این طرح براساس شناخت چرخه بازار از تولیدکننده تا مصرفکننده نهایی، شکل گرفته است چراکه یک چرخه بازار موفق چرخهای است که:
۲) در دوران شکوفایی و دوران رکود اقتصادی بتواند مدیران را در تنظیم برنامه تولید، عرضه و برنامههای بازاریابی و... یاری کند
۳) یک چرخه بازار موفق زمانی به انتها میرسد که کالای تولید شده بهدست مصرفکننده رسیده و نظرات او را تامین کند
۴) یک چرخه بازار موفق میبایست باعث بالارفتن سطح مصرف ، بالا بردن رضایت مصرفکنندگان، بالا بردن سطح انتخاب و... گردد
در این مقاله، چهار مرحله (جمعآوری اطلاعات، تجزیه و تحلیل و طبقهبندی اطلاعات، برنامهریزی و کنترل، اجرا) بهعنوان ارکان اصلی برنامه مدیریت بازار مطرح گردیده است که هرکدام بهتنهایی و در مراحل جداگانه یا در یک چرخه کامل و متوالی قابل تحلیل، بررسی، برنامهریزی و اجراست.
امروزه پیشرفت روزافزون فنآوری ارتباطات، سازمانها را به رقابتی سخت و آگاهانه دعوت میکند و به جرات میتوان گفت سازمانهایی در این رقابت کمی و کیفی پیروز هستند که مدیران آنها، سازمان خود را با شرایط حاکم محیطی وفق داده و شرایط داخلی را بهبود بخشند. از طرفی، سودآوری یک شرکت که بقای آنرا تضمین میکند، به طراحی برنامه مدیریت بازار صحیح براساس ارضای نیازهای مشتریان وابسته است. پس با داشتن چنین دیدی میتوان گفت: بازاریابی کوششی است درجهت کاهش مخاطرات داخلی و خارجی شرکت، که با بهکارگیری روشهای اقتضایی، موقعیتها را ارزیابی کرده و واکنش سازمانها را در برابر آنها تضمین میکند.
● طراحی سیستم
در کلیه فازها (مراحل) در نظر گرفته شده برای این طرح از روش روز که با مقتضیات و شرایط کشورمان سازگاری دارند، بهره گرفته شده و در طراحی این سیستم علاوهبر دقت لازم، سعی شده است قابلیتهای سهولت اجرا، اطمینان در نتایج، لحاظ گردد. در ادامه به اختصار چگونگی هریک از مراحل به تفکیک شرح داده شده است.
۱) جمعآوری اطلاعات
قبل از هرچیز باید به این نکته توجه کرد که طرح، هنگامی توجیه خواهد داشت که عواید حاصل از پیادهسازی آن بیشتر از هزینه طرح باشد. به هرحال، در این مرحله که اساسیترین و حساسترین مرحله کار است، عدم دقت در اطلاعات و نحوه جمعآوری آن همچنین خطای انسانی در ارزشیابی و یا گران بودن برنامهریزی، باعث عدم موفقیت طرح خواهد شد پس میبایست در جمعآوری اطلاعات تفکیک اطلاعات و انجام کنترلهای لازم بر روی کیفیت و کمیت اطلاعات برای شروع موفقیتآمیز، مدنظر طراحان باشد.
در این قسمت به تفکیک برای هرکدام از قسمتها، سئوالهای زیر میبایست طرح گردیده و به آنها پاسخ داده شود.
- چه چیز یا چیزهایی باید مورد مطالعه قرار گیرد؟
- موارد مطالعه در چه حدود زمانی و مکانی تمرکز یافتهاند؟ (مشخص شدن محدودیتهای زمانی و مکانی)
- میخواهیم به چه اطلاعاتی دست یابیم؟
- چه اطلاعاتی هماکنون در دسترس است و اطلاعات دیگر را از چه مراکزی و چگونه میبایست کسب کرد؟
- نحوه ارائه و جمعآوری اطلاعات نهایی به چه صورت باید باشد؟
بررسی مقاصد و تمایلات خریداران (مشتریان):
بررسی مقاصد و تمایلات خریداران از زاویههای زیر مورد بررسی قرار میگیرد:
▪ کمیت = تعداد و وسعت
▪ میزان مصرف
▪ طبقهبندی در گروههای مختلف (جنسی، سنی، شغلی، طبقات اجتماعی، درآمدی و...)
▪ تراکم و پراکندگی
▪ واحدهای مصرف کننده و نوع مصرف
▪ کیفیت = نوع تعامل مصرف و کیفیت بالا
▪ نوع تعامل مصرف و میزان تولید
▪ نوع تعامل مصرف و تغییرات
▪ تکنولوژیک
▪ نوع تعامل مصرف و تغییرات اقتصادی
● بررسی آرا و عقاید فروشندگان (توزیعکنندگان):
در این بخش با توجه به نوع سیستم توزیع هر شرکت، دو نوع توزیعکننده خواهیم داشت:
الف) توزیعکنندگانی که جزئی از سیستم شرکت بوده و یا نماینده انحصاری آن هستند.
ب) فروشندگانی (توزیعکنندگانی) که در جریان چرخه توزیع بوده و جزئی از سیستم توزیع محسوب میشوند (عمدهفروشان، خردهفروشان و...)
در قسمت الف برای جمعآوری اطلاعات مشکل چندانی نخواهیم داشت و با توجه به نوع کار میتوانیم از روشهای مشاهده و نظارت، تجربه و پرسش استفاده کنیم. اما در قسمت ب ممکن است دسترسی به اطلاعات، کمی مشکلتر باشد، با اینحال در قسمت ب علاوهبر روشهای پیش گفته میتوان از روشهای دیگر مانند مذاکره، مصاحبه و حتی بررسی گروه مصرفکنندگان نیز برای جمعآوری اطلاعات استفاده کرد. در تمام این تحقیقات بازار باید بدانیم ارزش اطلاعات دست اول یعنی اطلاعاتی که مستقیم و بیواسطه بهدست آمدهاند، بسیار بالاتر از اطلاعات دست دوم یا اطلاعاتی است که با واسطه و یا غیرمستقیم بهدست آمدهاند. (کتابها، نشریات، آمارهای منتشره از مراکز مختلف و...)
جمعآوری نظرات کارشناسان و متخصصان مرتبط: جمعآوری اطلاعات از طریق کارمندان و کارشناسان موظف شرکت، مشاوران و موسسات مشاور و یا افراد متخصص متخصص در این امر (از جمله پژوهشگران، نمایندگان پخش، کارمندان و... ) میتوانند دقت و صحت اطلاعات را بالا برده و در راستای تحقیقات بازار کمک شایانی به طراحان بکند.
جمعآوری اطلاعات عمومی بازار از رقبا: تعیین تعدد و شناخت رقبا و بررسی وضعیت و کارایی هرکدام از دید مشتریان و بازار و وسعت فعالیت، به ما این امکان را خواهد داد که عوامل و عناصر رقابت را شناسایی کنیم و از آنها برای تسلط بر بازار و دستیابی به تدارکات، امکانات و تولید و فروش بهتر استفاده کنیم. در این مقوله علاوهبر سوالهای پنجگانه، موضوعهای ذیل هم مطرح میشوند که باید برای آنها پاسخهایی بهدست آورد:
▪ حداقل و حداکثر ظرفیت تولیدی رقبا
▪ میزان سرمایه در گردش، سود (زیان)، سرمایه گذاری آینده رقبا
▪ میزان دسترسی به منابع اولیه، قیمت خرید منابع و...
با توجه به سطح عملیات میتوان از دو حیطه رقبای داخلی و بینالمللی، یکی یا هر دوی آنها را برای بررسی انتخاب کرد.
▪ بررسی رفتار مصرف کنندگان (آنالیز رفتار):
مصرفکنندگان شامل کسانی میشوند که از نوع کالاهای ما مصرف میکنند (دقت کنید مصرفکننده را همردیف مشتری خود در نظر نگیرید.) مصرفکنندگان یک کالا شامل تمام کسانی میشوند که از یک نوع کالا با مارکهای گوناگون استفاده میکنند.
تجزیه و تحلیل رفتار مصرفکنندگان در تغییرات فصلی، کیفیت تولید، تغییرات آداب و رسوم و عادات و... علاوهبر اینکه بر طرح ما تاثیر خواهد داشت ممکن است به پیدا کردن بازارهای جدید منجر گردد. معمولا برای سادهسازی تفهیم اطلاعات از نمودارها استفاده میکنند.
تعیین نسبت پتانسیل فروش به کل بازار: قبل از کوشش برای یافتن بازارهای جدید باید این نکته را بدانیم که حفظ بازارهای موجود، در درجه اول اهمیت قرار دارد. درواقع بهجای رقابت د رهمه سطوح بازار میبایست قسمتی از بازار را انتخاب کنید که برای شما جاذبه بیشتری دارد.
پتانسیل فروش به کل بازار درواقع همان توان فروش بنگاه نسبت به سایر بنگاهها در بازار است که در تصمیمگیری برای طرحریزی اهداف آتی نقش بهسزایی را ایفا میکند.
۲) تجزیه و تحلیل و طبقهبندی اطلاعات
بعد از اتمام مرحله جمعآوری اطلاعات یا درحین جمعآوری اطلاعات (بسته به نوع اطلاعات استخراج شده و برنامه کاری طراحی شده) میبایست به طبقهبندی و تجزیه و تحلیل اطلاعات پرداخت. البته همانطور که در ابتدا توضیح داده شد، ماهیت مراحل این طرح بهگونهای است که میتوان هرکدام را بهصورت متوالی، موازی و یا جداگانه اجرا و بررسی کرد.
در این مرحله، اطلاعات استخراج شده را پردازش میکنیم و به تفسیر و طبقهبندی نتایج میپردازیم. در این مرحله نیز مانند مرحله اول میبایست سوالهای پنجگانهای مطرح گردد و پاسخ داده شود. اطلاعات جمعآوری شده هرکدام بهتنهایی و یا ترکیبی از دو، سه و یا همه آنها میتواند بهعنوان دادههای جدید در طرح استفاده شود.
- چه اطلاعاتی بهتنهایی مفهوم دارند و چه اطلاعاتی نیاز به ترکیب شدن و مکملهای اطلاعاتی برای کامل شدن دارند؟
- درجه اهمیت و صحت اطلاعات تا چه حد است؟ (طبقهبندی اطلاعات به ترتیب اهمیت و صحت و...)
- دلیل جمعآوری هرکدام از گروههای اطلاعاتی چیست و به چه منظوری به دنبال آنها رفتهایم؟ - از استخراج نتایج هر گروه اطلاعات به چه چیزهایی میخواهیم برسیم؟
- در این فاز از چه نمودارها و فرمولهای آماری میتوان استفاده کرد؟
ارزیابی نقاط قوت و ضعف، فرصتها و تهدیدات: برای احاطه به وضعیت فعلی خود در بازار و گسترش حیطه فعالیت در آینده میبایست موقعیت ها و نیروهای بالقوه را شناخت. این ۴ کلمه کلیدی که در بالا آمدهاند (قوت، ضعف، فرصت و تهدید) خود گویای مهنایشان هستند و برای انطباق بازار و بهبود آن میبایست آنها را شناخت.
از جمله آنها میتوان نفوذ در بازار (مثلا با کاهش قیمت فروش، افزایش بودجه تبلیغات، گسترش توزیع و تولید و...) ایجاد بازار جدید و توسعه بازار (مثلا بازار را از مناطق و روشهای مختلف مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار داد) محصول جدید (ارائه محصول جدید به مشتریان فعلی و جذب مشتریان بالقوه) تنوع در تولید از طریق ورود در صنایع جذاب (معمولا صنایعی جذاب هستند که شرکتهای دیگر بر اثر وجود موانع مختلف نمیتوانند به آنها وارد شوند یا دارای کالای جایگزین (جانشین) نیستند، یا اینکه رقبا در این صنعت ضعیف باشند و...)
تجزیه و تحلیل و شناخت رقبا و سهم آنها در بازار: شرکتی که تنها تولیدکننده یک محصول در بازار است از آزادی عمل و انعطافپذیری زیادی نسبت به شرکتی که در فضایی پر از رقابت فعالیت میکند، برخوردار است. بهعنوان مثال در اسپانیا و ایتالیا قیمت مخابرات دو برابر قیمت در بریتانیا است. صرفا به این دلیل که در بریتانیا بخش خصوصی نیز بهعنوان یک رقیب وارد عمل شده است. (WALL STREET JOURNAL, ۱۹۹۳)
رقبای داخلی و بینالمللی ممکن است دارای ساختارهای هزینه، تولید، تامین و... متفاوت باشند و یکی از همین عوامل (یکی یا بیشتر) ممکن است راز توفیق آن بنگاه (شرکت) در بازار باشد. (مثلا شرکتی که از زنجیره تامین کوتاهتر و ارزانتر مواد اولیه بهره میبرد هزینههای تولید کمتری نسبت به دیگر رقبا دارد، البته بهشرطی که دیگر متغیرها ثابت در نظر گرفته شود.)
بررسی سیستم تحقیقات بازاریابی: تحقیقات بازاریابی فرایند تجزیه و تحلیل، ثبت و پالایش سیستماتیک مشاهدات کنترل شدهای است که بر روی سیستم مدیریت بازار اعمال شده و بهاصطلاح مسیر سیستم مدیریت بازار در زمانهای مختلف کمک میکند. تحقیقات بازاریابی با توجه به حیطه فعالیت شرکت متغیر است اما با توجه به عصر فناوری و ارتباطات امروز، بینالمللی کردن تحقیق و توسعه جدیدترن واکنش نسبت به رقابت، فنآوری و بازارهای جهانی است.
برای طراحی چنین سیستمی ابتدا امکانسنجی وجودی آن بررسی شده و بعد از اینکه طرح توجیهپذیری اقتصادی پیدا کرد به نیازسنجی در راستای اطلاعات و سیستم فوق پرداخته و آنرا طراحی میکنیم و در حین اجرا به تصحیح و تکمیل آن میپردازیم.
بررسی سیستم ترکیب و تنوع تولید و بستهبندی: هریک از خصوصیات یک محصول از قبیل جنس، کیفیت، طرح، نام تجار، بستهبندی و... نیاز به برنامهریزی جداگانهای دارد.
در نظر گرفتن محصول در کل اهمیت ویژهای دارد. از اینرو، هریک از اجزا و خصوصیات محصول باید بهصورت یک برنامه مرتبط به هم بررسی شود تا همافزایی را بالا ببرند، که در در زیر به برخ یاز آنها به اختصار اشاره شده است.
▪ نام و نشان تجاری:
نام یک کالا میتواند اطلاعات و مفاهیم زیادی را به خریدار ارائه دهد. (اطلاعاتی مانند قدیمی یا جدید بودن، خارجی یا داخلی بودن و...) این نام باید به دقت و حساسیت تمام انتخاب شود بهویژه هنگامی که برای یک بازار بینالمللی (خارجی) تعیین میشود (مثلا از نظر معنا و تلفظ).
▪ کاربردهای محصول:
در مناطق و فرهنگهای مختلف نحوه و کاربرد در استفاده از یک کالا متفاوت است. از آنجمله میتوان به تفاوت استفاده از برنج بهعنوان غذا در آسیا و اروپا یا استفاده از دوچرخه در چین بهعنوان وسیله نقلیهای مهم و در کشور ما بهعنوان یک وسیله تفریحی اشاره کرد.
▪ بستهبندی:
نوشتههای مندرج در روی بستهبندی، جنس بستهبندی، نمادها و نشانههای مورد استفاده برروی بستهبندی، ترکیب رنگها در بستهبندی، وجود راهنمای استفاده برروی بستهبندی و... همگی از مواردی هستند که صنعت بستهبندی را روز به روز تخصصیتر و بزرگتر میکند.
▪ بررسی مسیر ارائه خدمات:
انتخاب پوششهای جغرافیایی و کانالهای توزیع جهت ارائه خدمات رابطه مستقیم یا ویژگیهای کالای (خدمات) تولیدی دارد، ولی میباید در انتخاب مسیر ارائه خدمات محدودیتهای زیر لحاظ گردد:
۱) طبیعت کالا
۲) ویژگیهای خریداران و یا استفاده کنندگان
۳) بررسی واسطهها و تعیین شرایط آنان
۴) شناخت شرایط جغرافیایی مربوط
خریداران فقط بهدنبال خرید کالای فیزیکی نیستند بلکه انتظاراتی از کالا دارند. بههمین دلیل خدمات بعد از فروش به هرگونه باید جزء غیرقابل تفکیک استراتژی محصول باشد. اما لازم است بدانیم نوع ارائه خدمات و ضمانت منطقه به منطقه (از نظر جغرافیایی و اجتماعی) باید متفاوت و هماهنگ با مقتضیات آن محدوده باشد.
▪ شناخت استراتژی قیمتگذاری برای محصولات و خدمات:
استراتژی قیمتگذاری بهطور معمول شامل ترکیبی از هزینه تولید، مدیریت و بازاریابی برای هر واحد محصول بهعلاوه درصدی بهعنوان سود است، که همه موارد فوق جزو عوامل داخلی استراتژی قیمتگذاری طبقهبندی میشوند. البته در این استراتژی عوامل دیگری نیز مانند تغییرات نرخ ارز، تورم و دیگر شاخصهای اقتصادی بهعنوان عوامل خارجی دخیل هستند.
اما علاوهبر دو عامل داخلی و خارجی که برای تعیین استراتژی قیمتگذاری در بالا به آنها اشاره شد رقابت، بازار هدف، سطح درآمد و... (شرایط بازار و محصول) بهعنوان عامل سوم نیز نقش مهمی در تعیین قیمت یک کالا ایفا میکند.
▪ بررسی کارایی نیروی فروش:
بررسی کارایی نیروهای فروش همان بررسی مهارتهای لازم نیروهای موسسه است. در این راستا میتوان با برگزاری دورههای آموزشی تئوری و علمی، همچنین انتخاب و گزینش افرادی با شرایط ویژه در بدو استخدام بههمین منظور، گام موثری در راستای کارایی منابع انسانی در این بخش برداشت. نیروی فروش بهعنوان آخرین فردی که کالای ما – نتیجه نهایی تمام زحمات کارکنان تولیدی و خدماتی که شرط حسات سازمان است – برای ارائه به مشتری (خریدار) در دست او است، از نظر طرز رفتار و برخورد، دانش ویژه در زمینه کالای که ارائه میدهد، تخصص و... حائز اهمیت است.
▪ بررسی کارایی تبلیغات تجاری:
ایجاد ارتباط با مشتری جهت مطلع کردن و تاثیرگذاری بر روینگرش و رفتار وی از طرف یک سازمان برای جهت دادن به علایق، انگیزهها و رفتار مصرفکنندگان و برای ایجاد تقاضا و افزایش فروش و سهم بازار را تبلیغات گویند. آگهیهای تجاری یا همان تبلیغات راهکاری هستند برای فائق شدن بر مشکل تفاوت زبان، فرهنگ و...
ابزارهای تبلیغاتی متفاوتند و تفکیک و تقسیم آنها به طبقات مختلف کار مشکلی است اما بهطور کلی میتوان آنها را به سه نوع آگهیهای تجاری، ارتباطات و روابط عمومی و فروش ویژه تقسیم کرد. ازجمله آگهیهای تجاری میتوان انتشار آگهی بهصورت پوسترها و بروشورها، تابلوها و یا در تلویزیون، مجلات، روزنامهها، رادیو و... را مثال زد و در زمینه تبلیغات میتوان به مذاکرات فروشندگان با خریدار، سخنرانیها، گزارشهای سالیانه، همکاری با سازمانهای مختلف و شرکت در نمایشگاهها اشاره کرد. نهایتا در تبلیغات بهوسیله فروش ویژه نیز میتوان به ارائه نمونه کالا به مشتریان، تحقیقات پیش و پس از فروش، هدایای تبلیغاتی و... اشاره کرد.
در تبلیغات باید به سئوالهای زیر پاسخ گفت:
- چه مقدار بودجه برای تبلیغات در نظر گرفته شده است؟
- تبلیغات میبایست حامل چه پیامی باشد؟
- این پیام از چه نوعی بوده (به چه صورت باشد؟) و بهوسیله چه رسانهای باید انتشار یابد؟
- چه معیارها و روشهایی برای ارزیابی تاثیر برنامه تبلیغات میباید استفاده شود؟
- آیا از این اطلاعات بهعنوان بازخوردی برای تصحیح مسیر تبلیغات استفاده میشود یا نه؟ چرا؟
شناسایی امکانات موجود موسسه: میتوان گفت یکی از مهمترین نیروهای خارجی که در طراحی برنامه بازار موثر است قوانین دولت است، چراکه محدودیتهای دیگر را میتوان از راه فناوریهای جدید (مانند فکس) و یا تبلیغات از پیش رو برداشت. اما با قوانین دولتی فقط بایدهماهنگ بود و شرایط سازمان را با آنها وفق داد. هرقدر سازمان و برنامه سازمانی از انعطافپذیری بالاتری برخوردار باشد و تا حد امکان پیشبینیهای لازم در آن انجام شده باشد، نحوه پاسخ به این کنشها راحتتر و در برخورد با این موقعیتها وقت و هزینه کمتری صرف میشود.
