغ بود و از سنگينى برف و تاريكى شب امكان حركت برايشان نبود و ناگزير شده بودند كه به قهوه خانه پناه بياورند، وارد شدند. از صاحب قهوه خانه اجازه خواستند به آنها جايى بدهد و او گفت كه سكوى آن طرف خالى است.

من (حاج على اكبر) با مشاهده اين وضع هراسان شدم و گفتم نكند كه از جانب حاج آخوند نسبت به اينها تعرض بشود و يا از جانب آنها به آن مرد اهانتى بشود. به همين خاطر خود را آماده كردم كه اگر خواستند به حاج آخوند اهانت كنند در مقام دفاع برآيم؛ هر چه باداباد. لكن حاج آخوند، به حالتى كه نه كسى را مىبيند و نه چيزى را مىشنود به سوى آن سكو رفت و چون نماز مغرب و عشاء را نخوانده بودند از قهوه چى جهت قبله را پرسيدند. حاج آخوند به نماز ايستاد و همراهانش به وى اقتدا كردند. يكى اذان گفت و حاج آخوند اقامه گفت و وارد نماز شدند. من هم غنيمت دانستم، وضو گرفتم و اقتدا كردم. چند نفر ديگر از مسافران نيز از بزم عشرت رو برگرداندند و به صف جماعت پيوستند. قهوه چى نيز گفت غنيمت است، يك شب اقلا نمازى پشت سر حاج آخوند بخوانيم.

خلاصه، وقتى از نماز فارغ شديم، از جوانها و خانمها خبرى و اثرى نبود. بساط خود را جمع كرده و رفته بودند و نفهميدم در آن شب برفى به كجا رفتند.(45)



:: ادامه مطلب
داستان سی ام : امام خمينى و نماز
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : یک شنبه 27 اسفند 1391 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يكى از پزشكان قم چنين نقل مى كند :

«هنگامى كه امام خمينى (قدّس سرّه) دچار ناراحتى قلبى شدند، خود را به بالين ايشان رسانده فشار خونشان را گرفتم. فشار ايشان عدد «5» را نشان مىداد كه از نظر طبى بسيار خطرناك بود. كارهاى اوليه را انجام دادم. پس از دو ساعت كه قدرى وضع بهتر شده بود ولى قاعدتا حضرت امام نبايستى حركت مىكردند، شاهد بودم كه ايشان آماده حركت شدند. عرض كردم: «آقاجان، چرا برخاستيد؟»

فرمودند: «نماز!»

عرض كردم: «آقا، شما در فقه مجتهد و من در طب. حركت شما به فتواى طبى من حرام است. خوابيده نماز بخوانيد.»

ايشان با احترام، نماز را خوابيده بجا آوردند. (42)



:: ادامه مطلب
داستان بیست و نهم : نماز سحرگاهان
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : یک شنبه 27 اسفند 1391 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سعيد بن محمّد بن جنيد معروف به «ابن جنيد» از دانشمندان و عرفاى نامى قرن سوم به شمار مىآيد. او استادى زبردست و عالمى ناطق بود، ولى در سلك صوفيان روزگار مىگذرانيد. او در سال 297 هجرى قمرى از دنيا رفت.

يكى از علماى بزرگ آن عصر بنام جعفر خالدى مىگويد: او را در عالم خواب ديدم، به او گفتم: «خداوند با تو چگونه رفتار كرد؟»

پاسخ داد: «همه اين اشارات و عبارات و رسوم و علوم (صوفيانه) كه داشتم به حالم سودى نبخشيد، جز چند ركعت نمازى كه در سحرگاهان مىخواندم.»(41)



:: ادامه مطلب
 

 


 
» تعداد مطالب : 2884
» کل نظرات : 135
» بازديد کل : 2894313
» تاريخ ايجاد وبلاگ :
شنبه 30 دی 1391 
» آخرين بروز رساني :
سه شنبه 19 دی 1396