معناى حكم پيامبر (ص) سياق
آيات با اختصاص آن به مورد قاضى تحكيم، كه در مورد آيه 36 سوره اعراف
احتمال داده شده است، (66) منافات دارد; زيرا اولا همانطور كه از آيات و
روايات، روشن شد، اين حكم به پيامبر (ص) همان حكم انحصارى خداوند است كه
به او تفويض شده است و مورد آن، امور دين و جامعه مؤمنان مىباشد . ثانيا
در آيه «فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك ...» نيز با رجوع به آيات قبل
مىبينيم كه ابتدا آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول ...» قرار دارد و سپس
به اين مساله پرداخته شده كه هرگاه به مردم گفته مىشود كه به سوى آن چه
خدا نازل كرده و به سوى رسول بياييد، منافقان از رسول اعراض مىكنند . آن
گاه اين حكم كلى، درباره همه پيامبران مطرح گرديده كه «ما ارسلنا من رسول
الا ليطاع باذن الله» و سپس آيه مورد نظر نازل شده است و مؤمنان را كسانى
قلمداد كرده كه اولا پيامبر را در بين خود حاكم گردانند; يعنى ملزم هستند
كه او را حاكم كنند . ثانيا از دل و جان، به حكم او راضى وتسليم باشند و
در آيه بعد، يكى از احكامى را كه احتمال داشت از سوى پيامبر (ص) صادر
گردد، با اين مضمون توضيح مىدهد كه «اگر ما به آنان دستور مىداديم كه
همديگر را بكشيد يا از شهر و ديارتان خارج شويد، جز عده اندكى آن را اجرا
نمىكردند» . در روايتى از امام صادق (ع) در توضيح آيه «فلا و ربك لا
يؤمنون ...» آمده است:
لو
ان قوما عبدوا الله وحده لا شريك له و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة و حجوا
البيت و صاموا شهر رمضان ثم قالوا لشىء صنعه الله او صنعه النبى الا صنع
خلاف الذى صنع؟ او وجدوا ذلك فى قلوبهم لكانوا بذالك مشركين ثم تلا هذه
الاية: «فلا و ربك ...» ثم قال ابو عبدالله: فعليكم بالتسليم . (67)
ثالثا
در آيه مورد استشهاد، براى حمل حكم پيامبر (ص) بر قاضى تحكيم - همانطور
كه قبلا هم توضيح داده شد - مساله روشنتر است; زيرا در آنجا اصلا سخن از
پذيرش يا عدم پذيرش نيست تا حمل بر قضاوت در امور شود، بلكه بحث در اين
است كه هرگاه امر مبرمى از سوى خدا و رسول صادر گرديد، ديگر مؤمنان از خود
اختيارى ندارند; يعنى حتى امورى كه بهطور عادى در اختيار خودشان است، با
حكم خدا و رسول، از آنان سلب مىشود . اين مطلب، حكايت از اين مىكند كه
حكم پيامبر (ص) شامل همه دستورهايى است كه ايشان در موارد مختلف داده اند
و حتى عمل به اين احكام، اعم از اين است كه او حضور داشته باشد يا نه و در
صورت عدم حضور او نيز اگر مساله اى پيش آيد كه حكمش از سوى پيامبر (ص)
صادر شده باشد، عمل به آن لازم است .
. آياتى كه پيامبر (ص) را محور در امور اجتماعى معرفى مىكند
محور بودن انبيا در ايجاد قسط در جامعه
قرآن كريم يكى از اهداف بعثت انبيا (ع) را اقامه قسط در جامعه انسانى معرفى مىكند:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط» . (68)
عدالت
اجتماعى يكى از آرزوهاى جوامع بشرى در طول تاريخ بوده و هست و همه كسانى
كه به گونه اى اداره جامعه را بر عهده دارند يا مىخواهند بر عهده بگيرند،
آن را به مردم نويد مىدهند و خداوند نيز پيامبران (ع) را با همين هدف، به
ميان مردم فرستاده است و ابزار لازم را نيز، كه عبارت از كتاب و ميزان
باشد، در اختيار آنان قرار داده است (ناگفته نماند كه قسط در مورد انبيا،
دايرهاى بسيار وسيع تر از آنچه مربوط به زندگى مادى انسان است، را شامل
مىشود) .
