بِسمِ اللّه ‏ِالرَّحمنِ الرَّحيمِ اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَ فی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد و کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...
درباره ما
هزاران درود بر مهدی، هزاران درود بر امام المتقین، هزاران درود بر جاری کننده عدل در جهان، هزاران درود بر آبادگر بزرگ عالم، هزاران درود بر فرزند رسول خدا، هزاران درود بر فرزند امیر المومنین، هزاران درود بر فرزند زهرای مرضیه، هزاران درود بر دوای درد شیعیان، درود الهی بر وجود پاک و مقدس بقیه الله العظم مهـــــــــــــدی فاطمه
نویسنده
آماروبلاگ
» کل بازدید : 900481
» تعداد کل پست ها : 2815
» آخرین بروز رسانی : یک شنبه 4 شهریور 1397 
تعداد نظرات : 109 عدد
تاریخ ایجاد وبلاگ : دوشنبه 21 مرداد 1392  عدد
دیگر امکانات
صلوات شمار مهدوی


لوگوی دوستان

کجایید ای شهیدان خدایی

معبر شهدا2

نظرسنجی
وبلاگ مهـــــــــــــدی فاطمه را چطور ارزیابی میکنید؟

موضوعات مطالب
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
نوای مهدوی

امارگیر وبلاگ
مترجم وبلاگ

فراق یار



امید می آید...
+ نویسنده مهـــــــــــــدی فاطمه در جمعه 2 بهمن 1394  3:42 PM | نظرات(0)

آجَــرَڪَ اللہ یا صـــــــــــــــــــاحِب ََ الزمان

مــــــَــھــــــــدے جـــــان...

به شیوه ی غزل اما سپید می آید
صدای جوشش شعری جدید می آید...
 
چه آتشی غم تو باز زیرسر دارد
که باغ شعرٍ تر از آن پدید می آید...
 
دوباره سبز شده خاک سرزمین دلم
مگر زخطّه ی چشمت شهید می آید؟
 
نفس نفس به امید تو عمر می گذرد
امید می رود آری ، امید می آید...
 
برای درد دل تو مفید نیست کسی
وگرنه نامه برای مفید می آید...
 
مردّدم که تو با عید می رسی از راه
و یا به یُمن قدوم تو عید می آید...
 
کلیدداری کعبه نشانه ی حق نیست
کسی است حق که در آن بی کلید می آید...
 
و حاجیان همه یک روز صبح می گویند:
چقدر بر تن کعبه سفید می آید...




من جمعه ها را دوســــــــــت دارم
+ نویسنده مهـــــــــــــدی فاطمه در جمعه 2 بهمن 1394  3:39 PM | نظرات(0)

یا بقیة الله فی ارضه

از روزها من جمعه ها را دوست دارم
این جمعه های آشنا را دوست دارم

هر صبح جمعه ندبه می خوانم برایت
ازکودکی ام این دعا را دوست دارم

امروز و فردا می کنم شاید بیایی
حتی همین تردیدها را دوست دارم

شبهای جمعه تا سحرهایش کجایی؟
کرب وبلایی؟ کربلا را دوست دارم

بین دعاهایی که می خوانم برایت
“آقا بیا – آقا بیا” را دوست دارم




اگر نباشی بهار نیست...
+ نویسنده مهـــــــــــــدی فاطمه در جمعه 2 بهمن 1394  3:32 PM | نظرات(0)

مــــــَــھــــــــدے جـــــان...

احساس میکنم که نباشی بهار نیست

شعری میان دفتر این روزگار نیست


معطوف میشود به شما حس واژه ها

آقا خودت بگو مگر این افتخار نیست؟
 

من با سروده های همه شرط بسته ام

بیتی بدون نام شما ماندگار نیست

سین سلام سفره ی تحویل سال نو

معنای این قصیده مگر انتظار نیست؟
 

روزی ظهور میکنی و میرسد بهار

اما به ماه وسال و زمان اعتبار نیست
 
تقویم هم به گفته ام اقرار میکند

سوگند میخورد که نباشی بهار نیست...



العَجَــــــــــل  العَجَـــــــــــل العَجَـــــــــــل یا مولانا یا صـــــــــــاحِبَــــــــــ الزَّمــــــــــان




یک شب بیا ستاره بریزم به پای تو
+ نویسنده مهـــــــــــــدی فاطمه در جمعه 2 بهمن 1394  3:30 PM | نظرات(0)

یک شب بیا ستاره بریزم به پای تو
ای آفتاب من همه چیزم فدای تو

یک شب بیا به ما برسد ای اذان صبح
از پشت بام مسجد کوفه صدای تو

ما مدتی است خانه تکانی نکرده ایم
شرمنده ایم در دل ما نیست جای تو

غیر از همین دو قطره اشکی که مانده بود
چیزی نداشتم که بیارم برای تو

از روزهای هفته سه شنبه برای من
شب های پنجشنبه و جمعه برای تو

روزی به خاطر سفر جمکران من
روزی به خاطر سفر کربلای تو


اللهم عجل لولیک الفرج




مــــــَــھــــــــدے جـــــان...
+ نویسنده مهـــــــــــــدی فاطمه در پنج شنبه 1 بهمن 1394  4:37 PM | نظرات(1)



خزان ز راه می رسد ، جوانه پیر می شود
نَفَس چه زود می رود ، بیا که دیر می شود
 
شب است و باد می وزد ، چگونه صبح می کنی؟
دلم چه شور می زند ؛ به غم اسیر می شود
 
چه راه ها که بی عبور تو غبار می خورد
چه دشت ها که بی حضور تو کویر می شود
 
همیشه در تخیلم ز شوقِ وصل ، خُــــرّمم
نگو ز هجر با دلم ، بهانه گیر می شود
 
اگر نیایی ای بهار آرزوی فاطمه !
مرام تازیانه خدشه ناپذیر می شود
 
که گفت زود می رسی ؟ "چه دیر زود می شود!"
نَفَس نمانده زود باش ! بیا که دیر می شود...




