نويسنده: محمد رضا حکيمي
اگر چگونگي سير حوادث و پيشامد کارها ـ در مقام قدرت و فرصت ـ و دگرگوني هاي حساب نشدة زندگي و اجتماع و اشخاص، و برخوردهاي گوناگوني که با انسان و اسلام مي شود، به ترويج سرمايه داري («تکاثر» ـ به تعبير قرآني)، و مفاسد جامعه برانداز آن («اتراف (شادخواري و رفاه زدگي)» و «اسراف» ـ تعبير قرآني)، منتهي مي گردد، براي انقلاب شناسان معتقد و رسالت باوران متعهّد، تکليف هايي تازه پديد مي آورد.
و اين امر نبايد خلاف انتظار کسي ـ يا کساني ـ باشد، زيرا موضع گيري بر مبناي رسالت انقلابي نمي تواند هر چگونگيي را برتابد، و برهر چيز صحّه بگذارد.
البتّه موضع گيري هاي اصولي که بر مبناي «دين حق» و فهم اجتماعي و جامع اسلام اتّخاذ گشته است هيچگاه تغيير نمي پذيرد، چون روشن است که موضع گيري بر شالودة شناخت زمان، درک انسان نو، و فهم «احکام دين» بر مبناي «اهداف دين»، در هيچ حال تغيير پذير نيست.
همچنين ضرورت قيام در برابر جبّاران جهاني و دست نشاندگان فاقد شخصيت آنان در بسياري از کشورهاي اسلامي واقعيّتي روشن است، و اين تکليف ـ در صورت وجود شرايط ـ همواره ثابت است.
آنچه در اينجا پيش مي آيد ـ و در بسياري از موارد، بويژه در انقلاب ها، مورد انتظار نيست ـ مسئله فدا شدن اهداف انقلابي است.
اگر اهداف انقلاب ها فدا شوند، بايد به فلسفة موضع گيري ها پيشين بازگشت، و آن اصول و مباني را از نو تبيين کرد و به اطلاع جامعه ـ بويژه نسل هاي نو ـ رسانيد تا به «اصالت ارزش ها» زياني وارد نشود و «قداست دين» مخدوش نگردد، و تهاجم هاي اعتقادي حنثي شود؛ و تا همگان بدانند که موضع داران انقلابي چه منظورهاي انساني و اسلامي داشته اند، و چه اهدافي قرآني و جعفري را تعقيب مي کرده اند.
بيان اين حقايق ـ اگر چه مکرر ـ براي دين و تاريخ و انسانيّت و حماسه و اقدام ضروري است. و اگر فاصله گيري از انقلاب و اهداف انقلاب و عملکرد انقلابي ـ به هر دليل ـ رخ نمايد، بايد به هشدار دهي پرداخت و انذارگري.
اين وظيفه است، و امروز اهميّت آن بيشتر روشن گشته است. در جريان شکل گيري انقلاب ها کساني ـ در لباس ها و شغل هاي مختلف ـ بهم مي رسند که به دليل ضعف تشخيص، يا سوء تدبير، يا برخورداري از شرايط، يا بهره وري از فرصت، يا حبّ جاه و مقام و حفظ قدرت و رسالت ستيزان گوناگون همداستان مي شوند، و بر پاية مطامع و منافع مشترک، يا يادشدگان ـ البته با توجيه هايي ظاهر الصّلاح ـ همه گونه امکان و فرصت مي دهند؛ و از اينجا عملکرد و بهره وري هايي آغاز مي گردد، و ثروت هاي بادآورده تصاحب مي شود، و ملت مي ماند و مشکلات طاقت فرساي انقلاب، و ياد جانسوز شهيدان.
و اين چگونگي هاي اندک اندک باورهاي ديني را در قشرهايي متزلزل مي کند، و کساني و جريان هايي را بر خدشه گري در ايمان و اعتقادات مردم بويژه جوانان جري مي سازد، و نسل هاي جوان مظلوم و بي پناه را به سوي نوميدي و سرخوردگي مي راند، تا جايي که دنبالة نسلي که بر دست و پاي مادر خود بوسه مي زده است که اجازه دهد تا به جبهه اعزام گردد، يا در جبهه به فرماندة خود اصرار مي کرده است که بگذارد تا روي «مين» برود و «پودر» شود، به جايي مي رسد که در پيگيري اهداف آنها مردد مي شود .