۳) برنامهریزی و کنترل
در این مرحله با استفاده از نتایج حاصل از تجزیه و تحلیل اطلاعات جمعآوری شده و با توجه به اهداف و مقتضیات شرکت به طراحی مناسب برای آن سازمان میپردازیم. ضمن اینکه باید بدانیم در تمام مراحل طراحی و اجرا کنترل جزء جدایی ناپذیر طرح است. برنامهریزی هدفهایی را که باید به آنها رسید مشخص کرده و راه رسیدن به آنها را هموار میسازد، اما همواره موانعی بر سر راه برنامهریزی یک طرح وجود دارند که به برخی از آنها اشاره میشود:
ـ عدم دقت در پیشبینیهای لازم (مانند اعتصابات) و تخمین نادرست اندازهها
ـ خطای بشر در برنامهریزی (مانند ارزشیابی براساس نظرات مشخص)
ـ عدم اجرای کامل و صحیح برنامه
- عدم مقبولیت برنامه از نظر مجریان و افراد ذینفع
- بالا بودن هزینههای برنامهریزی
دراین مرحله نیز مانند مراحل یک و دو میباید برای هرکدام از قسمتهای ششگانه آن، پنج سئوال زیر را مطرح کرد و به آنها پاسخ داد: - اهداف و برنامههای (بلندمدت، میانمدت، کوتاهمدت) شرکت چیست؟
- برنامه پیشین (قدیمی) بازاریابی و تحلیل علل موفقیت و شکست آن (نقاط ضعف یا قوت) چگونه بررسی شود؟
- اهداف و برنامههای طرح مدیریت بازار جدید در چارچوب مقتضیات شرکت چیست؟
- کدامیک از بخشهای برنامه میبایست کنترل شده و از چه قوانینی میباید پیروی کنند؟
- پیش نیازهای طرح (برنامه) چیست و چگونه میبایست طرح را اراده دهیم؟
▪ بررسی سیاستها و اهداف موسسه برای تطابق با برنامهریزی مدیریت بازار:
اهداف و سیاستهای طرح مدیریت بازار میبایست هم راستای اهداف کلان موسسه باشند، چراکه مغایرت هرکدام با دیگری به شکست طرح منجر خواهد شد. از اینرو، کنترل در تمامی مراحل، از جمعآوری اطلاعات تا اجرای طرح میتواند ما را از تطابق اهداف موسسه با برنامه در دست طرح مطمئن سازد و درواقع سوپاپ اطمینانی برای مغایرتهای مقطعی و اقتضایی باشد.
بدین منظور ابتدا میبایست اهداف و مقاصدی را که موسسه مایل به پیگیری آنهاست ترسیم کرد و سپس طرح بازاریابی را در قالب آن قرار داده و به یک ترکیب مطلوب دست یافت.
▪ ارزیابی نتایج حاصله:
در این قسمت فعالیتهای بخش بازاریابی جهت همگونی با برنامه بازاریابی، تحت بررسی و ارزیابی قرار میگیرد. با طراحی فرمهای مورد نیاز و جمعآوری نتایج حاصله میتوان مستندات کاملی را برای ارزیابی نتایج فراهم کرده و بستر مراحل بعد را طراحی کرد.
▪ طراحی برنامه بازاریابی با توجه به استراتژیها و اهداف:
طراحی برنامه بازاریابی مستلزم کاربرد و تلفیق سیستماتیک منابع و اطلاعات بازاریابی برای حصول اهداف بازاریابی با توجه به عوامل داخلی و خارجی، اهداف و استراتژیهای همه جانبه در مورد مسئولیتها، زمان اجرای برنامه و هزینه اجرای آن است. این برنامهریزی توسط مشاوران و مدیران سازمان با توجه به اهدافی که طی این برنامه به آنها باید رسید، طراحی گردیده و در اختیار کلیه سطوح سازمانی برحسب لزوم گذاشته میشود. این برنامه میتواند بهطور آنی، مقطعی، موازی یا متوالی در سازمان به اجرا درآمده و بهصورت فرهنگی فراگیر محبوبیت خاصی در سازمان پیدا کند. ضمن اینکه میتوان در حین اجرا به تصحیح اشکالات و کمبودهای آن نیز پرداخت و این کار با نظر و همکاری تمامی کارکنان بهویژه گروههای پشتیبان طرح انجام میپذیرد.
▪ ایجاد برنامه استراتژیک موفق:
پس از آزمون کردن طرح بازاریابی اکنون نوبت به آن میرسد که آنرا بهعنوان یکی از اصول پایهای سازمان در اهداف بلندمدت موسسه ترسیم کنیم و نوعی فرهنگ سازمانی را برای رسیدن به آن به کارکنان بشناسانیم.
▪ طراحی برنامه تبلیغاتی:
تعیین فرم و میزان تبلیغاتی که برای دستیابی به درصد مطلوب از مصرفکنندگان لازم است، همچنین کانالهای توزیع و محدوده آن از خواص یک برنامه تبلیغاتی است. لازم به ذکر است که طراحی برنامه تبلیغاتی خود وقت، تخصص و دقت بالایی را میطلبد که در این مجال به همین چند جمله اکتفا میشود.
▪ طراحی سیستم کنترل و بازخورد:
بر نیاز و ضرورت سیستم کنترل در جای جای این طرح به عناوین مختلف تاکید گردید. اما مقوله دیگری که نمیبایست از دید ما پنهان بماند، جریات حیاتی و ضروری بازخورد، نه تنها برای این طرح بلکه برای کل سیستم و سازمان است. از بازخورد برای بههنگام نگهداشتن برنامه بازاریابی در راستای رشد و ارتقای سطح برنامه استفاده میکنیم.
بازخورد، اطلاعات بهدست آمده از اجرای سیستم شامل نقاط ضعف، قوت، کمبودها و ویژگیها و... را بهعنوان اطلاعات اولیه وارد سیستم بازاریابی کرده و آنها را مورد بررسی قرار میدهد. بهعنوان مثال، بازخوردی که از خریداران کالا گرفته میشود در طراحی و برنامهریزی آینده بسیار مهم است چراکه سودآوری یک شرکت که بقای آنرا تضمین میکند وابسته به ارضای نیازهای مشتریان آن است.
۴) اجرا
در این قسمت به یک جمله اکتفا میشود که: بهترین برنامهریزی هم اگر درست اجرا نشود هیچگونه ارزشی نخواهد داشت. و در آخر این نکته مهم را یادآور میشود که فروش بخشی از بازاریابی است نه همه آن.
● نتیجهگیری
با توجه به پیشرفت روزافزون تکنولوژی و روند گسترش ارتباطات سازمانها و در ادامه وگرگونیهای بنیادین در وابستگیها و فرایندهای سازمانی، به همین نسبت نیز مشکلات و مسایل سازمانها پیچیدهتر گردیده و متعاقبا مدیران آنها میبایست توان خود را در رویارویی با این مشکلات و حل آنها افزایش دهند، از اینرو حل چنین مسایل پیچیدهای افکار پیچیده اما در اجرا ساده را طلب میکند تا بتواند بهسرعت عملی شده و با نهایت اطمینان به اجر درآید. در این مسیر علاوهبر توان مدیران در پاسخگویی به این تغییرات، برنامههای استراتژیک سازمانها نیز نقش بسزایی در این فرایند ایفا میکنند. بهطوری که یک برنامه استراتژیک موفق مدیریت بازاریابی علاوهبر مزایا و نتایج متعدد که در پی خواهد داشت با تعریف لبههای رقابت میتواند به افزایش توان مزیت رقابتی کمک کرده و سازمانها را در فضای رقابتی امروز راهبری نماید و در نهایت نتایج این برنامه (با توجه به میزان دقت و اعتبار) بهعنوان ورودی برنامهریزی کلان استراتژیک سازمانها مورد استفاده قرار گیرند. البته در تمامی قسمتهای این چرخه میبایست نقش و تاثیرگذاری رهبران عالی، مدیران میانی و کاربران اجرایی / نهایی سازمان از مرحله طرح و اجرا تا نتیجهگیری بهطور دقیق لحاظ گردند.
در نهایت پس از طرح برنامه استراتژیک فوق، سازمانها قادر خواهند بود که در پاسخگویی به محرکها و مسایل داخلی و خارجی خود (تغییر و اصلاح شرایط داخلی در راستای بهبود و تطابق و وفقپذیری با شرایط بیرونی در راستای ماندگاری) بهموقع عمل نموده و اثربخشی و کارایی فردی و سازمانی ارتقا بخشند.
در اینجا میبایست به این نکته اشاره نمود که با ظهور تکنولوژی اطلاعات (IT)، سیستمهای نرمافزاری همچون مدیریت ارتباطا با (CRM)، مدیریت فرایند فروش / فروشگاهها (SM & RM) و مواردی اینچنین عرصه مدیریت بازاریابی شرکتها را دچار تحولاتی نمودهاند لیکن این تحولات فقط در بخشی از پوسته این سیستم مدیریتی شکل گرفته و در مرکز آن همچنان مدیران تصمیمساز و تصمیمگیر سازمانها بهعنوان تنها مراجه برنامهریزی، سازماندهی و راهبری استراتژیک طرحها، نقش خود را حفظ کرده و استوارتر میسازند.
برگرفته ازسایت:atalebi.ir
3 دیدگاه در مورد تعارض:
1- دیدگاه سنتی: باید از تعارض اجتناب کرد چون ویرانگر است
2- دیدگاه روابط انسانی :تعارض الزاماً زیانبار و ویرانگر نیست. و در مورد عملکرد گروه میتواند نیرویی خلاق، مثبت و سازنده داشته باشد.
3- دیدگاه تعامل :این دیدگاه که به تازگی ارائه شده است براین اساس قرار دارد که تعارض نیرویی مثبت است و موجب بهبود عملکرد گروه و سازمان میشود.
اساس دیدگاه سنتی براین فرض گذاشته میشد که تعارض بد است.
نتیجه بررسیهایی که در این زمینه انجام شد، نشان داد که اصولاً تعارض زیانبار است.
این دیدگاه که "تعارض بد است" منجر به ارائه روشی ساده میگردد و بر آن اساس باید رفتار افرادی را مورد توجه قرار داد که باعث بروز تعارض میشوند. بنابراین تنها باید به علتهایی توجه کرد که موجب بروز تعارض میشود و برای بهبود عملکرد گروه، سازمان باید این شیوههای ویرانگر را اصلاح نماید.
داستان شرکت سان بیم
کسانی که از دیدگاه روابط انسانی به پدیده تعارض نگاه میکردند، چنین استدلال مینمودند که وجود تعارض در گروهها و سازمانها یک امر طبیعی است. مکتب مزبور توصیه میکرد که باید موجودیت آن را پذیرفت.
آنها براین باور بودند که از بین بردن تعارض غیرممکن است و نیز این که موارد زیادی وجود دارد که تعارض به نفع گروه است و عملکرد را بهبود میبخشد.(1970-1940)
در حال حاضر تئوری تعارض حول محور دیدگاهی میگردد که آن را دیدگاه تعامل مینامند. در دیدگاه تعامل بدین سبب پدیده تعارض مورد تأیید قرار میگیرد که یک گروه هماهنگ، آرام و بی دغدغه مستعد این است که به فطرت طبیعی خویش (رخوت و بی حرکتی) برگردد؛ یعنی احساس خود را از دست بدهد، تنبلی و سستی پیشه کند و در برابر پدیدههای تغییر، تحول و نوآوری هیچ واکنشی از خود نشان ندهد.
پس از پذیرفتن این دیدگاه ، بدیهی است که گفتن این که تعارض چیز خوب یا بدی است حرف معقول یا گفتار درستی نخواهد بود و شاید هم ساده لوحانه باشد. این که آیا تعارض خوب یا بد است به نوع تعارض بستگی دارد. به ویژه لازم است تفاوت تعارض سازنده و ویرانگر مشخص شود.
تعارض :سازنده یا ویرانگر
برخی از تعارضها هدف گروه را تأیید و تقویت میکنند و عملکرد آن را بهبود میبخشند، این نوع تعارضها را سازنده معرفی مینامند. برخی دیگر از تعارضها که مانع از عملکرد خوب گروه میشوند را ویرانگر مینامند.
چگونه میتوان تشخیص داد که یک تعارض سازنده است یا ویرانگر ؟
امکان دارد یک نوع یا یک مقدار از تعارض که در یک گروه خاص موجب بهبود عملکرد میشود، در گروهی دیگر (یا در همین گروه در زمانی دیگر) بسیار ویرانگر باشد.
ملاک یا شاخص اصلی همانا عملکرد گروه است.
امکان دارد یک عضو گروه کار یا اقدامی را ویرانگر بپندارد؛ زیرا نتیجه کار موجب نارضایتی شخص وی شده است، ولی از دیدگاه ما اگر آن کار موجب تقویت و تأیید هدفهای گروه گردد، کاری سازنده است.
فرآیند تعارض از پنج مرحله تشکیل شده است:
مرحله یکم : مخالفتهای بالقوه
در فرآیند تعارض، نخستین مرحله وجود شرایطی است که زمینه ایجاد تعارض را فراهم میآورند. این شرایط نباید الزاماً به تعارض منتهی شوند ، ولی وجود یکی از آنها از جمله شرایطی است که برای بروز تعارض لازم است.
داستان خانم سوزان
ارتباطات ضعیف دلیل اصلی تعارضهاست، یعنی (اگر میتوانستیم با یکدیگر ارتباط برقرار کنیم یا اگر زبان یکدیگر را می فهمیدیم، بسیاری از اختلافها از بین میرفت)
ولی بدیهی است که ارتباطات ضعیف نمیتواند منبع یا منشأ همه تعارضها باشد.
یعنی اگر ارتباطات به مقدار زیاد یا برعکس، به مقدار بسیار کم، برقرار گردد، زمینه افزایش تعارض فراهم میشود. ظاهراً افزایش ارتباطات تا نقطه معینی سازنده است، و از آن نقطه به بعد هر قدر ارتباطات بیشتر شود، زمینه تشدید تعارض بیشتر فراهم میشود.
داستان خانم چارلوت
نتیجه تحقیقات نشان میدهد که اندازه یا بزرگی گروه و تخصصی بودن کاری که باید انجام شود به عنوان نیروها یا عواملی عمل میکنند که موجب تشدید تعارض میگردند.
توضیح
هرقدر گروه بزرگتر و هرقدر کارهایش تخصصی تر باشد، احتمال بروز تعارض بیشتر خواهد شد. همچنین نتیجه تحقیقات نشان داده است که سابقه خدمت و تعارض با هم رابطه معکوس دارند؛ یعنی هر قدر اعضای گروه جوانتر و جابهجایی کارکنان بیشتر باشد، امکان بروز تعارض افزایش مییابد.
اگر به مساله مشارکت توجه زیادی شود یا آن را بیش از حد مورد تأکید قرار دهند، تعارض تشدید میشود. نتیجه تحقیقات نشان میدهد که همبستگی بین تعارض و مشارکت اعضای گروه بسیار بالاست و ظاهراً این بدان علت است که مشارکت موجب تشدید اختلافها میشود.
متغیرهای شخصی:
نتیجه تحقیقات نشان میدهد که برخی از شخصیتها موجب بروز تعارض میشوند. (برای مثال افرادی که بیش از اندازه خودکامه هستند، اندیشه جزمی دارند و از نظر مناعت طبع در سطح بالایی نیستند)
اختلافات ارزشی میتوانند مسائلی چون تعصب، عدم توافق در مورد نقش فرد در گروه و میزان پاداش متناسب برای شخص، یا قضاوت در مورد مفید بودن این کتاب را به بهترین نحو توجیه کنند. نمونههایی از قضاوتهای ارزشی از این قرارند: آقای الف سیاهپوستان را دوست ندارد، آقای ب براین باور است که پست یا مقامی که فلان نفر گرفته است معرف جهل و نادانی اوست.
مرحله دوم : بروز تعارض :
اگر شرایطی را که در مرحله اول برشمردیم موجب استیصال گردند، در آن صورت در مرحله دوم زمینه فعال شدن مخالفتها فراهم میشود. تنها زمانی این شرایط به تعارض منجر خواهند شد که چند گروه در معرض پدیده تعارض قرار گیرند.
تعارض مستلزم وجود پنداشت یا ادارک است. ولی این که تعارض باید پنداشته یا ادراک شود به معنی این نیست که پدیده مزبور بروز کند (یا به منصه ظهور برسد). به بیان دیگر، امکان دارد آقای الف از این امر آگاه باشد که او و آقای ب به شدت با هم مخالفاند . . . ولی این امر نمیتواند موجب ناراحتی و اضطراب آقای الف گردد و احتمال بسیار زیادی دارد که این آگاهی هیچ اثری برعلاقهای که آقای الف به ب دارد، نگذارد.
مرحله دو از آن جهت اهمیت دارد که در این مقطع میتوان مسائلی را که موجب بروز تعارض شدهاند، شناسایی کرد. در این مقطع میتوان مسائلی را که موجب بروز تعارض شدهاند، شناسایی کرد. در اینجاست که طرفها تعیین میکنند، تعارض یا اختلاف نظر درباره چیست و این که اهمیت موضوع در این است که با تعیین تعارض یا مشخص کردن اختلاف نظر میتوان نتیجه کار را مشخص کرد و درصدد علاج آن برآمد.
توضیح
برای مثال اگر قرار باشد افزایش حقوق یکی از کارکنان به زیان دیگری تمام شود، یعنی به همان اندازه حقوق و دریافتی او کاهش یابد، تردیدی نیست که وی مخالف افزایش حقوق همکار خود خواهد بود و به ندرت امکان دارد که در این مورد تن به سازش و مصالحه دهد.
مرحله سوم : قصد یا نیت
نیت و قصد انجام کار یعنی فاصله ای که بین پنداشت و احساس سفرد از یک سو و از رفتار آشکار او از سوی دیگر قرار دارد.
مقدار زیادی از تضادها و تعارضها از آن جهت به وجود میآید که یک گروه دیگری را متهم به داشتن قصد یا نیت نادرست میکند. گذشته از این، بین نیت یا قصد شخص و رفتار او فاصله وجود دارد. بنابراین همیشه آنچه را که شخص انجام میدهد آینه تمام نمایی از قصد و نیت او نمیباشد.
در نمودار 1 تلاشی که یک پژوهشگر در راه شناسایی نیت، در زمینه تعارض انجام داده، ارائه شده است. نمودار مزبور دارای دو بعد است.
باتوجه به این دو بعد میتوان پنج شیوه برای حل مسأله تعارض (باتوجه به قصد و نیت فرد) ارائه کرد. آنها عبارتند از : رقابت، همکاری، اجتناب، گذشت یا ایثار و سازش یا مصالحه.
رقابت : اگر یک نفر درصدد تأمین هدفهای خود برآید یا بخواهد برمنافع خود بیفزاید (بدون توجه به آثاری که او برگروههای مخالف یا معارض میگذارد)، او در حال رقابت خواهد بود.
توضیح
در گروههای رسمی یا در یک سازمان معمولاً این نوع تلاشها و کوششها که برد و باخت دارند، به وسیله مقامات رسمی یا نیروهای حاکم (رؤسا) صورت میگیرد و افرادی که در حال رقابت با یکدیگر هستند، میکوشند تا مساله را به نفع خود حل کنند و در این زمینه از پایگاه قدرت خود استفاده میکنند.
همکاری : اگر گروههایی که با هم تعارض دارند بکوشند تا خواستههای طرف یا گروه دیگر را تأمین کنند، در آن صورت نوعی همکاری یا اشتراک مساعی وجود خواهد داشت و طرفین درصدد تأمین منافع یکدیگر برمیآیند.
توضیح
در فرآیند همکاری یا اشتراک مساعی، رفتار طرفهای درگیر و اقدامات آنها در جهت حل مساله است. آنها میکوشند تا اخلافات را روشن نمایند. (و نه این که مصلحت اندیشی کنند و دیدگاههای خود را با هم تطبیق دهند.) طرفین درگیر همه راهحلها را مورد توجه قرار میدهند، دیدگاههای موافق و مخالف را به صورتی دقیق مشخص میکنند تا علتها و اختلافها بصورتی آشکار نمایان گردد. از آنجا که راه حل ارائه شده به نفع همه طرفهاست، بنابراین غالباً منافع طرفین را تأمین میکند. برای مثال یک نمونه از آن حل اختلاف مربوط به خانوادههایی است که فرزندانشان میخواهند با هم ازدواج کنند.
اجتناب : ممکن است یک نفر متوجه شود که نوعی تعارض وجود دارد، ولی واکنش وی بدین گونه باشد که خود را کنار بکشد یا این که پدیده تعارض را سرکوب کند، این عمل را اجتناب مینامند.
توضیح
امکان دارد بی تفاوت ماندن یا طفره رفتن از اختلافات به این امر منجر شود که یکی از طرفین درگیر خود را کنار بکشد، یعنی یک یا هر دو طرف درگیر دریابند که باید از هم (از نظر فیزیکی) فاصله بگیرند و هریک در موضعی قرار گیرد که با دیگری فاصله نسبتاً زیادی دارد. اگر وضع به گونهای باشد که دوری جستن و کنار کشیند از یکدیگر غیرممکن یا ناپسند باشد، در آن صورت افراد میکوشند تا دیدگاههای اختلاف برانگیز را سرکوب نمایند. یعنی اختلافات خود را بروز ندهند. یا آنها را برای خود نگاهدارند. اگر اعضای گروه (که با یکدیگر اختلاف دارند) مجبور باشند به خاطر وابستگیهای کاری با هم ارتباط متقابل داشته باشند، در آن صورت بهتر است هر طرف بکوشد تا دیدگاههای مخالف خود را سرکوب کند.
