به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

خلاصه پرسش

آیا اختیار انسان‌ها با مهر نهادن خدا بر قلوب تبهکاران، منافات ندارد؟

پرسش

این‌که انسان از دیدگاه اسلام مختار است و از طرف خداوند بر قلب و سمع و بصر عده‌اى مهر می‌زند «ختم (طبع) الله على قلوبهم» آیا اختلاف و ناسازگارى میان‏ این دو مطلب وجود ندارد؟

پاسخ اجمالی

در آیات فراوانى، سخن از مُهر نهادن بر دل و چشم و گوش کافران و منافقان و واژگونى و گمراهى جان‌هاى گنه‌کاران و تبهکاران به میان آمده است.
«ختم» و «طبع» به معناى پایان یافتن، مُهر نهادن، نقش نمودن و چاپ کردن و اشیا را به شکل خاصّ در آوردن است.
«قلب» گاه به معناى جزء و عضو خاصى از بدن بکار می‌رود (قلب جسمانى) و گاه مراد از آن، همان نفس و روح و جان و... می‌باشد. (قلب روحانى و معنوى).
ختم و طبع الهى بر قلوب (روحانى و باطنى) برخى انسان‌ها، به معناى هدایت‌ناپذیرى و بسته شدن دل‌هاى آنان از درک و فهم معارف الهى و بازنگشتن به نیکى و خوبى است.
مهر و طبع بر قلب و سمع و بصر عده‌اى از طرف خداوند، نتیجه عملکرد اختیارى خود آنها و در پى هشدارهاى مکرر الهى و عدم توجه آنها به این هشدارها است. به‌علاوه؛ گرچه بر قلب و سمع و بصر آنها مهر نهاده می‌شود، لکن مختوم و مطبوع شدن قلب و بسته شدن و واژگونى دل، مراتب و درجاتى دارد؛ اگر به گونه‌اى باشد که سیاهى و ظلمت گناه و عناد و... تمام قلب را بپوشاند، هرگز به نیکى و هدایت باز نمی‌گردند. هرچند بازگشت به روشنایى و هدایت امرى محال و غیر ممکن نخواهد بود و تا دم مرگ امکان تغییر و تحول وجود دارد؛ در نتیجه آنها مسلوب الاختیار نمی‌باشند و به اختیار خود، هم می‌توانند به سیره خود عمل کنند و هم می‌توانند با اراده و عزمى راسخ - اگر چه مشکل و صعب است - راه خود را تغییر دهند، و به راه هدایت درآیند و از رهنمودهاى الهى بهره گیرند تا به سعادت نهایى دست یازند.
به دیگر سخن؛ به هر میزانى که دل آدمى به زنگار گناه آلوده گردد، واژگون و مختوم و مطبوع گشته، به همان اندازه از فهم آیات الهى و استفاده از هدایت و نور الهى محروم می‌گردد و واژگونى و بسته شدن دل، اختصاص به کافران و منافقان ندارد.

پاسخ تفصیلی

در ابتدا، به ترجمه دو آیه از آیات قرآن کریم پرداخته و پس از آن، پاسخ سؤال را بیان خواهیم نمود.
1. «ان الذین کفروا سواء علیهم ءَانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم»؛[1] کسانى که کافر شدند براى آنها برابر است که آنان را  بترسانى یا نترسانى، ایمان نخواهد آورد. خدا بر دل‌ها و گوش‌هاى آنان مهر نهاده و بر چشم‌هاى آنها پرده افکنده و عذاب دردناکى در انتظار آنها است.
2. «... و طبع الله على قلوبهم فهم لایعلمون»؛[2] و خدا بر دل‌هایشان مهر نهاده است، پس ایشان نمی‌دانند.
معناى ختم و طبع و قلب
«ختم»؛ در مقابل «فتح» (آغاز کردن و گشودن شى‏ء) و به معناى کامل کردن یا رسیدن به پایان آن است. سرّ این‌که از ختم در زبان فارسى به «مُهر کردن» یاد می‌شود آن است که مهر کردن نامه، نشانه پایان آن است. نامه آن‌گاه مهر می‌شود که پایان یافته باشد و دیگر چیزى به آن نمی‌توان اضافه کرد.[3]
«طبع»؛ به معناى مهرزدن (معنایى نزدیک به معناى ختم) و منقوش نمودن و چاپ کردن و اشیا را به شکل خاص (سکّه و درهم) در آوردن است.[4]
«قلب»؛ در قرآن کریم، به معناى مختلفى آمده است، مانند روح، دل، نفس و عقل و علم و...،[5] لکن به طور کلى می‌توان گفت انسان داراى دو گونه قلب است: قلب جسمانى و قلب روحانى (و معنوى).[6] قلب  جسمانى در اصطلاح فیزیولوژى و نیز محاورات عرفى، آن اندام گوشتى صنوبرى شکلى است که در بدن وظیفه گردش و تصفیه خون را بر عهده داشته و در اغلب انسان‌ها در طرف چپ قفسه سینه قرار دارد. و قلب روحانى، همان روح و روان انسان است.[7] لکن در اصطلاح اخلاقى و  عرفانى و در فرهنگ قرآنى و روایى، قلب به معناى دوم است و یکى از کانال‌هاى دریافت الهامات و وحی‌هاى الهى و کسب معارف و شهود تجلیلات حق به حساب آمده و کانون عواطف و احساسات و خاستگاه نیات و امیال متعالى انسان می‌باشد.
وجه اشتراک این دو کاربرد را این‌گونه ذکر کرده‌اند: «قلب» در لغت به معناى «دگرگونى و زیر و رو شدن» است و چون قلب گوشتى وظیفه زیر و رو کردن خون و تصفیه و تقلیب و گردش آن‌را به عهده دارد، به قلب موسوم شده است و نیز چون عواطف و نیات انسان دائماً در حال تحول و دگرگونى و انقلاب است، کانون و خاستگاه آن قلب نامیده می‌شود.[8]
ختم و طبع الهى بر قلوب 
در قرآن کریم از هدایت ناپذیرى و بسته بودن دل‌هاى کافران و منافقان و معاندان، تعبیرهاى گوناگونى آمده است؛ مانند: ختم، طبع، صَرْف، قفْل، مَرَض، رَیْن و... .[9]
البته بسته شدن و واژگونى دل، اختصاص به کافران و منافقان ندارد بلکه به هر میزانى که دل آدمى به زنگار گناه آلوده گردد، واژگون و مختوم و مطبوع گشته و به همان اندازه از فهم آیات الهى محروم می‌گردد.[10]
بنابراین، مراد از طبع و مهر بر قلوب، بسته شدن این کانال دریافت ایمان و معارف و الهامات الهى است و نحوه آن با استفاده از روایت ذیل روشن می‌شود:
زراره از امام باقر(ع) روایت کرده که فرمود: «بنده‌اى نیست مگر در دل او نقطه سفیدى است، و چون گناهى انجام دهد، نقطه سیاهى در آن پیدا می‌شود، سپس اگر توبه کرد، آن سیاهى از بین می‌رود و اگر به گناه ادامه دهد، بر آن سیاهى افزوده شود چندان‌که آن سفیدى را بپوشاند و چون سفیدى پوشیده شود، صاحب آن هرگز به نیکى و خوبى باز نمی‌گردد و این است مراد از فرموده خداوند عزّ و جلّ "نه چنین است [که گفته‌هاى ما افسانه و دروغ باشد تا اینها به آن اقبال نکنند] بلکه آنچه را که دائماً در حال کسب آن بودند، بر دل‌هایشان مهر [زنگار] زده است [و اینها قابلیت فهم و ارشاد را از دست داده‌اند]" [11]».[12]
عواملى موجب پیدایش زنگار بر قلب می‌گردد. در آیات کریمه قرآن امور ذیل به عنوان اسبابى که منتهى به طبع و مهر بر قلوب می‌شوند، به حساب آمده‌اند: کفر،[13] غفلت و تغافل دایمى،[14] پیمان‌شکنى و فسق،[15] لجبازى و تحریف کلام الهى،[16] هوى پرستى و عمل بر خلاف علم،[17] فساد در زمین و قطع رحم.[18]
بنابراین، آمدن این حجاب‌ها و موانع بر قلب و سمع و بصر نتیجه عملکرد اختیارى خود انسان است و ختم و طبع الهى، کیفرى است نه ابتدایى؛ زیرا بین اعمال و نیات و افکار انسان و نتایج و ثمرات مترتبه بر آنها رابطه‌اى ضرورى و حتمى برقرار است و گریز و گزیرى از آن نمی‌باشد.
لکن انتساب آن به خداوند، بدان جهت است که این رابطه علّى و معلولى بین افعال و نیات و افکار انسان با نتایج آنها، از مقدرات و قضاهاىِ حتمى خداوند بوده و لایتغیرند، مگر آن‌که عاملى دیگر مثل: توبه یا تنبّهات الهى و یا بلایا و مصائب و یا نفس صاحب نفَسى مثل اولیاى الهى، بر او تأثیر نهاده و به تدریج او را متحول نماید و زنگار را از قلبش بزداید و دوباره قابلیت هدایت را به آن افاضه کند.
به عبارت دیگر؛ قضا و قدر الهى، چیزى جز قوانین حاکم بر عالم هستى و ضرورت پیدایش معلول در پى حصول علت تامه نیست. و در افعال اختیارى انسان، اراده و قصد و نیت او از مهم‌ترین اجزاى علل تامه براى پیدایش افعال ارادی‌اش به حساب می‌آید. وقتى فعلى از انسان صورت می‌پذیرد، آثار آن بر روح و روانش مترتب می‌شود و هیچ گریزى از آن نیست. از این‌رو؛ اگر خود او موجبات طبع و مهر را فراهم نمود، به حکم قانون هستى، آثارش گریبان او را خواهد گرفت.
با توجه به آنچه گذشت، معلوم می‌گردد:
1. طبع و مهر بر قلوب، نتیجه عملکرد اختیارى انسان است.
2. از آن‌جا که مهر بر قلوب، بر اساس نظام قضا و قدر الهى، مترتب می‌گردد، منسوب به خداوند است.
3. انسانى که بر قلبش زنگار نشسته، ممکن است خطاهاى گذشته را تکرار کند و هر چه بیشتر بر این زنگار بیفزاید. اما این مداومت و استمرار با اختیار خود او صورت می‌گیرد.
4. اگرچه بازگشت به مسیر صحیح براى انسان گنه‌کار که زنگار قلبش را پوشانده، بسیار مشکل است و امرى بعید به نظر می‌رسد،[19] ولى  محال نیست و امکان آن همیشه وجود دارد. او می‌تواند با اختیار خود و با اراده راسخ، در زدودن زنگارها تلاش نماید.[20] به دیگر سخن؛ اگر  جان و دل کافر و منافق و... چنان مطبوع و مختوم و سیاه و واژگون گردد که نقطه سفیدى در آن باقى نماند، به تعبیر قرآن کریم، کارش تمام شده و امید هدایت نخواهد بود،[21] و او با سوء اختیار خویش در مسیر  هدایت و روشنایى قرار نگرفته و باب توبه را به روى خود بسته است.

 


[1]. بقره، 7؛ ر.ک: انعام، 46؛ جاثیه، 23؛ شورى، 24.

[2]. توبه، 93؛ ر.ک: توبه، 87؛ نساء، 155؛ نحل، 108؛ محمد، 16؛ اعراف، 100؛ یونس، 74.

[3]. ر.ک: جوادى آملى، عبدالله، تفسیر تسنیم، ج 2، ص 223؛ مجمع البیان، ج 1، ص 129؛ تفسیر نمونه، ج 1، ص 53.

[4]. ر.ک: راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، ذیل ماده «طبع» و «ختم»؛ مجمع البیان، ج 1، ص 129.

[5]. تفسیر نمونه، ج 1، ص 54؛ مفردات الفاظ القرآن، ذیل ماده «قلب»؛ المیزان، ج 2، ص 223 – 224؛ مجمع البیان، ج 1، ص 130.

[6]. ر.ک: تفسیر تسنیم، ج 2، ص 227 - 228.

[7]. مطهرى، مرتضى، آشنایى با قرآن، تفسیر سوره حمد، ص 79.

