شعر عاشقانه
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
موضوعات
کدهای کاربر

با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم

!به خیابان شلوغی که نباید رفتیم

 

می شنیدیم صدای قدمش را اما

!پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم

 

زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک

!به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم

 

آخرین منزل ما کوچه ی سرگردانی است

!در به در، در پی گم کردن مقصد رفتیم

 

مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم

!دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم

 

فاضل نظری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:31 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی ست

این آتش از هر سر که برخیزد تماشایی ست

 

دریا اگر سر می زند بر سنگ حق دارد

تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی ست

 

زیبای من! روزی که رفتی با خودم گفتم

چیزی که دیگر برنخواهدگشت زیبایی ست

 

راز مرا از چشمهایم می توان فهمید

این گریه های ناگهان از ترس رسوایی ست

 

این خیره ماندن ها به ساعت های دیواری

تمرین برای روزهایی که نمی آیی ست

 

شاید فقط عاشق بداند «او» چرا تنهاست

کامل ترین معنا برای عشق تنهایی ست...

 

فاضل نظری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:30 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

مرا به خلسه میبرد حضور ناگهانیت

سلام وحال پرسی و شروع خوش زبانیت

 

فقط نه کوچه باغ ما،فقط نه اینکه این محل

احاطه کرده شهر را شعاع مهربانیت

 

دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مرا

چه وعده ها که میدهی به رغم ناتوانیت

 

جواب کن به جز مرا،صدا بزن شبی مرا

و جای تازه بازکن میان زندگانیت

 

بیا فقط خبر بده مرا قبول کرده ای

سپس سر مرا ببر به جای مژدگانیت

 

کاظم بهمنی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:30 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست

ببار ابر بهاری، ببار... کافی نیست

 

چنان که یخ زده تقویم ها اگر هر روز

هزار بار بیاید بهار، کافی نیست

 

به جرم عشق تو بگذار آتشم بزنند

برای کشتن حلاج، دار کافی نیست

 

گل سپیده به دشت سپید می روید

سپیدبختی این روزگار کافی نیست

 

خودت بخواه که این انتظار سر برسد

دعای این همه چشم انتظار کافی نیست

 

فاضل نظری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:30 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد

زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد

 

سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد

که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد

 

مرنج از بیش و کم ، چشم از شراب این و آن بردار

که این ساقی به قدر "تشنگی" پیمانه می سازد

 

مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم

که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد

 

به من گفت ای بیایان گرد غربت! کیستی ؟ گفتم :

پرستویی که هر جا می نشیند لانه می سازد

 

مگو شرط دوام دوستی دوری ست٬ باور کن

همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد

 

فاضل نظری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:30 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند؟

زندگی یا مرگ بعد از ما چه فرقی می کند؟

 

ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب

وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند؟

 

سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست

جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟

 

یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد

تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند؟

 

هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست

خانه ی من با خیابان ها چه فرقی می کند؟

 

مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام

ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟

 

فرصت امروز هم با وعده ی فردا گذشت

بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند؟

 

فاضل نظری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:29 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

عقـل، بـیـهـوده ســر طـرح معـمــا دارد

بـازی عشـــق مـگـر شـایـد و امـا دارد؟

 

با نسیــم سحری دشت پر از لاله شکفـت

سـر ِ سر بستـه چرا این همه رسوا دارد؟

 

در خیال آمـدی و آینــه ی قلـب شکسـت

آیــنــه تــازه از امـــروز تـمــاشــا دارد!

 

بس کـه دلتنگم، اگر گریه کنم، می گویند:

قطـره ای قصـد نشـان دادن دریــا دارد!

 

تلخـی عمر به شیرینـی عشق آکنده است

چه سـر انجام خوشـی گردش دنیـا دارد!

 

عشـق، رازیـست که تنها به خدا باید گفت

چه سخـن ها که خـدا با مـن ِ تنهــا دارد!

 

"فاضل نظری"


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:29 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

مپرس حال مرا روزگار یارم نیست

جهنمی شده ام! هیچ کس کنارم نیست

 

نهال بودم و در حسرت بهار، ولی

درخت می شوم و شوق برگ و بارم نیست

 

به این نتیجه رسیدم که سجده کردن من؛

به جز مبارزه با آفریدگارم نیست!

 

مرا زعشق نگویید، عشق گم شده ایست...

که هر چه هست ندارم! که هر چه دارم نیست

 

شبی به لطف بیا بر مزار من شاید

بروید آن گل سرخی که بر مزارم نیست

 

فاضل نظری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:29 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

در راه رسیـــدن بــه تـو گیــرم کــه بمیــرم

اصــلا به تـــو افتــاد مسیــرم کــه بمیـــرم!

 

یک قطــره ی آبَـــم کـه در اندیشـه ی دریــا

افــتــــادم و بــایــد بـپـذیــــرم کــه بمـیــرم!

 

یا چشـــم بپــوش از مــن و از خویـش برانَم

یا تــنــگ در آغــوش بگــیــرم کــه بمیــرم!

 

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانیست؟

مـــن ساختــه از خاک ِ کویــرم که بمیـــرم!

 

خـامـــوش مکـــن آتـــش ِ افــروخـتــه ام را

بـگــــذار بمیــرم کــه بمیــرم کــه بمیـــرم!

 

فاضل نظری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:28 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

من چه در وهم وجودم ، چه عدم ، دل تنگ ام

از عدم تا به وجود آمده ام ، دل تنگ ام

 

روح از افلاک و تن از خاک ، در این ساغر پاک

از درآمیختن شادی و غم دل تنگ ام...

 

خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت

من هنوز از سفر باغ اِرم دل تنگ ام

 

ای نبخشوده گناه پدرم ، آدم ، را!

به گناهان نبخشوده قسم ، دل تنگ ام

 

باز با خوف و رجا سوی تو می آیم من

دو قدم دلهره دارم ، دو قدم دل تنگ ام...

 

نشد از یاد برم خاطره ی دوری را

باز هم گرچه رسیدیم به هم دل تنگ ام

 

فاضل نظری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:28 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

تعداد کل صفحات : 39 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 >
درباره وبلاگ

آمار و بازدید ها
کل بازدید:470498

تعداد کل مطالب : 1173

تعداد کل نظرات : 1

تاریخ آخرین بروزرسانی : شنبه 9 تیر 1397 

تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396