گذشت (ایثار): هنگامی که یک طرف درصدد برآید تا طرف دیگر را تسکین دهد، وی میکوشد تا منافع طرف مخالف را بر منافع خود ترجیح دهد؛ در واقع یکی از طرفین از خودگذشتگی و ایثار میکند تا روابط قطع نشود. این نوع رفتار را گذشت یا ایثار مینامند. برای مثال هنگامی که زن و شوهر با هم اختلاف دارند، معمولاً یکی از آنها به نفع دیگری از حق یا ادعای خود میگذرد و منافع دیگری را بر منافع خود ترجیح میدهد.
مصالحه (سازش) : اگر دو طرف با هم اختلاف داشته باشند، ولی یکی از آنها باید کوتاه بیاید یا مقداری از نتیجه یا عاقبت کار را بپذیرد، میگویند سازش یا مصالحه شده است. در مصالحه، هیچ یک از طرفین برنده یا بازنده نخواهد بود. بلکه هر دو طرف مسئولیت نتیجه یا عاقبت کار را (مشترکاً) میپذیرند . اگر وضع به گونه ای باشد که نتیجه کار غیر قابل تقسیم باشد، در آن صورت یکی از طرفین چیزی که ارزش آن معادل سهم دیگری باشد، به آن طرف میدهد. بنابراین، از ویژگیهای عمده سازش یا مصالحه این است که یکی از طرفین دعوا کوتاه بیاید.
توضیح
مذاکرات و چانهزدنهایی که بین اتحادیههای کارگری و مدیریت سازمانها انجام میشود، نمونهای از سازش و مصالحه است که برای رسیدن به نتیجه و بستن قرارداد طرفین باید با هم کنار بیایند.
تعارض ،هوشیاری
در فرآیند تعارض قصد یا نیت هریک از طرفهای مخالف عوض میشود، زیرا امکان دارد آنها در دیدگاه خود تجدیدنظر کنند یا با توجه به رفتار طرف دیگر واکنش احساساتی از خود نشان دهند. باتوجه به نمودار پیش میتوان گفت که افراد دارای سلیقهها و اولویتهایی هستند که تقریباً مسیر مشخصی را طی خواهند کرد. بنابراین اگر مقداری ذکاوت یا هوشیاری وجود داشته باشد یا اگر ما از ویژگیهای شخصیتی یکی از طرفهای مخالف اطلاعاتی داشته باشیم تا حد زیادی میتوانیم (از طریق پی بردن به نیت او) نوع اقدام وی را پیش بینی نماییم.
توضیح
بنابراین تا حدی میتوان گفت که باتوجه به قصد یا نیت، و آنچه در نمودار پیش ارائه کردیم نوع رفتار افراد تقریباً ثابت است و میتوان پیشبینی کرد که شخص، چنانچه در موقعیتی خاص قرار گیرد چگونه عمل خواهد نمود. برهمین اساس است که چون افراد مختلف در شرایط گوناگون با مساله تعارض رو به رو شوند، برخی میخواهند به هر قیمتی هست برنده شوند، برخی در پی راهحل مطلوب بر میآیند، عده ای دست از آن بر میدارند، بعضی ها تسلیم میشوند و کسانی هم هستند که تن به سازش و مصالحه میدهند.
مرحله چهارم : رفتار
بیشتر مردم هنگامی که درباره تعارض یا مخالفت میاندیشند به مرحله چهارم توجه میکنند. چرا؟ زیرا همان جایی است که تعارض پدیدار میگردد. مرحله رفتار شامل ابراز مخالفت، کنش و واکنشی است که طرفهای درگیر و مخالف از خود نشان میدهند. هریک از طرفهای درگیر (که مخالف دیگری است) در این مرحله میکوشد تا اقداماتی آشکار بعمل آورد.
توضیح
بهتر است مرحله چهارم را یک فرآیند پویا از تعامل یا رابطه متقابل بین افراد بنامیم. برای مثال شما از من تقاضایی دارید، من در این باره با شما بحث و گاهی برخورد میکنم، شما مرا تهدید میکنید، من متقابلاً شما را تهدید میکنم و کار بین گونه ادامه مییابد.
در نمودار 2 نوع رفتاری را که در فرآیند تعارض به نمایش گذارده میشود، نشان دادهشده است. هر نوع تعارض یا تضادی در نقطهای بر روی این طیف واقع میشوند.
توضیح
در بخش انتهایی طیف ما شاهد گونهای از تعارض هستیم که بسیار ظریف، غیر مستقیم و تحت کنترل شدید است. نمونه آن پرسشی است که دانشجو در کلاس درس با بالاآوردن دست خود ابراز مینماید. چون به قسمت بالای طیف میرسیم، تعارض شدید و گاهی ویرانگر میشود. اعتصابها، آشوبها و جنگها در این نقطه از طیف میگیرند. بیشتر کسانی که مخالف یکدیگرند. تعارضهای سازنده در بخش پایینی طیف قرار میگیرند.
مرحله پنجم ؛ره آوردها :
کنش و واکنش بین طرفهای مخالف به نتیجههایی میانجامد. این نتیجهها میتواند سازنده باشد، یعنی تعارض موجب بهبود عملکرد گروه گردد، یا ویرانگر باشد که در نتیجه عملکرد گروه خراب خواهد شد.
نتیجههای سازنده : تعارض چگونه میتواند بصورت عملی درآید که موجب بهبود عملکرد گروه شود؟ از آنجا که به تصور درآوردن مورد یا حالتی که تعارض بتواند سازنده باشد چندان ساده نیست، بنابراین در این خصوص نمونههایی را ارائه میکنیم.
توضیح
نتیجه برخی از تحقیقاتی که روی گروهها انجام شده نشان میدهد که در هر کجا تعارض بین اعضا وجود داشته است (درمقایسه با گروههایی که اعضای آن با هم کنار آمده بودند یا توافق نظر داشتند) عملکرد بهتر بوده است. نتیجه تحقیقات نشان میدهد به طور متوسط عملکرد گروههایی که در آنها اختلاف نظرها شدید است73 درصد بهتر از عملکرد گروههایی است که اختلاف نظر چندان زیادی با هم ندارند و تضاد و تعارض بین اعضا در سطحی بسیار پایین است.
پژوهشهایی که در این زمینه انجام شده نشان میدهد که اگر اعضای گروه ناهمگون و به فرهنگهای مختلف تعلق داشته باشند تصمیماتی با کیفیت بسیار بهتر در سازمان گرفته میشود و اعضای سازمان خلاق تر خواهند بود.
نتیجههای ویرانگر : این که تعارض یا تضاد بین اعضای گروه نتیجههای مخرب به بار میآورد و برعملکرد گروه اثرات منفی میگذارد چیزی است که نیاز به اثبات ندارد. معمولاً در بسیاری از تحقیقاتی که در این زمینه انجام شده است، میتوان چنین گفتارها یا جملاتی را شنید : تضاد و مخالفتهای کنترل نشده موجب نارضایتی اعضا میشود و در نتیجه رشتهها و پیوندها را میگسلد و سرانجام موجب از همین پاشیدن گروه میگردد.
توضیح
از جمله نتیجههای نامطلوبی که در اثر تعارض ویرانگر حاصل میشود این است که ارتباطات ضعیف میشود. گروه انسجام خود را از دست میدهد. و نیز این که هدفهای گروه تحت الشعاع نزاعها و کشمکشهایی قرار میگیرد که بین اعضا وجود دارد. این نوع تعارض در حالت بسیار شدید موجب متوقف شدن عملیات و احتمالاً از هم پاشیدن گروه میشود.
ایجاد تعارض سازنده :
مدیران سازمان از دیدگاه مکتب تعامل سعی می کنند در سازمان خود به تعارضی سازنده دست یابند.
توضیح
درصد بالایی از کسانی که به رأس هرم سازمانهای آمریکا میرسند مخالف تعارض هستند. آنها دوست ندارند جملات منفی بشنوند و هیچ علاقه ای به گفتار یا اندیشه منفی درباره چیزها ندارند. غالباً کسانی سلسله مراتب ترقی در سازمان را طی میکنند که به ندرت در مسیر خود موجب ایجاد تنش در دیگران شده اند. صاحب نظر دیگری بر این باور است که 70 درصد آمریکایی ها چون نظری مخالف مقامات ارشد داشته باشند ابراز نمی نمایند. و هر چند بدانند مقامات ارشد دچار اشتباه شدهاند باز هم سکوت میکنند تا آنها راه نادرست خود را ادامه دهند.
در گذشته این نوع فرهنگهای ضد تعارض قابل تحمل بوده است ولی در دنیای پر رقابت و سیستم اقتصادی کنونی جهان،این دیدگاه پذیرفته نیست.سازمانهایی که دیدگاههای مخالف را تایید نکنند ، محکوم به فنا هستند.
تهیه شده توسط : غلامرضا حیدری صا ایران
TEHRAN_SEI@YAHOO.COM
برگرفته از: iranpm.com
الگوی شغلی
تئوری Z (مدیریت ژاپنی)، چگونگی اداره سازمانهای ژاپنی را توضیح می دهد. ویلیام اوچی (WILLIAM OUCHI) بنیانگذار تئوری مزبور معتقد است که حمایت از کارکنان در تمام دوران خدمت، ایجاد صمیمیت و تفاهم عمیق درمیان آنان، اشتراک مساعی در تصمیم گیری، مسئولیت مشترک و خودداری از کنترل و نظارت نزدیک به کار اعضای سازمان سبب می شود که کارکنان سازمان را متعلق به خود بدانند و صادقانه تمام نیروی فکری و توانائیهای خود را به منظور بازدهی بیشتر به کار گیرند. برای به دست آوردن تصویر کامل تری از این تئوری، ویژگیهای آن را به شرح ذیل موردبحث قرار می دهیم.
1 - استخدام مادام العمر: هنگامی که فردی به استخدام یک شرکت درمی آید، درحقیقت او در آن شرکت تولد مییابد و همچنان که هرگز ولادت خود را درخانواده از دست نمی دهد، از حقوق و مزایای استخدام شدن نیز هرگز بی نصیب نمی ماند که از آن به «استخدام مادام العمر» تعبیر می شود.
2 - نظام رینگی: واژه رینگی در اصل از دو بخش «رین» به معنی «پیشنهاد دادن به بالادست و جلب نظر وی با آن «و» «کی» به معنی «اندیشه کردن و تصمیم گرفتن» تشکیل شده است. درنتیجه نظام رینگی مفاهیم هر دو بخش را در برگرفته است و به معنی تصمیم گرفتن از راه نوشته و سند به کار گرفته می شود. بدین صورت که: مدیران رده های پایین سازمان روزانه با شماری از تصمیم ها روبرو هستند، آنان در سند یا برگه تصمیم گیری موضوع موردنظر را به روشنی توصیف می کنند و توصیه خود را نیز برای گشودن آن مشکل عنوان میسازند و سپس آن را به تمام بخشها و دفاتر گوناگون می فرستند که این تصمیم با کار آنها پیوستگی پیدا خواهدکرد و مدیران این بخشها پس از بررسی، چنانچه با آن موافق باشند، مهر خود را در کنار آن برگه نقش می زنند. این برگه آرام آرام با گذشتن از مسیر گوناگون به میز ریاست می رسد، هنگامی که ریاست شرکت هم مهر خود را بر برگه تصمیم گیری نهاد، آن برگه به صورت یک تصمیم درمی آید و برای اجرا به مدیری که آن را در تمام آغاز تهیه کرده بود، بازگردانده می شود.
3 - ارزشیابی و ترفیع بطئی: درشرکتهای بزرگ ژاپنی مسیر ترفیع و پیشرفت شغلی از یک کارمند جوان با استعداد تا مدیریت شرکت معمولا" گذر از همه مشاغل عمده داخل را دربرمی گیرد. به عبارت دیگر، ترفیع به کندی صورت می پذیرد. در مقابل ارزیابیها نیز به صورت جمعی و در درازمدت انجام میشود. بدین ترتیب که گروهی از سرپرستان که کارمند را می شناسند به طور ضمنی وی را موردارزیابی قرار خواهند داد.
4 - توجه به تمام جنبه های زندگی کارکنان: توجه به کارکنان به معنای نگرشی است که سرپرست نسبت به کارمندانش دارد. در سازمانهای آمریکایی، سرپرست کارمند را از دیدگاه کار و وظیفه اش می نگرد و ممکن است تفحص در زندگی خصوصی او را معقول نداند. برخلاف این نگرش محدود، توجه عمیق نسبت به کارکنان براساس تئوری Z قسمتی از نقش مدیریت را تشکیل می دهد. به این معنی که مدیر به آگاهی یافتن از تمام خصوصیات شخصی کارکنان علاقه مند است.
براساس چهار ویژگی مذکور الگوی شغلی مدیریت ژاپنی به صورت زیر تدوین گشته است: در ابتدای شرکتهای ژاپنی کارمندان خود را از میان فرهیختگان دبیرستانها یا دانشگاهها برمی گزیند. آنان در یک روز مشترک و عمومی و با حقوق و دستمزد مشابه کار خود را آغاز می کنند و پس از آنکه در مجموعه متنوعی از فعالیتهای شرکت در بخشهای مختلف آن به کار پرداختند و لیاقت وکاردانی خود را برای گروهی از سرپرستان آشکار کردند، به مقام بالاتر دست خواهندیافت. به عبارت دیگر، تازه واردان تنها زمانی ازنردبان ترقی بالا خواهند رفت که اولا" : در بخشهای مختلف آن فعالیت کرده باشند و ثانیا" موافقت همگانی را در زمینه شایستگی شغلی به دست آورده باشند. بنابر آنچه ذکر شد، سه عامل اساسی برای دستیابی به پایگاههای بالای سازمان به ترتیب اهمیت عبارتند از: پیشینه تحصیلی دانشگاهی، سابقه ارشدیت در خدمت، لیاقت و کاردانی فردی. در این الگو بین مسئولیت مدیر و زیردستانش خطی به روشنی کشیده نشده است و همه اعضای شرکت در تمام سلسله مراتب سازمانی به صورت یک مجموعه به هم پیوسته برای دستیابی به اهداف سازمانی به فعالیت می پردازند.درشکل شماره یک اهمیت این مسئله در سلسله مراتب سازمان های ژاپن نشان داده شده است.
مدیریت در محل
رابطه عاطفی میان مدیران ژاپنی و کارمندان به قدری وسیع است که هیچ مدیری در موسسات ژاپنی در یک مجموعه دفتری دورافتاده و پشت درهای بسته مخفی نمی گردد. بلکه همراه با کارمندان خود در قسمتهای مختلف کارخانه به فعالیت می پردازد و از انجام امور و مشکلات و نواقص کار، آگاه می گردد. این شیوه رهبری، «مدیریت در محل» نامیده می شود.«هوندا»، مدیر بزرگترین شرکت ژاپنی پس از جنگ جهانی دوم معتقد است که: «در کف کارخانه دانش بیشتری وجود دارد تا در دفتر کار». مدیران ژاپنی می دانند که دشواریهای کارخانه به ندرت در پشت میز یا در اتاق کنفرانس حل می شود. به آنان توصیه می گردد: «جایی بروید که عمل باشد». مدیران به محل پدید آمدن مشکل در کارخانه می روند تا به طور دست اول آن را مشاهده کنند. در آنجا، آنان واقعا" می توانند بخش ناقص کار را لمس کنند و با همکاران درگیر در این دشواری صحبت کنند. تنها پس از آن است که مدیران می توانند به طور موثر به حل مشکلات کمک کنند.
هیچ چیز جز تغییر ثابت نیست
گفتن این جمله که تغییر امری است ثابت، یک تناقض است؛ اما ازنظر مدیریت موفق ژاپنی این صرفا" یک تناقض نماست.در سال 8491 میلادی، شرکت هوندا که نمونه کامیابی مدیریت ژاپنی در آمریکاست، با مسئولیت محدود پایه گذاری شد. در آن زمان شرکت، موتورهای بنزینی کوچک و کارکرده را خریداری و بازسازی می کرد تا روی دوچرخه ها نصب کند. سال بعد، شرکت موفق شد موتورهای 05 سی سی دوهنگامه خود را بسازد و در سال 1591، با ساخت نمونه ای تازه از موتور چهار هنگامه، یک طرح پیشرفته و ابتکاری را ارائه کرد. هوندا، سال بعد شروع به تولید بدنه، زنجیر و چرخ دنده موتورسیکلت کرد و در آخر این دهه، هوندا به صورت بزرگترین شرکت سازنده موتورسیکلت دنیا درآمده بود. پس از این، در سال 0691، این شرکت وارد صنعت اتومبیل شد. هوندا نمونه ای است از تغییر ثابت و دائمی.
نتیجه گیری
بسیاری از محققان دلیل مشکلات موجود را قبل از هر چیز به ضعف مدیریت نسبت میدهند که البته کاملا" معقول و منطقی است. مدیران درواقع حیات دهندگان سازمان هستند و تصمیمات، استراتژی ها و شیوه عملکرد آنها می تواند موجب کامیابی و یا شکست سازمان گردد. لذا بر ماست که بهترین و صحیح ترین شیوه مدیریتی را در موسسات و شرکتهای مختلف آموزش دهیم.
هم اکنون در سراسر جهان مدیریت ژاپنی به عنوان نمونه ای از مدیریت موفق برشمرده می شود. این الگو توانسته است به آنچه که مازلو در سلسله مراتب نیازها، نیاز به همبستگی می خواند تحقق بخشد. به عقیده مازلو تمام مردم برای همبستگی یا عشق و علاقه ای که می تواند به واسطه احساس تعلق به گروه یا سازمان ارضا شود نیاز دارند. در زندگی صنعتی امروز، کارکنان معمولا" نیاز به همبستگی شان ارضا نشده است، چنین می پندارند که هیچ تکیه گاهی ندارند و از این رو احساس سرگشتگی می کنند. به نظر «اوکی» این نیاز برمبنای تئوری z و با ایجاد همبستگی میان کارکنان و سازمان تامین می شود. البته باید توجه داشت که هر نوع الگوی مدیریتی با فرهنگ آن مرزوبوم مطابقت دارد و نمی توان آن را به سایر کشورها تعمیم داد. مدیریت آمریکایی با آن فرهنگ مطابقت دارد و مدیریت ژاپنی با فرهنگ ملت ژاپن و مدیریت ایرانی نیز بالطبع از الگوی فرهنگی این مرز وبوم نشأت خواهدگرفت.
برگرفته ازسایت :parsigold.com
s5 ایده هایی است که تا همین اواخر به عنوان حرکتی جزیی و کم اهمیت در زمینه تولید و بهره وری به شمار می رفت و آن را صرفا جالب ، اما نه ضروری ، در نظر می گرفتند ولی امروزه مدیریت دیدگاه خود را نسبت به s5 تغییر داده و آن را محور تفکر و فلسفه خود قرار داده است . امروزه s5 روشی کلیدی در مدیریت و در واقع برنامه یی برای مشارکت همه جانبه تمامی کارکنان است .
- محیط کاری تمیزتر و سامان یافته تر خواهد بود .
- عملیات روزانه افراد ساده تر و ایمن تر انجام خواهد یافت .
- نتایج برای همه قابل رویت خواهد بود . بنابراین امکان ارایه ایده های جدید و بیشتر در امر بهبود وجود دارد .
فعالیت های s5 یک رویکرد اساسی برای ایجاد فرهنگ مثبت و منضبط کاری در سازمان است و مزایای محسوسی همانند مشارکت بیشتر افراد ، افزایش تعداد پیشنهادات ، استفاده بهتر از فضا ، کار در جریان و موجودی های کمتر ، جریان بهتر و روان تر عملیات ، نرخ های پاییت حوادث ،خرابی ها و دوباره کاری ها را به همراه دارد . برای بکارگیری موفق s5 و ایجاد مدیریت بهره وری باید موارد ذیل را بطور مناسب مورد نظر قرار داد :
- اعتقاد به کار گروهی و مداوم برای بهبود
- اعتماد متقابل بین مدیریت و کارکنان
- وجود رهبری و مدیریتی توانا و لایق برای ایجاد تغییر
- همکاری و مشارکت کارکنان
- برقرای سیستم ارتباطی موثر در سازمان
- تناسب تغییرات با توان و امکانات سازمان
- برقراری سیستمهای پاداش و سهیم کردن افراد در منافع حاصل از بهبود
- امنیت شغلی و ایجاد شرایطی که شغل کارکنان بخشی از زندگی آنها باشد .
- آموزش مدوام سطوح مختلف افراد سازمان
هر مدیر خلاق به منظور توانمند سازی کارکنان و بالفعل ساختن استعدادهای آنها در محیط کار در جهت ارایه خدمات و افزایش کارایی آنها ، لازم است موارد ذکر شده را جزو اولویت های کاری سازمان قرار دهد چرا که موفقیت کاری یک مدیر تا حدود زیادی به میزان اهمیت و توجه او به این نکات بستگی دارد . همچنان که مدیر کل یک شرکت بزرگ امریکایی می گوید : تمام دارایی های من را بگیرید ، اما همه افراد سازمان را در اختیار من قرار دهید ، در عرض پنج سال تمام این ، دارایی را به شما
بر می گردانم . موفقیت در کار هیچ گاه یک اتفاق یا یک حادثه نیست . بلکه از طریق تلاش های یک مدیر صادق و قابل انعطاف تحقیق می پذیرد ، بنابراین s5 تجسمی از توانایی های افراد در مشارکت همه جانبه است و به همین دلیل است که از s5 به عنوان شاخصی از میزان کارایی مدیریت شرکت ها و سنگ ترازویی برای سنجش میزان شرکت همه جانبه کارکنان آنها نیز یاد کرده اند .