[8]. ر.ک: مصباح یزدى، محمد تقى، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 226 – 250؛ مصباح یزدى، محمد تقى، معارف قرآن، ج 3، ص 395 – 403.

[9]. ر.ک: تفسیر تسنیم، ج 2، ص 227.

[10]. همان، ص 234.

[11]. مطففین، 14.

[12]. اصول کافى، کتاب الایمان و الکفر، باب الذنوب، ح 13 و 20.

[13]. بقره، 88.

[14]. اعراف، 179.

[15]. اعراف، 102؛ مائده، 13.

[16]. بقره، 67 - 74.

[17]. جاثیه، 23.

[18]. محمد، 22.

[19]. شاید تعبیر «هرگز به خوبى برنمی‌گردد» که در روایت بالا ذکر شد، اشاره به همین صعوبت داشته باشد.

[20]. ر.ک: جوادى آملى، عبدالله، مبادى اخلاق در قرآن، ص 83 - 103.

[21]. ر.ک: آشنایى با قرآن، تفسیر سوره حمد، ص 79.



ادامه مطلب
چهارشنبه 17 آبان 1396  - 11:27 AM

خلاصه پرسش

کوری در آخرت، به چه معناست؟

پرسش

مراد خداوند آن‌جا که می‌فرماید: «افرادى که در دنیا کور هستند، در آخرت هم کور خواهند بود»، چیست؟ آیا شخص کور در آخرت هیچ‌گونه احساس و درک و مشاهده‌اى نخواهد داشت؟

پاسخ اجمالی

مراد از کورى در این آیه و سایر آیات مشابه به آن، کورى جسمانى در دنیا نیست، بلکه مراد این است که شخص عمداً خود را به کورى زند؛ یعنى با این‌که جلوه‌هاى وجود خدا و حقانیت نبى(ص) و ولىّ(ع) را می‌بیند و به حق و حقیقت می‌رسد، قلباً به آنها معتقد نمی‌شود. گویا اصلاً چشم او این آثار و کرایم را ندیده است. او طورى با قضایاى دینى برخورد می‌کند، که گویى نه آنها را دیده و نه آنها را شنیده است، لذا از گفتن حق و اقرار به آن نیز خوددارى می‌کند و به تعبیر قرآن کور و کر و لال (عمدى) است.
در آخرت که مجازات‌ها اغلب از قسم تجسم اعمالند، کور دلى او در ظاهرش نمایان شده و باعث عذاب و شکنجه او می‌شود و در محشر که آیات الهى و مؤمنان جلوه گرند او کور است و توان مشاهده جمال دلرباى حق و چهره نورانى مؤمنان و نعمات بهشتى را ندارد و راهى به سوى بهشت پیدا نمی‌کند. لکن پس از ورود به جهنم براى تشدید عذاب، چشمش بر عذاب‌هاى گوناگون و جهنّمیان معذّب باز می‌شود، چنان‌که در دنیا نیز چنین بود، چشم خود را از حق و حقایق می‌دوخت و بر اباطیل و دنیا و دنیاگرایان می‌گشود!
پس ادراک از او سلب نمی‌شود، بلکه ادراک همه در قیامت به اوج خود رسیده و همه در مورد امور غیبى مثل وجود خدا و وحى و ملک و بهشت و جهنم و... به عین الیقین می‌رسند و احدى را یاراى انکار و تردید در این امور نمی‌باشد.
 

پاسخ تفصیلی

ساختمان انسان داراى ابعاد و قواى متعددى است که برخى ظاهرى و حسى و برخى باطنى و مربوط به درون و روح انسان می‌باشد؛ لکن قواى ظاهر علاوه بر آن‌که خادم بدن و ابزار تحصیل لذات و مایحتاج بدنند (چنان‌که در حیوان همین وظیفه را دارند)، کانال اطلاع رسانى به قلب و کسب معارف و تحریک عواطف و احساسات نیز هستند، از این‌رو؛ در طول زندگى به انسان جهت می‌دهند. حال اگر انسان از این نعمت‌هاى حسى - به خصوص چشم و گوش - به خوبى استفاده کند و این دو ابزار را در راه صحیح به کار گیرد و در راه تعالى انسانیتش از آنها بهره گیرد، می‌توان او را سمیع و بصیر نامید؛ نه فقط سامع و ناظر، لکن اگر از این نعمت‌ها به‌جا استفاده نکند و به طور کلى معارف حاصل از آنها را نشنیده و ندیده انگاشت و زبان اقرار بر آن معارف نگشود گویا اصلاً سامع و ناظر هم نبوده است؛ زیرا چشم و گوش او آن فایده‌اى را که باید براى حیات طیبه او داشته باشند، ندارند و این عدم فایده به سبب قصور و عیبى در چشم و گوش شخص نیست، بلکه برخاسته از سوء اختیار انسان و عدم تنبّه و تذکّر به آن یافته‌ها است.
از این‌رو؛ چه بسا انسان قراین وجود خدا و خالقیت و رحمت و عنایات او را مشاهده می‌کند، اما به خدا ایمان نمی‌آورد؛ قراین صداقت نبى(ص) و معجزات او را می‌بیند، اما او را تصدیق نکرده و به فرامینش گردن نمی‌نهد؛ نصوص نبى(ص) در مورد ولىّ(ع) را می‌شنود و کرایم و فضایل او را می‌یابد، اما آنها را انکار می‌کند و در نتیجه ولایت ولّى را رد می‌کند و تحت ولایتش در نمی‌آید و با او به ستیز برمی‌خیزد؛ یا علی‌رغم توجه به تذکرات خدا و رسول(ص) و صداقت آنها و نشانه‌هاى ضرورت معاد، منکر وجود حیات ابدى و بهشتى و جهنّمى می‌شود و... . اگر کسى در دنیا در طول عمرش این‌گونه زندگى کرد و چشم خود را بر انسانیت و معنویت بست و از اینها روى برتافت و بر اطاعت از خدا و رسول(ص) و ولىّ(ع) گردن ننهاد، در آخرت نیز که صحنه تجسّم اعمال و دریافت جزا و پاداش است، از دیدن جمال دلرباى کبریایى حق جلّ جلاله و سیماى ملکوتى نبى(ص) و اولیاى خدا(ع) و مؤمنان و مشاهده نعمات بهشتى محروم خواهد بود تا به جهنم درآید و همان‌گونه که در دنیا با کور دلى راهى به سوى سعادت خویش در پیش نگرفت، در آخرت نیز کور محشور می‌شود و از یافتن بهشت محروم می‌گردد.
در قرآن کریم عوامل دنیوى ذیل به عنوان علل کورى در قیامت آمده‌اند:
اعراض از خدا و دنیاپرستى و هواپرستى،[1] لجبازى و بهانه‌گیرى در امر دین،[2] فراموشى آخرت و عدم اعتقاد به آن،[3] باز داشتن مردم از پذیرش دین و افترا بر خدا،[4] تکذیب آیات الهى و عدم تصدیق نبى(ص)،[5] قطع رحم (و عدم پذیرش ولایت ولىّ) و طغیان و عصیان.[6] و در روایات نیز امور ذیل به عنوان مصادیق کورى و ندیدن حق بیان شده‌اند:
کتمان ولایت امام على(ع)، نرفتن به حَجّة الاسلام با وجود استطاعت تا آن‌که بمیرد.[7] البته به موارد آیات، در روایات نیز اشاره شده است.
کورى در آخرت بدان معنا نیست که شخص دیگر هیچ‌گونه ادراکى را نداشته باشد، همان‌گونه که در دنیا نیز چنین است. او در محشر کورى خود را درک می‌کند و متوجه این مطلب نیز هست که این سرا، سرایى غیر از دنیا است و آن‌جا چشم داشته و این‌جا ندارد. از این‌رو؛ زبان اعتراض می‌گشاید، همان‌گونه که عادتش در دنیا همین اعتراض و لجبازى بود.[8]
اما آنچه از ظاهر قرآن و برخى روایات و تحقیقات مفسران به دست می‌آید این است که: قیامت داراى مواقف متعددى است تا این‌که بالأخره بهشتیان به بهشت راه یابند و جهنّمیان در دوزخ افکنده شوند؛ و کورى این گروه مربوط به مواقف محشر است، تا قبل از ورود به جهنم، براى این‌که از رؤیت جلال و جبروت خداوند و اولیاى او محروم بمانند، لکن پس از ورود به جهنم چشمانشان باز می‌شود، تا عذاب و حسرتشان بر ندیدن اولیاى خداوند(ع) و دیدن دوزخیان معذب و چهره کریه خود، مضاعف گردد!
برخى از کوته‌نظران، فکر کرده‌اند که مراد از «من کان فى هذه أعمى» کورى جسمانى در دنیا است؛ یعنى آنان که در دنیا نابینا هستند، هرچند هم که بصیر و فقیه باشند، در آخرت کور محشور می‌شوند. در حالی که مراد آیه چنین نیست و مراد از «فى هذه اعمى»، کور دلى در دنیا است لکن مراد از «فهو فى الاخرة اعمى» کورى ظاهرى و تبلور و تجسم کوردلى در چهره است تا سبب عذاب او گردد. و چنان‌که گذشت، این کورى اخروى او در محشر است و لکن پس از ورود به جهنم چشمش بر عذاب‌ها و تجسّم سایر اعمالش گشوده می‌شود تا بیشتر معذّب گردد، همان‌گونه که او در دنیا این‌گونه عمل می‌کرد؛ یعنى چشم از آیات خداوند و اولیاى او می‌دوخت و بر متاع دنیا و هم مسلکان خود خیره می‌کرد!
معرفی منابع:
1. جوادى آملى، عبدالله، فطرت در قرآن، قم، اسراء، چاپ دوم، 1379ش.
2. جوادى آملى، عبدالله، معرفت‏شناسى در قرآن، قم،اسراء، چاپ دوم، 1371ش.
3. طباطبائى، سید محمد حسین، المیزان (ترجمه فارسى)، ج 13، ص 233 - 232 و ج 14، ص 316 – 314، قم، دفتر انتشارات اسلامى.
4. طیب، سید عبدالحسین، اطیب البیان، ج 8، ص 287 - 388، تهران، کتابفروشى اسلامى، چاپ دوم.
5. قرائتى، محسن، تفسیر نور، ذیل آیات مذکور در پاورقى، قم، در راه حق، چاپ اول، 1374ش.
6. قمى مشهدى، محمدبن محمد رضا، کنز الدقایق، ج 7، ص 463 و 524 - 523 و ج 8، ص 368 – 371، تهران، مؤسسه طبع و نشر (وزارت ارشاد)، چاپ اول، 1411ق.
7. مکارم، ناصر، تفسیر نمونه، ذیل آیات مذکور در پاورقى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ هفدهم، 1374ش.

 


[1]. طه، 124 – 127؛ اسراء، 72 - 97.

[2]. فصلت، 17.

[3]. نمل، 66.

[4]. هود، 18 - 28.

[5]. انعام، 4 و 5؛ اعراف، 64؛ بقره، 17 و 18.

[6]. محمد، 22 و 23.

[7]. ر. ک: اطیب البیان، ج 18، ص 287 و 288؛ المیزان، ج 4، ص 314؛ کنز الدقائق، ج 7، ص 523 – 524، ص 456 - 462، و ج 8، ص 368 - 371.

[8]. طه، 124 - 127.



ادامه مطلب
چهارشنبه 17 آبان 1396  - 11:27 AM

خلاصه پرسش

آیا انسان‌هاى معمولى هم می‌توانند معصوم باشند یا نه؟

پرسش

آیا انسان‌هاى معمولى هم می‌توانند معصوم باشند یا نه؟

پاسخ اجمالی

«عصمت» به معناى مصون و در امان بودن و مانع شدن از ارتکاب عصیان و ابتلاى به نسیان...، داراى درجات و مراتبى است که مرتبه اعلاى آن اختصاص به انبیا و اوصیاى الهى دارد و این مقام تنها در مورد ایشان - به دلیل وجود نصوص قرآنى و روایات و انتصاب و اصطفاى ایشان براى رهبرى بشر، به عنوان خلافت الهى - قابل اثبات است و در مورد سایرین، گرچه تا حدودى قابل دستیابى و شناسایى است، اما سیر دیگران به حد و مرتبه ایشان نرسیده و شناسایى آنها نیز به واسطه نص و اصطفا نمی‌باشد، بلکه به جهت بروز آثار و علایم آن، مثل: انجام کرامات و آگاهى از نیات و... قابل تشخیص است.