و با اينهمه ممکن است کساني از همه چيز بي اطلاع در انديشه هاي منحط خويش غرق باشند، و رندان به فرصت رسيده و در بهره وري هاي خود غوطه ور، و فريادِ «هل من ناصرٍ يَنصُرُني» انقلاب بلند! و آيا در چنين اوضاع و احوالي .
ارزشبانان راستين چه وظيفه اي بر عهده دارند؟ رسالت باوراني از همه چيز گذشته و ابوذر شعار، که از لحظه اول حرکت ها ـ بلکه سال ها پيش از آن ـ در شتيغ بيداري و حضور بي پروا و انعطاف ناپذير داشته اند، و در راه اصل رسالت و تکليف، بر بهره مندي ها و موقعيّتها چشم فرو بسته اند، و در جانبداريهاي انقلابي استوار بوده اند .
اين بيدارگران انقلابي و اسلام شناسان متعهّد، اکنون بايد (تا جايي که شرايط اجازه مي دهد، و مصالح دين و جامعه اقتضا مي کند، و ماهيّت انقلاب آن را مي طلبد)، اصول و مباني را يادآور شوند، و ارزش ها را تبيين کنند، و در يک حرکت «فرهنگي ـ ديني ـ اجتماعي» ، به هدف اجراي عدالت (نه حرکت هاي ديگر و هدف هاي ديگر)، مردم را از اصول اصلي «جامعه سازي قرآني» بياگاهنند، و ارزش هاي قرآني فراموش گشته را ـ که در آغاز براي آماده سازي جامعه مطرح مي گشت، و مانند خون در کالبد انقلاب جاري بود، و پيروزي قاطع انقلاب را در پي آورد ـ به يادها آورند، و باورهاي جاودانة ديني را پاس بدارند.
اهميّت اين تکليف هنگامي بيشتر روشن مي گردد، که ديده شود چندي است کار ـ در مواردي نه اندک ـ از سطح به عمق کشيده شده است، و سرخوردگي ها به زدگي در باور و اعتقاد سرايت کرده است، و گروه هايي و خاندان هايي ناآگاه از مباني و اصول قرآني ـ بويژه نسل هايي جوان ـ در معرض سقوط اعتقادي و اخلاقي و سياسي و اجتماعي قرار گرفته اند، و زمينه اي فراهم گشته است تا استعمارگران طرّار و برنامه ريز و شکست خورده از «حرکت هاي اسلامي» ، به جان «معرفت هاي اسلامي» ـ که ريشة همان حرکت هاي استعمارشکن است بيفتند، و با اختراع اصطلاح ها و شبه فلسفه ها، جوان بي پناه را (که فرصت و ماية کافي براي مطالعه دربارة اصالت هاي اسلامي نداشته است و ندارد)، از موضعداريِ با صلابت ايماني به خلأ اعتقادي سوق دهند.
چاره اين است که به آغازها بازگرديم، و جامعه را بر آن نو شالوده سازي کنيم، و به فرياد انقلاب لبيّک بگوييم، در آغاز، سخن بر سرنابساماني اوضاع ملت بود، و نجات دادن مردم ايران از آن اوضاع فوق منحط[1]، بوسيلة انقلاب اسلامي، براي ساختن جامعه اي قرآني، يعني جامعه اي داراي نظامي عامل بالعدل و اقتصادي قائم بالقسط.
معناي «نظام عامل بالعدل» و«جامعة قائم بالقسط» روشن است. و بجز آيات قرآن کريم ونهج البلاغه، دهها جلد کتاب ـ حاوي احاديث معتبر و در راستاي تعاليم قرآني ـ وجود دارد که ويژگي ها و خصوصيات و اوصاف نظام عامل بالعدل و جامعه قائم بالقسط را بخوبي (و حتي با ذکر جزئيات)، تشريح کرده است، به گونه اي که هيچ چيز ديگر نمي توان به جاي آن نشاند و به نام آن جا زد.
و اين راز بزرگ قرآني که خداوند خود ـ در همة عصرها و نسل ها ـ نگاهدار قرآن و تعاليم قرآن است، همواره چونان چشمة خورشيد مي فروزد (انّا نَحنُ نَزَّلنا الذِّکر، و إنّا لَهُ لحافِظُون)2.
پس نمي توان به مردم، براي «جامعه قرآني»، تعريفي از پيش خود داد، و هر چگونگيي را، جامعة قرآني معرفي کرد.
بطور کلي، هدف از يک انقلاب راستين، ويران کردن بنياد موجود جامعه ـ بعنوان بنيادي فاسد ـ براي ساختن بنيادي نوين و سالم است.