نكتهاى
كه در آيه شريفه وجود دارد - و جزو سنتهاى تغييرناپذير خداوند است - اين
است كه مردم در پذيرش هدايت تشريعى خداوند، مختارند . از اين رو، رهبرى
پيامبران بر اساس ايمان تحقق مىيابد، نه بر اساس زور و اجبار و در اين
آيه نيز پس از تامين محورهاى تحقق قسط در اجتماع، كه عبارتند از: رهبرى
معصومان و قانون، قيام به قسط بر عهده خود مردم گذاشته شده است . جالب
اينكه قوه قهريه، كه يكى از ضروريات براى اصلاح جامعه است، در مرحله بعد
قرار داده شده است و هدف از آن، نصرت پيامبران (ع) و خداوند بيان شده است:
«و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ان الله قوى عزيز» . (69)
در
نتيجه، اجرا شدن قسط در جامعه به وسيله پيامبران (ع) پس از ايمان به آنان
تحقق خواهد يافت و پيش از اين مرحله - همانطور كه گذشت - وظيفه ايشان
انذار براى ايمان آوردن كافران و مشركان است كه خود، نوع ديگرى از قسط
است، زيرا در منطق قرآن كريم «ان الشرك لظلم عظيم» (70) شرك ظلم بزرگى
است . از اينجا اين پرسش نيز پاسخ داده مىشود كه چرا عده اى از پيامبران
(ع) به رهبرى مردم نپرداختند؟ علت آن را بايد در عدم پذيرش ايشان از سوى
اقوام مخاطبشان جستوجو كرد به گونهاى كه شرايط تحقق يك جامعه مؤمن، كه
تابع ايشان باشد، فراهم نگرديد .
اجازه گرفتن از پيامبر (ص) هنگام شركت در امور اجتماعى
در
سوره نور، خداوند بر محوريت پيامبر (ص) در امور اجتماعى تاكيد مىكند و
مؤمنان را كسانى قلمداد مىكند كه در اين امور، تابع او هستند:
«انما
المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه على امر جامع لم
يذهبوا حتى يستئذنوه اولئك الذين يؤمنون بالله و رسوله فان استئذنوك لبعض
شانهم فاذن لمن شئت منهم و استغفر لهم ان الله غفور رحيم .» (71)
اين
آيه شريفه، نقش رهبرى مؤمنان را به پيامبر (ص) نسبت مىدهد و تقدم امور
اجتماعى بر امور شخصى را بيان مىكند و تذكر مىدهد كه در امور اجتماعى،
هيچ كس حق تكروى و عمل بر اساس راى و نظر خويش را ندارد و بايد همه امور
با اجازه پيامبر (ص) انجام گيرد . البته به پيامبر نيز سفارش مىكند كه
اگر افرادى براى رفع گرفتارىهاى شخصى از تو اجازه خواستند، به آنان اجازه
بده; ولى اين اجازه نيز به خواست آن حضرت بستگى دارد . در آيه بعد نيز به
اين محوريت، به گونهاى ديگر توجه شده و دعوت پيامبر (ص) به عنوان رهبر،
غير از دعوت ديگران تلقى گرديده و به آثار زيانبار مخالفتبا دستورهاى
ايشان، كه تحقق فتنه يا نزول عذاب است، پرداخته شده است:
«لا
تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا قد يعلم الله الذين يتسللون
منكم لواذا فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او يصيبهم عذاب
اليم» . (72)
علامه طباطبايى در اين باره مىفرمايد:
خواندن
رسول، عبارت از خواندن مردم به كارى از كارها است; مانند خواندن آنان به
ايمان و عمل صالح و خواندن آنان براى مشورت در كارهاى اجتماعى و خواندن
آنان به نماز جمعه و دستور به آنان در كارهاى دنيوى يا اخرويشان . پس همه
اينها خواندن از سوى پيامبر (ص) محسوب مىشود . (73)
بدين
ترتيب، با توجه به سياق آيات، اين احتمالات كه مراد از خواندن رسول، صدا
زدن مردم اسم رسول خدا را، مانند ديگر مردم باشد، يا مقصود از مخالفت از
امر، در «فليحذر الذين يخالفون» دستور خداوند باشد، منتفى مىگردد، هر
چند اگر اين احتمالات را درست نيز فرض كنيم، صراحت آيات در محوريت پيامبر
(ص) در امور اجتماعى، بر جاى خود باقى است .