پاسخ تفصیلی

انسان موجودى مختار است و به گونه‌اى آفریده شده که با انتخاب صحیح و مزیّن شدن به ایمان و عمل صالح و اجتناب از عصیان اوامر یا نواهى الهى، می‌تواند به مقام «خلیفة اللهى» بار یابد؛ یعنى: به جمیع کمالات متناسب با یک «انسان» دست یافته و از جمیع نواقص و عیوب دنىّ دنیوى مبرا گشته و داراى «ولایت تکوینى و تصرف در قلوب» گردد.[1]
انتخاب صحیح انسان، بر اساس علم و اراده قوى او، در تبعیت از «عقل و فطرت و دین» است و هر اندازه علم و اراده او قوی‌تر باشد، بیشتر از اشتباه و خطا، در امان می‌ماند و چون علت نسیان، بی‌اعتنایى و بی‌توجهى است، اگر اوامر و نواهى الهى براى او داراى اهمیت بوده و دائم الذکر باشد، با نسیان نیز دچار خطا و عصیان نمی‌گردد و این همان مقامى است که از آن به «عصمت» تعبیر می‌شود و سبب ارتقاى تدریجى او به مقام ولایت و خلافت الهى می‌گردد. انبیا و اوصیاى الهى چون امین وحى الهى هستند و به عنوان امام و الگوى بشریت مطرحند، باید در اوج این مقام واقع شوند تا: 1- پیام الهى به طور کامل و صحیح در اختیار بشر قرار گیرد؛ 2- مردم بتوانند به گفتار و کردار آنها اعتماد کنند؛ 3- از سیره و رفتار و اخلاق آنها الگو گرفته و خود را بسان آنها تربیت نموده و در راه وصول به تکامل و مقام خلیفة اللهى گام نهند؛ تا با استمرار آن راه، کعبه مقصود را به آغوش کشیده و به لقاء الله برسند؛ و به همین جهت است که تحت عنایت الهى - همراه با اختیار از کودکى تا آخر عمر - از هرگونه عصیان و طغیان و اشتباه مصون‌اند، تا اعتماد مردم به ایشان در حد أعلا واقع گشته و حجت بر همگان تمام شود و دیگران نیز تشویق به پیمودن این راه بشوند.
پس هر انسانى می‌تواند در راه عصمت و نیل به مقام ولایت و خلافت گام بردارد و هر چه بیشتر در این راه تلاش نموده و فزونتر تقوا را رعایت کند، بیشتر مورد عنایات و دستگیرى حق واقع می‌شود؛ زیرا او وعده داده است که:
«تقواى الهى را پیشه کنید تا خداوند به شما آموزش دهد».[2]
«و هر آن که در راه ما تلاش نماید ما راه‌هاى خود را به وى می‌نمایانیم و خداوند هر آینه با نیکوکاران است».[3]
«اگر تقوا پیشه کنید خداوند براى شما فرقان (نیروى تمیز حق از باطل) قرار می‌دهد و سیئات شما را جبران و گناهان شما را می‌بخشد».[4]
«هر آن که - چه زن و چه مرد - با ایمان باشد و عمل صالح انجام دهد، او را حیاتى طیبه (فراتر از زندگى عادى نیک دیگران) می‌بخشیم و کارهاى آنها را به بهتر از آنچه انجام داده‌اند، پاداش می‌دهیم».[5]
و در حدیث قدسى آمده است: «اگر بر عبد من، مشغولیت با من غالب آید، من همت و لذت او را در ذکرم برایش قرار می‌دهم؛ پس او عاشق من و من عاشق او می‌شوم و حجاب‌هاى بین خودم و او را بر می‌دارم، پس وقتى که مردم دچار سهو و نسیان می‌شوند، او دچار سهو و نسیان نمی‌شود [و خطا و عصیان از او سر نمی‌زند] پس اگر سخن بگوید، سخنش [مثل] سخن انبیا است و آنها واقعاً سرآمد روزگارانند، آنانند که چون من عقوبتى را به اهل زمین اراده کنم، به یاد آنها می‌افتم و عقوبتم را [به خاطر ایشان] از اهل زمین بر می‌گردانم».[6]
پس وجود «عصمت» در پیامبران و ائمه اطهار(ع) – چنان‌که گذشت و با ادله نقلى و عقلى فراوان اثبات شده است - ضرورت داشته؛[7] لکن  اختصاص به ایشان ندارد و هر کس در حد تلاش و تقوا و علم و اراده خود می‌تواند بهره‌اى از آن‌را کسب کند تا این‌که علایم آن نیز از او به ظهور و بروز برسد.
در انبیا و اوصیا، علاوه بر بروز این علایم، نص الهى و اصطفاى ایشان به مقام نبوت یا ولایت از طرف خداوند، دلیلى بر وجود عصمت در حد اعلا در ایشان است و إلاّ با حکمت و علم خداوند و هدف بعثت و ولایت ائمه(ع)؛ یعنى هدایت و تربیت انسان‌ها و ابلاغ و اجرا و دفاع از دین الهى، ناسازگار خواهد بود.[8] اما راه تشخیص این مقام در سایرین، متوقف بر بروز علایم آن از ایشان است، از جمله:
1. خوددارى از گناه در شرایط و محیطى که اغلب انسان‌ها در آن شرایط به طور معمول دچار لغزش و عصیان می‌شوند، مثل: رسیدن به پُست و مقام و شهرت و مال فراوان و... .
2. بروز کرامات و امور خارق العاده از ایشان، مثل: علم به نیات و افکار افراد و یا شفاى امراض و رفع و دفع گرفتاری‌هاى دیگران که انجام آن از عهده سایرین خارج است و... .
3. استجابت دعاى ایشان یا نفرین او.
4. نفوذ بر دل‌ها و ایجاد تحول و انقلاب در آنها.
5. شرح صدر و طمأنینه و موضع‌گیرى مناسب در معضلات فردى یا اجتماعى.
6. مجراى فیض الهى گشته و بدین جهت برکات و نعمات نازل و بلایا دفع می‌شوند.
البته باید توجه داشت که «نبى» داراى مقامى است که وصول به آن براى احدى ممکن نیست و در بین خود انبیا نیز مراتبى وجود دارد، و خاتم الانبیاء(ص) در رأس این هرم واقعند و سپس خاتم الاوصیاء(ع)و سایر ائمه‏(ع) و سپس سایر انبیا(ع) و بعد سایر مردم واقع می‌شوند؛ یعنى سیر صعودى عصمت و خلافت الهى داراى مراتب طولى و نیز عرض عریضى است که همه در یک سطح واقع نمی‌شوند و تشخیص آن براى افراد، موکول به علم الهى است.[9]
منابع و مآخذ:
1. قرآن کریم.
2. جوادى آملى، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، تهران، انتشارات الزهرا(س)، 1372ش.
3. جوادى آملى، عبدالله، ولایت در قرآن، قم، اسراء، 1379ش.
4. جوادى آملى، عبدالله، حکمت عبادات، قم، اسراء، 1378ش.
5. حسینى طهرانى، سیدمحمد حسین، توحید علمى و عینى، مشهد، نشر علامه طباطبایى(ره)، 1417ق،
6. صدر، سید محمد باقر، خلافت انسان و گواهى پیامبران، ترجمه جمال موسوى، تهران، روزبه، 1359ش.
7. کیاشمشکى، ابوالفضل، ولایت در عرفان، تهران، دارالصادقین، 1378ش.
8. مطهرى، مرتضى، انسان کامل، قم، صدرا، 1372ش.
9. مطهرى، مرتضى، ولاها و ولایت‌ها، قم، دفتر انتشارات اسلامى.
10. ملکى تبریزى، جواد، رساله لقاءالله، تهران، تربت، 1379ش.

 


[1]. ر.ک: «راه‌های محبوب خدا شدن»، سؤال 106؛ «سعادت و کمال انسان»، سؤال 91؛ «قرب الهی و اقسام آن»، سؤال 89.

[2]. بقره، 282؛ تغابن، 11.

[3]. عنکبوت، 69.

[4]. انفال، 29.

[5]. نحل، 97.

[6]. نقل از: حسینى طهرانى، سید محمد حسین، توحید علمى و عینى، ص 337.

[7]. ر.ک: مصباح یزدى، محمد تقى، راه و راهنماشناسى، ص 147 - 212.

[8]. ر.ک: همان.

[9]. ر.ک: «عصمت انبیا از دیدگاه قرآن»، سؤال 112.



ادامه مطلب
چهارشنبه 17 آبان 1396  - 11:25 AM

خلاصه پرسش

راه های پاک شدن از گناه کدام است؟

پرسش

انسان چطور و چگونه از گناه پاک می شود؟

پاسخ اجمالی

راه های آمرزش و بخشودگى گناه متعدد است که در ذیل بدان اشاره می کنیم:

 

1- توبه و بازگشت بسوى خدا با شرایط آن.

 

2- انجام کارهاى نیک فوق العاده‏اى که سبب آمرزش اعمال زشت مى‏گردد.

 

3- پرهیز از گناهان" کبیره" که موجب بخشش گناهان" صغیره" می­گردد.

 

4- تحمل گرفتاری ها و مصائب دنیا و سختی های برزخ و مواقف آغازین رستاخیز، ناخالصی های مومنان را می زداید.

 

5- شفاعت. البته باید توجه داشت که شفاعت به شرط تغییر و تحول فرد گناه کار از وضعیت قبلی و داشتن قابلیت های لازم برای آمرزش، موجب پاک شدن او از گناهانش می شود

 

6- عفو الهى که شامل افرادى مى‏شود که شرایط و شایستگى آن را داشته باشند. یعنی شامل مؤمنانى می شود که از نظر عمل کوتاهى یا آلودگى داشته‏اند.

 

پاسخ تفصیلی

از آیات متعدد قرآن مجید استفاده مى‏شود که وسائل آمرزش و بخشودگى گناه متعدد است که در ذیل بطور خلاصه بدان اشاره می کنیم:

 

1- توبه و بازگشت بسوى خدا که توأم با پشیمانى از گناهان گذشته و تصمیم بر اجتناب از گناه در آینده و جبران عملى اعمال بد، بوسیله اعمال نیک بوده باشد. آیاتى که بر این معنى دلالت دارد فراوان اند اما ما به جهت اختصار تنها به آیه ای اشاره می کنیم:

 

«هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ"[1]: او است که توبه را از بندگان خود مى‏پذیرد و گناهان را مى‏بخشد" »

 

حقیقت" توبه" ندامت و پشیمانى از گناه است که لازمه آن تصمیم جدی بر ترک گناه در آینده است، و جبران کارهایى که قابل جبران است. گفتن استغفار نیز بیانگر همین معنى است. به این ترتیب ارکان توبه را مى‏توان در پنج چیز خلاصه کرد:" ترک گناه- ندامت-تصمیم بر ترک در آینده- جبران گذشته- استغفار.[2]

 

2- کارهاى نیک فوق العاده‏اى که سبب آمرزش اعمال زشت مى‏گردد، چنان که قرآن مى‏فرماید: «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ[3]»، کارهاى نیک آثار پاره‏اى از گناهان را از بین مى‏برد.

 

3-پرهیز از گناهان" کبیره" که موجب بخشش گناهان" صغیره" مى­گردد «إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَریماً [4]اگر از گناهان بزرگى که از آن نهى مى‏شوید پرهیز کنید، گناهان کوچک شما را مى‏پوشانیم و شما را در جایگاه خوبى وارد مى‏سازیم.»[5]

 

4- تحمل گرفتاری ها و مصائب دنیا بار گناهان مومنان را سبک می کند و سختی های برزخ و مواقف آغازین رستاخیز، ناخالصی هایش را می زداید[6].

 

5- شفاعت: حقیقت شفاعت ضمیمه شدن موجودى قویتر، به موجود ضعیف تر براى کمک به او است. این کمک ممکن است براى افزایش نقاط قوت و یا پیرایش نقاط ضعف باشد[7].