يک جامعة فاسد ـ بواقع ـ جامعه نيست، جايي شلوغ و پر از ازدحام است. زيرا جامعه (که بطبع، مراد از آن، «جامعه انساني» است) يعني : محل رشد انسانيِ انسان؛ يعني : يک حوزة زيست انسان، بصورتي که در آن براي همه افراد ـ همة افراد3 ـ موانع رشد مفقود و مقتضيات رشد موجود باشد.
اگر جز اين باشد، تجمع (شلوغي، ازدحام) هست، يعني انسان هايي و خاندان هايي ـ اگر چه بسيار ـدر محدوده اي جغرافيايي ـ اگر چه وسيع و با امکانات ـ گرد آمده اند ليکن جامعة انساني تشکيل نيافته است.
ممکن است گفته شود که بر چنين تجمعّي نيز جامعه اطلاق مي شود، منتهي فاسد و فاقد رشد. اين سخن بر حسب اصطلاح درست است ـ چنانکه فارابي نيز چندين «مدينه» (جامعه) تصور کرده است ـ ليکن جامعه به معناي راستين آن (و با توجه به فلسفه اي که بايد در تجمع هاي انساني نهفته باشد) همان جمعْ زيستيي است که بستر هر گونه رشد انسان در آن فراهم باشد.
و روشن است که در ميان همة حرکت هاي سازندة انساني ـ در سرتاسر تاريخ بشري ـ جامعه سازي، مهمترين همة آنها بوده است.
و اکنون نيز چنين است ، و در آينده نيز چنين خواهد بود. نيز روشن است که مذهب ها و مکتب ها و فلسفه هاي اجتماعي ـ در صورتي که داراي محتواي در خور باشند ـ هر کدام براي جامعه سازي، مباني و اصولي خاص دارند، وحاکم شدن ارزش هايي ويژه را ملاک تحقق جامعه مورد نظر مي شمارند.
يکي از مهمترين کتاب هايي ـ بلکه مطّلعان و محققّان مي دانند که بايد گفت: مهمترين کتاب ـ که براي ساختن جامعه انساني ـ با نظر به همه ابعاد ـ آمده است، و اين هدف را بارها و بارها در خود تکرار کرده است، قرآن کريم است.
قرآن کريم ، بجز «مومنان» ، «ناس ـ مردم» را نيز همواره مورد خظاب قرار داده است، و اين چگونگي، شالودة اصلي جامعه سازي است، نه گروه سازي.
از سويي ديگر، بخوبي روشن است که در يک «انقلاب اسلامي» ـ که هدف آن ويران کردن جامعه اي فاسد و ساختن جامعه اي صالح است ـ بايد جامعه سازي بر مبناي «قرآن کريم» انجام پذيرد، آنهم در همة ابعاد و يا همة احکام ، نه تاکيد بسيار بر بخش هايي و فراموش کردن دربست ـ يا شبه دربستِ ـ بخش هايي ديگر .
و از اينجاست که مي نگريم هنگامي که پيامبر اکرم (ص)، معاذ بن جبل را به «يمن» فرستاد تا در آنجا جامعه اي قرآني بسازد ـ ضمن دستورهايي چند ـ به او فرمود: «.و أَظْهِرْ أَمرَ الإسلامِ کُلَّه، صغيرَه و کبيرَه .»
4 ـ همة امور (و احکام) اسلام را، از کوچک و بزرگ، آشکار ساز (و عملي کن) بنابراين اصول مسلّم، جامعة قراني (يعني: جامعه اي که بحق بتوان آن را «قرآني» خواند) جامعه اي است که همة شئون آن منطبق با قران کريم و در خطّ اهداف قرآني باشد، و طبق قرآن و سُنت ساخته شده باشد.
ـ سياست آن، ـ حاکميّت آن، ـ اقتصاد و معيشت مردم آن، ـ سلامت بازارهاو معاملات آن، ـ عدم تبعيض و تفاوت هاي ناروا در زندگي مردمان آن، ـ قضاوت و تواضع و ادب قاضيان آن، ـ زهد عالمان و سلامت زندگي واعظان آن، ـ عدالت و تعهد و پارسايي امامان جمعه و جماعت آن، ـ ادب و انسانيّت مأموران نظامي و انتظامي آن، ـ برخورد سالم مأموران اداري آن، ـ حذف تکاثر و متکاثران آن، ـ محو اِتْراف و اسراف در آن، ـ ناپديد شدن آثار فقر و محروميت از زندگي قشرهاي گوناگون آن، ـ از ميان بردن رابطه بازي و رابطه سازي در آن، ـ حفظ کرامت و ارزش انسان در آن، ـ و خلاصه، ديده شدن آثار «انِ الله يامُرُ بالعدل» و «ليقومَ النّاس بالقسط» در آن جامعه و در قضاوت و اقتصاد و شئون ديگر آن.