محور بودن پيامبر (ص) در امور مالى جامعه
از
محورهاى مهم در امور اجتماعى، امور مالى است . در اسلام سه محور مهم براى
تحقق عدالت اجتماعى، در اين بعد در نظر گرفته شده است كه هر سه در اختيار
پيامبر (ص) به عنوان رهبر اجتماع قرار داده شده است . زكات، خمس و انفال،
اين سه محور را تشكيل مىدهند (هر چند صدقات و كفارات واجب و مستحب ديگرى
نيز در اين زمينه مطرحند كه بيشتر جنبه فردى دارند و قابل پيشبينى نيز
نيستند) .
خداوند
پيامبر (ص) را متولى امور زكات قرار داده و از مؤمنان مىخواهد به سهمى كه
از سوى خداوند و پيامبر (ص) به آنان داده مىشود، راضى باشند:
«و لو انهم رضوا ما آتاهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سيؤتينا الله من فضله و رسوله و انا الى الله راغبون» (74)
و
پيامبر (ص) است كه سهام افراد و نيز افرادى را كه مشمول زكات هستند، معين
مىكند . علاوه بر اينكه يكى از مصاديق آن، كه فى سبيل الله است، هنگام
مصرف نيز نياز به سرپرست دارد .
انفال و خمس نيز مانند زكات هستند، غير از اينكه انفال، تنها ويژه خداوند:
«يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول» ، (75)
ولى در خمس افراد ديگرى نيز شريكند:
«و اعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول» . (76)
آن
چه در اينجا مهم است و روايات هر دو باب، بر آن دلالت دارد، سرپرستى
پيامبر (ص) و پس از ايشان، امامقدس سره بر خمس و انفال استبه گونهاى كه
اين دو زير نظر ايشان به مصارف خود مىرسند و هرچند پيامبر (ص) و امام (ع)
براى امور شخصى خويش مىتوانند از اين دو منبع استفاده كنند، ولى مهم ترين
مصرف آنها براى اداره امور حكومت و عدالت اجتماعى است; از جمله اين
روايات، حديثى است كه پس از بيان مواردى كه در آن، خمس واجب است،
مىفرمايد:
فسهم الله و سهم رسول الله لاولى الامر من بعد رسول الله . (77)
و
در ادامه روايت، والى را تقسيم كننده خمس، بين ديگر شركا معرفى مىكند و
اگر پس از رفع نياز آنان چيزى زياد بيايد، آن را ويژه والى مىداند و اگر
كمبودى باشد، بر عهده والى است كه آن را تكميل كند (78) .
همچنين درباره مصرف اموالى كه نزد والى است، مىفرمايد:
فيكون
بعد ذلك ارزاق اعوانه على دين الله و فى مصلحة ما ينوبه من تقوية الاسلام
و تقوية الدين فى وجوه الجهاد و غير ذلك مما فيه مصلحة العامة، ليس لنفسه
من ذلك قليل و لا كثير . (79)
آن گاه به مساله انفال مىپردازد و آن را در اختيار پيامبر (ص) و سپس والى مىداند . (80)
روايات ديگرى نيز به همين مضمون، نقل شده است . (81)
. آياتى كه مؤمنان را به ايمان به پيامبر (ص) فرا مىخواند
در
قرآن كريم آياتى وجود دارد كه مؤمنان را به ايمان به خداوند و رسول (ص)
فرا مىخواند . در بعضى از اين آيات، خداوند و رسول (ص) هر دو ذكر شده
اند:
«يا ايها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله ...» ، (82)
هر
چند اين آيات نيز براى استدلال بر مطلوب، كفايت مىكند، ولى چون ممكن
استبر مراتب ايمان قلبى حمل شود، آيهاى را دراين باره مىآوريم كه
مؤمنان را به ايمان به رسول فرا مىخواند:
«يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته» . (83)
در
اين آيه، مؤمنان به ايمان به رسول (ص) دعوت شده اند و با توجه به اينكه
آنان قبلا به خداوند، رسول او و كتاب ايمان آورده اند، در اين آيه،
نكتهاى نهفته است . علامه طباطبايى در اين باره مىفرمايد:
مقصود
از ايمان به رسول، تبعيت تام و اطاعت كامل از او در آنچه دستور مىدهد و
آن چه باز مىدارد، است، چه حكمى از احكام شرع باشد يا از جهت ولايت امور
امت، از او صادر شده باشد . (84)
و
آن گاه كه اين آيه شريفه را به ضميمه آيات قبل، كه هدف از بعثت انبيا را
اقامه قسط معرفى مىكنند، در نظر بگيريم و به نتيجه ايمان به رسول - كه
نورى از سوى خداوند است كه به واسطه آن، مردم در دنيا حركت مىكنند - توجه
كنيم، اين مساله آشكارتر مىشود كه خداوند اطاعت كامل از پيامبرش را
خواسته و او را حاكم بر امور مردم قرار داده است.
