زمان دقيق ولادت
با توجّه به رواياتى كه در كتابهاى شيعه وسنّى نقل شده
است زمان دقيق ولادت آن نور الهى در پانزدهم شعبان سال
255 هجرى قمرى بوده است.
بر اين اساس صدها سال است كه در شهرها و تمامى مناطق
شيعه نشين سالروز ولادت پربركت آن يگانه ذخيره الهى در
پانزدهم شعبان با شور و شوق وصف ناپذيرى جشن گرفته مى
شود و هر ساله در اين روز جاودانه، هزاران محفل و مجلس
پرشكوه شادمانى در مساجد و مدارس علمى، خانه، حوزه درس
علما و متفكران شيعه و ديگر مراكز دينى برپا مى گردد.
در نزد علماى اهل سنّت هم اين مطلب در كتابهايشان آمده
است. ادامه......
زمان دقيق ولادت
با توجّه به رواياتى كه در كتابهاى شيعه وسنّى نقل شده
است زمان دقيق ولادت آن نور الهى در پانزدهم شعبان سال
255 هجرى قمرى بوده است.
بر اين اساس صدها سال است كه در شهرها و تمامى مناطق
شيعه نشين سالروز ولادت پربركت آن يگانه ذخيره الهى در
پانزدهم شعبان با شور و شوق وصف ناپذيرى جشن گرفته مى
شود و هر ساله در اين روز جاودانه، هزاران محفل و مجلس
پرشكوه شادمانى در مساجد و مدارس علمى، خانه، حوزه درس
علما و متفكران شيعه و ديگر مراكز دينى برپا مى گردد.
در نزد علماى اهل سنّت هم اين مطلب در كتابهايشان آمده
است.
محمد بن احمد مالكى معروف به ابن صبّاغ از علماى اهل
سنّت در كتاب خود «الفصول المهمّة ص 273» مى نويسد:
ابوالقاسم محمّد حجّت فرزند حضرت حسن عسكرى عليه
السلام است او در شهر سامرّا و در نيمه شعبان 255 هجرى
ديده به جهان گشود.
باردار نور
يكى از ويژگيهاى زمان حمل مادر امام زمان ارواحنافداه
اين بود كه تا زمان ولادت آن سرور كائنات، آثارى از
حمل در جناب نرجس خاتون ديده نشد.
آنگاه كه امام عسكرى سلام الله عليه نزديك شدن ولادت
آن حضرت را به عمّه بزرگوار خود حكيمه خاتون نويد
دادند آن مخدّره مى گويد به امام عرض كردم سرورم مادر
او كيست؟ حضرتش فرمودند: نرجس بانوى بانوان. گفتم
فدايت گردم، من در او هيچ نشان و اثرى از آنچه نويد مى
دهيد نمى بينم. حضرت فرمودند: حقيقت همان است كه گفتم
آماده باش..
به خوبى روشن است كه آن بانوى محترمه تا شب ولادت اثرى
از حمل در وجود مادر امام زمان (عج) نديده بوده و حتّى
با به دنيا آمدن آن حضرت هم اين مسئله ادامه داشته به
گونه اى كه عمّه امام عسكرى عليه السلام مى گويد: ديگر
از تحقّق وعده و نويد حضرت عسكرى دچار ترديد مى شدم كه
آن حضرت از اطاق خويش مرا مخاطب ساخت و فرمود: عمّه
جان، شتاب مورز كه تحقّق وعده الهى نزديك است.
تولد حضرت مهدى
مرحوم شيخ صدوق، در كتاب ارزشمند خويش (كمال الدين ص
424) از «حكيمه» دخت گرانقدر امام جواد عليه السلام
آورده است كه: يازدهمين امام نور حضرت عسكرى عليه
السلام پيام رسانى بسوى من گسيل داشت و مرا به خانه
خويش فراخواند.
هنگامى كه وارد شدم فرمود: «عمه جان! افطار امشب را
نزد ما باش چرا كه امشب، شب مبارك پانزدهم شعبان است و
در چنين شبى خداوند، جهان را به نور وجود حجت خويش،
روشن خواهد ساخت.»
در روايت ديگرى آمده است كه فرمود: «در چنين شبى، حضرت
مهدى عليه السلام ديده به جهان خواهد گشود. همو كه
خداوند زمين راپس از مردنش به دست او و با ظهور او
زنده و پرطراوات خواهد ساخت.»
پرسيدم «سرورم! مادر او كيست؟»
فرمود: «نرجس: بانوى بانوان.»
گفتم «فدايت گردم! من در او هيچ نشان و اثرى از آنچه
نويد مى دهيد، نمى بينم.»