و آيا در تعريف و تحققّ «جامعه قرآني» ـ در صورتي که بخواهيم به قرآن و اسلام وفادار بمانيم و منحرف نشويم ـ به کمتر از اينها مي توان قانع شد؟ و من گمان نمي کنم اين مطالب ـ که به صورت اشارات و تنبيهاتي گفته مي شود ـ دست کم براي مسلمان آگاه نيازي به توضيح و استلال داشته باشد.
و اگر چنين نيازي باشد، آيا قرآن کريم و سنت نبوي و تعاليم اوصيايي جز همين ها را گفته اند، و آيا دو آية بسيار بسيار مظلومي که آورده شد ـ که از بزرگترين و مهمترين و قاطعترين آيات کليدي قرآن کريمند ـ براي اثبات آنچه گفته شد بس نيست؟ و همه مي دانند که هر چيزي از چيزهاي جهان (چه طبيعي که در طبيت موجود است، و چه مصنوعي که به دست انسان ساخته مي شود) ويژگي ها و نشانه ها و اوصاف و آثار و علايمي دارد که بوسيلة آنها شناخته مي شود؛ و اشخاص از روي آن اوصاف و علايم و آثار به وجود آن چيز پي مي برند، و اگر ان اوصاف و علايم و آثار نبود مي فهمند که آن چيز وجود خارجي ندارد .
بنابراين توضيحات مقدماتي و مختصر، به اين نتيجه مي رسيم که هر جامعه اي بنا بر مباني و اصول و ارزش هايي که آن جامعه بر شالودة آنها ساخته مي شود، اوصاف و نشانه هايي دارد، که با آن اوصاف و نشانه ها مي توان آن جامعه را شناخت و از غير آن جدا ساخت.
و بر همين مبناي علمي و تجربي مي توان حکم کرد که فلان قضاوت نيز همين گونه است. اقتصاد نيز همين گونه است . عالم نيز همين گ.نه است، يعني مي توان او را با معيارهايي که براي عالم اسلامي (از نظر علم و عمل و اطلاع وسيع و جامع و مرتبط از اسلام و اهداف اسلام، زهد و اعراض از دنيا، و شعور بالا و درک زماني و حبّ به انسان ها)، در قرآن و احاديث ذکر شده است سنجيد و شناخت.
جالب توجه است که در آيات و احاديث اسلامي رسيده است که اين کار را بکنيد، يعني عالمي را که مي خواهيد از وي پيروي کنيد، نخست او را با معيارهاي قرآني وحديثي ـ که دربارة علمان رسيده است ـ بسنجيد، آنگاه سخن او را بشنويد و از او پيروي کنيد، همچنين قاضيان و واعظان و ديگر داعيان ديني را.
و اين يکي از مهمترين دليل هاي عظمت مکتب تربيتي قرآن و حديث است، و حاکي از ارزش بالايي است که اين مکتب تربيتي براي انسان، زندگي و نتيجة حيات قائل است.
و هنگامي که کار دربارة عالمان زحمت کشيده و حوزه ديده و رنج برده و پروردة دست استادان بزرگ اينچنين دقيق است و حساب دارد، حساب ديگران روشن است.
آري، گوش کردن به سخنان عالمان ـ يا مدعيان علم و اطلاع ـ و خواندن کتاب هاي آنان، و پذيرفتن عقايد و افکار و پيروي از اخلاق و رفتار اشخاص مالک هايي عميق و جدي دارد.
هر عالمي ـ تا چه رسد به ديگري ـ نمي تواند انسان ساز باشد، و بر طبثق معيارهاي خالص قرآني و تعاليم اوصيايي فرد بسازد و جامعه بپردازد، و اسلام را به تحقق عيني ـ (ـفردي و اجتماعي، سياسي و اقتصادي، قضايي و اجتماعي، فرهنگي و تربيتي، نظامي و دفاعي) برساند.
و اين خود انسان است که بايد زيرک و عاقل باشد، و عقايد خويش را پاس دارد، و حساب عملکرد هاي را ـ هرجا نادرست بود ـ و نظريّه ها را ـ از هر کس شنيد و در هر جا خواند ـ از حساب و ارزش ها و حق جدا کند، و همه چيز و همه کس را با «حق» بسنجد و به رد يا قبول بپردازد؛ و خود چونان کوه استوار باشد، و خويشتن را حافظ همة اسلام بداند، و در برابر قرآن کريم متعهّد بشمارد، و در نزد پيامبر اکرم (ص) مسئول ببيند.