اکنون پس از بررسی ضرورت اجرای s5 در امر مدیریت و محیط کار لازم است که این اصول به صورت دقیق مشخص شود . s5 بطور کلی عبارتند از : سازماندهی ، نظم و ترتیب ، پاکیزه سازی ، انضباط .
سازماندهی : از دیگاه s5 ساماندهی به معنای تشخیص ضروری از غیر ضروری ، اتخاذ تصمیمات قاطع ، اعمال مدیریت اولویت ها برای رهایی از غیر ضروری ها از طریق شناسایی و حذف علل و عوامل آنها در همان مراحل اولیه و پیش از تبدیل شدن آنها به مشکلات واقعی است .
نظم و ترتیب : یعنی قرار دادن اشیا در مکان های مناسب یا به ترتیب مطلوب ، به نحوی که بتوان از آنها به بهترین وجه استفاده کرد . نظم و ترتیب راهی است برای یافتن و به کار بردن اشیای مورد نیاز بدون انجام جست و جوهای بیهوده . نکته اصلی در ایجاد استفاده از مدیریت کارکردی و حذف جست و جو است . هنگامی که هر چیز با توجه به کارکرد آن و با در نظر گرفتن کیفیت و ایمن کار در جای مناسب و مشخص قرار داشته باشد ، محل کار همواره مرتب خواهد بود .
پاکیزه سازی : در معنای عام کلمه ، همان تمیز کردن اشیا است . از دیدگاه s5 پاکیزه سازی عبارت است از دور ریختن زواید و پاکیزه کردن اشیا از آلودگی ها و مواد خارجی . پاکیزه سازی از دیگاه s5 نوعی بازرسی است . بدین ترتیب ، بازبینی و پاکیزه سازی محیط کار برای حذف آلودگی ها و زواید ، موضوعات عمده و مورد تاکید در پاکیزه سازی اند . با وجود این ، پاکیزه سازی و اخیرا جایگاه و اهمیت روز افزونی که شایسته آن است نایل شده است . کیفیت بالاتر ، دقت بیشتر و تنکنولوژی های پردازشی بهتر ، سبب گشته که کوچکترین جزییات نیز ، تاثیری حیاتی و سرنوشت ساز در کارها داشته باشند به همین دلیل در پاکیزه سازی کامل و فراگیر محل کار بسیار سختگیر و مصمم یود .
استاندارد سازی : تاکید اصلی در استاندارد سازی ، متوجه مدیریت دیداری ، شرایط و اوضاع در محیط کار به نحوی کنترل می شوند که می توانید با سرعت و دقت مطالعه کنید . مدیریت دیداری اخیرا به عنوان وسیله یی موثر در اجرای کایزن ( پیشرفت دایمی ) مورد توجه و استفاده گسترده قرار گرفته است و اکنون از آن برای نظارت بر تولید ، ایمنی و … استفاده می شود .
انضباط : در معانی عام عبارت است از آموزش و توانایی بر انجام وظیفه هر چند که این وظیفه کاری دشوار باشد . انضباط به معنی ایجاد توانایی لازم برای انجام امور به شیوه مطلوب و مورد نظر است . نکته اصلی در اینجا شکل دهی و ایجاد عادات صحیح به جای عادات نادرست است . این کار را باید از طریق آموزش شیوه یی درست و کارهای لازم به افراد و تمرین دادن آنها در این زمینه انجام داد . این تمرین از طریق وضع مقررات و پیروی از آنها صورت می گیرد .
بدین ترتیب هر مدیری با اجرای این اصول به شیوه درست می تواند رفتار سازمانی کارکنانی را تنظیم کرده و برای بهبود کیفیت کاری سازمان قدم بردارد اجرای دقیق کمک می کند که بسیاری از مشکلات را از پیش پا برداریم s5 همچنون یک آیینه منعکس کننده عادات و الگوهای رفتاری بوده و عدم رعایت آن نشانه یی از تنبلی و رخوت فکری است .
تهیه و تنظیم از : محمد حسین مسلمان
1. از بهترین افراد استفاده کنید
علت اهمیت: فاصله ی بهره وری بین کارمندان عالی و متوسط باید مدنظر قرار گیرد . اگر برای انجام پروژه ای که در دست دارید فرجه ی کمی دارید و کیفیت کار نیز برایتان مهم است، حتماً بهترین ها را در تیم جمع کنید. ممکن است استخدام آنها کمی برایتان گران تمام شود، اما از طریق آنها بیشترین بازده نصیبتان خواهد شد. آن ضرب المثل قدیمی در اینجا صادق است: "هر چقدر پول بدهی، آش می خوری ."
راهکار: افرادی را استخدام کنید که اطلاعات مربوط به سوابق کاریشان مانند بهترین کارمند شرکتتان باشد (در امورد مالی باتجربه باشند، طی 5 سال گذشته فقط دوبار تغییر شغل داده باشند، باانگیزه، مشتاق و علاقه مند باشند). دقت کنید که افرادی که انتخاب می کنید، مهارت های مورد نیاز (مثل مهارت های اجتماعی، شخصیت و انگیزه) و قدرت ذهنی لازم برای حل مشکلات و تجزیه و تحلیل مسائل و همچنین چشمی باریک بین داشته باشند. البته ممکن است به خاطر فرجه ی کمی که دارید، مجبور شوید که کمی در استخدام اعضاء عجله به خرج دهید. باید هر طور شده از عجله اجتناب کنید. به دقت افراد را بررسی کرده و بعد انتخاب کنید تا نتیجه ی مورد نظر عایدتان شود .
2. کارها را برحسب مهارت و انگیزه تخصیص دهید
علت اهمیت: مدیران هیچگاه کارمندان را تشویق نکرده و به آنها انگیزه نمی دهند : این خود افراد هستند که باید در خود انگیزه ایجاد کنند. اگر کارها را برحسب انگیزه ی هر فرد به او واگذار کنید، مطمئن باشید که به خوبی انجام خواهد شد. اگر به کارمندان خود اجازه دهید که در حوزه ی مورد علاقه شان فعالیت کنند، هیچگاه با مشکل مواجه نخواهید بود .
راهکار: رفتار مدیر می تواند به کارمندان کمک کند تا انگیزه های درونی خود را بشناسند. مدیر باید یک مربی باشد تا ثبات و توافق در امور حاصل شود. اگر مدیر بتواند از روی شخصیت کارمندان پی به مهارتهای آنها ببرد، بسیار موفق خواهد بود. به طور مثال کارمندی که روابط عمومی خوبی دارد، اگر در پشت زمینه از او کار گرفته شود، اعتماد به خود را از دست می دهند و نخواهد توانست به خوبی کار کنند. افراد فعال و آنها که دوست دارند زود نتیجه ی کار خود را ببینند، اگر در قسمت فروش به کار گرفته شوند موفقیت زیادی از آنِ شرکت خواهند کرد .
3. تعادل ایجاد کنید
علت اهمیت: اکثر پروژه ها نیازمند آمیزه ای از فعالیت ها است. تیم گروهی باید مجموعه ای متوازن و متعادل از مهارت ها دارا باشد، به خصوص اگر اکثر اعضاء در رشته ی خود متخصص باشند (مشاوران، تحلیل گران، متخصصین فناوری اطلاعات و...). همه این مهارت ها در روند انجام پروژه باید به کار آیند و فقدان یکی از این نیازها باعث اختلال در کار خواهد شد. مدیران باید توجه داشته باشند که علاوه بر متعادل کردن مهارت ها، باید شخصیت های افراد دخیل در کار را نیز متعادل کنند تا اختلافی بین اعضاء گروه پیش نیاید .
راهکار: توازن و تعادل باید در شخصیت و خلق و خوی افراد نیز ایجاد شود، چون باعث می شود که اعضاء رابطه ی خوبی با هم برقرار کنند. مدیر وظیفه دارد که ارتباطات بین گروه را به خوبی تحت نظر داشته باشد. تا حد ممکن باید در تلاش باشد که از افرادی در پروژه استفاده کند که قابل انعطاف باشند و بتوانند با افراد مختلف سازگاری پیدا کنند .4. ترکیب تیم را کنترل کنید
علت اهمیت: پیش بینی اینکه ترکیب تیم انتخاب شده صحیح است و موفق خواهد بود یا خیر بسیار مشکل است؛ از اینرو مدیر باید به طور مداوم بر تیم نظارت داشته باشد. اگر به کسی که به خوبی با ترکیب تیمی تطابق ندارد اجازه داده شود که در تیم باقی بماند، مطمئناً عملکرد تیم دچار مشکل خواهد شد .
راهکار: تشخیص خود گروه بسیار مهم است. همیشه افرادی در تیم وجود دارند که باعث نگاه داشتن اعضاء کنار همدیگر می شوند. با اینکه ممکن است مدیر بخواهد این "دلقک گروه" را به خاطر عدم فعالیت بیرون بیندازد، اما اعضاء وجود آن فرد را به خاطر جوک ها و لطیفه هایش برای بقای گروه ضروری می دانند. وظیفه ی مدیر این است که هر از چند گاهی با اعضاء تیم به صورت تکی صحبت کند تا متوجه اشکالات کار شود .
5. امتیاز بدهید، سرزنش نکنید
علت اهمیت: زیاد به دنبال مقصرها نباشید. انگشت گذاشتن روی یک نفر در تیم، انعکاس منفی بر تیم خواهد داشت و به قیمت اتلاف زمان و کیفیت کار تمام خواهد شد. هر موفقیت کوچک داخل تیم را جشن بگیرید و اعضاء تیم را تشویق کنید. اینکار باعث خواهد شد که همدلی و رفاقت خوبی بین اعضاء ایجاد شود .
راهکار: یک مربی باشید، نه در جستجوی ستاره ها. بگذارید افراد اشتباه بکنند—این تنها راه آموزش آنهاست. یک مدیر باید این قابلیت را داشته باشد که از جنبه های خوب هر فرد در جهت منافع تیم استفاده کند. رفتارها و اعمال صحیح و مثبت را تشویق کنید تا افراد برای انجام دوباره ی آن انگیزه داشته باشند .
6. با اعضاء تیم مهربان باشید
علت اهمیت: تمرکزتان باید بر انجام کار باشد. به همه ی اعضاء تیم فرصت دهید تا توانایی ها و استعدادهایشان را نشان دهند. آنها را به همکاری ترغیب کنید، چون همانطور که می دانید دستاوردهای تک نفره اگر باعث موفقیت تیم نشود، به هیچ دردی نمی خورد .
راهکار: افراد دوست دارند که مورد توجه قرار گیرند. مدیر تا می تواند باید حس توجه و علاقه را در تیم به وجود بیاورد . باید اعضاء را به ریسک کردن تشویق کند و به آنها یاد دهد که چطور با شکست مواجه شوند. افراد را باید در درجه ی اول اهمیت قرار دهد و اشتباهات را قدمی برای پیشرفت به حساب بیاورد .
7. عملکردهای تیم را مداوماً مرور کنید
علت اهمیت: هنگام مواجهه ی تیم با فراز و نشیب ها و تغییرات، وظیفه ی مدیر این است که هدف اصلی را به یاد اعضاء بیاورد. و به آنها کمک کند تا با استفاده از تجربیاتی که حین این تغییرات به دست آورده اند، تیم را به سمت موفقیت همراهی کنند .
راهکار: تیم باید از هر تغییر یا پیشرفت که می تواند بر عملکرد تیم تاثیر بگذارد، باخبر باشد. مدیر باید اطمینان یابد که هدف اصلی گروه برای همه ی اعضاء جا افتاده است و هیچ تردیدی در آنها وجود ندارد. تا می تواند باید اعضاء تیم را تشویق کند و آنها را در پیشبرد هدف گروه همراهی کند .
یک تیم موفق !
ساختن و جمع و جور کردن یک گروه خوب مسئله ای چالش انگیز است. نیازمند برنامه ریزی هوشیارانه و دقیق است . سه درس اصلی این است: با اعضاء صادق باشید، به آنها فرصت عمل دهید، و آنها را تشویق کنید. اولی به آنها هدف می دهد، دومی به آنها توانایی عمل می دهد و آخری باعث می شود که حتی روزهای تعطیل هم سر کار حاضر باشند .
برگرفته از سایت:روزنامه تفاهم
* مدیران ناکارآمد، واقعیتها را برای کارکنان بازگو نمیکنند. آنها در حالی که اخبار خوشایند را بزک کرده و به شکل بزرگنمایی شده به کارکنان خود نشان میدهند، سعی میکنند اخبار ناگوار را کوچک یا پنهان کنند .
* ارزیابی عملکرد افراد را عموماً براساس عملکرد انفرادی آنان محاسبه میکنند، ولی برای سینرژی و فرهنگ توان افزایی و هم افزایی ارزشی قائل نیستند .
* با افراد با کارکرد ناچیز و کارکرد برجسته، یکسان برخورد میکنند. این برخورد باعث میشود کارکنانی با موقعیت اول همیشه در حال تمسخر و پوزخند و کارکنانی با موقعیت دوم، همیشه بیانگیزه باشند .
* با اجرای سیاست تفرقهبینداز و حکومت کن، بر تیرگی روابط افراد سازمان دامن میزنند .
* کارهای کوچک را به آدمهای بزرگ و شایسته و کارهای بزرگ را به آدمهای نالایق میسپارند .
* با دیکته کردن قدم به قدم فعالیتها، ابتکار عمل و خلاقیت را از کارکنانشان سلب میکنند .
* با عدم انعطافپذیری و عدم استقبال از انتقادات با روی باز، شجاعت و جسارت در نظریات و بیان عقاید را از کارکنان سلب میکنند .
* به دلیل عدم تشخیص فرصتها و تهدیدها، از انجام به موقع و حرکتهای توام با ریسک معذور است .
* نداشتن برنامهریزی استراتژیک و چشماندازهای لازم، سبب ناتوانی در برداشتن موانع از سر راه و در نتیجه بزرگ شدن مشکلات میشود
منبع : سایت لینکستان
برگرفته از سایت:گیگا پارس
همین امروز برنامه ریزی کنید که ساعات کاری روزانۀ خود را افزایش دهید.تصمیم بگیرید که یک ساعت زودتر در محل کار حضور یافته و از دیگران جلو بیفتید.در وقت ناهار که دیگران نیستند شما کار کنید.هم چنین در پایان روز ، یک ساعت بیشتر بمانید که چیزی از کار باقی نماند.با این روش در حالی که فقط دو ساعت به روز کاریتان اضافه می شود به تنهایی کارایی شما را دو برابر خواهد کرد.
تحول زندگی
مهم ترین کاری که هم اکنون در جهت دستیابی به مهم ترین هدفتان می توانید انجام دهید را شناسایی کنید و خود را وادار سازید که تنها به همین کار بپردازید تا این که صد در صد تکمیل شود ؛ این توانایی که بتوانید این کار و فقط همین کار را انجام دهید ، می تواند زندگیتان را متحول کند
سرعت در تصمیم گیری
یکی از صفات افراد موفق و خوشبخت این است که به دقت فکر می کنند و به سرعت تصمیم می گیرند.آنها خود را مقید به عمل و به اجرای تصمیماتشان می دانند...آنها به سرعت عمل کرده و سریعا نتیجۀ عملشان را دریافت می کنند و اگر اشتباهی مرتکب شده باشند ، به سرعت آن را اصلاح و راه بهتری را انتخاب می کنند.
افراد قاطع
انسان های موفق افرادی قاطع هستند و نسبت به سایرین راه های زیادی را مورد آزمایش قرار می دهند.بر طبق قانون احتمالات ، اگر راه های زیادی را برای کسب موفقیت طی کنید ، به احتمال زیاد نهایتا راه مطلوب را به موقع خواهید یافت.
افراد مردد ، پیشرفت نمی کنند
افراد نا موفق مردد هستند، آنها می دانند که بعضی کارها را باید انجام بدهند یا متوقف کنند ، اما فاقد ارادۀ لازم برای تصمیم گیری قاطعانه هستند...در نتیجه در تمام زندگی بدون هدف، نا راضی و نا موفق باقی می مانند...این افراد هرگز ثروتمند نمی شوند و به استقلال مالی دست پیدا نمی کنند و خود را با شرایطی بسیار نازل تر از آن چه برایشان امکان پذیر است ، قانع می کنند ؛ اما زمانی که قاطع و عمل گرا باشید ، مانند این است که تمام زندگیتان را در باند سرعت قرار داده اید.تعداد کارهایی که روزانه انجام میدهید بسیار بیشتر از دیگران خواهد بود و سریع تر از آنها پیشرفت می کنید.در واقع شما به منبعی غنی از انرژی ، هیجان و انگیزه متصل می شوید که وجودتان را پر از سرعت و نشاط می کند؛ این انرژی مثبت ، شما را با سرعتی حتی بیش از قبل به سوی هدفتان به پیش می برد.
منبع: مجلۀ خانوادۀ سبز- ضمیمۀ شمارۀ 83
برگرفته از: mimati.blogfa.com
استفاده از کارمندان دانش، کلید موفقیت در ربع آتی قرن است و این کلید اینک در گوگل استفاده میشود. در گوگل، <پیتر دراکر> مدیری بود که چگونگی مدیریت نسل جدید <کارمندان دانش> را به خوبی میدانست. وی این واژه را در سال 1959 ابداع کرد و عقیده داشت که کارمندان دانش باور دارند که آنها حقوق میگیرند تا موثر باشند نه اینکه تنها از ساعت 9 تا 5 بعدازظهر کار کنند و چنین کسب و کارهای هوشمند موانع موجود بر سر راه کارمندان دانش را از بین میبرد.
آنهایی که موفق میشوند بهترینها را در اختیار خود داشته و مهمترین عامل برای نفع رقابتی را در 25 سال آتی تامین خواهند کرد. در گوگل، ما به دنبال آن منفعت هستیم.
در ذیل 10 اصل کلیدی که ما برای موثرتر کردن کارمندان دانش خود استفاده میکنیم، آمده است. همانند اکثر شرکتهای تخصصی، اکثر کارمندان ما را مهندسان تشکیل میدهند بنابراین بر این گروه تمرکز داریم اما برخی از سیاستها برای تمام کارمندان دانش ما به کار میرود.
استخدام توسط کمیته: هر فردی که برای مصاحبه به گوگل میآید، با حداقل نیم دوجین از افراد از لحاظ مدیریتی و امکان همکاری مصاحبه میکند. تمام نظرات مورد بررسی قرار گرفته تا روند استخدام عادلانه بوده و براساس بالاترین استانداردها صورت گیرد.
درست است که زمان بیشتری میبرد اما ارزش دارد. اگر کارمندان بزرگ و ارزشمندی استخدام کنید و آنها را درگیر روند استخدام نمایید، کارمندان بزرگتر و ارزشمندتری به دست خواهید آورد. ما از زمان تاسیس گوگل از این روش حلقه ای استفاده میکنیم و نتایج عظیمی به دست آوردهایم.
فراهم آوردن تمام نیازهای آنان: همانطور که دراکر میگوید: <هدف، از بین بردن موانع موجود بر سر راه آنان است.> ما مجموعه ای از منافع حاشیهای و استاندارد را برای یک مهندس سختکوش و فعال فراهم آوردهایم که برخی از آنان به شرح زیراند: تسهیلات عالی برای صرف غذا، ورزشگاه، رختشوی خانه، اتاقهای ماساژ، آرایشگاه، کارواش، خشکشویی، تورهای مسافرتی و....برنامه نویسی که کدنویسی میکند، خود نمی خواهد زمانی را صرف شستن البسه خود کند، بنابراین ما این کار را برای وی انجام میدهیم.
تراکم: تقریبا هر پروژه در گوگل یک پروژه تیمی است و تیمها نیاز به ارتباط با هم دارند. بهترین روش این است که اعضای تیم در فاصله کمی از هم قرار گیرند. نتیجه این است که همه در دفترها شریک هستند. در این صورت، زمانی که یک برنامه نویس میخواهد با همکار خود در ارتباط باشد، نیازی به تلفن، ایمیل و انتظار برای پاسخ به هریک نیست.
البته، اتاقهای کنفرانس زیادی وجود دارد که افراد میتوانند برای بحث در مورد مسائل جزئی تر استفاده کنند. حتی مدیرعامل نیز دفتری برای کنفرانسها به اشتراک گذاشته است! نشستن در کنار کارمندان دانش تجربه ای بسیار علمی و موثر است.
تسهیل در همکاری و هماهنگی: از آنجایی که اعضای تیم تنها چند قدم با هم فاصله دارند، ایجاد هماهنگی در پروژهها بسیار آسان است.
علاوه بر نزدیکی فیزیکی، هرکدام از افراد گوگل هفتهای یک بار، ایمیل کوتاهی به گروه خود میزند تا آنها را از کارهایی که انجام داده، مطلع سازد. این امر، به افراد اجازه میدهد تا از روند کار دیگران مطلع بوده و پیشرفت و همزمانی گردش کار را کنترل کند.
