بِسمِ اللّه ‏ِالرَّحمنِ الرَّحيمِ اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَ فی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد و کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...
درباره ما
هزاران درود بر مهدی، هزاران درود بر امام المتقین، هزاران درود بر جاری کننده عدل در جهان، هزاران درود بر آبادگر بزرگ عالم، هزاران درود بر فرزند رسول خدا، هزاران درود بر فرزند امیر المومنین، هزاران درود بر فرزند زهرای مرضیه، هزاران درود بر دوای درد شیعیان، درود الهی بر وجود پاک و مقدس بقیه الله العظم مهـــــــــــــدی فاطمه
نویسنده
آماروبلاگ
» کل بازدید : 850255
» تعداد کل پست ها : 2815
» آخرین بروز رسانی : یک شنبه 4 شهریور 1397 
تعداد نظرات : 109 عدد
تاریخ ایجاد وبلاگ : دوشنبه 21 مرداد 1392  عدد
دیگر امکانات
صلوات شمار مهدوی


لوگوی دوستان

کجایید ای شهیدان خدایی

معبر شهدا2

نظرسنجی
وبلاگ مهـــــــــــــدی فاطمه را چطور ارزیابی میکنید؟

موضوعات مطالب
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
نوای مهدوی

امارگیر وبلاگ
مترجم وبلاگ

فراق یار



امام زمان در لباس پاسبان!
+ نویسنده مهـــــــــــــدی فاطمه در شنبه 30 آبان 1394  11:28 PM | نظرات(1)

 

علامه طباطبایى تعریف می‌کند ایامى که در تبریز به سر مى‏بردم روزی از طرف مرحوم زنوزى قاصدى آمد و مرا احضار كرد، چون خدمت ایشان رسیدم فرمود: ماجرایى پیش آمده كه در آن مبهوتم. چند روز در منزل كار بنایى داشتیم. بنا با شاگردانش مشغول كار بودند، كارهاى دقیق شاگرد توجهم را جلب كرد، مى‏دیدم كارهایش را بخوبى انجام مى‏دهد و وقت تلف نمى‏كند. ظهر كه استادش براى صرف ناهار به منزل مى‏رفت در همان محل كار مى‏ماند و ابتدا تجدید وضو مى‏كرد و نمازش را در اول وقت مى‏خواند سپس دستمال كوچك خویش را باز مى‏نمود و غذاى ساده‏اى را كه با خود آورده بود مى‏خورد و بلند مى‏شد و مقدمات كار را فراهم مى‏كرد تا استادش برسد ووقتى استاد مى‏آمد با تلاش زیادى همراه وى كار را ادامه مى‏داد.

در یكى از روزها بنا به وى گفت‏ برو از همسایه نردبانى بگیر و بیاور. جوان رفت ولى برخلاف انتظار دیر آمد و لذا هنگام عصر كه استادش به خانه رفت، نزد وى رفته و ضمن احوالپرسى از او پرسیدم درآوردن نردبان انتظار نبود كه تاخیر نمایى، چرا دیر كردى؟ جوان كارگر لبخندى زد و گفت: دلیل دیر آمدنم تنگى كوچه بود و اگر مواظبت نمى‏كردم ممكن بود دیوارهاى مردم بر اثر برخورد نردبان خراش بردارد!

آقاى زنوزى ادامه دادند: از پاسخ قانع كننده این جوان بیش از پیش متعجب شدم از او پرسیدم: آیا مى‏شود امام زمان، عجل‏الله‏تعالى‏فرجه، را دید؟ بلافاصله با حالتى كاملا عادى گفت: بلى اتفاقا این هفته به تبریز تشریف آورده بودند. پرسیدم لباس امام چگونه بود؟ پاسخ داد: به لباس پاسبانى بودند!

مشكل مرحوم زنوزى كه سبب حیرت او شده بود همین نكته بود و از این جهت علامه طباطبایى را خواسته بود تا از او بپرسد چگونه مى‏شود امام زمان به لباس پاسبانى باشند؟ علامه پاسخ مى‏دهد: همه عالم از آن حضرت مهدى، علیه‏السلام، است و لذا براى آن حضرت مكان و یا لباس و شبیه اینگونه مسائل مشكلى ایجاد نمى‏كند.

محمد هادى فقیهى كه این داستان را از زبان علامه شنیده است مى‏گوید: از معظم‏له درباره صحت این داستان نظرخواهى كردم ایشان فرمودند: قرائن به گونه‏اى است كه قضیه حقیقت داشته و او از جوانانى بود كه امام زمان، علیه‏السلام، را مى‏دیده است. سپس علامه طباطبایى افزود: با توجه به اینكه نشانى آن جوان را داشتم به سراغش رفتم ولى متاسفانه موفق به یافتنش نشدم.

 

 

 

غلامرضا گلى زواره، جرعه‏ هاى جانبخش، ص‏278

تنظیم برای تبیان: گروه دین و اندیشه – حسین عسگری