اينهاست صلابت اعتقادي انسان مومن و با رسالت، که اسلام به او رسالت مرزباني داده است (کُلُّکُم راعٍ و کِلِّکُم مسؤولٌ عن رَعيَّتِه5 همه نسبت به يگديگر مسئوليد، همه).
و اين چگونگي که ويژه فرد مسلمان است. ـ يعني چون کره استوار بودن ـ کجا؟ و آن چگونگي ـ يعني به هر بادي لرزيدن، و با هر موج آفريني شبه فکري، اين سويِ و آن سوي شدن ـ کجا؟ اصولاً موج هاي فکري و شبه فکري نه فرد سازند نه جامعه پرداز، مانند سيلاب که نه کشتزاري حاصلخيز پديد آورد نه بوستاني سرسبز و خرّم.
آشنايان با آثار ناقابل اينجانب ـ در طول چهل سال ـ مي دانند که من همه جا از «صراط حق» دفاع کرده ام و مي کنم، و همواره نسبت به انحراف فکري يا عملي از اين صراط (ثقلين = قرآن و تعاليم مرتبط به قرآن، يعني : سنّت نبوي و احاديث اوصيايي)، هشدار داده ام و مي دهم، چه اين دو انحراف، موجب مي شود که مردم بي اطلاع، يا کم اطلاع، يا تحت تاثير قرار گرفته، از بهره وري در ساخت خود و جامعه بوسيلة تعاليم جاودان الهي منصرف گردند، و سپس به سقوط در مغاک هاي صدها فکر و شبه وارداتي، و فلسفه و شبه فلسفة غربي، و اظهار نظرهاي واهي اين و آن دچارگردند.
بنابر آنچه ياد کردم، براي اينجانب فرق نمي کند که عامل انحراف و انصراف کساني و شماري از جوانان، از دين و عمل به دين، از مقولة عمل (عملکردها) باشد يا از مقولة نظر (نظريّة پرادزيها)، زيرا اکنون اين هر دو عمل ـ با تاسفي بي پايان ـ در جامعة ما مصداق هايي بارز دارد.
بدينگونه من آب به آسياب هيچگونه ناروايي نمي ريزم . چه عملي و عملکردي، و چه نظري و شبه نظري. پس از مقدمات اختصاري، که ذکر آنها را لازم دانستم، به يادها مي آورم که «جامعة قرآني»، يعني جامعه اي که بر مباني و اصول جامعه سازي قرآني تشکيل مي يابد، نيز اوصاف و نشانه هايي دارد، که بدون آن اوصاف و نشانه ها نمي توان آن جامعه را جامعة قرآني ناميد.
اوصاف و نشانه هاي جامعه ي قرآني چند چيز است، که بارزترين همة آنها، بنابر استناد به آيات قرآن کريم و روايات پيامبر اکرم (ص) و تعاليم اوصيا «ع» ـ که شرح و تفسير راستين آيات آسمانيند ـ دو چيز است: 1- نماز، 2- عدالت اکنون چند سالي است که حس مي کنم بايد اوصاف و نشانه هاي «جامعة قرآني» تبيين و تدوين شود، و در دسترس مردم ـ بويژه جوانان ـ قرار گيرد، تا هرگاهي ضعفي در متصديّان، يا انحرافي در عملکردها (در قلمروهاي مختلف اقتصادي، سياسي، قضايي، سيرة زندگي حاکمان و نزديکشان، سيرة زندگي عالمان و نزديکشان) ديده شد، و هر حرکتي در غير جهت جامعه سازي قرآني بوقوع پيوست، يا فرصت طلباني و بادآورده اندوزاني خود را به اين مقام و آن شغل رساندند و به مقاماتي نزديک ساختند، و کردند آنچه خواستند، و بردند آنجه توانستند ، کار به مظلوميّت صدرصد قرآن کريم، و سنت پيامبر اکرم (ص)، و تعاليم اوصيا «ع» منتهي نگردد، و ارزش هايي الهي مخدوش نشود، و جوانان ناآگاه از مباني اصلي دين، بي اعتقادي نشوند، و فرصت شناسان مترصد و کارشناس ـ از خارج و داخل ـ از راه باور ستيزي باورها را نسوزانند، و در يک کلمه، علاقمند به اعتقادات ديني خويش، بداند که بايد حساب دين را از حساب هاي ديگر جدا کند، و هر جا سياست ديني، اقتصاد عمومي ديني، ومعيشت مردمي مورد نظر اسلام، بصورتي درست عملي نگشت، اينهمه را به حساب اصل دين نگذارد، و به هر يک از دو عامل مورد اشاره که ممکن است به صلابت اعتقادي انسان رخنه وارد آورد اجازة اين کار را ندهد، زيرا صلابت پايدار و عزت آفرين هر جامعه در گرو صلابت اعتقادي آن جامعه است؛ حتي در برابر خطاي عملي حاکم ديني، اين صلابت ديني مردم است که مي تواند ـ از باب عاليترين مصداق نهي از منکر ـ موضع بگيرد و آن را رد کند.