استفاده از محصولات خود: کارمندان گوگل از ابزارهای شرکت استفاده میکنند. یکی از این ابزارها وب و هر صفحه از آن است. همچنین از محصولاتی که قرار است عرضه شوند، استفاده میشود. به عنوان مثال، یکی از دلایل موفقیت Gmail آن است که در زمانی که هنوز نسخه بتا بود، ماهها در گوگل استفاده میشد. استفاده از ایمیل در هر سازمانی حیاتی است، بنابراین Gmail به صورتی درآمد که تمام نیازهای مشتریان ما، کارمندان دانش، را برآورده میکند.
تشویق خلاقیت: مهندسان گوگل میتوانند تا 20 درصد از زمان خود را به پروژههای مورد انتخاب خود اختصاص دهند. البته، روند موافقت و نظارت نیز وجود دارد اما به طور اساسی هدف، خلاق بودن و خلاق ماندن افراد است. یکی از رموز کار ما این است که جعبه پیشنهاداتی داریم که همه میتوانند ایدههای خود را در آن وارد کنند. این نرم افزار اجازه میدهد افراد نظرات خود را در مورد ایدهها گذاشته تا بهترین ایدهها در بالا نمایش داده شوند.
کوشش برای رضایت عمومی: در گوگل، مدیریت نقش نظارت دارد و نه دیکته کننده تصمیمات! کسب رضایت عموم اصولا زمان بیشتری میبرد اما در نهایت تیمی موافق و تصمیماتی بهتر ایجاد خواهد شد.
بدخواه نباشید: در مورد شعار گوگل بحثها و نوشتههای زیادی وجود دارد و ما میخواهیم بخصوص در مرتبه مدیریت با آن زندگی کنیم. همانطور که میدانیم همه افراد نسبت به عقاید و نظریات خود احساسات پرشوری دارند اما کسی در گوگل از روی عصبانیت صندلی پرت نمی کند. ما محیطی متشکل از مرز بین افراد و احترام متقابل داریم، نه محیطی متشکل از افرادی که فقط <بله قربان> میگویند.
تصمیمات براساس دادهها: در گوگل، تقریبا تمام تصمیمات براساس تحلیلهای کمی است. ما از سیستمهای مدیریت اطلاعات هم در سطح اینترنت و هم داخلی استفاده میکنیم. ما یک دوجین تحلیلگر داریم که اطلاعات را بررسی، معیارهای کارآیی را تحلیل و از روشهایی استفاده میکنند تا اطلاعات ما را هرلحظه به روز نگه دارند.
ارتباطات موثر:هر جمعه جلسات معرفی و پرسش و پاسخ برگزار میکنیم. این جلسات به مدیریت امکان اطلاع از وضعیت کارمندان دانش و بالعکس را میدهد. گوگل به طور چشمگیری بیشترین اطلاعات را در سازمان خود داشته و کمترین نفوذ اطلاعات را نیز دارا است. البته، ما تنها شرکتی نیستیم که این رویه را داریم.
http://www.itpaper.ir/Articles/google_lesson.aspx :لینک اصلی نویسنده: هال واریان
برگرفته از: mimati.blogfa.com
تعریف رایج مدیریت عبارت است از انجام دادن امور از طریق دیگران. هر کسی که برای مدیریت کاری تلاش کرده، میداند که مدیریت به هیچوجه کار سادهای نیست، گاهی اوقات کارآمد است، ممکن است برای نخستین مرتبه به درستی انجام نشود و هرگز با سرعت رخ نمیدهد، زیرا مدیریت علم پرتاب موشک نیست که سرعت داشته باشد اما در عین حال پیچیدگیهای آن را دارا میباشد. ورن میگوید:«اندیشۀ مدیریت در خلأ فرهنگی بروز نمیکند. مدیران همواره شاهد هستند که کارشان تحت تأثیر فرهنگ موجود است.» با توجه به عناصر فرهنگی (و متغیرهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و غیره) مدیران باید ابتدا در مورد ضوابط حاکم بیندیشند و سپس عمل کنند.
فرهنگ لغات انگلیسی آکسفورد با تاریخچهای دربارۀ مدیریت آغاز میشود و واژهای که امروزه مورد استفاده قرار میگیرد، دارای ۱۵۹۸ مثال و نقل قول متفاوت است. از واژه مدیر نیز دهها سال است که استفاده میشود. برای شروع باید به سراغ رابرت اوون در سال ۱۸۱۳ برویم که نخستین مرتبه در کتاب اصول کلاسیک مدیریت از این واژه استفاده کرد. این کتاب فرازهایی از سخنان متفکرانی است که در سالهای فعالیتهایشان بیشترین تأثیر را از خود بر جای گذاردهاند. اوون به عنوان یک تولیدکنندۀ منسوجات در اسکاتلند یک مدیر صنعتی نیز بود.
سخنرانیهای او نشاندهندۀ آن بود که به خوبی فهمیده است، ماشینآلات اتوماتیک به زودی و به طور دائم در محیطهای کاری به کار گرفته خواهند شد. اوون مینویسد: «بسیاری از شما تجربهای طولانی در زمینۀ فعالیتهای تولیدی و مزایای ماشینآلات مورد استفاده دارید.» او دربارۀ همه چیز از ماشینآلاتی که با سوزاندن نفت کار میکردند تا رایانههای خانگی و شخصی، به دقت سخن گفته بود. او حتی از سود سرمایهگذاری در فنآوریهای جدید آگاه بود. او میگوید:«پول باید برای دستیابی به سود بیشتر هزینه گردد.»
سخنرانیهای اوون در سال ۱۸۱۳ فقط دربارۀ سودآوری نبود، بلکه او به مزایای مختلف مدیریت افراد اشاره میکرد. اوون میگوید:«اگر چیزی نتواند نظر شما را به خود جلب کند، بدانید که پول و زمان خود را تلف کردهاید و نتوانستهاید به مزایا و امتیازات مد نظر خود دست یابید.» او معتقد است که هماهنگی مناسب میان شرایط موجود در محیط کار (از جمله فنآوریهای پیشرفته) و نیروی کار (یعنی مراقبت و توجه به ابزار زنده) سودی غیرقابل تصور به همراه خواهد داشت. اوون به همکارانش وعده میداد که اگر از مشاورهها و راهنماییهای او بهره ببرند، سودی نه پنج، ده یا پانزده درصدی، بلکه سودی پنجاه یا حتی صد درصدی را شاهد خواهند بود.
از میان انبوهی از متفکران علوم مدیریت، میتوان به فردریک وینسلو تایلور (نویسندۀ کتاب اصول مدیریت علمی)، هنری فایول (نویسندۀ کتاب اصول عمومی مدیریت)، ماری پارکر (نویسندۀ کتاب آزادی و هماهنگی) و التون مایو (نویسندۀ کتاب مشکلات اجتماعی یک تمدن صنعتی) اشاره کرد که ستارگان مدیریت امروز هستند. اگرچه اوون میدانست که از مدیریت باید در بطن متغیرهای اقتصادی، ضوابط اجتماعی و سیاسی استفاده کرد، اما چالش اصلی پیش روی مدیران سه موضوع کاملاً مجزا است: فنآوری، مردم و سود. چگونه میتوانیم این سه عنصر را به بهترین شکل، به کارآمدترین شکل، به پایدارترین شکل و در یک کلام به پیروزمندانهترین شکل با یکدیگر ترکیب کنیم؟
● مدیریت: حال
هزاران کتاب مدیریت را که طی دهۀ گذشته چاپ شدهاند، میتوان به دو بخش عمده تقسیم کرد. در یک سو پرفروشترین کتابهای نویسندگان رشتۀ مدیریت (از متفکرانی همچون رزابت موس کاتنر گرفته تا مدیرانی واقعی همانند جک ولش) قرار دارند، که تصویری جامع از مدیریت سازمانی برای انجام بهینۀ امور را ترسیم کردهاند. مدیران برجسته که نامشان در برخی از کتابها درج شده، میان پیچیدگیهای تکنولوژی، افراد و سود حاصل از فعالیتهای بازرگانی توازن ایجاد کردهاند. فروشگاههای کتاب به فروش چنین کتابهایی علاقهمند هستند. در برخی از این کتابها به سازمانها و شرکتهای مختلف نیز پرداخته شده است. یکی از نمونههای عالی این سازمانها «جنرال الکتریک» است. اینها شرکتهایی هستند که نویسندگان مختلف در کتابهای گوناگون از آنها نام بردهاند.
در شمارۀ ۲۲ ژوئیۀ سال ۲۰۰۱ مجلۀ نیویورک تایمز، مارگو جفرسون با تمرکز بر دنیای نمایش، پرسشی جالب توجه را مطرح کرد: «چگونه تئاتر میتواند مجدداً اهمیت خود را باز یابد.» او به این پرسش، چنین پاسخ میدهد:«تئاتر نیازمند کاری جدید است. تئاتر باید به روشی عمل کند که ما به آن روش زندگی مینماییم یعنی باید به حقایق و احساسات ما توجه کند و تمامی حرکات ذهنی و بدنی را ما به همانگونه که واکنش نشان میدهیم، به اجرا درآورد. لذا تئاتر باید خطر بیشتری را بپذیرد.» او با تغییر واژۀ «تئاتر» به «مدیریت»، استدلال میکند که افکارش با پیچیدگیهای تکنولوژیکی، افراد و سود حاصله ارتباط مستقیم دارد.
جوان سیولا در تمام طول کتابش به نام «زندگی کاری» که تحقیق جامع او دربارۀ کار است، به موضوعات مهمی اشاره میکند. او چنین استدلال مینماید: «بسیاری از مردم نمیتوانند انتخاب کنند که چه زمانی به سر کار بروند و چه کاری انجام دهند. آنها توجه چندانی به سیاستهای مدیریتی ندارند یا نمیتوانند در مورد کاری که در دست دارند به درستی تصمیم بگیرند. بدتر از همه اینکه بسیاری از آنها هنوز نمیتوانند دربارۀ آینده تصمیم بگیرند زیرا نمیدانند آیا کاری در آینده دارند یا خیر.» ریچارد دانکین شش سال صرف تحقیق در باب همین موضوع نمود و نتایج حاصل از کار خود را در کتاب «خون، شکر و اشک» منتشر کرد. او میگوید: «هر چه بیشتر دربارۀ جهان کار مینویسم، بیشتر از خودم میپرسم که چرا ما باید بر روی زمین کار کنیم؟» دانکین به این موضوع اشاره میکند که مدیریت به اهمیتی دست یافته که امروزه، برخی از مدیران ارشد، حقوقی معادل ۱۵۰ برابر دونپایهترین کارکنان خود دارند. اما آنچه که دانکین را رنج میدهد، حقوق بالای مدیران نیست. او میگوید:«بخش عجیب این موضوع آن است که چنین افرادی ساعاتی طولانی را صرف کار میکنند به طوری که هیچ فرصتی ندارند تا به عنوان اوقات فراغت، از آن لذت ببرند.»
کریستینا ماسلاک و مایکل لیتر معتقدند که آثار از پا در آمدن مدیران ارشد چیزی فراتر از خستگی آنان است. وقتی کتاب آنها در باب این موضوع، چند سال پیش منتشر شد، آنها این ایدۀ چالش برانگیز را مطرح نمودند: «امروزه از پا در آمدن و خستگی مفرط کارگران در آمریکای شمالی همهگیر شده است. شاید نتوان گفت که گناه چنین موضوعی به گردن ما است اما به هر حال تغییراتی بنیادی در محیطهای کاری و ماهیت مشاغل ما رخ داده است. محیط کار امروزی، محیطی سرد، خصمانه و همراه با مشکلات اقتصادی و روانی است. افراد آنقدر بدبین شدهاند که سعی میکنند به هر ترتیب ممکن، خود را از چنین فضایی دور نگه دارند.» این دلیل خوبی است که افراد با کارشان، چندان ارتباط برقرار نکنند. آمار گردآوری شده توسط چلنگر، گری و کریسماس در آسوشیتدپرس حاکی از آن است که در پایان سال ۲۰۰۱، میزان انصراف از کار در ایالات متحده به بالاترین حد خود رسید. آیا برای بسیاری از تیمهای مدیریتی، برنامهریزی استراتژیک اهمیت خود را از دست داده و به کاری پیش پا افتاده تبدیل شده است؟
بیل جنسن فعالانه تلاش میکند تا تفاوت میان آنچه که محیط کار هست و آنچه که باید باشد را مشخص کند. او معتقد است که کارکنان و مدیران باید اندیشیدن دربارۀ بهرهوری سازمانی را رها کرده و به بهرهوری فردی بیندیشند. او میگوید که همۀ ما باید تمرکز بر اموری همچون عالی کار کردن را متوقف کنیم و به این موضوع بپردازیم که افراد باید واقعاً در محیط کارشان چه کنند. او بر این نکته تأکید مینماید که افراد خودشان به مثابۀ واحدهای کسب و کار هستند. توماس استیوارت یکی دیگر از متفکران مدیریت است که برای مجلۀ فورچون قلم میزند و کتاب غنای دانش را به رشتۀ تحریر درآورده است. استیوارت مینویسد:«سازمان مدرن همانند هنر مدرن به پایان رسیده است. سازمانهای پستمدرن وجههای کاملاً متفاوت دارند.» او استدلال مینماید که نحوۀ مدیریت کارکنان، یکی از مهمترین تفاوتهای موجود در این زمینه است. استیوارت میگوید: «بهتر است که تفکری جدید دربارۀ کارمندان داشته باشیم یعنی آنها را نه اموال شرکت، بلکه سرمایهگذاران آن بدانیم. سهامداران اقدام به سرمایهگذاری پول در شرکت ما میکنند، اما کارمندان زمان، انرژی و فکر خود را سرمایهگذاری مینمایند.»
آری دی گیوس، بخش عمدۀ دوران کاری خود را در شرکت رویال دوئیچ شل گذرانده است. او در کتاب خود به نام «افکار کسب و کار» مینویسد: «شرکتها در زبان اقتصاد محبوس شدهاند و به همین دلیل است که بسیاری از آنها دچار مرگ زودرس میشوند. مرگ این شرکتها بدان دلیل است که مدیران و رهبران آنان بر تولید و سود تمرکز میکنند و وجود شرکت را به عنوان یک نهاد، که متشکل از مجموعهای از انسانها است، از یاد میبرند.» در همین کتاب، فونز تومپراس میگوید: «از آنجا که فرهنگ امروزی تعریفی جهانی دارد، تنها کاری که یک مدیر انجام میدهد، طراحی مجدد فعالیتها است. این که مردم به زبان انگلیسی سخن میگویند بدان معنا نیست که آنها یکسان میاندیشند. یک مدیر بینالمللی باید به سراغ چیزی فراتر از تفاوتهای فرهنگی برود. او باید به این تفاوتها احترام بگذارد و از مزایای آنها برای حل بحرانهای چندفرهنگی استفاده کند.»
چگونه میتوان مدیریت مدرن را حدود دویست سال پس از عصر رابرت اوون تقسیمبندی کرد؟ از یک سو پرفروشترین کتابهای مدیریتی به مسائل روز میپردازند که فنآوری و بانکهای اطلاعاتی، حرف اول را در مدیریت سازمانها میزند. از سوی دیگر، به سازمانهایی اشاره میشود که حتی از ادارۀ سادهترین امور خود نیز برنمیآیند. آنیت رودیک، بانی فروشگاههای زنجیرهای «بادی» است که به عنوان مدیر عامل این شرکت تاکنون دو کتاب در مورد دیدگاههایش در عرصۀ تجارت و مدیریت نوشته است. او در آخرین اثرش میگوید که مدیریت، فضایی بسان یک جنگل خلق کرده که در آن ارزشمندترین کار، زنده ماندن است. او میگوید: «مدیریت امروز، یعنی نشستن مقابل کامپیوتر و انتقال میلیونها دلار از ژاپن به نیویورک. نگرش جدید دربارۀ مدیریت آن است که فقط افراد مسئول میتوانند هدایت امور را بر عهده بگیرند.»
امروزه مارگارت ویتلی را بیشتر به عنوان یک فیلسوف اجتماعی میشناسند تا متخصص علم مدیریت. او در کتابش به نام «رهبری و علم نوین» که در اوایل دهۀ ۱۹۹۰ به چاپ رسانید، به مدیریت از منظر فیزیک نوین مینگرد و میگوید که مدیریت علمی به مرحلهای رسیده که فردریک وینسلو تیلور حتی نمیتوانست آن را تصور کند. او معتقد است که امروزه مدیریت همهگیر شده است. در همین راستا ویتلی میگوید: «اگر در عرض ده سال آینده نحوۀ مدیریت کسب و کارمان را تغییر ندهیم، خواهیم مرد.» انبوهی از متفکران و نویسندگان مدیریت و خود مدیران از دیدگاههای او حمایت میکنند. دبلیو چان کیم و رنی موبورن دربارۀ مشکلات مدیریت استراتژیک در اقتصاد نوین بحث میکنند و معتقدند که پیشرفت در عرصۀ مدیریت تنها زمانی رخ میدهد که پروسهای منصفانه در قبال مدیریت جهان امروز طی شود. آنها معتقدند که باید در روشها و رفتارهای کاری تغییراتی بنیادی ایجاد کرد و این امر بدون وجود افرادی که تمایل به همکاری در قالب یک فرآیند نوآورانه دارند، و همچنین تجربه و مهارتهای لازم را برای انجام کار یک شرکت دارا هستند، امکانپذیر نیست.
دو استاد دانشگاه استنفورد یعنی جفری ففر و رابرت ساتون نگاه عمیقتری به جهان سازمانها داشتند و به این نکته پی بردند که اگر چه مدیران شرکتهای بزرگ، با غرور افتخار میکنند که سازمانهایی یادگیرنده هستند، اما نمونههای متعددی از سازمانها وجود دارند که چهرهای کاملاً متضاد دارند. آنها به اتفاق یکدیگر کتاب «دانستن - رفع یک شکاف» را نوشتند. نخستین جملۀ این کتاب نمایانگر مدیریت نوین امروز است یا حداقل یکی از بیماریهای مدیریت نوین را بیان میدارد: «ما این کتاب را نوشتیم زیرا میخواستیم بدانیم چگونه است که بسیاری از مدیران اطلاعات گسترده و زیادی دربارۀ عملکرد سازمانی، دربارۀ نحوۀ رسیدن به آن عملکرد سازمانی و دربارۀ سخت کار کردن دارند، اما در عین حال بسیاری از سازمانهایی که چنین مدیرانی هدایت آنها را بر عهده دارند، فاقد عملکردی مناسب هستند.» به نظر میرسد مدیران چندان با نظرات و دیدگاههای داگلاس مک گریگور استاد رشتۀ مدیریت که در کتاب او تحت عنوان «بعد انسانی شرکتها در دهۀ ۱۹۶۰» منتشر شده، آشنایی ندارند. چهل سال پیش از تحقیق ففر و ساتون، مک گریگور اینچنین نتیجه گرفته بود: «موجها میآیند و میروند. حقیقت بنیادی توانمندیهای انسانی آن است که انسانها میتوانند در قالب گروه و به صورت رو در رو با یکدیگر همکاری کنند تا اینکه روزی این توانمندی آنان به رسمیت شناخته شود. تنها و تنها در این زمان است که مدیریت درمییابد تا چه حد، توانایی منابع انسانی خود را نادیده گرفته است.»
● مدیریت: فردا
پست الکترونیکی و اینترنت دو نیروی تکنولوژیکی هستند که شغل یک مدیر را متحول ساختهاند. اگرچه نگرانیهایی وجود دارد که چگونه باید کارکنان مجازی را که در خانه کار میکنند مدیریت کرد. (آیا آنها واقعاً کار میکنند؟) یا چگونه میتوان افرادی را تعیین کرد که میتوانند به انبوهی از اطلاعات سازمانی دسترسی داشته باشند، اما فنآوری به نیرویی تبدیل شده که رابرت اوون در سال ۱۸۱۳ آن را پیشبینی کرده بود. اوون به طور همزمان به موضوع فنآوری، افراد و سود پرداخته بود. هنوز هم به نظر میرسد که افقی روشن و جذاب پیش روی مدیران قرار دارد.