فرمود: «حقيقت همان است كه گفتم، آماده باش!»
پس از اين گفتگو به خانه «نرجس» آمدم.
آن وجود گرانمايه به عنوان تجليل و احترام از من، پيش
آمد تا كفشهاى مرا درآورد و مرا تكريم كند كه در پاسخ
احترام او گفتم: «از اين پس، شما سرور من و سرور
خاندانم خواهيد بود.»
او از سخن من شگفت زده شد و گفت: «عمه جان! چگونه ممكن
است درحالى كه شما دختر امام، خواهر امام و عمّه امام
هستيد و خود بانويى انديشمند و پرواپيشه و بادرايت و
من خدمتگزار شما هستم.»
حضرت عسكرى عليه السلام گفتگوى ما را شنيد و فرمود: «عمّه
جان! خداوند به شما پاداش نيك عنايت فرمايد.»
فجر در فجر
من، با بانوى بانوان، به گفتگو نشستم و به او گفتم: «دخترم!
همين امشب خداوند پسرى گرانمايه به تو ارزانى خواهد
داشت، پسرى كه سرور دنيا و آخرت خواهد بود.»
«نرجس» با شنيدن اين نويد، غرق در حياء و آزرم گرديد و
در گوشه اى نشست. من به نماز ايستادم و پس از نماز
افطار كردم و براى استراحت به رختخواب رفتم.
درست نيمه شب گذشته بود كه براى نماز نافله شب بپا
خاستم. نماز را خواندم، ديدم «نرجس» خواب است و حادثه
اى رخ نداده است، به تعقيبات نماز نشستم و بار ديگر
خوابيدم و بيدار شدم، امّا ديدم او هنوز در خواب است.
پس از آن بود كه براى نماز نافله شب بپاخاست و نماز را
در اوج ايمان و اخلاص بجا آورد و با شور و عشق وصف
ناپذيرى به نيايش نشست.
ديگر از تحقق وعده و نويد حضرت عسكرى عليه السلام دچار
ترديد
مى شدم كه آن حضرت از اطاق خويش مرا مخاطب ساخت و
فرمود: «عمّه جان! شتاب مورز كه تحقّق وعده الهى نزديك
است.»
در روايت ديگرى اين مطلب بدين صورت آمده است كه:
«بناگاه ديدم «سوسن» هراسان از جاى برخواست، وضو ساخت
و به نماز نافله شب ايستاد. آخرين ركعت از نماز را مى
خواند كه احساس كردم سپيده صبح در راه است، امّا از
ولادت نور خبرى نيست.
بار ديگر اين انديشه در ذهنم پديد آمد كه شب رو به
پايان است و سپيده سحر در راه، پس چرا وعده الهى تحقّق
نيافت كه نداى حضرت عسكرى عليه السلام طنين افكند و
فرمود: «عمّه جان! ترديد به دل راه مده!»
من از آن حضرت و ترديدى كه در دلم پديد آمد شرمنده شدم
و در اوج شرمندگى پس از نظاره افق به اطاق باز مى گشتم
كه ديدم «نرجس» نماز را بپايان برده و به خود مى
پيچد.جلو درب اطاق به او رسيدم كه مى خواست از اطاق
خارج گردد، پرسيدم: «آيا از آنچه در انتظارش بودم،
چيزى حسّ نمى كنى؟»
پاسخ داد: «چرا عمه جان!...»
گفتم خدا يار و نگاهدارت باد! خود را مهيّا ساز و بر
او اعتماد نما و نگران مباش كه لحظات تحقّق آن وعده
مبارك فرارسيده است.»
و آنگاه متكّائى برگرفتم و در وسط اطاق، آن بانو را
بروى آن نشاندم و بسان يك مددكار آگاه و دلسوزى ـ كه
زنان را در شرايط ولادت فرزندانشان بدان نيازمندند ـ
به يارى او كمر همّت بستم. او دست مرا گرفت و فشار داد
و از شدّت درد، ناله زد و بر خود پيچيد.»
حضرت عسكرى عليه السلام از اطاق خويش دستور داد كه
برايش سوره مباركه «قدر» را تلاوت كنم.
به دستور امام عليه السلام شروع كردم
بسم الله الرحمن الرحيم
انّا انزلناه فى ليلة القدر * و ما ادريك ما ليلة
القدر...
يعنى: ما آن (= قرآن) را در شب قدر نازل كرديم! و تو
چه مى دانى شب قدر چيست؟!...
و شگفتا كه ديدم كودك ديده به جهان نگشوده به همراه من
به تلاوت قرآن پرداخت و سوره مباركه «قدر» را با من تا
آخرين واژه، تلاوت كرد.