آيات قرآن کريم، سخنان و روش عملي پيامبر اکرم (ص)، نهج البلاغه و روش عملي امام علي (ع)، خطبه اي فاطميّه، خطبه هاي عاشورا، فرياد هاي صحيفة سجاديّه و ديگر تعاليم ائمة طاهرين (ع)، همه هست، و صد افسوس که همگان از آنها ـ بويژه از مجموعه آنها در ارتباط هدفمند با يکديگر ـ اطلاع کافي ندارند.
در تاليف مشترک «الحياه» ، مقداري از اين تعاليم قرآني و حديثي آمده است. و خوشبختانه تا کنون ترجمة فارسي جلد اول تا جلد پنجم ـ ويراستاري شده و منقّع ـ در اختيار هموطنان و ديگر فارسي زبانان قرار گرفته است، و اميد است ترجمة جلد ششم نيز ـ و همچنين بقيّة جلدهاي «الحيا ة» ـ در اختيار جامعه قرار گيرد.
اينجانب در برخي ديگر از آثار خويش، شماري از آيات واحاديث فردساز و جامعه پرداز را ـ آورده ام و ازر اينها همه، اين اهداف را در نظر داشته ام: ـ نظر هدايت «ثقلين» (که ـ بجز حکم عقل ـ قرآن کريم و سنت مسلم و متواتر، هدايت و سعادت فردي و اجتماعي، دنيوي و اخروي را در آن منحصر دانسته اند.) ـ احياي امر آل محمد (ص)، يعني تعاليم آن، دربارة ساختن فرد و جامعه، و رفع مظلوميّت از اين تعاليم، اگر چه در حدّي محدود.
ـ انذار به حاکمان. ـ هشدار به مرتجعان. ـ کوتاه کردن زبان ها وقلم هايي که عملکردها را (در همة موارد)، عين اسلام معرفّي مي کنند، و به دين خدا هجوم مي برند، و ماية اعتقادي توده ها را مي سوزانند.
ـ و پاسداري صلابت ايماني جوانان. مظلومترين و بي پناهترين قشر جامعه جوانانند، که نه تجربه اي کافي دارند، و نه حوادث مختلف سياسي و اجتماعي را پشت سر گذاشته اند، و نه تهاجم هاي گوناگون فرهنگي و اعتقادي را از سر گذارنده و بيمايگي آنها را آزموده اند، و نه اهدافي سياسي را که با زبان فرهنگي بيان مي شود باز مي شناسند، (تا به هر بادي نلرزند، و سرماية اصلي حيات يعني «گوهر ايمان» را از دست ندهند، و از بهترين ذخيرة عمر، يعني: «عمل صالح» باز نمانند) ونه ـ اغلب ـ فرصت هايي بسنده و کساني صاحب صلاحيّت در اختيار دارند تا از اصول و مباني اصلي و متون استنادي دين اطلاعات لازم را به دست آورند، و اهداف دين با ابعاد دين، و ابعاد دين با اعماق دين وجود دارد، و همچنين ارتباط آنچه از دين ذکر شد با «واقعيّت انسان» بخوبي آگاه گردند.
واقعيّت انسان، حقيقت ثابتي است که در «امتداد هاي وجودي» همواره حضور داشته است و دارد:
ـ وجود نخستين ابداعي
(1) ـ وجود ذرّي الستي
(2) ـ وجود اصلابي
(3) ـ وجود ارحامي
(4) ـ وجود دنيوي، به زمان نجومي
(5) ـ وجود دنيوي، به زمان شعوري
(6) :
1- شناختي درست (حق)،
2- شناختي نادرست (باطل)،
3- عملکردي صحيح (طبق دين خدا)
4- عملکرد ناصحيح (طبق افکار و اميال)
ـ وجود برزخي
(7) ـ وجود رستاخيزي، به حشر صوري
(8) ـ وجود رستاخيزي، به حشر سرائري
(9) ـ و سرانجام وجود ابدي
(10):
1- به بقاي انعامي،
2- به بقاي اکرامي،
3- به بقاي تعذيبي انقطاعي،
4- به بقاي تعذيبي خلودي
و هر کس مختصر شناختي ديني و معارفي داشته باشد، مي داند که در بخش عمده اي از مراحل وجود ياد شده، «دين حق» و «عمل صالح» (الذين آمنوا و عملوا الصالحات) براي انسان اثري قطعي و سرنوشت ساز دارد، آنهم سرنوشت ابدي.
