پاسى از شب گذشته و دير وقت بود كه شيخ ابراهيم (1279 - 1374 ه .ق ) به خانه مى آمد. لبانش در دمادم خواب به هم مى خورد و زير لب ذكرى زمزمه مى نمود، در آن حال ، خواب ذكر را از لبانش مى ربود. او مثل هميشه وضو ساخت و با ذكر خدا به بستر رفت و به خواب شد. چند ساعتى نگذشته بود كه پهلو از رختخواب تهى ، و آبى تهيه كرده ، وضويى ساخت و براى نماز شب با سحر خيزان بيدار دل همگام شد و به نماز ايستاد.
وقتى شيخ بر مى خواست سحر هنوز بيدار نشده بود. سحر را او بيدار مى كرد، ستارگان را او در آسمان مى چيد و سپيده را به دفتر افق مى كشيد. به نماز مى ايستاد و به ادب نافله مى گذارد و در هر ركعت آن گويى فروغى تازه در جانش مى افروخت و عطرى طرب آور به خانه اش مى وزيد و شادابتر و با روح تر به مناجات مى پرداخت .
وصف رُخ يار و ديدار سراسر سوز و شوق مى ماند. براى دو ركعت نماز شفع و يك ركعت نماز وتر، كه دعايى بارانى و نداى غريب و سوزناك شيخ بود كه با خدايش به گفتگو نشسته ، نيازش را به آستان محبوب عرضه مى داشت و درمان دل خود و مشكل مردم را از او مى خواست .(108)
::
» کل نظرات : 135
» بازديد کل : 2908371
» تاريخ ايجاد وبلاگ :
شنبه 30 دی 1391
» آخرين بروز رساني :
سه شنبه 19 دی 1396