از شنيدن نواى دل انگيز قرآن او، هراسان شدم كه حضرت
عسكرى عليه السلام مرا ندا داد و فرمود: «عمّه جان!
آيا از قدرت الهى شگفت زده شده اى؟ اوست كه ما را در
خردسالى به بيان دانش و حكمت توانا ساخته و به سخن مى
آورد و در بزرگسالى ما را در روى زمين حجّت خويش قرار
مى دهد چه جاى شگفتى است؟!»
هنوز سخن حضرت عسكرى عليه السلام به پايان نرسيده بود
كه «نرجس» از نظرم ناپديد گرديد و گويى حجابى ميان من
و او، فرو افكنده شد و ما را از هم جدا ساخت.»
در روايت ديگرى آمده است كه: «سپس لحظاتى چند، حالت
وصف ناپذيرى برايم پيش آمد به گونه اى كه گويى دستگاه
دريافت وجودم از كار افتاده است و نمى دانم چه مى گذرد.
به خود آمدم و فرياد زنان و به سرعت به طرف اطاق حضرت
عسكرى عليه السلام تافتم، امّا پيش از آنكه چيزى بگويم
فرمود: «عمّه جان! بازگرد كه او را در همانجا خواهى
يافت كه از برابر ديدگانت ناپديد شد.»
به اطاق «نرجس» بازگشتم ديدم پرده اى كه ما را از هم
جدا ساخته بود، برطرف شده است. چشمم به آن بانو افتاد
و ديدم چهره اش غرق در نور است به گونه اى كه ديدگانم
را خيره ساخت و در همين لحظات كودك گرانمايه اى را
ديدم كه در حال سجده است و خداى را ستايش مى كند و بر
بازوى راست او اين آيه شريفه نوشته شده است كه:
«جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقا.» حق آمد
و باطل رخت بربست همانا باطل رفتنی است
و در سجده خويش مى فرمود:
«اشهد ان لا اله الاّ الله، وحده لا شريك له و انّ
جدّى محمّداً رسول الله و أنّ أبى أميرالمؤمنين ولىّ
الله...»
يعنى: گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى يكتا، كه شريك و
همتايى ندارد، نيست و نياى گرانقدرم محمّد صلى اللّه
عليه و آله و سلم پيام آور اوست. و پدر والايم
اميرمؤمنان عليه السلام دوست و جانشين پيامبر خداست.
آنگاه امام نور را پس از اميرمؤمنان عليه السلام يكى
بعد از ديگرى تا نام مبارك پدر گرانقدرش حضرت عسكرى
عليه السلام برشمرد و سپس فرمود:
«بار خدايا! آنچه را به من وعده فرمودى تحقّق بخش و
كار بزرگم را در پرتو قدرتت تدبير فرما و گامهايم را
در قيام پرشكوه و آسمانيم براى برانداختن بيداد و ستم،
و استقرار كامل عدالت و مهر در سراسر گيتى استوار ساز
و به دست من، زمين را از عدل و داد لبريز گردان!»
پس از آن سر از سجده برداشت و به تلاوت اين آيه مباركه
پرداخت:
«شهد الله انّه لا اله الاّ هو والملائكة و اولوا
العلم، قائما بالقسط لا اله الاّ هو العريز الحكيم *
انّ الدين عند الله الاسلام...»
يعنى: خدا گواهى داد و فرشتگان و دانشمندان نيز، كه:
هيچ خدايى برپاى دارنده عدل، جز او نيست، خدايى جز او
نيست كه پيروزمند و فرزانه است. بى ترديد دين در نزد
خدا تنها اسلام است.
پس از تلاوت آيه شريفه عطسه كرد و فرمود:
«الحمد لله ربّ العالمين و صلّى اللهُ على محمّد و آله،
زعمت الظلمة أنّ حجة الله داحضة لو اُذن لنا فى الكلام
لزال الشك.»
يعنى: سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است و درود
خداى بر محمّد و خاندانش باد!
بيدادگران چنين پنداشته اند كه حجّت خدا از ميان رفته
است امّا اگر ما را رخصت سخن بود، آنگاه ترديدها و
ترديدافكنيها از ميان مى رفت.
فرزندم ! بخوان
آن كودك گرانمايه را برگرفتم و با شور و اشتياق، در
دامان خود نشاندم. ديدم پاك و پاكيزه است.
در اين هنگام، حضرت عسكرى عليه السلام مرا ندا داد كه:
«عمّه جان! پسرم را بياور!»