اين است که انسان عاقل، کار دين را جدي مي گيرد، و به ابديّت و حال خويش در آن آتيه هاي بي پايان با دقّت مي انديشد، و در حفظ دين و عقيده و عمل به تکليف کوتاهي نمي کند، و مي کوشد تا در برابر هر طوفاني ـ از هر گونه که باشد ـ دين و تعهدّهاي ديني خويش را پاس دارد.
باري، پيرو اين واقعيات ـ که در برخي از نوشته هاي ديگر خويش نيز به آنها اشاره کرده ام، و گاه از دغدغة تکليف و ديدن رخدادهاي گوناگون منفي، به تکرار آنها پرداخته ام ـ از سالي چند پيش از اين به اين فکر افتادم که به نام «نماز، عدالت، دو نشانة جامعه اسلامي»، دست کم، رساله اي بنويسم و در دسترس جامعه قرار دهم.
و در آن رساله روشن کنم که دين، تنها الفاظ و شعار و خطبه و خطابه نيست، بلکه ـ به نص فرمودة امام صادق (ع) ـ «دين، عمل است»، آنهم عمل به همة ابعاد آن.
و اگر در دين اين مضمون آمده است که: «الصلاه عمودُ الدّين نماز ستون برپايي دين است»، اين حديث هم آمده است که : «العدلُ حياة الاحکام ماية زنده ماندن احکام دين ـ از جملة نماز ـ اجراي عدالت است. » در واقع، «العدل حياة الاحکام» ، يعني : «العدل حياة اصلاه» «العدل حياة الزکاة» و . نماز در همة قشرها و گروه هاي سنّي و به صورتي راستين و با مقدمات و شرايط لازم، به عدالت و و اجراي عدالت زنده است، تا همه به حقوق خويش برسند و بتوانند نماز را با طهارت هاي لازم و توجه روحي بجا آورند، و در هر شغلي هستند فرصت نماز خواندن بي دغدغه براي آنان فرهم باشد.
حديث «العدل حياة الاحکام» (که از امام علي بن ابيطالب (ع) نقل شده است) خود يک معجزه است در مقياس شناخت حقايق حيات مادّي، و ماهيّت انسان خاکي، و جوهر احکام ديني.
تجربه نيز همين را مي گويد. و تن زدن از واقعيت چيزي را عوض نمي کند. و زير يک لنگة بار را گرفتن هر دو را از اعتدال مي اندازد و به زمين مي زند. و راهي را که قرآن و سنّت و احاديث گفته اند (يعني : تاکيد بر اقامة نماز و اجراي عدالت، و مبارزه با فقر و تکاثر، و حذف فسادهاي قضايي و ستم هاي معيشتي را) رها کردن، و به برخي از احکام بي زيان به سرمايه داران و به رفاه روي آوردگان ـ در هر لباسي ـ چسبيدن، و بسياري از احکام مهم را ـ حتي در امر مرحلة امر به معروف و نهي از منکر ـ ناديده انگاشتن، نتايجش همين هاست که مشاهده مي شود .
نسل جوان باليده در دوران انقلاب، و بطبع و بحق، طلبکار اجراي عدالت و مبارزه با تکاثر و تبعيض و تفاوت و اتراف و اسراف و حذف برخوداري ها، هنگامي که چنين ارزش هاي قرآني را در عمل نمي بيند، به خلأ آرماني دچار گردد، و به اين موج شبه فکري و آن موج شبه روشنفکري جذب مي شود، و مظلومانه فدا مي گردد.
و بدون غوررسي، به سخنان واهي و نامستند ـ حتي غير معقول ـ و باور سوز گوش مي دهد که اگر وعده هايي انقلابي و ارزش هاي قرآني وعده داده شده عملي گشته بود، هزار تا از اينگونه سخنان را به يک غاز نمي خريد.
