استان مازندران > شهرستان رامسر
وصيت نامه
«طلبة
شهيد: ابوالقاسم حلاجيان» «ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل
احياء عند ربهم يرزقون» (آلعمران/169) با درود و سلام به پيشگاه معظم
امام زمان و نايب بر حقش امام خميني، با درود وسلام به شهداي انقلاب
اسلامي ايران و با سلام گرم و خالصانه به رزمندگان اسلام. من چيزي ندارم
كه به زبان بياورم و براي شما بگويم اما چند دقيقه آن چه را به ذهن
ميرسد، براي شما مينويسم. اي امت حزب الله! قدر امام را بدانيد كه امام
امروز، مثل امام حسين (عليه السلام) است، قدر او را بدانيد. اي ملت ايران!
قدر اين انقلاب را بدانيد كه اين انقلاب يك بركتي است كه خداوند به وسيله
امام به ما هديه فرمودهاند. چند كلمهاي به پدر گراميام: پدر جان! درست
كه فرزندي داشتي كه به اين راه بدهيد، شكر كنيد كه شما كسي را پرورش
نداديد كه به راه كفر و راه انحراف برود. پدر! شما در شهادتم گريه و زاري
نكنيد و سياه جامه به تن نپوشيد، چون دشمنان ما خوشحال ميشوند و آنها
خوششان ميآيد. پدر! از من راضي باشيد چون من شما را خيلي زحمت دادم. من
را حلال كنيد و ديگر عرضي ندارم. امّا چند كلمهاي با مادر مهربانم: مادر!
من ميخواهم چيزي براي شما بنويسم اما نميتوانم! چرا؟ چون شما خيلي براي
ما زحمت كشيديد؛ چه شبها را كه بر سر گهوارهام نخوابيديد و چقدر شما رنج
كشيديد تا من را به اين سن رسانديد، به مدرسه فرستاديد تا چيزي شوم و براي
شما ماية سربلندي باشم، به مدرسة راهنمايي رسانديد و من را به حوزه
رسانديد تا براي جامعة خودم چيز مفيدي شوم اما مادر اين را هم بدان كه شما
در نزد خدا عزيزيد، چرا؟ چون شما شكر كنيد كه فرزندي مثل بنده حقير داشتيد
تا به راه اسلام و خدا و رهبر هديه فرماييد اما مادر! ما بچهها
امانتهايي هستيم در نزد شما، پس در عزايم سياه نپوشيد، بر سر و صورت
نزنيد، ناله بلند نكنيد و خوشحال باشيد. اي مادر فرخنده نداري خبر از من
از گردش ايام چه آمد به سر من من تازه جوان بودم اندر چمن حسن نشكفتم و
ريخت همه بال و پر من چند جمله با برادران: برادرانم! شما براي احترام خون
شهيدان به جبهه برويد و راه من و دوستان من را ادامه دهيد. قدر اين انقلاب
را بدانيد و شهيدان را هميشه روبروي چشم خود قرار دهيد و سياه در عزايم
نپوشيد و گريه و زاري نكنيد. اي دوستانم! راه شهدا را ادامه دهيد و قدر
امام و دين اسلام را بدانيد. در آخر چند جلد كتاب دارم! وقف حوزه نماييد
يك سجاده در حوزه است و آن را به مادرم دهيد تا بر روي آن نماز بخواند و
ياد من باشد. يك راديو است كه به من تعلق نداشت، آن را به مادر شهيد تقي
كوزگر دهيد. مبلغ 2000 تومان پول در بانك دارم و مادرم ميداند، آنها را
هم بفرستيد براي جبهههاي نور و ياد رزمندگان باشيد. خدايا، خدايا! تا
انقلاب مهدي، خميني را نگهدار. از عمر ما بكاه و بر عمر او بيفزاي.
«والسلام»
منبع: پايگاه اطلاع رساني جلوه ايثار