آن وجود گرامى را به پيشگاه پدرش بردم و آن حضرت او را
به سبك مخصوص روى دست گرفت و زبان مبارك خويش را بر
دهان او گذاشت. آنگاه با دست خويش، سر و چشم و گوش او
را به سبكى خاص، اندكى فشرد و فرمود: «پسرم! سخن بگو»
در روايت ديگرى آمده است كه فرمود: «هان اى حجّت خدا!
و اى ذخيره انبيا! و اى آخرين اوصياء! سخن بگو! هان اى
جانشين همه پرواپيشگان! سخن بگو!»
آن نوزاد مبارك، نام امامان نور را، يكى پس از ديگرى
برشمرد تا به نام پدر بزرگوارش رسيد و آنگاه پس از
پناه بردن به خدا از شرّ شيطان اين آيه شريفه را تلاوت
كرد:
«و نريد أن نمنّ على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم
ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكّن لهم فى الارض و نرى
فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون»
يعنى: و ما برآنيم كه پايمال شدگان روى زمين رانعمتى
گران ارزانى داريم و آنان را پيشوايان سازيم و وارثان
گردانيم و آنان را در آن سرزمين اقتدار بخشيم و به
فرعون و هامان و سپاهيانشان، چيزى را كه از آن سخت مى
ترسيدند، نشان دهيم.
پس از تلاوت قرآن، حضرت عسكرى عليه السلام او را به من
داد و فرمود:
«ياعمّة! ردّيه الى امّه كى تقرّ عينها و لاتحزن و
لتعلم انّ وعد الله حقّ و لكن اكثر الناس لايعلمون.»
يعنى: «اى عمّه جان! او را به مادرش بازگردان تا
ديدگانش به ديدار او روشن گردد و اندوهگين نباشد و
بداند كه وعده خدا حقّ است، ولى بيشتر مردم نمى دانند.
كودك گرانمايه را به مادرش بازگرداندم كه ديگر فجر
صادق دميده بود و نور در كران تا كران افق، پديدار شده
و سينه آسمان را مى شكافت و من از حضرت عسكرى عليه
السلام و مادر آن كودك گرانمايه، خداحافظى نمودم و به
خانه خويش بازگشتم.»
شاهدان ولادت
بسى روشن است كه همه جا ولادت كودك با گواهى زنان
خانواده، يا قابله نوزاد ثابت مى گردد و درجريان ولادت
حضرت مهدى عليه السلام بايد به خاطر داشت كه آن بانوى
بزرگى كه بر اين ولادت گواهى داده است، دخت گرانمايه
امام جواد عليه السلام و خواهر گرامى حضرت هادى عليه
السلام و عمّه انديشمند و پروا پيشه حضرت عسكرى عليه
السلام است، آيا در سخن، مورد اعتمادتر و در زبان و
بيان، پاكتر و درستكارتر و در ايمان، عمل و تقوا، مورد
اطمينان تر از وى مى توان يافت، او براستى زنى پرشرافت،
عبادت پيشه، شايسته كردار و نيايشگر باخدا بود و
بانويى با اين ويژه گيها، چگونه مى توان در درستى
گفتار و صداقت كلامش ترديد روا داشت.
آگاه نمودن شيعيان از ولادت
در اينجا روايات زيادى داريم كه برخى از اصحاب ائمه به
سامرّا مى آمدند و مسائلى داشتند و از جمله مسائلشان
سئوال از امام مهدى عجل اللّه تعالى فرجه بود و اينكه
امام بعد از شما كيست.
حضرت به افراد معتبر و قابل اعتماد جواب صريح و روشن
مى دادند. از جمله اين مراجعين فردى است به نام احمد
بن اسحاق كه داستان او را شيخ صدوق در «كمال الدّين»
در باب روايات رسيده از امام حسن عسكرى عليه السلام در
مورد وقوع غيبت حضرت مهدى عليه السلام نقل كرده است.
احمد بن اسحاق مى گويد: نزد ابومحمد حسن بن على عليهما
السلام رفتم و مى خواستم از آن حضرت در مورد جانشين و
امام بعد از ايشان سئوال كنم. حضرت قبل از اينكه من
چيزى بگويم و پرسش خود را مطرح كنم فرمودند: «اى احمد
بن اسحاق خداوند تبارك و تعالى زمين را از هنگامى كه
حضرت آدم را خلق كرده بدون حجت نگذاشته و تا قيام
قيامت هم خالى نخواهد گذاشت...»