پىنوشتها:
) نساء، آيه 64 .
) نساء، آيه 80 .
) نساء، آيه 59 .
) انفال، آيه 21 .
) نور، آيه 56 .
) شعراء، آيه 108 .
7) اعراف، آيه 142 .
) طه، آيه 90 .
) طه، آيه 93 .
0) نور، آيه 64 .
1) نوح، آيه 3 .
2) حشر، آيه 7 .
3) بحارالانوار، ج17، ص6، ح7 .
4) همان، ج25، ص331 .
5) همان، ص10، ح19 .
6) همان، ص331 .
7) نساء، آيه 59 .
8) ر . ك: تفسير الميزان، ج4، ص39; التبيان، ج3، ص236; تفسير المنار، ج5، ص180 .
9) حشر، آيه 7 .
0) آل عمران، آيه 128 .
1) تفسير الميزان، ج4، ص9 .
2) آل عمران، آيه 154 .
3) بحارالانوار، ج17، ص12، ح12 .
4) حشر، آيه 7 .
5) قصص، آيه 56 .
6) نمل، آيه81 .
7) شورا، آيه 52 .
8) آل عمران، آيه 159 .
9) آل عمران، آيه 154 .
0) رعد، آيه 31 .
1) انفال، آيه 17 .
2) آخرتوخدا، هدف بعثت انبيا، ص97; الاسلام و اصول الحكم، ص71 .
3) ق، آيه 45 .
4) غاشيه، آيه 21 و 22 .
5) يونس، آيه 99 .
6) غاشيه، آيه 21 .
7) آل عمران، آيه 159 .
8) هود، آيه 59 .
9) تفسير الميزان، ج7، ص314 .
0) بحارالانوار، ج17، ص53، ح28 .
1) بحارالانوار، ج16، ص192، ح28 .
2) فاطر، آيه 73 .
3) اعراف، آيه 188 .
4) آخرتوخدا، هدف بعثت انبيا، ص97; الاسلام و اصول الحكم، ص73 .
5) مائده، آيه 19 .
6) فرقان، آيه 20 .
7) هود، آيه 12 .
8) احزاب، آيه 45 و 46 .
9) احزاب، آيه 6 .
0) مجله حكومت اسلامى، سال اول، شدوم، ص224 .
1) همان، ش اول، ص55 .
2) همان، ش دوم، ص239 .
3) احزاب، آيه 36 .
4) تفسير الميزان، ج16، ص276 .
5) بحارالانوار، ج22، ص489، ح35 .
6) همان، ج27، ص243 .
7) نساء، آيه 105 .
8) نساء، آيه 65 .
9) اعراف، آيه 36 .
0) شورا، آيه 10 .
1) نحل، آيه 46 .
2) نساء، آيه 105 .
3) تفسير الميزان، ج4، ص388 .
4) اصول كافى، ج1، ص267، ح8 .
5) همان، ص266، ح4 .
6) مجله حكومت اسلامى، سال اول، ش دوم، ص224 .
7) اصول كافى، ج2، ص398، باب الشرك، ح6 .
8) حديد، آيه 25 .
9) حديد، آيه 25 .
70) لقمان، آيه 13 .
71) نور، آيه 62 .
72) نور، آيه 63 .
73) تفسير الميزان، ج15، ص166 .
74) توبه، آيه 59 .
75) انفال، آيه1 .
76) انفال، آيه 41 .
77) اصول كافى، ج1، ص540، باب الفىء و الانفال و تفسير الخمس .
78) همان .
79) همان، ص541 .
0) همان .
1) همان، ص544 .
2) نساء، آيه 136 .
3) حديد، آيه 28 .
4) تفسير الميزان، ج19، ص174 . منبع:فصلنامه حكومت اسلامى شماره 23