جوان انریکوئز به عنوان مدیر پروژۀ علوم طبیعی دانشکدۀ بازرگانی هاروارد، عمیقاً به تفکر دربارۀ ابعاد مالی و انسانی دستاوردهایی پرداخته که جوامع را به لرزه درآوردهاند. این دستاوردها همانند آن هستند که کسی یک خوار و بار فروشی، یک کارخانه یا یک شرکت تولید نرمافزارهای رایانهای را از راه دور مدیریت نماید. اما انریکوئز به گونۀ دیگری فکر میکند. او با اشاره به گفتههای رابرت فلیشمن و کریگ ونتر که نخستین تصویر ژنتیکی از یک موجود زنده را خلق کردند، از همین روش علمی برای پاسخ دادن به پرسشهایی استفاده میکند که مردم حتی قادر به مطرح کردن و پرسیدن آنها هم نیستند. رابرت اوون به این نکته پرداخته بود که چگونه میتوان به بهترین شکل منابع انسانی و داراییهای یک کارخانۀ تولیدی را کنترل کرد. هم اکنون مردم متوجه آنچه که انریکوئز در کتابش مطرح کرده بود شدهاند یعنی: «کنترل مستقیم و ارادی تکامل موجودات و بهکارگیری این علم در هر نقطۀ دیگری از سیارۀ زمین.» این دستاورد بزرگی بود. آیا مدیریت به عنوان یک حرفه میتواند از آن بهره ببرد؟
ما نمیدانیم. آنچه که ما میدانیم این است که مدیران امروزی باید هم به سؤالات قدیمی و هم به سؤالات جدید پاسخ بدهند. آندره گابور به جمعآوری آثار دهها نفر پرداخته که به موضوع مدیریت در قرن گذشته پرداختهاند همانند چستر برنارد، آبراهام ماسلو و دبلیو ادوارد دمینگ. او نتیجهگیری میکند که مدیریت فردا باید پاسخ پرسش اوون را بیابد. گابور میگوید: «ریشۀ تضاد میان شیوههای علمی و انسانی در دو تصویر متفاوت است یعنی سازمانهای تجاری و اهداف آنها در جامعه. ممکن است از یکسو سازمان به عنوان نهادی در قبال دموکراسی تلقی شود که مسئولیت سنگینی برای اجرای قوانین و حفظ کارکنان و مشتریانش دارد. از سوی دیگر یک نگرش کاربردیتر آن است که سهامداران تنها افرادی هستند که اهداف و سود را تعیین میکنند.»
هماکنون فنآوری به توانایی مدیریت برای تصمیمگیری در مورد آنچه که باید انجام دهد و آنچه که باید بیاموزد، کمک میکند. این در حالی است که افراد بسیاری معتقد بودند که زندگی و کسب و کار، غیرقابل مدیریت هستند. اوون از آن بیم داشت که قدرت فنآوری بر منابع انسانی چیره شود. دمینگ از آن بیم داشت که تفکر انسان دربارۀ موضوعاتی همچون کیفیت بر توانمندیهای تکنولوژیکی تحویل کالا فایق آید. امروزه برخی از آن بیم دارند که تلاش برای سودآوری، از قدرت فنآوری و منابع انسانی پیشی بگیرد. حتی متفکرانی همچون چارلز هندی (که خود را نسبت به سرمایهداری بیعلاقه میداند) دربارۀ فیلها (شرکتهای بزرگ) و موشها (افراد و گروههای کوچک دارای عقاید نوآورانه) صحبت میکند و این چنین نتیجهگیری میکند: «بسیاری از افراد فکر میکنند که امروزه شرکتهای بزرگ، ثروتمندتر و قدرتمندتر از بسیاری از شرکتهای ملی هستند. مردم احساس میکنند که این فیلها خارج از کنترل هستند.»
● و هنوز
و هنوز هم میتوان ادعا کرد که صدها سال بحث دربارۀ مدیریت ارزشی نداشته یعنی صدها مقالۀ مدیریتی، صدها تئوری مدیریتی، صدها گروه مدیریتی، صدها راه حل مدیریتی (از انواع تئوریهای مدیریتی گرفته تا هشت اصل مدیریت و مهندسی دوبارۀ فرآیند کسب و کار) نتوانستهاند هیچ نقش سازندهای در جامعه داشته باشند. همواره از مطالعه دربارۀ مدیریت که طی قرون مختلف به عنوان یک رشته پذیرفته شده است، به عنوان مبنایی برای آزمودن این امر استفاده شده که ما چگونه میتوانیم هم در بعد فردی و هم در بعد اجتماعی کار کنیم. تفکر مدیریت، روشی جدید برای بهرهبردن از منابع انسانی است. رابرت هلر و تیم هیندل در کتاب «دستورالعمل الزامی مدیران» مینویسند: «درک کامل آنچه که باعث میشود مردم درست کار کنند و همچنین درک مسائلی که ممکن است بر عملکرد افراد در محیط کار اثر بگذارند، برای هر مدیری الزامی است. مدیر باید برای حل مسائل، از طیف گستردهای از مهارتهای فردی و حرفهای استفاده نماید.»
روش مدیریت که هم علمی است و هم فنی، بهترین روش برای بهرهبردن از نیروی ذهنی افراد و بهترین سرمایه برای استفاده از فنآوریهای نوین جهت متحول ساختن افراد از طریق شکلگیری مفاهیم همه چیز در این سیاره است. عقاید بازاری در مورد مدیریت، همواره عاری از خود بازارها بودهاند. حسابداری، اطلاعات، پشتیبانی، بازاریابی، تولید، فرهنگ سازمانی، تحقیق و توسعه، فروش و سیاستهای اجتماعی، از جمله حوزههایی هستند که میتوانند در قالب مدیریت گنجانده شوند. شما خواهید دید که در این زمینه موضوعات و پرسشهای بسیار مهمی مطرح میشوند. این امر همیشه چنین بوده و باید نیز چنین باشد.
بنابراین وقتی نام انبوهی از متفکران حوزۀ مدیریت در یک کتاب یا یک شبکه درج میشود باید فقط و فقط انتظار اجماع نظر را داشت. مدیریت که همواره رو به تکامل بوده، جنگ عقاید و ایدهآلها است. متفکران و متخصصان مدیریت تنها زمانی با دیگران توافق نظر دارند که دارای عقاید مشترکی با آنها دربارۀ نحوۀ استفاده از فنآوری، نحوۀ ایجاد بهترین نوع تعامل میان انسان و ماشینآلات و سیستمهایی که خودشان خلق کردهاند و نحوۀ ترکیب این عوامل برای دستیابی به ثروت داشته باشند. شرکتها به دلیل برنامهریزی استراتژیک خود به موفقیت نمیرسند بلکه آنها در صورت اجرای استراتژیک تدابیرشان و میزان جذب مشتریان و سرمایهگذاران، در قبال اهداف استراتژیکشان موفق میشوند. این دستاورد میتواند تأثیر بهسزایی در نحوۀ مدیریت آینده داشته باشد.
هنوز هم پرسشهای زیادی دربارۀ مدیریت باقی مانده که یا پرسیده نشدهاند و یا پاسخی به آنها داده نشده است. بزرگترین مناظرات دربارۀ نحوۀ مدیریت خودمان و کسب و کارمان هنوز هم بر سر جای خود باقی ماندهاند. هنوز هم بهترین عقاید در مورد نحوۀ مدیریت محل کار ابراز نشدهاند، مد نظر قرار نگرفتهاند و آزموده نشدهاند. حتی بیشترین اطلاعاتی که تاکنون دربارۀ مدیریت گردآوری شده است تنها بخش کوچکی از آنچه که دانشجویان و متخصصان به آنها دست یافتهاند میباشد و هنوز برای یافتن شیوههای جدید مدیریت و انواع مدیران جدید به کار بسیار زیادی نیاز است.
مدیریت و منابع انسانی راهی طولانی را در کنار هم بودهاند. ما به سرعت مسافرت میکنیم، به راحتی با یکدیگر ارتباط برقرار میکنیم، در سطح جهان خرید میکنیم و به سرعت یاد میگیریم.
برگرفته از: marketing-07.blogfa.com
2)افزایش فشارهای رقابتی
که هردو از جهانی شدن نشئت گرفته اند.
در توضیح یادگیری سازمانی باشل وپروبست(1997) معتقدند که:
یادگیری سازمانی پارادایم متفاوتی را ارائه می دهد که توسط آن سیستم ها تغییر می کنند و بنابراین به ما اجازه می دهد تا اقتصاد و جامعه را دوباره تعریف کنیم.
همچنانکه موقعیتها و ادراکات افراد نیز تغییر می یابند، قالبهای فکری موجود مناسبتها و وابستگیهای خود را از دست می دهند و قالبهای فکری جدیدی ظهور می کنند. اما این گفته که "یادگیری سازمانی قالب فکری جدیدی است که توسط آن سیستمها تغییر می کنند"ادعایی تند وجسورانه است،گرچه امری است که به نظر می رسد در میان بیشتر نویسندگان صاحب نفوذ مشترک است.
چها رگزاره مشترک که مفهوم یادگیری سازمانی را پی ریزی میکنند عبارتاند از:
1)به منظور بقا،سازمان می بایستی حداقل بسرعت تغییرات محیطی بیاموزد.بدین معنی که توانایی یک سازمان برای تطبیق با تغییرات محیطی اش به توانایی سازمان در یادگیری اش بستگی دارد.
2)میزانی که یک سازمان نیاز داردتا از شکلهای سنتی یادگیری به سمت یادگیری سازمانی حرکت کند، به درجه بی ثباتی (تغییر)محیطش بستگی دارد.
3)در گذشته حفظ اتحاد و سازش با محیط سازمان،مسئولیت مدیران ارشد بود،اما امروزه محیط آن قدر سریع درحال تغییراست که این کار فرای توانایی تعدادکمی مدیران نخبه است که همراه با تغییرات ضروری خود را تغییر دهند.
4)تمامی نیروی کار نیازمند سهیم شدن در شناسایی نیاز به تغییرو اجرای آن هستند که این امر به نوبه خود مستلزم این است که آنهادر یادگیری نیز سهیم شوند؛ البته اگر سازمان می خواهد با محیط خود متحد وهمگام باشد .
این چهار گزاره برپایه عقاید طرفداران یادگیری سازمانی بنا می شوند وهدف اصلی این مقاله بررسی اعتبار این عقاید است. سپس به معرفی تردیدهایی که در تصمیم دادن این گزارهها وجود دارد، میپردازد. این کار توسط بازنگری رابطههای بین یادگیری سازمانی و فرهنگ،تغییر و ساختار سازمانی انجام می شود. سرانجام ،مقاله با توجه به گزاره هایی که در بالا بیان شد چنین بحث می کند که گرچه یادگیری سازمانی می تواند یک مفهوم مهم باشد،اما قابل تردید است که آیا این مفهوم برای همه سازمانها و موقعیتها کاربردی وعملی است یاخیر.
یادگیری سازمانی :موافقتها و مخالفتها
واژه "یادگیری سازمانی" اغلب با واژه "سازمان یادگیرنده " به جای هم به کار می روند. تسانگ (1997)تفاوت آنها را بدین صورت بیان می کند:یادگیری سازمانی مفهومی است که برای انواع مشخصی از فعالیتها که درون سازمان اتفاق می افتد، به کار می رود؛ در حالی که سازمان یادگیرنده به نوع خاصی از سازمان اشاره داردکه یادگیری سازمانی را درون خود دارد. با این حال رابطه ساده ای بین این دو وجود دارد،یک سازمان یادگیرنده سازمانی است که در یادگیری بخوبی عمل می کند.
تفاوت مهمتر ،تفاوت بین این دو واژه در ارتباط با کسانی است که از آنها استفاده می کنند.آرگریس(1991)بیان می دارد:ما ادبیات مربوط به یادگیری سازمانی را به دو طبقه تقسیم می کنیم:
ادبیات تجویزی وعمل گرای سازمان یادگیرنده که اساسا توسط مشاوران و کارگزاران اشاعه و ترویج یافته است و ادبیات مکتب شکاکان یادگیری سازمانی که توسط دانشگآهیان ایجادشد.
تجویزیها، کارگزارانی هستند که اساسا علاقهمندند به سازمانها بگویند چه کاری باید انجام دهند و تحلیلگران افراد دانشگاهی هستند که اساسا علاقهمند به درک این موضوع هستند که سازمانها چگونه باید یادگیری را انجام دهند، به جای اینکه به آنها بگویند که چگونه باید یاد بگیرند.هرچند بین این دو گروه همپوشیهایی وجود دارد ،اما تفاوتهای اصلی در تفسیر آنها از واژه یادگیری سازمانی راههای ایجاد و منافع آن وجود دارد.
از زمان انقلاب صنعتی با ایجاد انقلابی در یادگیری سازمانی دو خصوصیت اصلی جمع آوری و حفظ دانش درون سازمانها به وجود آمده است:
اول تلاش برای دانش زدایی از کارکنان و دوم کسب دانش توسط مدیران. این پیشرفتهای دوگانه در قلب رویکرد کلاسیک برای اداره سازمانها قرار می گرفتند. نیروی پیش برنده نهفته در این دو مورد این بود که دانش، قدرت است و مشروعیت بخشیدن به قدرت وکنترل ،بایستی فقط در دست مدیران ارشد باشد.بسیاری از نویسندگان،بخصوص آرگریس معتقدند که این رویکرد سنتی به یادگیری،مانع بزرگی برای یادگیری سازمانی است.شکست این نوع نگرش به یادگیری ،مبنایی عقلایی برای یادگیری سازمانی است.امروزه بحث این است که محیط آن قدر سریع در حال تغییر است ودانشهای لازم آن قدر گسترده و متنوع هستند که سازمانها نمیتوانند منتظر اقدامات مدیران ارشد باشند تا نیازهای درحال تغییر را شناسایی کنند.همچنین انتظار برای تشخیص نیاز به تغییر موجب از دست رفتن فرصتها می شود.در حقیقت،برخی معتقدند که تنها با اطمینان از اینکه میزان یادگیری مساوی یا بزرگتر از میزان تغییرات محیط است،سازمان میتواند از بقای خود مطمئن باشد.این نکته مبنای عقلایی برای گزاره اول را فراهم می سازد.این نکته حاوی تنها سرعت تغییر نیست، بلکه در بردارنده تداوم و اهمیت تغییر نیز هست. رابطه بین سرعت،تداوم واهمیت تغییرو نیاز به یادگیری، پایه گزاره دوم است. برا ی مثال،میزانی که یک سازمان نیاز دارد تا از شکلهای سنتی یادگیری رها شود، بستگی به سرعت و ماهیت تغییر در محیطش دارد.
نویس(1995) بیان می دارد که فرایند یادگیری بسیار پیچیده است و با پیشروی خطی به دست نمی آید. نیستروم و استارباک(1984)معتقدند که قبل از اینکه سازمانها و افراد بتوانند رفتار های جدید را برگزینند، بایستی ابتدا رفتارهای گذشته را که با آنها مانوس شده اند" به دست فراموشی سپارند " تا الگوهای از قبل ساخته شده را تغییر دهند.
فیول ولایلس (1985) معتقدند که یادگیری سازمانی به معنی فرایند بهبوداقدامات از طریق درک ودانش بهتر است. آگریس(1977)معتقد است که این مفهوم به معنی فرایند کشف و اصلاح خطاهاست .برخی نظریه پردازان، تغییر رفتاری را برای یادگیری ضروری می دانند و برخی دیگر روشهای جدید تفکر را عامل اصلی تلقی می کنند.برخی پردازش اطلاعات را به عنوان مکانیزمی که توسط آن یادگیری اتفاق می افتد، می دانند.در حالی که برخی دیگر یادگیری جمعی و ارزشهای مشترک ،مدلهای ذهنی و حافظه سازمانی را در اولویت قرار می دهند. گاروین (1993) ،به میزان زیادی به اینکه چه چیزی از یادگیری سازمانی جلوگیری به عمل می آورد همچون تاکید بر روشهای همیشگی انجام کارها،تاکید می کند.کار گاروین هماهنگ با کارباتسون(1972)،آرگریس وشون(1978)وبارگین(1995)بودکه یادگیری سه حلقه ای،دوحلقه ای وتک حلقهای و پتانسیل آنها را برای بازدارندگی با ترویج تغییر، بیان کردند.
به طور خلاصه ،یادگیری تک حلقهای که پایینترین سطح یادگیری و عامل مقاومت در برابر تغییرو یادگیریهای آتی است،فقط به افراد اجازه می دهد تا به تغییراتی که در محیط داخلی وخارجی اتفاق می افتد، پاسخ دهند که این پاسخ با کشف خطاها و اصلاح راهبردها،اما تنها در حیطه شرایط پذیرفته شده موجود در سازمان است. اما آرگریس وشون (1978)در حوزه یادگیری دوحلقه ای بین فرایند یادگیری و یادگیری پیشرفته تمایز قائل می شوند. سیستمهای پیچیده (همچون مغز انسان) ظرفیت انعکاس و جستجوی زمینه های قبلی برای یادگیری یا شکست در یادگیری را دارند و می توانند در مورد متناسب بودن واکنشها (اقدامات)به جستجو بپردازند.این سیستمها ممکن است، رویکردهای جایگزینی بر مبنای مفروضات جدید برای اصلاح خطاها ایجاد کنند.بنابراین سازمان را قادر می سازند تا به طور اثربخش با تغییر انطباق یابد و آن را مدیریت کند. گرچه این یادگیری به افرا د وسازمانها اجازه می دهد تا با محیط خود تطابق پیدا کنند،بارگین(1995)بیان می دارد که با یادگیری سه حلقه ای، یک سازمان ،حداقل به همان اندازه که خود را با محیطش تطبیق می دهد، می تواند آن را خلق کند. این امردر توانایی سازمان برای ایجاد شرایطی که در آن عمل می کند ویا روابطش با این شرایط منعکس می شود. بنابراین تنها در این سطح از یادگیری است که مفهوم سازمان یادگیرنده می تواند به طور کامل ظاهر شود، زیرا تنها در این سطح است که می توان تفسیرهای تجربیات موجود و تفسیرهای سنتی و فهم مدیریت افراد و کار سازمانها را به چالش کشانید .
ماهیت چالشهای پیش روی سازمانها طوری است که مسئولیت یادگیری و تغییر بایستی به عهده هر فردی در سازمان باشد ونه ،تنها تعدادی کمی از افرا د و این همان چیزی است که مبنایی عقلایی را برای گزاره چهارم فراهم می آورد.
گرچه سطح مستدلی از توافقها راجع به پایه های یادگیری سازمانی وجود دارد،اما توافقها در مورد اینکه یادگیری سازمانی چه هست و اینکه چگونه آن را باید به اجرا در آورد، بسیار کمتر است.از جمله افرادی که در این باره نظر داده اند، پیتر سنج(1990)است که پنج اصل بینش مشترک،تواناییهای شخصی،الگوهای ذهنی،یادگیری تیمی وپنجمین و مهمترین اصل توانایی تفکر سیستمی را در یادگیری سازمانی موثر می داند.هوبر(1991) یک رویکرد نظاممند و چهار مرحله ای برای یادگیری سازمانی ذکر می کند که شامل:
1)کسب دانش؛
2)توزیع اطلاعات؛
3)تفسیراطلاعات؛
4)حافظه سازمانی.
است. او این فرایند را فرایندی میداند که موجب دسترسی پذیری دانش میشود.پروبست و باشل(1997) معتقدند که حداقل 4 رویکرد مختلف وجود دارد که سازمانها آنها را برا ی ایجاد یادگیری در سازمان اتخاذ می کنند:
1)یادگیری توسط توسعه یک راهبرد؛
2)یادگیری توسط توسعه یک ساختار ؛
3)یادگیری توسط توسعه یک فرهنگ؛
4)یادگیری توسط توسعه منابع انسانی.
یادگیری سازمانی :تردیدها ونسبتها
به نظر می رسد، افزایش مناظرات در مورد یادگیری سازمانی بیشتر منجر به سردرگمی و ایجاد تردیدهایی شده است تا روشن سازی وتوافق.سه تردید مهم با توجه به سودمندی این مفهوم عبارتند از:
1)هیچ تعریف توافق شده ای از این مفهوم وجود ندارد و سردر گمی زیادی راجع به آن وجود دارد.
2)با وجود حجم انتشارات راجع به این موضوع ،امادر عمل، کمبود تحقیقات تجربی واقعی وجود دارد. تسانگ اشاره میکند یکی از دلایل اصلی این امر آن است که بسیاری از کسانی که در مورد یادگیری سازمانی می نویسند ،کارگزارانی هستند که به دنبال تجویز به جای توصیفاند. در این صورت بیشتر نوشتهها،پیشنهادها و نتایج در مورد یادگیری سازمانی بایستی با درجه ای از تردید وشک نگریسته شود.
3)مشکل عام گرایی وجود دارد .بسیاری از نویسندگان،مشکل انتقال نظریهها و تجربیات حاصل از یک فرهنگ به فرهنگی دیگر را دارند.
طرفداران یادگیری سازمانی معتقدند که برای رقابتی ماندن یا حتی صرفا بقا،سازمانها بایستی دستورات خاص خود را به کار بندند؛ بخصوص در ارتباط با ساختار ،فرهنگ ومدیریت تغییر.
ساختار سازمانی
مورگان(1986) شش الگو اصلی از ساختار سازمانی ارائه کرد. دامنه این ساختارها از بوروکراسی خشک و سخت تا شبکه های ارگانیک کاملا منعطف است.هدف از اولین ساختار(بوروکراسی خشک و سخت) ایجاد ثبات است ،در حالی که هدف از آخرین ساختار ایجاد انعطاف و آسان سازی تغییر است . این طیف از الگوها یا ساختارهای سازمانی با کار نظریه پردازان اقتضایی بسیار مطابقت دارد که بیان داشتند عملکرد سازمانی به تطابق ساختار با ماهیت محیطی که درآن عمل می کند، بستگی دارد. پیشگامان این رویکرد برنز و استاکر بودند.آنها پنج نوع مختلف محیط را بر حسب سطح عدم قطعیت شناسایی کردند که دامنه آنها از محیط ثابت تا محیطی با حداقل قابلیت پیش بینی بود.آنها همچنین دو نوع ساختار را شناسایی کردند :مکانیک (که با بوروکراسی سخت و غیر قابل انعطاف مورگان ،مطابقت می کرد )و ارگانیک (که با شبکه ارگانیک مورگان مطابقت می کرد.) تحقیق آنها نشان داد که ساختارهای مکانیک در محیط های ثابت اثربخشتر بودند در حالی که ساختارهای ارگانیک با محیط های کمتر ثابت و کمتر قابل پیش بینی تناسب داشتند.