مى گويد: عرض كردم: يا ابن رسول اللّه امام و خليفه
بعد از شما كيست؟ حضرت به سرعت برخاست و داخل اتاق شد
و بعد در حالى كه كودكى سه ساله كه رخسارش مانند ماه
شب چهارده بود برشانه داشت از اتاق بيرون آمد. آنگاه
فرمود: «اگر كرامت و ارجمندى تو نزد خداى عزّوجلّ و
حجّت هاى او نبود، اين فرزندم را به تو نشان نمى دادم...»
بارى، در اين پنج سال تعدادى از ياران ائمه گهگاه خدمت
حضرت مى رسيدند و مطالبى را از حضرت نقل مى كردند. در
مواردى هم وقتى در مورد امام بعد سئوال مى كردند حضرت
عسكرى عليه السلام جواب كلّى مى دادند.
وليمه عمومي
در حديثى از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله آمده
است كه فرمودند:
كل أمرى مرتهن بعقيقته:
يعنى هر كس در گرو عقيقه خويش است.
وجود مقدسش پس از گذشت هفت روز از ولادت دو فرزند
گرانمايه اش امام حسن و امام حسين عليهما السلام براى
هركدام عقيقه فرمودند.
عقيقه به معناى كشتن گوسفند، گاو و ياشتر پس از ولادت
كودك است. امام زمان عليه السلام نه تنها از اين مسئله
مستثنى نبوده است بلكه خصوصيتى در عقيقه آن حضرت بوده
كه در عقيقه هيچكدام از ائمه و سايرين نبوده است و آن
اينكه امام عسكرى عليه السلام پس از ولادت فرزند
گرانمايه اش حضرت مهدى سلام الله عليه سيصد گوسفند
عقيقه فرمودند و شايد در اين نمونه از عقيقه رازى
نهفته بود و آن اينكه كودكى كه خداوند مقرّر فرموده كه
صدها يا هزارها سال با وجود دشمنان بدانديشى زندگى كند
و سرانجام بدست تواناى او هدفهاى بلند پيامبران تحقّق
يابد چنين وجود گرانمايه و زندگى پر مخاطره و عمر
طولانى، صدها عقيقه و قربانى مى طلبد و البته اين
موضوع هيچگونه ناسازگارى با اين واقعيّت ندارد كه حافظ
و نگاه دارنده آن حضرت آفريدگار تواناى هستى است. اين
عقيقه آثار وضعى خود را دارد و اين را نيز آفريدگار
هستى مقرّر فرموده است
خصوصيات جسمانى نوزاد
حضرت حكيمه خاتون مى گويد: روز هفتم آمدم منزل امام
عسكرى عليه السلام سلام كردم نشستم حضرت فرمودند
فرزندم را بياوريد پس من آقايم راآوردم در حاليكه در
لباس زردى پيچيده شده بود. پس حضرت او را بر روى پاى
راست خود نشانيد و پاى چپش را بر پشت او نهاد سپس
زبانش را در دهان او قرار داد و با دست مبارك خود بر
پشت او و گوش و مفاصلش كشيد سپس فرمود: اى پسرم تكلّم
نما، پس او گفت: «اشهد ان لا اله الاّ الله و حمد الهى
و صلوات بر محمّد و امير المؤمنين و يك يك ائمه فرستاد
تا به نام مبارك پدر بزرگوارش رسيد سپس قرآن خواند:
بسم الله الرحمن الرحيم و نريد ان نمنّ على الذين
استضعفوا فى الارض... ما كانوا يحذرون
سپس امام عسكرى فرمودند اى فرزندم از كتابهايى كه بر
انبياء و فرستادگانش خدا نازل فرموده بخوان. پس ابتدا
كرد به صحف آدم و آن را به زبان سريانيه خواند و كتاب
ادريس، كتاب نوح و كتاب هود و كتاب صالح، صحف ابراهيم
و تورات موسى و زبور داوود و انجيل عيسى و فرقان جدم
رسول خدا صلى الله عليه و آله سپس قصه انبياء و مرسلين
را تعريف نمود پس بعد از روز چهلم وارد خانه حضرت شدم
ناگهان ديدم مولايم صاحب الزمان در خانه راه مى رود،
چهره اى نيكوتر از صورت او نديده بودم و لغت فصيح تر
از لغت او نشنيده بودم امام عسكرى فرمودند اين مولود
نزد خدا با كرامت است گفتم اى آقاى من او چهل روز دارد
و من اينچنين او را مى بينم؟! پس امام عليه السلام
فرمودند: اى عمّه من آيا نمى دانى كه ما جماعت اوصياء
الهى در يك روز به اندازه يك هفته و در يك هفته نشو
نماى يك سال از نشو و نماى ديگران داريم. پس من
ايستادم و سر مبارك او را بوسيدم.
 |