تو را اى خوب، مى خواهم!
+ نویسنده مهـــــــــــــدی فاطمه در یک شنبه 27 دی 1394  2:10 PM | نظرات(0)
 
امین دردآگاهم، تو را من چشم در راهم
دلیل عصمت راهم، تو را من چشم در راهم

شب است و بى چراغم من، اسیر کوره راهم من
بتاب اى خضر بر راهم، تو را من چشم در راهم

شبم را نورباران کن، نگاهم را چراغان کن
که بى مهر تو گمراهم، تو را من چشم در راهم

تو خورشید جهانتابى، تو نور خالص و نابى
تو را اى خوب مى خواهم، تو را من چشم در راهم

تو هستى رامش جانم، تو غایب، من پریشانم
اسیر حسرت و آهم، تو را من چشم در راهم

مگر از ما تو دلگیرى، نقاب از رخ نمى گیرى؟
ظهورت هست دلخواهم، تو را من چشم در راهم

پر از بوى گناهم من، شهید اشک و آهم من
اگر مغضوب درگاهم، تو را من چشم در راهم

برادر قصد من دارد، به راهم گرگ مى بارد
چو یوسف مانده در چاهم، تو را من چشم در راهم

دلم از بوى شب فرسود، بتاب اى قبله موعود (عج)
تو هستى مهر و هم ماهم، تو را من چشم در راهم

نشستم تا بیایى تو، کجایى تو ؟ کجایى تو ؟
امین دردآگاهم، تو را من چشم در راهم


رضا اسماعیلی (دبیر صفحه شعر ماهنامه موعود)




یکه تاز جاده های انتظار
+ نویسنده مهـــــــــــــدی فاطمه در شنبه 26 دی 1394  4:05 PM | نظرات(1)

با توام ای دشت بی پایان سوار ما چه شد
یکه تاز جاده های انتظار ما چه شد؟
آشنای" لا فتی الا علی" اینجا کجاست؟
صاحب" لا سیف الا ذوالفقار "ما چه شد؟
چهارده قرن است، چهل منزل عطش پیموده ایم
التیام زخم های بی شمار ما چه شد؟
چشم یوسف انتظاران را کسی بینا نکرد
روشنای دیده ی امیدوار ما چه شد؟
ذوالجناحا! عصر ما چون عصر عاشورا مباد
دشت را گشتی بزن، بنگر سوار ما چه شد؟
باز ای"موعود" بی تو جمعه ای دیگر گذشت
کُشت مارا بی قراری! پس قرار ما چه شد؟
می نشینم تا ظهور سرخ مردی سبز پوش
آن زمان دیگر نمی پرسیم بهار ما چه شد؟

اللهم عجل لمولانا الغریب الفرج




بوي انتظار
+ نویسنده مهـــــــــــــدی فاطمه در جمعه 25 دی 1394  3:49 PM | نظرات(0)

برمشامم ميرسد هر جمعه بوي انتظار

بر دلم ترسم بماند آرزوي وصل يار

تشنه ي ديدار يارم، معصيت مهلت بده

   تا بميرم در رکابش با کمال افتخار

«« "نذر ظهورش صلوات" »»

 

الّلهُمَّ صَلّي عَلْي مُحَمَّدٍ وَآلَ  مُحَمَّدٍ والأئِمَهِ المَهْديينَ وَعَجِّل فَرَجَهُم

 




بیا ...
+ نویسنده مهـــــــــــــدی فاطمه در پنج شنبه 24 دی 1394  3:22 PM | نظرات(2)

 از سر عادت و تکرار نوشتیم بیا

اصلا انگار به اجبار نوشتیم بیا

تو زما بندگی و ترک گنه میخواهی

با همین قلب گنهکار نوشتیم بیا

کوفیان را همه محکوم نمودیم، ولی

مثل آن قوم جفاکار نوشتیم بیا

از سرصدق نخواندیم تو را یک دفعه

در عوض یکصد و ده بار نوشتیم بیا

شهرمان پرشده از بوی گناه و ماهم

سر هر کوچه و بازار نوشتیم بیا

غافل از آه یتیمان چقدر آسوده ...

شکم سیر شب تار نوشتیم بیا

عوض خانه ی ماها به بیابان رفتی...

شدی از قوم ، دل آزار... نوشتیم بیا

درد دین نیست دگر... درد گرانی داریم

دل سپردیم به اغیار نوشتیم بیا

نام تو برلب و دل جای دگر میگردد

نشده طالب دیدار نوشتیم بیا

آه مظلوم شنیدیم "به ماچه " گفتیم...

جای یاری تو بسیار نوشتیم بیا

دلمان بنده ی دنیا شده و بیماریم...

با همین حال اسفبار نوشتیم بیا