فرهنگ سازمانی
هندی معتقد است که از میان انواع تقسیم بندیهای مختلف برای فرهنگ سازمانی می توان آنها را به 4 گونه اصلی تقسیم بندی کرد:
1) شخص؛ 2) قدرت؛ 3) نقش؛ 4)وظیفه.
او بیان می کند که از میان این چهار نوع ،بیشتر سازمانهای غربی، فرهنگ نقش محور یا وظیفه محور دارند.تفاوت این دو در این است که فرهنگهای نقش محور به فرایندها ،قوانین ورویه ها تاکید میکنند ،در حالی که فرهنگهای وظیفه گرا بیشتر،تاکید را بر نتایج می گذارند،به جای اینکه بر روشی که به آن دست یابند، تاکید کنند. مفهوم ضمنی این نکته این است که فرهنگهای خاص با ساختارهای خاص در ارتباط اند. فرهنگهای نقش محور برای سازمانهای یا ساختارهای بوروکراسی مناسباند؛ در حالی که فرهنگهای وظیفه گرا بیشتر با ساختارهای شبکه ای متناسباند.
بنابراین همانطور که شکل (1) نشان می دهد، برای فرهنگ، طیفی موازی از نقش محور تا وظیفه محور وجود دارد که مطابق با طیف ساختاری بوروکراتیک تا شبکه ای است.
تغییر سازمانی
یکی از مزایای اصلی یادگیری سازمانی این است که سازمانها را قادر می سازد تا تغییر را بموقع و به روشی اثر بخش اداره کنند. لوین(1947)پایه گذار تغییر برنامهریزی شده بود که الگوی مشهور سه مرحله ای تغییر را مطرح ساخت. گرچه این الگو طی سالها توسعه وگسترش یافته است ،اما هنوز در قلب رویکرد برنامهریزی شده تغییر قرار دارد.این رویکرد تحت انتقاد شدید گروههای مختلف قرار گرفت. انتقادهای اصلی عبارت بودند از:
- این تغییر، قدرت و سیاستهای سازمان را نادیده می گیرد.
- فقط برای تغییرات جزئی- تدریجی مناسب است .
- معتقد است که تغییر می تواند از قبل برنامه ریزی شود.
- فرض می کند سازمانها در محیطی ثابت عمل می کنند.
منتقدان این رویکرد ،در جستجوی جایگزینی برای آن، مجموعه رویکردهایی را تعریف کردند که به تغییر به عنوان وضعیتی غیر منتظره نگاه می کند. طرفداران این رویکرد نوپا معتقدند که تغییر سازمانی فرایندی پیوسته از آزمایش و تطابق است؛ با این هدف که تواناییهای سازمان را با نیازهای محیط پویا و غیر قطعی امروزی متناسب می سازد.جمع آوری اطلاعات، ارتباطات و یادگیری سازمانی عناصر اصلی این فرایند هستند.
با وجود تفاوتهای زیاد بین تغییر برنامه ریزی شده و تغییر ناگهانی به نظر میرسد که شاید اصلی ترین موضوعی که برای این دو تغییر مطرح است. محیط است:تغییر برنامه ریزی شده برای محیطهای ثابت و تغییر ناگهانی مناسب برای محیطهای بسرعت در حال تغییر و غیر مطمئن.
یادگیری سازمانی :محیط وانتخاب
سازمانهای یادگیرنده برطبق عقیده طرفداران آن بیشترین توانایی بقا و موفقیت در دنیای امروزی را دارند.اما همه سازمانها با چالشها و شرایط همانندی روبهرو نیستند.حتی اگر با چالشها و شرایط همانندی نیز روبهرو باشند الزاما نبایستی ترتیبات داخلی یکسانی برای مواجهه با چالشها ی خارجی و محیطی اتخاذ کنند. این بحث بسیار شبیه آن چیزی به نظر می رسد که بنیس(1960) در مقاله اش آنرا "مرگ بوروکراسی"نامیده است .هرچند سازمانهای بوروکراتیک هنوز ناپدید نشده اند اما این اصطلاح بسیار تکرا ر شده و می شود.برای بررسی بیشتر این موضع، به بحث قبلی در مورد نظریه اقتضایی بازمیگردیم.
گرچه انتقادات زیادی از رویکرد اقتضایی بخصوص در مورد رویکردهای ماشینی و جیرگرایانهای که برای طراحی سازمان کرده است،اما تعداد اندکی وجود دارند که تردید دارند، سازمانها یی که در محیطی پویا عمل می کنند، نیاز به انعطافپذیری بیشتری دارند یا برعکس وقتی که در محیط های ثابت عمل میکنند، نیاز به ساختارهای بیشتر مکانیکی دارند.بنابراین عامل اصلی، ماهیت محیط است. طرفداران یادگیری سازمانی مدعی اند که یکی از مزایای یادگیری سازمانی توانایی سازمان در خلق و شکل دهی محیط خود است. تیس(1997) معتقد است، بیشتر فعالیتهای شرکتها متمایل بر تاثیرگذاری بر رقابت و درنتیجه محیط بازار است. مثالهای چنین حرکاتی ،سرمایه گذاری در ظرفیتها و امکانات،تحقیق وتوسعه و تبلیغات است.
اگر چنین باشد که سازمانها در طیفی از محیطها که در طی زمان تغییر میکنند عمل کنند وبرخی سازمانها بتواند محیط شان را به نفع خود تغییر دهند، در این صورت به نظر می رسد برای عقلایی بودن و تعمیم پذیر بودن یادگیری سازمانی ، مفاهیمی ضمنی وجود داشته باشد،بدین معنی که یادگیری سازمانی در محیط های بی ثبات نسبت به محیط های ثابت قابلیت کاربرد بیشتری دارد.
به طور خلاصه این مقاله در جستجوی مفهوم سازمان یادگیرنده ،بخصوص تحقیق در مورد چهار گزاره مطرح شده در ابتدا، است.برخی با اولین گزاره مخالف اند، با این استدلال که بسیاری عوامل همچون شانس ،در بقای سازمان نقش بازی می کنند.اما فعلا در پی آن نیستیم که این بحث را مورد بررسی قرار دهیم و به چالش بکشانیم. د رحقیقت ،با این فرض که سازمانها منابع خود را از محیط شان می دارند ،پس اگر سازمان بخواهد خود را از محیط کنار بکشد ،این منابع سرانجام به اتمام می رسند و سازمان شکل همیشگی خود را از دست خواهد داد.
با توجه به گزاره دوم معتقدیم که نه همه سازمانها با سطح یکسانی از پیچیدگی محیطی مواجه هستند ونه همه سازمانها در مواجهه با آن ناتوان. چنانکه برنز(2000)،مورگان(1997) ودیگران معتقدند، توانایی نفوذ سازمانها در محیط شان برای ایجاد ثبات یا ایجاد بی ثبات بستگی به هدفشان دارد.این نگرش ،همچنین توسط تعدادی طرفداران یادگیری سازمانی نیز مطرح شده است.
براساس تردیدهای ما دررابطه با گزاره دوم ،ما اعتبار گزاره دوم و گزاره چهارم را نیز مورد بحث قرار دادیم.اگر آشفتگی محیطی اجتناب ناپذیر نیست ،پس یادگیری وتغییرسازمانی که در برگیرنده مشارکت کل نیروی کار باشد، نیز اجتناب ناپذیر نیست.
نتیجه گیری
در آخر چهار نکته نهایی وجود دارد که خواستار بیان آنها هستیم:
اول در صنایع با حرکت بسیار تند همچون IT، نیاز به سطح بالایی از یادگیری، حیاتی است. اما با وجود این واقعیت در صنایع با حرکت سریع، توانایی برخی شرکتها همچون مایکرو سافت برای ایجاد یک موقعیت غالب نسبت به دیگران، به آنها درجه ای از ثبات و قابلیت پیش بینی می دهد که اجازه کنترل ماهیت و سرعت تغییر را به دست می آورند .به علاوه همانطور که لارنس ولورش بیان (1967)کردند ،حتی در سازمانهای با بیشترین مزیت رقابتی ،هنوز فعالیتهایی -همچون ساخت،نگهداری،ایمنی و ارسال، وجود دارند که در آنها سرعت تغییر نسبتا کند و قابل پیش بینی است.
دوم ،هنوز تعداد زیادی شرکتها ،صنایع و بخشهایی وجود دارند که تغییر در آنها هنوز نسبتا کند است .این سازمانها شامل بوروکراسی های دولتی مبتنی بر قانون که در ارتباط با خدماتی همچون مزایای رفاهی هستند ،کارخانه های شیمیایی وهسته ای که حتی تغییرات کوچک می توانند در آنها منجر به فاجعه شود، است.
سوم،بیشتر مفسران ،امروزه، به اهمیت فرهنگ سازمانی در شکل دهی رفتار افراد و سازمانها پی برده اند. آشکار است که یادگیری سازمانی، نیازمند فرهنگهای متفاوتی نسبت به آنچه که در سازمانهای سنتی وجود دارد، است. در مواجهه با انتخاب از بین تغییر فرهنگ (با همه تهدیدهایی که میتواند دربرابرقدرت مدیریتی قرار گیرد) یا نفوذ بر محیط ، مدیران سازمانها، اکثرا گزینه دوم را ترجیح خواهند داد.
منبع
BERNARD BURNES, CARY COOPER, PENNY WEST (2003), "ORGANIZATIONAL LEARNING: THE NEW MANAGEMENT PARADIGM?", JOURNAL OF MANAGEMENT DECISION, VOLUME41 ISSUE5
برگرفته ازسایت : modiriran.ir
من همواره این توانایی را داشته ام که انواع شخصیتها را بشناسم و با موفقیت با افراد و تیپ های مختلف مردم ارتباط برقرار کنم«. حتی در یازده سالگی او قادر بود که خصوصیات گروه جوانش را شناسایی کرده و از ایـن اطلاعات به سود خود استفاده کند. او می افزاید، »من بلافاصله متوجه شدم که دوستانم خصوصیات رفتاری متفاوتی دارند یک نفر به راحتی راه می آمد و نفر بعدی به خاطر تفکر کنترلی که داشت ستیزه جو بود و دیگری فقط یک یاری گر واقعی خوب بود«.
شخصیت اصلی یا انواع رفتارها در هر کارمندی فطری است. این وظیفه مدیریت است که تیپ شخصیتی هر فرد را شناسایی کرده و بداند که چگونه باید با آن کارمند برخورد کند. در میان تیپ های رفتاری اصلی شما باید به دنبال یاری دهندگان، جلو برنده ها، خوش برخوردها و افراد کاری (اجرایی) باشید.
هر نوع شخصیتی از یک نوع انگیزش (محرک) خاص بهره می گیرد و بسته به نوع ارتباطی که با او برقرار می شود پاسخ متفاوتی می دهد.
به عنوان مثال: یک مدیر بایستی هنگامی که با کارمندانی مواجه می شود که فقط به موفقیت شخصی اش توجه دارد، اخلاق گروهی را تشویق کند.
به عنوان یک مدیر باید ابتدا تکنیک های خاصی که برای تشویق اخلاق شخصی کارمندان و بازدهی کاری لازم است، را شناخت و بر کاری که انجام می شود نظارت کرد و هدف نهایی تشویق اشخاص برای دنبال کردن اهدافشان باشد.
مدیران خوب به موفقیت هر فرد علاقه مند بوده که از این طریق در نهایت منافع تمام گروه تامین خواهدشد ولی رهبران توجه کمتری به اشخاص دارند و درعوض بیشتر به هدف نهایی گروه اهمیت می دهند.
اپلگیت می گوید: رهبران، کارکنان را به پیروان کنترل شده تبدیل می کنند درحالی که مدیران به کارکنان توان موثر بودن، با انگیزه و کارا بودن را اعطا می کنند.
برای کسانی که در آغاز راه هستند، اگر شما قبلاً هیچ تجربه مدیریتی حتی نظارت بر فعالیتهای روزانه یک کارمند، را هم نداشته اید، قبل از اینکه مسئولیتی را بپذیرند باید مهارتهایی را امتحــان کنند. در کنار سبکهای متنوع، فلسفه ها و تکنیک های موجود، مدیریت به هیچ وجه مثل آشپزی و خیاطی نیست. هر نوع تقاضایی با نیازها و شخصیت هر مدیر و کارمندی سازگار نیست. ولی اگر شما به دنبال این هستید که بفهمید آیا شرایط مدیریت کارکنان را دارید یا نه؟ این سوالات را از خود بپرسید:
آیا شما قادر هستید یک ارزیابی بدون غرض انجام دهید؟
مدیر بودن به این معناست که رفتار مثبت کارکنان را تشویق و همچنین مواردی را که کارمند نیاز به بهبودی دارد را شناسایی کنید.
یک مدیر لایق و موثر همچنین باید تغییرات دلخواهش را هدایت کند. این مطلب به این معنی است که بتوان هر کارمند را به درستی طبق توانایی شخصی و مشارکت کاریش ارزیابی کرد.
مدیران خوب به کارمندان کمک می کنند تا اهداف کاری کوتاه مدت و بلندمدت را تحقق بخشیده و همچنین به کارکنان درباره کاری که باید درجهت رشد در سازمان انجام دهند کمک می کنند. ارزیابی عملکرد یک وسیله عالی برای شروع تغییرات و استراتژی های سازمان است.
آیا شما می توانید یک فرهنگ اداری مثبت ایجاد کنید؟
یک مدیر درصورتی ازنظر مدیریت فردی برتر محسوب می شود که بتواند با موفقیت در محیط کار، فرهنگی ایجاد کند که مدافع ارکان سازمان باشد.
مدیران عالی نیاز دارند که از حمایت ناظرین مطمئن باشند و همه سطوح از بالا تا پایین یک نوع نظم و انضباط را رعایت کنند.
آیا شما یک شنونده دقیق هستید؟
یک مدیر خوب باید بتواند چیزهایی که کارکنانش می گویند را بشنود و تفکراتشان را درک کند. لازمه این امر توان تمرکز روی موضوع جاری و درک حقایق است.
یک مدیر خوب نه تنها باید موقعیتهایی که نیازمند عکس العملهای فوری مدیریتی و یا تغییر خط مشی هستند را در یابد بلکه باید جاهایی که نیاز به تفکر دارد را نیز شناسایی کند.
آیا قادرید با موقعیتهای مشکل ساز مبارزه کنید؟
به عنوان یک مدیر برای شما خیلی حیاتی است که نسبت به عصبانیت و واکنش کارمندانتان جبهه نگیرید.
در تمام شرایط حرفه ای باشید و آرامش خود را حفظ کنید و اجازه ندهید که حرفهای نامربوط کارکنان باعث ناامیدی شما شود.
آیا شما می توانید به واقعیتها بدون واکنش به احساسات شخصی خود پاسخ دهید؟
یک مدیر باید بتواند به مسایل کاری پرداخته و در زمان مناسب راه حلهای قابل اجرا را پیشنهاد کند، در غیر این صورت کارمندان تغییر ماهیت داده و سطوح عملکردشان کاهش می یابد.
آیا شما قادرید که به مجموعه ای از موضوعهای شخصی واکنش نشان دهید؟
شناخت اهداف شخصی کارمند برای شروع خوب است ولی یک مدیر ممتاز باید دستور کارها را با هم تلفیق کند و آنها را به سمت یک هدف مشترک کاری رهبری کند.
نباید از کارمندان انتظار داشته باشید که همان اهداف شما را داشته باشند. اغلب درباره اهداف شرکت صحبت می شود درحالی که باید درباره چیزهایی که برای کارمندان اهمیت دارد نیز بحث شود.
آیا شما می دانید چه موقع باید شروع به ایجاد تغییرات کنید؟
معمولاً این مدیر است که می تواند نظر بدهد که آیا سیاست یا موقعیت فعلی نیازمند ایجاد تغییرات در ساختار شرکت هست یا نه.
برگرفته ازسایت : کارآفرینی
ترکیب مدیریت دانش و نوآوری
افزایش رقابت بین بنگاهها در مقیاس جهانی باعث شده است که تفکیک یا عدم تفکیک حوزه های مدیریت دانش یا مدیریت نوآوری موضوع چندان استراتژیک و مهمی به شمار نیاید. در عوض، موضوع استراتژیک و مهم کاربرد مدیریت دانش در فرایندهای مدیریت نوآوری است که موجب می شود سازمانها عملکرد خود را ارتقا ببخشند. در گذشته سازمانها با تکیه بر نوآوری جدید برای ارتقای عملکرد سازمان از خـــــود می پرسیدند: نوآوری چگونه میتواند عملکرد سازمانی را ارتقا ببخشد، در حالی که امروزه با تکیه بر نوآوری دانش به عنوان منبع بالقوه مزیت رقابتی از خود می پرسند: چگونه توسل به نوآوری دانش، ما را قادر می سازد که در دنیای پر تلاطم کسب و کار به مزیت رقابتی بلندمدت نائل شویم؟
اهمیت دانش
گذار به انقلاب دانش: در اقتصاد نوین، دانش منبع اصلی توسعه اقتصادی و صنعتی است و سایر عوامل سنتی تولید مانند زمین، نیروی کار و سرمایه در مرتبه بعدی اهمیت قرار دارند (DRUCKER, 1994). عوامل سنتی تولید از نظر مقیاس و دامنه با محدودیت روبرو بوده و افزایش نهایی آنها به بازده نزولی سرمایه گذاری منجر می شود. در مقابل، قانون اقتصادی دیگری بر بازده دانش حکمفرماست: سرمایه گذاری بیشتر در دانش یا اطلاعات به بازدهی بالاتری ختم خواهد شد. نگرش سنتی به نوآوری از تاکید بر داراییهای فیزیکی و ملموس به فرایندهای جذب، همانند سازی و تسهیم دانش برای ایجاد نوآوری در دانش مبدل شده است. در چنین شرایطی دانش به عامل کلیدی ارتقای عملکرد سازمانی تبدیل شده است. هر چند صاحبنظران رشته نوآوری اهمیت دانش را به رسمیت میشناسند، اما ابهام موجود بین ارزش دانش و اطلاعات سازمانها را ناچار ساخته است که میلیاردها دلار در فناوری اطلاعات سرمایه گذاری کنند (STRASSMAN,1997). این ناهماهنگی بین مخارج فناوری اطلاعات و عملکرد سازمانی را می توان به گذار از عصر اطلاعات و ورود به عصر دانش نسبت داد (MALHOTRA,2000,1997). در حقیقت توجه روزافزون به نوآوری دانش به عنوان اهرم استراتژیک عملکرد سازمانی موضوع تازه ای نیست .
سازمانهایی در اقتصاد مبتنی بر دانش موفق عمل می کنند که بتوانند در فرصتهای حاصل از داراییهای دانش سرمایهگذاری کنند. این سازمانها فاتحان صنعت خواهند بود. سازمانهایی که از عهده این مهم برنیایند بازندگان صنعت تلقی خواهند شد. برای این کار سازمانها مجبورند انواع داراییهای دانش را شناسایی و نحوه اجرای موثر مدیریت دانش را بیاموزند .
مهارت مدیریت دانش
دانش از طریق اثرگذاری در محصولات، فرایندها و افراد موجب ایجاد ارزش برای سازمانها می شود، در حالی که مدیریت دانش اطلاعات، داده ها و داراییهای فکری را به ارزشهای دیرپا و ماندگار تبدیل می کند (DELL, 1996). به دلیل نیاز سازمانها به نوآوری، توجه به مدیریت دانش با توجه به مدیریت نوآوری همراه و همگام بوده است .
تاکنون دستاوردهای مدیریت دانش مهم و چشمگیر بوده است. یکی از دستاوردهای مدیریت دانش در زمینه محصول تولید خودرو هوشمند است که سیستم مدیریت موتور آن قادر است عملکرد قطعات و اجزای مهم موتور را کنترل کرده و از نیاز به سرویس و به دنبال آن افزایش عملکرد موتور آگاهی داشته باشد. دستاورد دیگر دانش در زمینه فرآیند بهره مندی از بهترین مهارتها است، مانند کارخانه های تولید کننده نیمه هادیهای دارای فناوری بالا است که موجب شده است صرفه جوییهای هنگفتی در زمینه سرمایه گذاری در داراییهای سرمایه ای انجام گیرد. در زمینه افراد، دانش تخصصی افراد مجرب در معاملات تجاری( مذاکرات چند میلیارد دلاری ) قادر است موفقیت یا عدم موفقیت در کسب و کارهای مبتنی بر دانش را تعیین کند .
از تاثیرات مهم مدیریت دانش بر عملکرد سازمانی گسترش ابزارهای مدیریت دانش مانند یادگیری الکترونیک، گذرگاههای اینترنتی (WEB PORTAL) ، چت یا گفتگوی الکترونیک، و ابزارهای جستجو و گردآوری داده ها و غیره است. علی رغم وجود مزیتهای مدیریت دانش در زمینه صرفه جوییهای مالی، سرمایه گذاری در زمینه مدیریت دانش با ریسک ها و مخاطراتی همراه است، زیرا مشکلات و مسائل مربوط به استقرار آن موجب می شود که به مزایای مورد انتظار منجر نشود. همانگونه که در بالا بدان اشاره شد، دستاوردهای مدیریت دانش در حیطه کسب و کار عبارت است: محصول مانند حق اختراع یا اعطای امتیاز فناوری( سرمایه فکری )، فرآیند مانند رویه های مالی یا روشهای تولید( سرمایه ساختاری) افراد مانند نیروی متخصص( سرمایه انسانی ).
