صبح وصال تو شب غم را سحر کند
صبح وصال تو شب غم را سحر کند
آفاق را نگاه تو زیر و زبر کند
موسی تویی، مسیح تویی، مکه طور توست
شهر مدینه، چشم به راه ظهور توست
ای دل شیدای ما گرم تمنای تو
ای دل شیدای ما گرم تمنای تو
کی شود آخر عیان طلعت زیبای تو
گرچه نهانی زچشم دل نبود نا امید
می رسد آخر به هم چشم من و پای تو
زاده نرگس تویی دیده چو نرگس به ره
زاده نرگس تویی دیده چو نرگس به ره
مانده که بیند مگر لاله حمرای تو
تیره بماند جهان نور نتابد زشرق
تا ندهد روشنی روی دلارای تو
از عشق ناله خیزد و از هجر درد و غم
از عشق ناله خیزد و از هجر درد و غم
غم ناله می کند که فراقت مدید شد
بزم وصال مطلبد جان ز عاشقان
خوشبخت آن که در ره جانان شهید شد