 

مفهوم شفاعت از نظر اسلام و آیات قرآن[8] معنایی است که بر محور  دگرگونى و تغییر و تحول در" شفاعت شونده" دور مى‏زند. یعنى شخص شفاعت شونده موجباتى فراهم مى‏سازد تا از یک وضع نامطلوب و درخور کیفر بیرون آمده و به وسیله ارتباط با شفیع، خود را در وضع مطلوبى قرار دهد که شایسته و مستحق بخشودگى گردد.

 

ایمان به این نوع شفاعت در واقع یک مکتب عالى تربیت و وسیله اصلاح افراد گناهکار و آلوده، و موجب بیدارى و آگاهى آنان است. [9]

 

بر حسب روایات فراوان «مقام محمود» که در قرآن کریم به رسول اکرم (ص) وعده داده شده همین مقام شفاعت است و نیز آیه شریفه: «ولسوف یعطیک ربک فترضی»؛ و همانا پروردگارت (آنقدر) به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی، اشاره به آمرزش الهی است که به واسطه شفاعت آن حضرت شامل حال کسانی که استحقاق دارند می شود.

 

بنابراین، بزرگترین و نهایی ترین امید مؤمنان گنهکار، شفاعت است و این شفاعت مورد نظر اسلام با شرایط خاص آن یکی از راههای تربیت افراد و ایجاد امید به جبران کاستیها برای پاک شدن از گناهان و حرکت و تعالی به سوی ارزش ها است.

 

6- عفو الهى[10] که شامل افرادى مى‏شود که شایستگى آن را دارند و  آنان مؤمنانى هستند، که از نظر عمل کوتاهى یا آلودگى داشته‏اند. اینان اگر مشمول عفو الهى شوند و شایسته آن باشند به گروه بهشتى مى‏پیوندند، و اگر مشمول عفو الهى نشوند به دوزخ مى‏روند اما ماوى و جایگاهشان آنجا نخواهد بود و تا ابد در آن باقی نخواهند ماند.[11]

 

مجددا یادآورى مى‏کنیم که عفو الهى مشروط به مشیت او است و به این ترتیب یک مسئله عمومى و بدون قید و شرط نیست، و مشیت و اراده او تنها در مورد افرادى است که شایستگى خود را عملا به نوعى اثبات کرده‏اند.

 

بنا براین خداوند متعال که آفریننده انسان و به تمام ویژگی های او آگاه است پاک شدن از همه گناهان (هر چند گناهان بزرگ باشند) را ممکن دانسته و همگان را به سوی رسیدن به آن دعوت فرموده و وعده آمرزش و عفو داده است، تا جایی که نا امیدی از عفو و بخشش الهی را بالاترین گناه شمرده است. همه پیامبران الهی برای رسانیدن مردم به دریای بی کران رحمت الهی مبعوث شده اند تا جایی که پیامبر گرامی اسلام (ص)، پیامبر رحمت خوانده شده است.

 

نکته ای که باز در پایان بر آن تاکید می کنیم اینست که اگر شخص مؤمن، ایمان خودش را تا هنگام مرگ حفظ کند و مرتکب گناهانی نشود که سلب توفیق و سوء عاقبت و سرانجام شک و تردید یا انکار و جحود را به بار می آورد، و در یک جمله «اگر با ایمان از دنیا برود» به عذاب ابدی، مبتلا نخواهد شد. گناهان کوچکش به واسطه اجتناب از کبائر، بخشوده می شود و گناهان بزرگش به وسیله توبه کامل و مقبول، آمرزیده می گردد، و اگر موفق به چنین توبه ای نشد تحمل گرفتاری ها و مصائب دنیا بار گناهانش را سبک می کند و سختی های برزخ و مواقف آغازین رستاخیز، ناخالصی هایش را می زداید و اگر باز هم از آلودگی های گناهان پاک نشد به وسیله شفاعت – که تجلی بزرگترین و فراگیرترین رحمت الهی در اولیاء خدا به ویژه رسول اکرم و اهل بیت کرامش (علیهم الصلوة والسلام) می باشد – از عذاب دوزخ نجات خواهد یافت. ولی در عین حال نباید از «مکر الهی» ایمن شوند و باید همیشه بیمناک باشند که مبادا کاری از آنها سر زده باشد یا سر بزند که موجب سوء عاقبت و سلب ایمان، در هنگام مرگ گردد و مبادا علاقه به امور دنیوی به حدی در دلشان رسوخ یابد که (العیاذبالله) با بغض خدای متعال از این جهان بروند[12].

 

 


[1] شورى: 25.

[2] تفسیر نمونه، ج‏24، ص: 290

[3] هود- 114

[4] نساء: 31

[5] آموزش عقاید، مصباح یزدی، ص477.

[6] آموزش عقاید، مصباح یزدی، ص481.

[7] برای آگاهی بیشتر، نک: سؤال 350، نمایه: مفهوم شفاعت در اسلام؛و سؤال 124، نمایه: شفاعت و رضاى الهى.

[8] سجده: 4، زمر: 44، بقره: 255، سبأ: 23و...

[9] تفسیر نمونه، ج‏1، ص: 233

[10] شورى: 25.

[11]-تفسیر نمونه، ج‏26، ص: 111

[12] آموزش عقاید، مصباح یزدی، صص481و 482.



ادامه مطلب
چهارشنبه 17 آبان 1396  - 11:25 AM

خلاصه پرسش

آیا شیطان (ابلیس) از فرشتگان بود یا جن؟

پرسش

آیا شیطان (ابلیس) از فرشتگان بود یا جن؟

پاسخ اجمالی

درباره این‌که شیطان از فرشته بوده است یا جن دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد. منشأ این اختلاف، جریان خلقت حضرت آدم(ع) بود که با فرمان الهى، فرشتگان بر آدم(ع) سجده کردند ولى شیطان سجده نکرد.
عده‌اى که می‌گویند شیطان (ابلیس) از فرشتگان بود، استدلالشان این است که: چون در آیه شریفه، ابلیس از بین ملائکه استثنا شده (همه ملائکه سجده کردند الاّ ابلیس) پس ابلیس باید از جنس ملائکه باشد.
جواب: استثنا شدن ابلیس از بین ملائکه نشان دهنده هم‌جنس بودن او با ملائکه نیست؛ بلکه نهایتاً می‌رساند که ابلیس (به واسطه عبادت چند ساله‌اش) میان ملائکه و در صف آنها بوده است؛ ولى بعدها به دلیل استکبار و نافرمانى و عناد در پیشگاه خداوند سبحان، از بهشت رانده می‌شود.
 تأیید بر این مدّعا چند مطلب است:
 1. خداوند در سوره کهف می‌فرماید: «شیطان (ابلیس) از جنس جنیّان است».
 2. خداوند، معصیت را به طور عام از ملائکه سلب نموده است. پس ملائکه موجوداتى معصوم هستند و هرگز مرتکب گناه، عناد، تفاخر، استکبار و... نمی‌شوند.
 3. در برخى آیات قرآن، سخن از آباء و اجداد شیطان به میان آمده. و این مطلب می‌رساند که توالد و تناسل در مورد شیطان و به طور عام در میان جنیّان راه دارد و حال آن‌که ملائکه موجوداتى روحانى هستند که این قبیل مسائل یا حتى خوردن و آشامیدن و... در مورد آنها راه ندارد.
 4. خداوند در برخى آیات قرآن فرموده است که ملائکه را رسولانى قرار داده است. رسول؛ یعنى فرستاده خدا و کسى که عنوان رسول، برازنده وى می‌گردد، احتمال هر گونه کفر و خطا و معصیت در او از بین می‌رود. پس چگونه ممکن است شیطان با این معصیت بزرگى که مرتکب شد، جزو ملائکه باشد؟!
علاوه بر این؛ اجماع علما و اخبار متواترى از ائمه معصومین(ع) به ما رسیده و حاکى از این است که: شیطان جزو ملائکه نبوده است. و همان‌گونه که می‌دانیم تواتر یکى از مهم‌ترین ابزار کاشفیت در صدق حدیث می‌باشد.