تکامل نوآوری دانش
سازمانهای امروزی بی وقفه تلاش می کنند تا خود را از رقبایشان متمایز کنند. کسب توانایی لازم برای ایجاد تمایز، کاربرد هوشمندانه داراییهای دانش برای مقاصد نوآوری است. بنابراین، بسیاری از سازمانها در صددند بر مبنای فرایندهای خاص تولید، مهارتهای خاص و کمیاب، خلاقیت و اقدامات مدیریتی نظیر مدیریت زنجیره عرضه و مدیریت روابط مشتری، تکنیک های جدید را بیازمایند (GOLD ET AL,2001)
امروزه سازمانها سخت تلاش می کنند که به عنوان پیشگامان مهارتهای مدیریت دانش شناخته شده و از این طریق مزد تلاش و کوشش خود را بگیرند. این مهم از طریق کاربرد دانش برای مقاصد نوآوری امکانپذیر است .
داراییهای دانش چیست؟
همه انواع اطلاعات را نمی توان به عنوان دارایی دانش در نظر گرفت. این سازمانها هستند که قادرند با توجه به محیط و اهداف کسب و کار مشخص سازند که چه اطلاعاتی را می توان دارایی دانش قلمداد کرد. معمولاً داراییهای دانش را به دو دسته داراییهای عینی و داراییهای ذهنی طبقه بندی می کنند. برای مثال، داراییهای عینی عبارتند از: حق اختراع، مارک تجاری و غیره. این نوع اطلاعات را می توان با استفاده از فناوری اطلاعات ثبت، بایگانی و کددار کرد. داراییهای ذهنی به اطلاعات موجود در افکار مردم اشاره دارد که نمی توان آنها را ثبت، بایگانی و کددار کرد ( Amidon, 1997,Drucker,1998 )
عناصر تشکیل دهنده نوآوری دانش چیست؟
اولین بار پیتر دراکر بود که از اصطلاح کارگر دانش ( knowledge worker )استفاده کرد. در واقع تا همین اواخر بود که مدیران و سیاستگزاران سازمانی دریافتند نوآوری موفق نوآوری دانش مدار است. «آمیدون» نوآورری دانش را بدینگونه تعریف می کند: ایجاد، توسعه، تبدیل و کاربرد افکار جدید در قالب کالاها و خدمات قابل فروش که موجب موفقیت سازمانها، اعتبار اقتصاد یک ملت و پیشرفت و ترقی یک جامعه می شود. نوآوری دانش دو عنصر کلیدی دارد: اول شناسایی دانش به عنوان یک عامل کلیدی و دوم اقدامات مربوط به مدیریت دانش .
مدیریت استراتژیک نوآوری دانش : ماهیت ذهنی داراییهای دانش سازمانها و الزامات بلند مدت سازمانها ایجاب می کند که رویکرد متفاوتی به مدیریت نوآوری دانش ایجاد گردد. تفکرات رایج امروزی، مدیریت استراتژیک نوآوری دانش را به عنوان یک ابزار رقابتی موثر برای حمایت از عملکرد سازمانی قلمداد می کند . با وجود ابزارهای مختلف مدیریت دانش، مدیران سازمانها برای دگرگونی سریع رویکردها یا نگرشهایشان جهت کاربرد دانش در حیطه نوآوری با یکدیگر به رقابت می کنند. تمرکز بر موضوعهای مدیریت استراتژیک ضروری است زیرا ظهور نوآوری دانش هرگز متوقف نشده و با محیطهای رقابتی و شرایط جدید بازارها تغییر می یابد. با وجود ارتباطی که بین داراییهای دانش و مدیریت نوآوری وجود دارد فرد ممکن است تعجب کند که چرا تحقیقات اندکی در زمینه نوآوری دانش صورت گرفته است. با در نظر گرفتن این موضوع که اصول دانش مدار باید محور و راهنمای عمل نوآوری دانش قرار گرفته و یک شالوده تسهیم دانش برای تسهیل اقدامات دانش مدار ضروری است، باید گفت که استقرار آن به داده های انسانی تصمیمگیری،اشتراک مساعی، تجارب و واکنشهای خلاقانه توسط افراد مستعد بستگی دارد .
اصول دانش مدار : اگر قرار است که مهارتهای مدیریت دانش با مهارتهای مدیریت نوآوری ترکیب شده و به عنوان یک ابزار رقابتی برای پشتیبانی از نوآوری دانش تبدیل گردد، سازمانها باید وظایف خود را بر اساس مجموعه ای از اصول دانش مدار ایفا کنند. اصول ششگانه مدیریت نوآوری دانش عبارتند از :
درک سیستم ارزش نوآوری : این سیستم با زنجیره ارزش متفاوت است. بر خلاف زنجیره ارزش که خطی و ایستا است این سیستم غیرخطی و پویا بوده و بیانگر روابط متقابل است .
صورتبندی یا تنظیم استراتژی دانش گروهی : این استراتژی بر خلاف استراتژی اطلاعات رقابتی که به رابطه برد/باخت قائل است رابطه برد / برد را تشویق می کند .
توسعه شبکه دانش استراتژیک : بر خلاف واحدهای تجاری استراتژیک که داراییهای اطلاعات مجزا را مورد تاکید قرار می دهد، این شبکه جریان داراییهای دانش بین شرکا، مشتریان،تامین کنندگان و غیره را مورد تاکید قرار می دهد .
ایجاد راهکارهای مدیریت دانش مبتنی بر انسان/ فناوری نه راهکارهای مدیریت دانش مبتنی بر ماشین : برای اینکه دانش در خدمت نوآوری باشد باید انسان و ماشین مکمل یکدیگر باشند .
استقرار فرآیند دانش پایین به بالا : کارهای دانش سودمند و خلاقانه که توسط کارگران دانش انجام می گیرد نیازمند دخالت اندک مقامات رده بالاست
تاکید بر موفقیت مشتری به جای رضایتمندی مشتری : رضایتمندی مشتری تنها بر نیازهای امروزی مشتری تاکید دارد در حالی که موفقیت مشتری نیازهای آتی مشتریان را نیز در نظر دارد. موفقیت مشتری نیروی رقابتی برای رشد شرکت و توسعه کسب و کار را ایجاد می کند .
ساختارهای تسهیم دانش : فناوریهای اطلاعات و ارتباطات، موتور محرکه و عامل موثر در سرعت بالای انتقال اطلاعات و کاهش هزینه های ارتباطات است . اینترنت یکی از فناوریهای اطلاعات و ارتباطات است که تاثیر چشمگیری بر مدیریت دانش گذاشته است. امروزه، اینترنت مسیر استفاده گروهی از داراییهای دانش را هموار ساخته است. سازمانها برای استقرار ساختارهای تسهیم دانش برای نوآوری دانش باید از فعالیتهای کدگذاری، ذخیره دانش و توسعه شبکه دانش جانبداری کنند .
اقدامات دانش مدار
هدف اقدامات دانش مدار شناسایی گوهر دانش از بین دریای پهناور اطلاعات است. اینترنت به خاطر کاربرد آسان، دسترسی سریع و کم هزینه ای که دارد ابزار سودمندی برای اقدامات دانش مدار به شمار می رود. تاثیر اقدامـــــات دانش مدار بر نوآوری تا حدود زیادی به خلاقیت و تخیل انسانی و داراییهای دانش موجود بستگــی دارد ) Malhotra,2000,1997). بر اساس مطالعه ای که بر روی مهارتهای مدیریت دانش سازمانهای استفاده کننده از اینترنت انجام گرفته اقدامات 9 گانه دانش مدار عبارتند از :
محصولات :
تعیین نوع و گونه دانش؛
ایجاد پایگاههای دانش؛
تبدیل دانش به محصولات و خدمات جدید .
فرآیندها :
کسب و کاربرد مجدد اطلاعات به عنوان دانش؛
آموزش فرایندهای دانش از طریق توزیع، انتشار یا برقراری ارتباطات شخصی؛
سنجش و مدیریت ارزش داراییهای دانش .
افراد :
ایجاد دانش یا تیمهای سرمایه فکری؛
تاسیس مراکز دانش مردم مدار؛
استفاده از فنون گروهی برای مبادله دانش بین افراد .
چالشهای آینده نوآوری دانش : برای برخورداری هر چه بیشتر از مزایای نوآوری دانش باید به استقبال چالشهای بنیادین و اساسی رفت. این چالشهای سه گانه عبارتند از :
اولین چالش ، گسترش اقدامات دانش مدار در لایه های مختلف جامعه یعنی لایه های صنعتی، سازمانی و انسانی است . این اقدام افراد را قادر خواهد ساخت از سرمایه دانش برای مشارکت در فعالیتهای اساسی نوآوری دانش استفاده کنند .
دومین چالش ، ایجاد داراییهای دانش جدید، دسترسی آسان و جابه جایی و تحرک آزاد آن برای افراد درگیر در فعالیتهای نوآوری دانش است .
سومین چالش ، تقویت نقش تمام عوامل ذینفع سازمان است. به عبارت دیگر، وظیفه این عوامل ایجاد یک فرهنگ دانش مدار و شکوفاسازی یک اکوسیستم مبتنی بر تسهیم دانش است. گذشته از آن، موفقیت نوآوری دانش به میزان همکاری و تعاون افرادی بستگی دارد که در ایجاد دانش سهیمند. عاملی که موجب می شود دانش برای جامعه سودمند و ارزشمند شود .
برگرفته ازسایت: modiriran.ir
پرداخت به هریک از این عناوین و تعیین وجه اشتراک و افتراق هر کدام ، نیازمند فرصت کافى به خود است ، اما آنچه که امروزه مهم تر از همه عناوین مدیریتى ، به عنوان اصلى ترین عامل در تعیین برنامه ها و تصمیم گیرى ها در محیط هاى پر فرآیند تاثیر گذار است ، بکارگیرى و استفاده از تکنینک هاى مدیریت ریسک و به همان میزان سیستم هاى مبتنى بر IT,ICT است . فن آورى اطلاعات ، به نحو فزاینده اى بر چگونگى عملکرد و نحوه کارآیى سازمانها ، ارگانها ، شرکت هاى دولتى و خصوصى اثر گذاشته است ، و نقش سیستم هاى مبتنى بر فن آورى اطلاعات در انجام کارآمد امور ادارى و تجارى انکار ناشدنى جلوه مى کند
تنوع و گستره فعالیتها موجب مى گرددتا امکان پرداختن به همه امور میسر نباشد فلذا طبقه بندى کردن امورو اولویت دادن به برخى امورمهم نسبت به برخى دیگراز اهمیت زیادى برخوردار نمى باشندضرورت پیدا مى کند. امروزه بهره گیرى از فن آورى اطلاعات در مدیریت ریسک حدیث متفاوتى را باز مى گوید و تاثیرى عمیق بر چگونگى سر و سامان دادن به فعالیتهاى اتوماسیون سازمانها و مدیریت چرخه ایجاد سیستم هاى مکانیزه مى گذارد .
مدیریت ریسک ، یک مدیریت مهم و ضرورى محسوب مى شود که تصمیم گیرى دقیقى را بر اساس میزان ریسک و خطر میسر مى سازد و در اکثر نقاط دنیا توسط پرسنل اجرایى IT مورد بهره بردارى قرار مى گیرد . ریسک در معناى عام عبارت است از تاثیر منفى ناشى از یک آسیب پذیرى و در نظر گرفتن احتمال وقوع و اثر آن در فرآیندهاى یک سیستم . فلذا بایستى سطح ریسک پایین ؛متوسط ؛ بالاو احتمال وقوع آن و پیامدهاى آن مورد شناسایى قرار گیرد تا بتوان براى رفع آن تصمیم گیرى کرد. ریسک یعنى : میزان و امکان سرپیچى از قانون که به خسارت و زیان علیه تجارت ؛ صنعت و مردم منجر خواهد شدیا به تعبیر دیگر ر! یسک امکان وقوع یک خسارت و زیان اعم از مالى و یا غیر مالى در نتیجه انجام یک کار است . مدیریت ریسک ، فرآیند تشخیص و ارزیابى ریسک و کاهش آن تا یک سطح قابل قبول مى باشد و با هدفگذارى امکان پذیر است . هدف از اجراى مدیریت ریسک این است که سازمان بتواند به اهداف ذیل جهت سیستم هاى مبتنى بر فن آورى اطلاعات خود دست یابد : تامین امنیت بیشتر براى سیستم هاى مبتنى بر ذخیره سازى ، پردازش و انتقال اطلاعات سازمانى . اعمال مدیریت براى توجیه و بهینه سازى هزینه هاى IT . تصویب و تائید سیستم ها .
مدیریت ریسک داراى سه مرحله است : مدیریت ریسک ، ارزیابى ریسک و کاهش ریسک .
مدیریت ریسک : مدیریت ریسک یعنى شناسایى؛ ارزیابى ؛ تجزیه و تحلیل ؛ چگونگى رفتار و اداره کردن آن . مدیریت ریسک فرآیندى است که به مدیران امکان مى دهد تا هزینه هاى اقتصادى و عملیاتى مورد نظر را مقایسه کنند و با بهره گیرى و حمایت از سیستم هاى IT ، امکانات و قابلیتهاى آنها را بهینه سازندو یا به تعبیر دیگر مدیریت ریسک روشى است براى استفاده بهینه از امکانات و منابع موجود . این روند تنها منحصر به محیط IT نیست و در تمام تصمیم گیرى هاى روزانه ما تاثیر بسزایى دارد . به عنوان مثال، امروزه بسیارى از مردم تصمیم به نصب دزدگیر مى کنند و بر این اساس هزینه اى را به شرکت مربوط مى پردازند تا این سیستم ها را جهت حفاظت بهتر از اموال و دارایى هاى خود به کار گیرند. مسلمء ? افراد هزینه نصب و کنترل اینگونه سیستم ها را به نسبت اسباب و دارایى خود مى پردازند و به همان مقیاس تامین امنیت را براى خانواده خود فراهم مى آورند .
§ بهره گیرى از مدیریت ریسک در چرخه ایجاد یک سیستم : کاهش اثر منفى درسیستم و سازمان و رسیدن به یک پایه اساسى در تصمیم گیرى ، دلایلى هستند که که سازمان را وادار به اجراى روند مدیریت ریسک براى سیستم هاى مبتنى بر IT مى سازند . چرخه ایجاد یک سیستم مکانیزه داراى 5 مرحله است : شروع ، ایجاد و تهیه سیستم ، اجراى سیستم ، بازبینى مجدد ، حفاظت و واگذارى . ارزیابى ریسک : ارزیابى ریسک اولین قدم در روش مدیریت ریسک به شمار مى آید . سازمانها با استفاده از ارزیابى ریسک ، مى توانند محدوده تهدیدات احتمالى و ریسک مربوط به یک سیستم مبتنى بر IT را در سراسر چرخه ایجاد سیستم مشخص کنند . بازده و نتیجه این امر به تعیین کنترل هاى مربوطه جهت کاهش یا حذف ریسک در طول روند کاهش ریسک کمک مى کند. ارزابى ریسک خود داراى 9 مرحله اساسى است که عبارت است از : تعیین سیستم ، تشخیص تهدید ، تشخیص آسیب پذیرى ، تحلیل کنترل، تعیین احتمال ، تحلیل اثر سوء ، تعیین ریسک ، ارائه نظریه و پیشنهاد جهت کنترل سیستم و نهایتا مستند سازى نتایج . کاهش ریسک : کاهش ریسک عبارت است از اولویت دادن ، ارزیابى و اجراى کنترل هاى کاهش ریسک که در روند ارزیابى ریسک پیشنهاد شده اند .
از آنجایى که از بین بردن تمامى ریسک ها عملا امکان ندارد ، مدیران با اعمال کنترل هاى مناسب ، کاهش ریسک را تا یک سطح قابل قبول به انجام مى رسانند . کاهش ریسک را از طریق موارد ذیل مى توان انجام داد .
الف- تقبل ریسک : پذیرفتن ریسک احتمالى و ادامه عملیات سیستم IT جهت پیاده سازى کنترل ها تا رسیدن به یک سطح قابل قبول . ب- اجتناب از ریسک : دور کردن ریسک با از میان برداشتن عامل و پیامدهاى ریسک . ج- برنامه ریزى ریسک : کنترل ریسک از طریق ایجاد یک برنامه کاهش ریسک که به کنترل ها اولویت بخشیده و آنها را اجرا و اداره مى کند . د- تصدیق و تحقیق : قبول نقطه ضعف یا آسیب پذیرى و تحقیق در خصوص کنترل ها جهت اصلاح آسیب پذیرى . ه- انتقال ریسک : انتقال ریسک براى جبران خسارت ، به طور مثال بیمه کردن سیستم . سازمانها مى توانند حدود کاهش ریسک را بر حسب احتمال یا تاثیر تخفیف تهدید (دو عاملى که سطح کاهش یافته ریسک را در یک عملیات سازمانى تعیین مى کنند) بررسى کنند . به ریسکى که بعد از اجراى کنترل هاى جدید مى ماند ، ریسک باقى مانده مى گویند . عملا هیچ سیستم IT بدون ریسک نیست و تمام کنترل هاى صورت گرفته را ریسک برطرف نمى کند . چنانچه ریسک باقى مانده تا یک سطح قابل قبول تقلیل نیابد ، چرخه مدیریت ریسک باید تکرار گردد تا روشى را که براى کاهش ریسک باقى مانده مشخص سازد .
هنگامى که مسئولان و مدیران اعلام کنند که ریسک به سطح مناسبى رسیده ، باید گزارشى را که بیانگر ق! بول ریسک باقى مانده است ، قبل از تائید و معتبر سازى سیستم ، قبول و به امضا رسانند . نکات اصلى در مدیریت موفق ریسک : از فواید مدیریت ریسک به طور خلاصه مى توان به افزایش کارآئى ؛ موثر بودن ؛ تسهیلات و روان سازى ؛ کاهش هزینه ؛ سرعت عمل ؛کاهش زمان انجام عملیات اشاره نمود . اما یک برنامه موفق در مدیریت ریسک بستگى به موارد ذیل دارد :
1- تعهد مدیریت ارشد در خصوص زمان و منابع ضرورى
2- پشتیبانى و همکارى همه جانبه گروه
IT 3- صلاحیت تیم مدیریت ریسک .
این گروه باید مهارت لازم را در پیاده سازى روش مدیریت ریسک در یک سیستم را دارا باشند . ریسک و احتمال خطر عملیات را تشخیص دهند و بر آن اساس ، حمایت هاى مقرون به صرفه اى را جهت رفع احتیاجات سازمان ارائه نمایند .
4- آگاهى و مسئولیت پذیرى گروه کارى که باید از روش ها و آئین نامه ها پیروى کرده و کنترل هاى اجرا شده در خصوص حمایت از عملیات سازمانشان را بپذیرند .
www.google.com
برگرفته از: itkar.com
عصر بعد عصر داناییo ست.عصر دانایی,عصری است که در آن بدون استفاده از آخرین دستاوردهای بشر در 3 حوزه دانش چیستی,دانش چگونگی و دانش چرایی نمی توان راه حل مناسب برای مسایل پیدا کرد.ما این عصر دانایی را پشت سر گذاردن عصر اطلاعات و مقدمه ورود به عصر خرد می دانیم,یا به عبارتی عصر دانایی میانه عصر اطلاعات و خرد است.
درهرحال تحولات حوزهo فن آوری باعث پیدایش جامعه جدیدی شده که اسامی زیادی به خود گرفته مثل جامعه علمی,اطلاعاتی و…کانون این تحولات در اقتصاد است و به راحتی می توانیم بگوییم تحولات مهمی که در حوزه اقتصاد بوجود آمده به عنوان عامل تحولات اجتماعی به حوزه های دیگر سرازیر می شود.
تاکنون تصور براین بوده است که فن آوری پیشرفتهo باعث بیکاری می شود و میزان اشتغال را کاهش می دهد.اما آمارها نشان می دهد که این نگرانی, بی مورد است.
تحولات فن آوری که محرک اصلی اش در حوزه ارتباطات بوده,باعث شده که روندهایی برجهان حاکم شود که در اینجا به برخی ازین روندها اشاره می شود:
جهانی شدن.o
جهانی شدن معلول و نتیجه طبیعی انقلاب اطلاعات وارتباطات است.
شبکه ای شدن.o
روند دیگری که در جهان درحال حاکم شدن است,شبکه ای شدن می باشد.یعنی حجم روزافزونی از فعالیتها در فضای شبکه ها جریان پیدا می کند که مهمترین این شبکه ها, شبکه اینترنت است.
تاثیر تحولات برo نهاد کار.
با توجه به تحولاتی که ذکر شد,ماهیت کار در حال دانشور شدن است.اتوماسیون اداری باعث شده که روز بروز تعداد کارکنان و افراد کم تخصص در سازمانها کمتر شود و کیفیت تغییر پیدا کند.
برگرفته از سایت: .modiriran.ir