باري ، در رسالة «نماز، عدالت، دونشانة جامعة قرآني» مي خواستم روشن کنم که اجراي عدالت نيز از ارکان، و به اصطلاح اهل منطق وفلسفه، از «فصول جوهريِ» جامعة قرآني است، که بدون آن، تحقّق جامعه قرآني محال است.
مگر جامعة قرآني همان جامعه اي نيست که مورد رضاي خداي متعال است و در نزد خداوند احترامي بسزا دارد؟ و مگر امام علي بن ابي طالب (ع) از قول پيامبر اکرم (ص) نقل نکرده است که بارها مي فرمود: :جامعه اي که در آن حقداران فاقد قدرت نتوانند حق خود را با کمال قدرت از زورمندان بگيرند، هيچگاه داراي ارزش نخواهد بود.
» 6 مسئله اصلي انسان در زندگي اين جهاني ـ که همه چيزش مقدّمة زندگي آن جهاني و ابدي است و بايد بر طبق دين خدا و ملاک هاي قرآني باشد، تا موجب نجات وي در آن جهان و سعادت ابدي او گردد ـ ايمان است، و مشکل اصلي انسان ـ که مانع رشد او و وصول به سعادت مي شود ـ ظلم است، چه نسبت به ظالم و چه نسبت به مظلوم.
اين است که قرآن کريم همة بشريّت را فرا مي خواند به ايمان به خدا و اجراي عدالت. و چون توفيق نوشتن رسالة يا کتاب مورد نظر، دربارة دو نشانة جامعة قرآني ـ دو نشانة عمده و اصلي ـ که نمازو عدالت است ـ نصيب نگشت، از اين رو اين مقاله مختصر را به قلم آوردم، و تقديم جامعه داشتم.
7 دربارة نماز بسيار سخن مي گويند (با اينکه هنوز سخنان بسياري ديگر دربارة اين سرّ بزرگ قرب، و نعمت عظماي الهي، و تفضّل عام محمدي، و معراج لقا، آفاق استغراق هست . )، از اين رو به اندازة عدالت، مظلوم و بي مدافع و بدون سخنگو نيست، پس از آنچه اکنون تکليف است، هر چه بيشتر سخن گفتن و قلم زدن دربارة رکن دوم جامعة قرآني است يعني عدالت، در همة مصداق هاي آن: سياسي، اقتصادي، قضايي، معيشتي، فرهنگي .
1 - يعني : خودکامگي، ستمگستري، فاصله هاي معيشتي، استعمار سالاري، مليّت فروشي، کاپيتولاسيون پذيري، اسرائيل گرايي، اسلام ستيزي، فضيلت زدايي، انحطاط پراکني و .
2- «سورة حجر» (15) : 9
3- اينکه مي گوييم: همه افراد و آن تاکيد مي کنيم، موضوعي است که دليل آن در خود آن است (قضايا قياساتها معها)، زيرا جامعه اي که برخي از افراد آن رشد کنند و برخي نتوانند يابند و امکاناتي براي رشد در اختيارشان قرار نگيرد، همان برخِ نخسيتين نيز رشد نکرده اند، زيرا پذيرش عدم رشد برخي از افراد جامعه، خود وضعيّتي ضدّ رشد است.
گذشته از اين امر، رشدهايي براي افراد هست که در گرو رشد ديگران است، و اگر همگان به رشد مطلوب نرسند، هيچکس به رشد مطلوب نرسيده است.
و از اينجاست که در قرآن کريم تصريح شده است که رسالت محمدي، و رشدي که از «تزکيه و تعليم محمدي، حاصل مي شود، ويژة گروهي يا گروه هايي و قشرهايي و اقوامي نيست، بلکه براي همه و همة افراد انساني است (و ما ارسلناک الا کافَّه للناس .
ـ «سوره سبا» (34): 28)
4- «تحف العقول» ص 25 ـ چاپ بيروت، موسسة اعلمي.
5- «مستدرک سفينه البحار» ج 4، ص 165، تاليف عالم متتبع، حاج شيخ علي نمازي شاهرودي، چاپ مؤسسه بعثت، تهران (1412 ق)
6-«نهج البلاغه» ـ فيض الاسلام، ص 1021؛ «شرح عبده» جزء 3، ص 113.
7- بخش دوم (محورهاي عدالت) نيز ملاحظه شود.
منبع : کتابخانه اینترنتی تبیان
::
» کل نظرات : 135
» بازديد کل : 2903795
» تاريخ ايجاد وبلاگ :
شنبه 30 دی 1391
» آخرين بروز رساني :
سه شنبه 19 دی 1396