پاسخ تفصیلی

محور و علت اساسى طرح این سؤال، جریان خلقت حضرت آدم(ع) می‌باشد. وقتى خداوند اراده فرمود که انسان را بیافریند، فرشتگان در نهایت ادب و احترام و به قصد پرسش و استفهام، از خداوند پرسیدند که: آیا ما براى تسبیح و تقدیس تو کافى نیستیم؟! و اصولاً خلقت انسان براى چیست؟ وقتى خداوند راز خلقت انسان را برایشان بیان فرمود و به فرشتگان نوید داد که انسان خلیفه خدا، در زمین است، فرشتگان متواضعانه دعوت پروردگارشان را (مبنى بر سجده بر حضرت آدم) پذیرفته و از سر اخلاص و احترام، بر آدم سجده کردند. در میان فرشتگان و یا بهتر بگوییم در صف فرشتگان، ابلیس قرار داشت که او نیز مدت طولانى، عبادت خداوند را می‌کرد؛ اما در درونش رازى مکتوم و مستور بود که هیچ‌کس جز ذات اقدس حق تعالى بر آن آگاهى نداشت. رازى که مدت‌ها پنهان بود اما در جریان خلقت حضرت آدم(ع)، از آن پرده بردارى شد، کفر ابلیس بود. آرى او از مدت‌ها قبل کافر شده بود ولى استکبار و عنادش در قضیه سجده نکردن بر حضرت آدم، از این کفر پنهان، پرده برداشت.
وقتى خداوند به همه فرشتگان و ابلیس [که در میان آنها بود و عبادت می‌کرد] فرمان داد: بر آدم سجده کنید، همه فرشتگان اطاعت کردند غیر از ابلیس که از این فرمان سرپیچى کرده و سجده ننمود. استدلالش هم این بود که: من از آتش آفریده شده‌ام و او از خاک. چگونه موجود برتر بر موجود پست‌تر سجده کند؟
گویا ابلیس از حقیقت آدم غافل بود! گویا نمی‌دید که روح الهى در او دمیده شده و انسانیت انسان و ارزش و عیارش همان گوهر ملکوتى است که از ناحیه پروردگارش به او افاضه شده. آرى به گمان شیطان، آتش لطیف‌تر از گِل بود - گرچه در این قیاس هم، دچار اشتباه شده بود، که فعلاً محل بحث ما نیست - او فقط جنبه ناسوتى و بدنى انسان را دیده و از مقام شامخ انسانیت او غافل شده بود! و این‌چنین بود که شیطان با دو عکس العمل مقابل دو عمل، از بهشت و درگاه عالى بارى تعالى رانده شد. عکس العمل اول او، تفاخر بود نسبت به عمل آفرینش انسان و عکس العمل دومش، استکبار و در نهایت، سرپیچى بود، نسبت به خداوند و دستور الهى.
 اکنون سخن در این است که؛ آیا شیطان (ابلیس) جزء فرشتگان بود یا خیر؟ قبل از بیان پاسخ، لازم است مفردات این سؤال را به طور خلاصه مدنظر قرار دهیم تا به خواست خداوند پاسخ، از اتقان و استحکام علمى بیشترى برخوردار گردد، بدین منظور، به بررسى و توضیح چند واژه می‌پردازیم: الف. شیطان، ب. ابلیس، ج. فرشته، د. جن.
 الف. شیطان 
کلمه «شیطان» از ماده «شطن» می‌باشد. «شاطن»؛ یعنى موجود خبیث و پست، متمرّد و سرکش، طاغى و نافرمان. اعم از انسان، جنّ یا جنبندگان دیگر. حتى به معناى روح شریر و دور از حق نیز آمده، که در حقیقت قدر مشترک همه این معانى یکى است. بنابراین، شیطان اسم عام (اسم جنس) است که به موجود موذى و منحرف کننده (خواه انسان یا غیر انسان) اطلاق می‌شود.
در قرآن مجید و لسان ائمه معصومین(ع) نیز شیطان تنها به موجود خاص اطلاق نشده؛ بلکه به انسان‌هاى شرور یا حتى اخلاق ناپسند، چون حَسَد، نیز شیطان گفته‌اند.[1]
ب. ابلیس 
اسم خاص (عَلَم) می‌باشد که تنها یک مصداق دارد. او کسى بود که اولین معصیت را در جهان امکان مرتکب شده و در برابر پروردگارش، دعوى استقلال کرد. تفاخر و استکبار نمود، از فرمان مولایش ابا کرد و سرانجام نیز از بهشت رانده شد.
 نام غیر شریف ابلیس «عزازیل»[2] بوده است و ابلیس، از ماده  «ابلاس»، در واقع لقب او می‌باشد. ابلاس؛ یعنى مأیوس شدن و شاید به این اعتبار که ابلیس از رحمت خدا مأیوس شد، این لقب را گرفت.
 ج. فرشته 
مناسب است به پاره‌اى از صفات فرشتگان اشاره کرده تا بتوانیم نتیجه بگیریم که چون فرشته راهى به سوى معصیت ندارد. بنابراین، شیطان نمی‌تواند از جنس فرشتگان باشد.[3]
فرشتگان، موجوداتى هستند که خداوند در موردشان بهترین توصیف را در قرآن مجید آورده است. آن‌جا که می‌فرماید: «بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُون‏، لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُون»[4] در نهاد فرشتگان هرگز خلاف  حق، چیزى نبوده و همیشه و در همه حال مشغول عبادت و اطاعت پروردگارشان هستند. موجوداتى هستند معصوم. خود و ضمیر پاکشان را هرگز به گناه آلوده نمی‌کنند. مهم‌تر از همه؛ اطاعت و انقیادشان در برابر پروردگارشان است. اظهار عجزشان در برابر آنچه نمی‌دانند و عدم تفاخر و استکبار در برابر آنچه می‌دانند؛ زیرا یقین دارند که داشته‌هایشان نیز از سوى ذات ربوبى حق تعالى است و اگر لحظه‌اى اراده‌اش بر ندانستن چیزى تعلق بگیرد، آنچه می‌دانند نیز تبدیل به نادانى خواهد شد.
آرى مهم‌ترین تفاوت فرشتگان و شیطان در جریان خلقت و سجده بر آدم(ع) هویدا می‌شود؛ زیرا فرشتگان با جان و دل دریافتند که علم اسماء را نمی‌دانند؛ یعنى فهمیدند که چیزهایى را نفهمیده‌اند. اما شیطان با عناد و استکبارى که داشت می‌اندیشید همه چیز را می‌داند و هرگز نفهمید که سجده بر آدم به جهت علومى است که از سوى خدا بر حضرت آدم(ع) افاضه شده و ذهن تاریک او را هیچ راهى بر یافتن آن علوم نیست! یعنى کبر و غرورش مانع از فهمیدن او شد و سرانجام مانع از سجده کردنش! زیرا اباى او از سجده نیز، اباى استکبارى بود نه این‌که طاقت یا توان سجده را نداشته باشد!
با این توضیحات روشن می‌شود که چون فرشته، معصوم محض می‌باشد، گناه در او راه ندارد. وقتى گناه راه نداشت، پس تمام کارهایش اطاعت محض پروردگار است. اگر اطاعت براى موجودى واجب و ضرورى شد پس کفر و استکبار و معصیت از او ممتنع است. (این دلیل، اولین دلیل عقلى بر تفاوت شیطان با فرشته است و در نتیجه، فرشته نبودن شیطان است).
 قبل از بیان سایر ادله عقلى و نقلى، لازم است به توضیح مختصرى در مورد جن بپردازیم.
 د. جنّ 
جنّ در اصل، چیزى است که از حواس انسان پوشیده شده است. قرآن کریم وجود چنین موجوداتى را تصدیق نموده و درباره آنان مطالبى بیان کرده و جنس آنها را از آتش می‌داند؛ همچنان که نوع بشر از خاک آفریده شده. البته خلقت این موجودات نیز قبل از انسان بوده است.[5]
برخى از دانشمندان، از جن تعبیر به نوعى از ارواح عاقله می‌کنند که مجرد از ماده می‌باشند. البته پیداست که تجرد کامل ندارند؛ زیرا چیزى که از آتش آفریده شده، مادى است و یک حالت نیمه تجرد دارد، به تعبیر دیگر نوعى جسم لطیف است.[6]
از آیات قرآن بر می‌آید که جن نیز مانند نوع بشر، داراى اراده و شعور است و کارهاى سخت را نیز می‌توان انجام دهد و مؤمن و کافر نیز دارد. بعضى صالحند، بعضى فاسد. مانند انسان زندگى و مرگ و قیامت دارند. ... مذکر و مؤنث داشته و ازدواج و تکثر نیز در میان آنها هست.
اما سخن اصلى در این‌که؛ آیا ابلیس جزء ملائکه بوده یا خیر، بین دانشمندان اختلاف نظر وجود دارد و منشأ آن اختلاف، شاید تمسک به برخى آیات قرآن مجید باشد.
عده‌اى که می‌گویند، شیطان (ابلیس) جزء ملائکه است، دلیل عمده آنان، استناد به آیه‌اى است که خداوند فرموده: «و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس»؛[7] زیرا در این آیه، ابلیس از سجده  کردن استثنا شده و مستثنى منه در این جمله، ملائکه است و در نتیجه ابلیس جزء ملائکه می‌شود.
ولى حق این است که ابلیس جزء ملائکه نمی‌باشد. اخبار متواترى که از ائمه هدى(ع) رسیده و امامیه در آن اجماع دارند، همگى تأکید بر این مطلب است که ابلیس جزء جنیّان بوده، نه فرشتگان! و براى این مطلب چند استدلال وجود دارد که ما به مهم‌ترین آنها اشاره می‌کنیم.
1- خداوند تعالى فرموده: «...ابلیس کان من الجن»؛ یعنى ابلیس از جنس جنّ بوده است.[8]
2- خداوند تعالى فرموده: «لا یعصون الله ما اَمَرهم و یفعلون ما یؤمرون»؛[9] خداوند درباره ملائکه فرموده است که: به هیچ‌وجه خدا را عصیان  نمی‌کنند؛ یعنى به صورت عام از ملائکه نفى معصیت شده و این می‌رساند که اولاً، هیچ‌یک از ملائکه و ثانیاً، هیچ‌گونه معصیتى، را مرتکب نمی‌شوند.
3- خداوند فرموده: «افتتخذونه و ذُرتیه اولیاء من دونى و هُم لکم عدو»؛[10] این مطلب می‌رساند که در میان جنیّان ذریه و نسل یا به عبارتى  توالد و تناسل وجود دارد و حال آن‌که فرشتگان خلقتشان روحانى است و این قبیل مسائل بین آنها وجود ندارد.
4- خداوند مى‏فرماید: «جاعل الملائکة رسلاً»؛ یعنى خداوند ملائکه را رسولانى قرار داد،[11] و می‌دانیم که کفر و عصیان بر رسول خدا جایز نیست.
اما در پاسخ به دلیل کسانى که استثنا ابلیس از فرشتگان را مدنظر قرار دادند، باید گفت: استثنا شدن ابلیس از ملائکه، به هیچ‌وجه دلالت بر هم‌جنس بودن ابلیس با ملائکه ندارد. نهایت چیزى که از این مطلب فهمیده می‌شود، این است که ابلیس در صف ملائکه و میان آنها بوده و مانند فرشتگان مأمور به سجده شده است. حتى عده‌اى گفته‌اند: استثنا در این آیه، از نوع استثنا منقطع است؛ یعنى مستثنى منه در جمله وجود ندارد.[12]
در توصیف ابلیس گفته‌اند حدود شش هزار سال خدا را عبادت کرده است. پس قرار گرفتن چنین موجودى [که مدت زیادى مشغول اطاعت پروردگار بوده]، در صف فرشتگان، امر چندان بعیدى نیست.
از امام صادق(ع) پرسیدند: آیا ابلیس از ملائکه است یا جزء سایر موجودات آسمانى است؟ فرمود: «نه از ملائکه است و نه از سایر موجودات آسمانى؛ بلکه او جنّ است؛ ولى همراه ملائکه بوده است. ملائکه نیز گمان می‌کردند او از جنس آنهاست، ولى خداوند متعال می‌دانست که چنین نیست. این جریان ادامه یافت تا در جریان سجده بر آدم، راز پنهان ابلیس آشکار گشت».[13]
منابع براى مطالعه بیشتر:
1. طبرسى، مجمع البیان، ذیل آیه 34 بقره؛
 2. طباطبائى، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج 1، ص 122 به بعد و ج 8، ص 20 به بعد؛
 3. جوادى آملى، عبدالله، تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 6، بحث مربوط به خلقت آدم(ع)؛
 4. مصباح یزدى، محمدتقى، معارف قرآن، 1 - 3، ص 297 به بعد؛
 5. تفسیر نمونه، ج 1، ذیل آیه 34 سوره بقره و ج 11، ص 8 به بعد.

 


[1]. راغب اصفهانى، مفردات، ماده «شطن».

[2]. طبرسى، مجمع البیان، ج 1، ص 165، چاپ بیروت.

[3]. آیه شریفه، کلمه ملائکه (فرشتگان) را به صورت جمع همراه با «الف» و «لام» آورده است؛ یعنى تمام فرشتگان مأمور به سجده بر آدم(ع) بودند.

[4]. انبیا، 26 - 27.

[5]. حجر، 27.

[6]. تفسیر نمونه، ج 11، ص 79 - 80.

[7]. بقره، 34.

[8]. کهف، 50.

[9]. تحریم، 6.

[10]. کهف، 50.

[11]. فاطر، 1؛ حج، 75.

[12]. البته دلایل دیگرى نیز بیان گردیده که به جهت اختصار از ذکر آنها صرف نظر می‌شود. ر.ک: تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه 34 سوره بقره.

[13]. مجمع البیان، ج 1، ص 163.



ادامه مطلب
چهارشنبه 17 آبان 1396  - 11:24 AM

خلاصه پرسش

اولین مجتهد چه کسی بوده و قبل از رسیدن به درجه ی اجتهاد از چه کسی تقلید می کرده است؟

پرسش

اولین مجتهد چه کسی بوده و قبل از رسیدن به درجه ی اجتهاد از چه کسی تقلید می کرده است ؟

پاسخ اجمالی

در مکتب اسلام اجتهاد یک موضوع مهم و با سابقه است. از دیدگاه شیعه، اجتهاد از عصر معصومین (ع) تا به امروز در میان اصحاب ایشان رواج داشته است و دستخوش تحولات فراوانی گردیده و پیشرفت های زیادی داشته است.

 

رسول اکرم (ص) برخی از صحابه مانند مصعب بن عمیر و معاذ بن جبل را برای تبلیغ و تعلیم احکام دین، به سرزمین های اطراف می فرستاد.

 

آن حضرت می فرمود: «از افتای بدون علم خودداری کنید که لعن فرشتگان را به دنبال خواهد داشت». این امر نشانگر آن است که فتوا دادن از سوی مفتی و فقیه و تقلید و پیروی کردن از طرف مردم، در عصر پیامبر (ص) مطرح بوده است و رجوع به فقیه پس از رحلت آن حضرت نیز همانند گذشته، ادامه داشت تا آنکه در دوران امام باقر و امام صادق (ع)، فزونی گرفت. فقیهان بی شماری در مکتب آن دو بزرگوار، تربیت و پرورش یافتند، که از آن جمله اند: ابوبصیر، یونس بن عبدالرحمان و ابان بن تغلب.

 

در دوره معصومین(ع) به دلیل دسترسی به امام معصوم(ع) و محدود بودن مسائل مورد نیاز، مردم مسائل ومشکلات خود را از ایشان سؤال می کردند و در حقیقت قبل از این که مجتهدی به درجه ی اجتهاد رسیده باشد همه از امام معصوم (ع) تقلید می کردند ولی در همان زمان ها هم معصومین(ع) به بعضی از افراد عالم اذن اجتهاد و فتوا داده اند.

 

پاسخ تفصیلی

شیعه، اجتهاد به معنى استنباط احکام از نصوص و ظواهر کتاب و سنت را پذیرفته واین نوع اجتهاد از عصر معصومین(ع) در میان اصحاب ایشان رواج داشته است.

