در فروپاشى مهتابى ترين شب من
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
در فروپاشى مهتابى ترين شب من
چشمانى پر از سياهى گور
مى خندند مليحانه
به رخداد سرد آخرين روز قرن
و شعر
در غروب هلاآت
سر سفره خونين ظهر
...به خوردن خدا مشغول است
شب بيچارگى
همچون دشنه خشم
مى درد پهلوى باورى را
آه در رگ خوش ههاى نفس
سلام مى آند
به جرعه آبى
آه بر لب شكوفه شرم
جارى است
و لرزان لرزان
به نگاه عشق چشمك مى زند
سايه دارى
آويزان است
بر پيكر فرتوت ديوار
و ديوار
در هراسى جانكاه
غرق سكوت و مرگ است
تا شايد زنده بماند
و آلاغى زغال زده بر بلندايش
پوزخند بزند
نبض حيات را
آه در دشتى از درختان سر بريده
آواره مرگ بر گهاى سبز است
و هوايى آه بوى دود م ىدهد
و طعم تلخ نابودى
آه سر سفره رنگينشان
خدا بريان است
و تعفن مى بارد
از چشمان خاآسترى شان
بر رخساره رنگ پريده خاآى آه
در تقلاى ماندن
بوته گندمى آارد
و بوى تند نابودى زمين
بر امتداد آوارهاى زشتى
سرود پايانى را م ىخواند
آه سرانجام قرنى پر از ننگ است
و ظهور يك فاجعه
در خون بست قرن
و فرياد يك بحران
در بن بست مرگ
مى خشكند
در ته چاه بى آبى
بى خدايى
بى نمازى
و مهتابى ترين شب من
آه فرو مى ريزد بر خواب آشفت هام
لانه تيغ چشمى ست
آه نظاره گر شيوع طاعون ويرانى ست
و آلاغ
همچنان جاويد است
بر بلنداى ديوار مرگ
با تف خند هاى آه
بر منقار سياهش
...جراحى شده است
هاى هاى جغد،
بر بلنداى تلخ
معنى مى آند سرود زرد را
و با چشمانى آه در هراس خودباختگى
به تهوّع افتاده اند
تا از حدقه استخوانى ديدن
همچون تيرى زهرآگين بيرون مى زنند
و من به اميد پاييز زنده مانده ام
تا به همراه برگ هاى زرد بميرم
و شعور تلخ اسارت را با خود
به جهنمى از تاريكى آوچ دهم
من به اميد پاييز زنده ام
و بهار عشقى آه
از مناره بلند مسجد روحم
بر پيكر خاآى ام
نماز را به يگانگى خدا
گره مى زند
و سرماى نا انسانىِ من
تسليم گرماى انسان شود
در فروپاشى مهتابى ترين شب من
چشمانى پر از سياهى گور
مى خندد مليحانه
به رخداد سرد آخرين روز قرن
و انسان
در ته چاه بى آبى
بى خدايى
بى نمازى
.مى خشكد
منبع : مجموعه شعر ابريشمى از دريا
::
» کل نظرات : 135
» بازديد کل : 2907744
» تاريخ ايجاد وبلاگ :
شنبه 30 دی 1391
» آخرين بروز رساني :
سه شنبه 19 دی 1396