مرحوم شيخ طوسى ، ابن شهرآشوب و برخى ديگر از بزرگان رضوان اللّه عليهم آورده اند:
متوكّل عبّاسى براى ايراد خطبه و سخنرانى در مسجد جامع حضور مى يافت و بعد از آن ، نماز جماعت را اقامه مى نمود.
ن محمّد ملقّب به هريسة بالاى منبر نشسته و مشغول سخنرانى و خطبه خواندن است ؛ پس متوكّل صبر كرد تا سخنرانى او پايان يافت ، بعد از آن خواست كه نماز را به جماعت را اقامه نمايد، آن شخص از منبر فرود آمد و گفت : هر كه خطبه خوانده است ، نيز بايد نماز را اقامه نمايد.
اين شخص روزى به دربار متوكّل آمد و به او گفت : چرا علىّ بن محمّد امام هادى عليه السلام را اكرام و احترام مى نمائى و هنگام ورود به دارالخلافه پيش خدمتان شما پرده را برايش ، بالا مى زنند، مردم با چنين برخوردى از طرف خليفه ، فكر مى كنند كه او مستحقّ خلافت است .
بنابر اين بهتر است كه او هنگام ورود با ديگر افراد و اقشار مختلف مردم يكسان باشد.
پس از گذشت چند روزى از اين جريان ، امام هادى عليه السلام خواست وارد دارالخلافه متوكّل عبّاسى شود؛ و كسى نبود كه پرده را براى حضرت بالا بزند، پس ناگهان بادى وزيد و پرده را بالا بُرد و حضرت با حالتى آسوده ، به مجلس متوكّل وارد شد.
ى كه در مجلس حضور داشتند و بالا رفتن پرده را به وسيله وزش باد مشاهده كردند، به يكديگر گفتند: اين حالات - وزش باد - عادّى است ؛ پس هنگامى هم كه حضرت خواست خارج شود نيز باد ديگرى وزيد و پرده را بالا برد و در نتيجه ، آن افراد در تعجّب و حيرت قرار گرفتند.
پیوندها
:
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 9:52 AM - روز پنج شنبه 12 آذر 1388 |