 

رسول اکرم (ص) برخی از صحابه را برای تبلیغ و تعلیم احکام دین، به سرزمین های اطراف می فرستاد. مصعب بن عمیر و معاذ بن جبل از نمونه های بارز آنان به شمار می آیند. آن حضرت می فرمود: «از افتای بدون علم خودداری کنید که لعن فرشتگان را به دنبال خواهد داشت».[1] این امر نشانگر آن است که فتوا دادن از سوی مفتی و فقیه و تقلید  و پیروی کردن از طرف مردم، در عصر پیامبر (ص) مطرح بوده است و رجوع به فقیه پس از رحلت آن حضرت نیز همانند گذشته، ادامه داشت تا آنکه در دوران امام باقر و امام صادق (ع)، فزونی گرفت. فقیهان بی شماری در مکتب آن دو بزرگوار، تربیت و پرورش یافتند[2] و به منظور احیا و تعلیم  احکام، به شهرهای مختلف کوچ کردند و بسیاری از مردم شیفته و تشنه ی معارف و احکام الهی که در نقاط دور دست زندگی می کردند و دستشان از اهل بیت(ع) کوتاه بود به سراغ آنان رفته و مسائل خود را از ایشان می پرسیدند و با واسطه از علم بی کران ائمه(ع) سیراب می گشتند. این همان «تقلید» است که به نمونه هایی از آن اشاره می شود:

 

1. حضرت باقر (ع) به ابان بن تغلب می فرماید: «در مسجد مدینه بنشین و برای مردم فتوا بده؛ زیرا دوست دارم در میان شیعیانم کسانی همچون تو باشند.»[3]

 

2. معاذ بن مسلم، صحابى امام صادق(ع)، بدون آنکه از سوى آن حضرت مأذون گردیده باشد، در مسجد جامع فتوا مى‏داد، و چون خبر به امام رسید، او را تشویق و تأیید فرمود.[4]

 

3. شعیب عقرقوقی می گوید: به امام صادق (ع) عرض کردم: «گاهی ما می خواهیم سؤال و مشکل دینی خود را از کسی بپرسیم (و به شما به جهت دوری راه یا حالت تقیه و ... دسترسی نداریم)، شما بگویید به چه کسی رجوع کرده و سخن او را بپذیریم؟ حضرت در جواب فرمودند: «علیکم بالاسدی یعنی ابا بصیر»؛ یعنی، شما می توانید به ابوبصیر مراجعه کنید.[5]

 

4. حسن بن علی بن یقطین می گوید: به امام رضا (ع) عرض کردم: «من نمی توانم به جهت هر مشکل دینی که برایم پیش می آید، از شما سؤال کنم، پس آیا یونس بن عبدالرحمان ثقة و راستگو است و می توانم پاسخ نیازهای دینی خود را از او دریافت کنم؟ حضرت فرمود: آری.»[6]

 

5. حضرت مهدی (عج) در توقیع شریف و معروف خود به اسحاق بن یعقوب، به عنوان یک قاعده ی کلی، این چنین می نگارد:

 

«در پیشامدهایی که رخ می دهد، به راویان حدیث ما (فقها) مراجعه کنید که آنها حجت من بر شمایند و من حجت خدا بر ایشان هستم.»[7]

 

بر اساس این توقیع و دیگر روایات، مسأله ی رجوع به فقیه در عصر غیبت کبری، شکل دیگری به خود گرفت و دو راه «اجتهاد» و «تقلید» مصطلح به وجود آمد و فقیهان و مجتهدان جامع شرایط مسئولیت افتا و پاسخ گویی را به عهده گرفتند و خلأ و مشکل عدم دسترسی به امام معصوم را با حضور خود در عرصه ی اجتماع پر کردند. این امر تاکنون ادامه داشته و هم چنان خواهد داشت؛ چنان که شیخ طوسی می گوید: «من شیعه ی امامی (اثنی عشری) را از زمان حضرت علی (ع) تاکنون (قرن پنجم هجری) این گونه یافتم که پیوسته سراغ فقیهان خود رفته و در احکام و عبادات خود، از آنان استفتا می کردند و بزرگان آنان نیز پاسخ و راه عمل به فتوا را به آنان نشان می دادند.»[8]-[9]

 

بنابراین، اجتهاد گسترده ای که هم اکنون در حوزه های علمیه ی شیعه رواج دارد سابقه ای دیرینه از زمان معصومین (ع) دارد. قبل از آن، مسائل مستقیما از امام معصوم (ع) سؤال می شده است و ائمه (ع) در مقام تبین مسائل شرعى به عنوان امام، بیان اصول و قواعد کلى را وظیفه ی خود مى‏دانستند و در پاسخ به سؤال اصحاب، چگونگى استنباط احکام فرعى از اصول کلى را آموزش مى‏دادند.[10] پس اولین مجتهد قبل از  رسیدن به اجتهاد، از معصوم(ع) تقلید می کرده است. در زمان های بعد گروهی از افراد تحصیل کرده و با استعداد بااستفاده از گفتار و روایات ائمه(ع) به سؤالات شرعی مردم پاسخ می گفتند. این، شکل ابتدایی اجتهاد بوده است که به تدریج پیشرفت کرده و در مرحله ی بعد در زمان غیبت، علما با استفاده از روایات فراوان و به کار گرفتن اصول و قواعدی که از امام (ع) آموخته بودند ، متوجه حکم شرعی می شدند، زیرا تمام مسائل مورد نیاز در روایات منعکس شده بود. در مراحل بعدی با پیشرفت علوم و گستردگی نیازها مسائلی پیش می آمد که در روایات بیان نشده بود و مجتهدین آنها را از عمومات و اطلاقات آیات و روایات استفاده می کردند. به تدریج این تکامل بیشتر و بیشتر و اجتهاد روز به روز گسترده مشکل تر گردید. امروزه دامنه ی اجتهاد بسیار گسترده شده است.

 

برای اطلاع بیشتر می توانید به سلسله درس های خارج اصول استاد هادوی تهرانی[11] مراجعه فرمایید.

 

 


.[1] وسائل الشیعة، ج 27، باب 4 و 7.

.[2] مورخان می نویسند امام صادق (ع) چهار هزار شاگرد داشتند که از بلاد مختلف به حوزه ی درسی آن حضرت کوچ کرده بودند، ر.ک: اسد، حیدر، الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 1، ص 69.

.[3] «اجلس فی مسجد المدینة و افت الناس فانی احب ان اری فی شیعتی مثلک»؛ مستدرک الوسائل، ج 17، باب 111.

[4] . وسائل‏الشیعة، ج 27، ص 148.

[5]. «ربما احتجنا ان نسأل عن الشی فمن نسأل»؛ وسائل الشیعه، ج 27، باب 11، ص 142.

.[6] «لا اکاد اصل الیک اسألک عن کل ما احتاج الیه من معالم دینی. افیونس بن عبد  الرحمان ثقة آخذ منه ما احتاج الیه من معالم دینی فقال نعم»؛ همان.

[7]. «... و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة الله علیهم»؛ همان.

[8]. نک: طوسى،العدة فی أصول الفقه، ص731.

[9]. پرسش ها و پاسخ های دانشجویان، صص 42، 43 و 44.

[10]. مثلا، نک: طوسى، الاستبصار، ج1، صص 77ـ 78.

[11] . کتاب اول: فلسفه ی علم اصول فقه،دفتر اول: علم اصول از آغاز تا امروز، صص 22 – 38



ادامه مطلب
چهارشنبه 17 آبان 1396  - 11:24 AM

خلاصه پرسش

چه کسی و چگونه می تواند طی الارض را انجام دهد؟

پرسش

چه کسی و چگونه می تواند طی الارض را انجام دهد؟

پاسخ اجمالی

طی الارض یعنی:« در لحظه ای به هر جای زمین رفتن». طی الارض، امری است غیر عادی و مافوق قدرت طبیعی انسان و انجام آن، برای کسی میسر است که سلسله علل طبیعی را تحت تصرف قدرت خود درآورد. مهمترین مسئله دراین باره کسب معرفت نفس است که انسان بداند می تواند با سیر و سلوک صحیح و مشروع، مظهر تجلی اسما و صفات الهی گردد. برای رسیدن به این معرفت، پاک سازی خود از آلودگی های نفسانی و آراسته شدن به صفات الهی، طبق شریعت الهی، مهمترین کار می باشد.

 

بر طبق حدیث «قرب نوافل»، انسان می تواند تا جایی پیشرفت کند که خداوند، چشم و گوش و زبان و... او گردد؛ یعنی همه­ی کارهای او الهی شود. البته سلوک در این مسیر حتماً باید با مددگیری از اهل بیت(ع) و تحت اشراف استادی اهل سیر و سلوک انجام شود و به قول شاعر:

 

طی این مرحله بی همرهی خضر مکن         ظلمات است بترس از خطر گمراهی

 

پاسخ تفصیلی

توضیح کامل پیرامون چگونگی تحصیل طی الارض را نمی توان در ضمن چند صفحه نگاشت ولی چند نکته را به صورت اختصار اشاره می­نمائیم:

 

1. حقیقت «طی الارض» از امور خارق العاده و غیر عادی است؛[1] و طی الارض یعنی در لحظه ای به هر جای زمین رفتن.[2] و کسی قادر بر  انجام آن است که دارای قدرتی مافوق طبیعی باشد و بتواند سلسله علل طبیعی را در تحت قدرت خود درآورد.[3]

 

2. تحصیل قدرت مافوق طبیعی و به تسخیر در آوردن سلسله علل طبیعی و به اصطلاح قدرت یافتن بر تصرف در ماده ی کائنات نیازمند به کسب مقدماتی است که مهمترین آنها تحصیل معرفت نفس است؛ یعنی، به آن درجه ای از درک و علم برسد که بداند اولاً: نفس او و همه موجودات ماسوی الله هیچ استقلال وجودی و افعالی ندارند و در این عالم مستقلاً کاره ای نیستند و هیچ حرکت و فعلی بدون اراده و مشیت و اذن خداوند تحقق نمی یابد.

 

ثانیاً: نفس انسانی هر چند مستقلاً و از نزد خود چیزی نیست و قدرت بر انجام فعلی ندارد ولی به اراده و مشیت و اذن خداوند، قوه و استعداد آن را دارد که محل تجلی و ظهور اسما و صفات و افعال حضرت حق گردد و می تواند جامع ترین مظهر ذات متعالی حق گردد.

 

3. دست یابی به مقام مظهریت خداوند و فعلیت یافتن این قوه و استعداد، از یک طرف منوط به پاک سازی و پالایش درون انسان از آلودگی هاست. یعنی افکار و خیالات باطله و انگیزه های نادرست و افعال ناروا را از ساخت وجود خود پاک سازد؛ و از طرف دیگر منوط به آلایش و آرایستگی به خصال نیک است؛ یعنی، حقیقت وجود و قلب و روح خود را به صفات الهی متصف کند و افکار و انگیزه ها و افعال خود را به صفات حمیده آراسته گرداند و نفس قدسی پیدا کند و به عبارت جامع تر تقرب الی الله پیدا کند. و با این تقرب الی الله، صاحب اسم اعظم خداوند گردد و به ولایت تکوینی دست یابد، که در پرتو آن قدرتی پیدا می کند که می تواند در ماده ی کاینات تصرف کند و تمام موجودات عالم عناصر مقابل روح قوی او تابع و تسلیم خواهند بود و در حقیقت طی الارض، یکی از آثار و ثمرات قدرت روحی و بروز و ظهور نفس قدسی او خواهد بود.[4]

 

4. راه پالایش ساحت وجودی انسان از آلودگی ها و آلایش به خصال نیک، انجام دستورات شرایع الهی و تطبیق زندگی بر دین خداوند است که توسط انبیای الهی به بشریت هدیه شده است و چهره ی کامل شریعت که به نام دین مبین اسلام است توسط رسول مکرم اسلام(ص) به جامعه ی بشری اهدا شده است.

 

5. شرایع الهی هر چند چون جنبه ی عمومیت دارد الزامی برای کسب قدرتهای روحی ما فوق طبیعی و عادی ننموده ولی پیشوایان دینی از سوئی با بیان اینکه متون دینی علاوه بر معانی ظاهری دارای باطنی هستند و از سوی دیگر با بیان راه های وصول به مراتب عالی نفس انسانی، افراد مستعد را برای طی نمودن مراحل سیر و سلوک ترغیب و تشویق نمودند که ما در اینجا به نقل حدیث معروف قرب نوافل که از احادیث قدسی است، اکتفاء می کنیم:

 

رسول خدا(ص) می فرمایند: «خداوند فرمود: اظهار دوستی نکرد بنده ی من به چیزی دوست داشتی تر از آنچه واجب کردم بر او و او با نوافل به سوی محبت من می آید تا اینکه من نیز او را دوست بدارم. پس هنگامی که او را دوست بدارم، شنوایی او می باشم ، آن گاه که می شنود و بینایی او می باشم، آن گاه که می بیند و زبان او آن گاه که سخن می گوید و دست او می باشم آن گاه که ضربه می زند و پای او می باشم آن گاه که راه می رود، هنگامی که به درگاه من دعا کند اجابت می کنم و اگر از من درخواست کند، به او می دهم.»[5]

 

6. طی مراحل سیر و سلوک انسانی بدون مدد جویی از اهل بیت(ع) ممکن نیست چون اینان واسطه های فیض الهی و سر سلسله عارفان حقیقی اند همانطوری که در زیارت جامعه کبیره آمده است: «خداوند به شما افتتاح عالم کرد و به شما نیز ختم کتاب آفرینش نمود.»[6]

 

7. به دلیل پیچیدگی پیمودن سیر و سلوک، سالک عارف باید تحت مراقبت استاد کامل متوجه به حق و اهل مکاشفه، بر طبق موازین و قوانینی که شریعت اسلام و رسول اکرم و ائمه ی                         اطهار(ع) مقرر کرده اند وارد مرحله ی سیر و سلوک الی الله شود.[7]

 

طی این مرحله بی همرهی خضر مکن         ظلمات است، بترس از خطر گمراهی

 

بی پیر مرو تو در خرابات                 هر چند سکندر زمانی

 

 


[1]  . علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی، مهر تابان، صص 182 ـ 183.

[2] . راه روشن (ترجمه ی محجةالبیضاء)، ج1، ص32.

[3]  . مهر تابان، صص 182 ـ 183؛ برای آگاهی از حقیقت طی الارض، نک: نمایه ی حقیقت طی الارض.

[4]  . سید یوسف ابراهیمیان، ارمغان آسمان(شرح بر کتاب انسان در عرف عرفان علامه حسن زاده آملی)، صص 526 – 534.

[5]  . محاسن برقی، ج 1، ص 291؛ اصول کافی، ج 2، ص 352.

[6]  . "بکم فتح الله و بکم یختم"، مفاتیح الجنان، زیارت جامعه ی کبیره.

[7]  . شرح مقدمه ی قیصری، ص 594 و 595.



ادامه مطلب
چهارشنبه 17 آبان 1396  - 11:24 AM

خلاصه پرسش

لطفا دعایی را برای یافتن همسر باتقوا و مناسب، ذکرکنید.

پرسش

لطفا دعایی را برای یافتن همسر باتقوا و مناسب، ذکرکنید.

پاسخ اجمالی

خداوند متعال برای هر کاری اسبابی قرار داده ­­است که برای به نتیجه رسیدن آن، باید از طریق اسباب آن عمل کرد. راه پیدا کردن همسر مناسب، تحقیق و شناسایی دقیق است، البته در این راه باید از خداوند هم کمک خواست تا ما را در شناخت صحیح هدایت کند و تلاش­های ما به نتیجه ی مطلوب برسد.

 

دعاهایی که در روایات و از زبان ائمه(ع) بیان شده است همگی باید به همراه تلاش و کوشش و تحقیق همه جانبه برای انتخاب همسر باشد. یکی از دعاهایی که در این زمینه از ائمه(ع) نقل شده، دعایی است که از حضرت علی(ع) نقل شده است، ایشان فرمودند: «هر یک از شما که خواست ازدواج کند باید ابتدا دو رکعت نماز بخواند و در هر رکعت سوره ی فاتحةالکتاب و سوره ی یس را بخواند، وقتی که ازنماز فارغ شد بعد از حمد و ثنای پروردگار این گونه بگوید:

 

پروردگارا، همسری مهربان و بچه آور و شکرگزار و باغیرت به من عطا کن که اگر به او نیکی کردم شکرگزار باشد، و اگر به او بدی کردم مرا ببخشد، و اگر یاد خدا کردم مرا یاری کند، و اگر خدا را فراموش کردم مرا به یاد خدا بیندازد، و اگر از نزد او خارج شدم (اسرار و اموال و آبروی مرا) حفظ کند، و اگر بر او وارد شدم مرا خوشحال سازد، و اگر او را به کاری امر کردم مرا اطاعت کند، و اگر بر علیه او قسم خوردم (که او کاری را انجام دهد) او (آن کار را انجام داده) و مرا از آن قسم بریء­الذمّه ­کند، و اگر بر او غضب کردم مرا راضی سازد. ای پروردگار صاحب جلال و اکرام، چنین همسری را به من ببخش! پس به درستی که من او را از تو خواسته­ام و به من نمی رسد مگر آن چیزی که تو منت می گذاری و عطا می کنی.»

 

پاسخ تفصیلی

خداوند متعال، همه ی امور این جهان را روی نظم و حکمت خاصی تدبیرکرده و برای هر پدیده و واقعه­ای علت­ها و اسبابی قرارداده است که رسیدن به هر هدف، جز از طریق علل و اسباب آن ممکن نیست.

 

مسئله­ی انتخاب همسر و ازدواج از اموری است که از نظر خداوند متعال بسیار بااهمیت است و به همین جهت در قرآن مجید[1] و احادیث معصومین(ع) ویژگی­های یک همسر مناسب بیان شده است. علاوه بر این، مردی که می­خواهد همسر انتخاب کند، باید سعی­کند همسری انتخاب­کند که همسان اوباشد(از نظر علمی و فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و...).

 

راه پیدا کردن همسر مناسب و باتقوا، اولاً، شناخت ملاک­ها و معیارهای تقوا است و ثانیاً، تحقیق کردن درباره ی وجود این ملاک­­­ها و معیارها در دختر مورد نظر. این تحقیق می­تواند از راه های مختلفی مانند صحبت کردن با خود فرد، بررسی سوابق خانوادگی ، بررسی سوابق دوستان نزدیک ، تحقیق از همکاران و همسایگان و خویشان و نزدیکان انجام شود. البته در این مسیر باید از خداوند متعال هم به واسطه ی دعا کمک گرفت تا خداوند انسان را در انتخاب صحیح یاری کند. بنابراین، اول باید حرکت­کرد و از خداوند خواست که این حرکت در مسیر صحیح باشد و به حقیقت و مطلوب واقعی برسد. دعا و استعانت از خداوند در همه          ی کارها به این معنی است و به هیچ وجه اسلام اجازه نمی­دهد مردی که به دنبال پیدا کردن همسر است بدون هیچ گونه تلاش، تحقیق و جستجو و سوال کردن فقط با دعا، همسری صالح و شایسته را از خدا بخواهد. این دعا ابداً مستجاب نمی­شود زیرا دعا وقتی مستجاب می­شود که برای رسیدن به هدف از راه فراهم آوردن اسباب و علل آن، تلاش کنیم و از خداوند متعال در جهت کمک و یاری هر چه بیشتر و به نتیجه رسیدن تلاش­ها و کوشش­ها مدد بگیریم.

 

دعاهایی که در روایات و از زبان ائمه(ع) بیان شده است همگی باید به همراه تلاش و کوشش و تحقیق همه جانبه برای انتخاب همسر باشد. یکی از دعاهایی که در این زمینه از ائمه(ع) نقل شده، دعایی است که از حضرت علی(ع) نقل شده است، ایشان فرمودند: «هر یک از شما که خواست ازدواج کند باید ابتدا دو رکعت نماز بخواند و در هر رکعت سوره ی فاتحةالکتاب و سوره ی یس را بخواند، وقتی که از نماز فارغ شد بعد از حمد و ثنای پروردگار، این گونه بگوید: " اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی زَوْجَةً وَدُوداً وَلُوداً شَکُوراً غَیُوراً إِنْ أَحْسَنْتُ شَکَرَتْ وَ إِنْ أَسَأْتُ غَفَرَتْ وَ إِنْ ذَکَرْتُ اللَّهَ تَعَالَى أَعَانَتْ وَ إِنْ نَسِیتُ ذَکَّرَتْ وَ إِنْ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهَا حَفِظَتْ وَ إِنْ دَخَلْتُ عَلَیْهَا سُرَّتْ وَ إِنْ أَمَرْتُهَا أَطَاعَتْنِی وَ إِنْ أَقْسَمْتُ عَلَیْهَا أَبَرَّتْ قَسَمِی وَ إِنْ غَضِبْتُ عَلَیْهَا أَرْضَتْنِی یَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِکْرَامِ هَبْ لِی ذَلِکَ فَإِنَّمَا أَسْأَلُکَه و لا آخِذ اِلاّ ما مَنَنْتَ و اَعْطَیْتَ". حضرت علی (ع) در ادامه فرمود: «کسی که این (نماز و دعا) را انجام دهد، خداوند آنچه را خواسته است به او عطا می کند.» [2]

 

ترجمه ی دعا:

 

پروردگارا، همسری مهربان و بچه آور و شکرگزار و باغیرت به من عطا کن که اگر به او نیکی کردم شکرگزار باشد، و اگر به او بدی کردم مرا ببخشد، و اگر یاد خدا کردم مرا یاری کند، و اگر خدا را فراموش کردم مرا به یاد خدا بیندازد، و اگر از نزد او خارج شدم (اسرار و اموال و آبروی مرا) حفظ کند، و اگر بر او وارد شدم مرا خوشحال سازد، و اگر او را به کاری امر کردم مرا اطاعت کند، و اگر بر علیه او قسم خوردم (که او کاری را انجام دهد) او (آن کار را انجام داده) و مرا از آن قسم بریء­الذمّه ­کند، و اگر بر او غضب کردم مرا راضی سازد. ای پروردگار صاحب جلال و اکرام، چنین همسری را به من ببخش! پس به درستی که من او را از تو خواسته­ام و به من نمی رسد مگر آن چیزی که تو منت می گذاری و عطا می کنی.»

 

 


 [1]نور، 26؛ تحریم، 5.

 [2] جعفریات، ص 110(به نقل از نرم افزار جامع الاحادیث). این دعا در کتاب بحارالأنوار، ج100، ص 269 با اندکی تغییر این گونه نقل شده است:

اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی زَوْجَةً صَالِحَةً وَدُوداً وَلُوداً شَکُوراً قَنُوعاً غَیُوراً إِنْ أَحْسَنْتُ شَکَرَتْ وَ إِنْ أَسَأْتُ غَفَرَتْ وَ إِنْ ذَکَرْتُ اللَّهَ تَعَالَى أَعَانَتْ وَ إِنْ نَسِیتُ ذَکَّرَتْ وَ إِنْ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهَا حَفِظَتْ وَ إِنْ دَخَلْتُ عَلَیْهَا سُرَّتْ وَ إِنْ أَمَرْتُهَا أَطَاعَتْنِی وَ إِنْ أَقْسَمْتُ عَلَیْهَا أَبَرَّتْ قَسَمِی وَ إِنْ غَضِبْتُ عَلَیْهَا أَرْضَتْنِی یَا ذَا­الْجَلَالِ وَ الْإِکْرَامِ هَبْ لِی ذَلِکَ فَإِنَّمَا أَسْأَلُکَ وَ لَا أَجِدُ إِلَّا مَا قَسَمْتَ لِی‏.



ادامه مطلب
سه شنبه 16 آبان 1396  - 11:42 AM

خلاصه پرسش

آیا از نظر اسلام، گناه یک قاتل یا متجاوز کافر، با مسلمان شدن او بخشیده می شود؟

پرسش

در صورتی که یک قاتل یا متجاوزی که کافر بوده است مسلمان شود، از نظر اسلام، گناهانش بخشیده می شود یا کیفر خواهد داشت؟

پاسخ اجمالی

در اسلام، راجع به افراد کافری که این دین را اختیار می کنند قوانینی مطرح شده است. از جمله اینکه اگر در زمان کفر حقی از حقوق خداوند را ضایع نموده باشد، مانند اینکه عبادت خدا (واجب) را انجام نداده یا گناهانی را مرتکب شده باشد، از طرف خداوند مورد عفو و بخشش قرار می گیرد.

 

اما حقوقی که مربوط به مردم است بخشیده نمی شود و باید ادا شده یا رضایت صاحبان حقوق جلب شود. بنابراین اگر یک قاتل یا متجاوز در زمان کفر، ندانسته گرفتار این اعمال ناشایست شود وبعد مسلمان شود تنها از عذاب الهی در امان می باشد، اما مجازات های مالی وبدنی مربوط به آن را در دنیا باید تحمل کند، مگر اینکه اولیای دم یا سایر شاکیان از مجازات او صرف نظر نمایند. زیرا این حقوق مربوط به اسلام نیستند تا با مسلمان شدن او، اسلام آنها را ببخشد، بلکه مربوط به مردم هستند و در میان همه ی ادیان و عقلای عالم محترم شمرده می شوند.

 

پاسخ تفصیلی

قرآن کریم در مورد اعمال ناپسند کافران قبل از ایمان آوردن، می فرماید:

 

«ای پیامبر به کافران بگو: اگر از اعمال ناپسند خود بازایستید، ما نیز اعمال ناپسند گذشته ی شما را نادیده گرفته و گناهان شما را می بخشائیم.»[1]

 

پیامبر اسلام(ص) نیز فرموده است:

 

«اسلام، اعمال ناپسند قبل از اسلام را می پوشاند، چنانچه توبه نیز چنین است و کفر و گناهان و اعمال زشت را می پوشاند.»[2]این حدیث شریف مبنای یک قاعده فقهی در اسلام شده است که به آن قاعده «جبّ»می گویند.

 

معنای آیه و حدیث فوق این است که کسی که قصد مسلمان شدن دارد، از گذشته ی خود و اعمال ناپسندی که انجام داده، ترس و خوفی نداشته باشد؛ زیرا خداوند حقوق خود را (که از زمان کفر بر عهده ی او بوده است) می بخشاید. بنابراین لازم نیست که او عبادت هایی را که ترک نموده قضا کند یا زکات اموالی را که در این مدت ادا نکرده یک جا پرداخت نماید. زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است و از حق خود که بر عهده ی بنده است، گذشت می نماید.[3]

 

همچنین کسی که مسلمان می شود اگر در زمان کفر، مرتکب اعمالی شده باشد که در اسلام برای آنها مجازات خاصی در نظر گرفته شده است (مثل حد شرب خمر)،بعد از مسلمان شدن حدّ شرعی اعمال گذشته(زمان کفر) در مورد او اعمال نمی شود. بلکه با کمال عطوفت و مهربانی با او برخورد شده و به او اطمینان می دهند که ترس و نگرانی در مورد اعمال گذشته ی خود نداشته باشد. البته این بخشودگی به حقوق اسلام و خداوند اختصاص دارد، اما اگر حق یا حقوقی از مردم بر عهده ی او باشد، یا ظلم و تجاوزی به بنده ای از بندگان خدا نموده باشد، باید نسبت به ادای آنها اقدام نموده و حقوقشان را پرداخت نماید و یا مجازات مربوط به آن را تحمل کند.

 

مثلاً، اگر از شخصی وام گرفته و به او بدهی دارد، و یا اموالی را سرقت نموده، باید به صاحبانش بازگردانده و یا رضایت آنها را جلب نماید. همچنین اگر مرتکب جنایتی شده و ضرب و جرح یا قتلی انجام داده، نسبت به آن اعمال مسئول است و مجازات مربوط به آن را باید تحمل نماید. زیرا خداوند حقوق خود را می بخشد و نه حقوقی را که مربوط دیگران است. پس حقوق تضییع شده ی مردم به جای خود محفوظ است و باید نسبت به جبران آنها اقدام کند.

 

باید توجه داشت این قوانین صرفاً احکام اسلامی نیستند، بلکه در تمامی ادیان و شرایع و در میان همه عقلای عالم، قوانین مربوط به این اعمال وجود دارد.[4]

 

بعضی از عالمان، این نکته را نیز اضافه کرده اند که اگر شخصی مسلمان شد و حقوقی نسبت به اشخاص یا افرادی بر عهده ی او وجود داشت که این تازه مسلمان از ادای آنها ناتوان بود، حاکم اسلامی با صلاحدید خود می تواند آن حقوق را از بیت المال مسلمین ادا کند، و بدین وسیله مشکل این فرد تازه مسلمان را حل نماید؛ مثلا،ً اگر دیه ای (خونبها) بر عهده ی او است و او در زمان شرک مرتکب قتل شده و اکنون مسلمان شده است، بدهی فوق بر عهده ی او محفوظ است و باید پرداخت نماید. اما حاکم مسلمان این اختیار را دارد که از خزانه ی دولت بدهی او را بپردازد.[5]

 

به هر حال چنین شخصی در هر حکومتی و از جمله حکومت اسلامی، مستحق جزا هست و اشخاصی که از طرف او مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند می توانند در یک نظام اسلامی، در دادگاه های صالحه از او شکایت نموده و تقاضای مجازات نمایند.

 

 


[1]  . انفال، 38.

[2]  . طریحی، مجمع البحرین، ماده «جبّ»؛ السیرة الحلبیة، ج 3، ص 105. این حدیث به شکل های دیگری نیز نقل شده است، مانند: اسلام ما قبل خود را از بین می برد. نک: مجلسی ، محمد باقر، بحار الانوار، ج 40، ص 230.

[3]  . نک: محقق همدانی، مصباح الفقیة، کتاب الزکاه، ص 17؛ نجفی، محمد حسن جواهر الکلام، ج 17، ص 10.

[4]  . نک: مکارم شیرازی، ناصر، القواعد الفقهیة، ج 2، ص 169 – 183(قاعده ی الجبّ).

[5]  . حسینی جرجانی، ابوالفتح، تفسیر شاهی، ج 2، ص 96.



ادامه مطلب
سه شنبه 16 آبان 1396  - 11:41 AM

خلاصه پرسش

آیا انسان های اولیه که در غار می زیسته اند، از نسل حضرت آدم (ع) بوده اند؟

پرسش

انسان های اولیه که در غار می زیسته اند آیا از نسل حضرت آدم (ع) بوده اند؟

پاسخ اجمالی

انتخاب کوهها و غارها به عنوان مسکن توسط انسان هایی از نسل حضرت آدم (ع) مورد تأیید قرآن کریم است. اما از آنجایی که بر وجود انسان های دیگرِی، قبل از حضرت آدم (ع)، شواهد زیادی وجود دارد، و زندگی انسان های گذشته در غارها، غیر قابل انکار است، باید از آثار و دست نوشته های موجود در غارها یا راهها دیگری اثبات گردد که آثار بجای مانده، مربوط به چه دوره ای است.

 

بهر حال مشخص است که تاریخ خلقت حضرت آدم (ع) به دوران های خیلی دور بر نمی گردد.

پاسخ تفصیلی

برای دست یابی به جواب توجه به نکاتی ضروری است:

 

1. شواهد زیادی وجود دارد که قبل از آدم (ع) ابوالبشر، انسان هایی که از نسل آن حضرت نبوده اند، زندگی می کرده اند.

 

مرحوم علامه طباطبائی می فرماید: از آیه 3 سوره بقره می توان استشمام کرد که قبل از خلقت آدم (ع)، انسانهایی هم زندگی می کردند که فرشتگان با سابقه ذهنی که از آنها داشتند از خداوند می پرسند: آیا کسی را خلق می کنی که فساد کرده و خونریزی می کند[1].

 

در کتاب توحید صدوق (ره) نیز از امام صادق (ع) نقل شده است که فرمود: شما گمان می کنید که خدای عز و جل غیر از شما بشر دیگری نیافریده است. بلکه هزار هزار آدم (ع) آفریده که شما از نسل آخرین آدم  از آدم ها هستید.[2]

 

2. با دست نوشته ها و نقش های موجود در غارها می توان اثبات کرد که انسان هایی از نسل کنونی هم احیاناً در غارها بوده اند[3]. ولی آیا همه این قرائن و نشانه های مربوط به انسانهایی است که از همین نسل در غارها زندگی کرده اند و یا مربوط به انسانهای قبل از این نسل است، باید اثبات شود[4].

 

البته از ظاهر بعضی از آیات قرآن استفاده می شود که نسل حاضر به حضرت آدم (ع) و همسرش منتهی می شوند. [5]

 

مثلا؛ خداوند می فرماید: "ای فرزندان آدم (ع) شیطان شما را فریب ندهد کما اینکه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند".[6]

 

و ما این نکته را می دانیم که قرآن کتابی است برای همه بشریت و خطابش به همه انسانهاست.

 

یا در آیه ای دیگر می فرماید: "اى مردم! از (مخالفت) پروردگارتان بپرهیزید! همان کسى که همه شما را از یک انسان آفرید و همسر او را (نیز) از جنس او خلق کرد و از آن دو، مردان و زنان فراوانى (در روى زمین) منتشر ساخت‏".[7]

 

بر این اساس؛ اگر از آثار بجای مانده در غارها پی برده شود که تاریخ آن به میلیون ها سال پیش برمی گردد، باید گفت که این آثار بجای مانده، مربوط به انسان های نسل کنونی نیست زیرا ظاهرا داستان خلقت حضرت آدم(ع) به بیش از 7000 سال پیش نمی رسد[8].

 

و اما اگر مربوط به بعد از این تاریخ باشد، بعید نیست که بتوان گفت: این آثار از آنِ انسان های پیشین نبوده و انسان هایی از نسل حضرت آدم (ع) هم در غار زندگی می کرده اند.

 

البته مقایسه ی ساختمان های امروزی با ساختمان های قدیمی ما را به این نکته رهنمون می سازد که در زمانهای گذشته، خانه سازی فرایند ساده تری داشته است و حتی زندگی نسل های اول انسان برای حفظ خود از خطر سرما و گرما و حملات حیوانات، در مسکن های خیلی ساده، یا استفاده از شکاف کوهها و یا غارهایی که در طبیعت موجود بوده است، با توجه به نبود امکانات خانه سازی، یک امر طبیعی بوده است که در قرآن مجید هم بدان اشاره شده است.

 

قرآن می فرماید:« "وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبالِ أَکْناناً"، و از کوه‏ها، براى شما پناه‏گاههایى قرار داد»[9] " اکنان" جمع" کن" (بر وزن جن) به معنى وسیله پوشش و حفظ و نگهدارى  است، و به همین جهت به مخفیگاه ها و غارها و پناه‏گاه هایى که در کوه‏ها وجود دارد، اکنان گفته مى‏شود.

 

در اینجا به وضوح مى‏بینیم که از  غارها و پناهگاههاى کوهستانى به عنوان یک نعمت قابل ملاحظه نام برده شده است.[10] سکونت و منزل گرفتن در غارها و در دل کوهها حتی  بعد از دسترسی به صنعت خانه سازی در بین بعضی از اقوام در نسل های بعدی، رایج و نشانه ی تمدن بوده است. چنان که قرآن در باره قومی گزارش می دهد که از کوه‏ها خانه‏هایى مى‏تراشیدند، و در آن به عیش و نوش مى‏پرداختند![11]

 

بنا بر این غار نشینی انسان هایی از نسل حضرت آدم (ع) بعید نیست و هیچ اشکالی هم در آن وجود ندارد.

 

 


[1] ترجمه المیزان، ج 4، ص 223.

[2] همان، ص 231.

[3] بعضی ها اعتقاد دارند که: غار نشینی انسان هایی از نسل کنونی جزء مسلمات است. دائرة المعارف نو ، ج 4، ص 3311.

[4] ترجمه المیزان، ج 4، ص 223.

[5] ترجمه المیزان، چاپ جامعه مدرسین، ج 4، ص 223.

[6] اعراف، 27.

[7] نساء، 1: "یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ  بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثیراً وَ نِساء"

[8] برای آگاهی بیشتر، نک: نمایه ی: عمر نوع بشر از منظر قرآن، سؤال 701.

[9] نحل،81.

[10] ر.ک: تفسیر نمونه، ج‏11، ص 346.

[11] نک: شعراء، 149.



ادامه مطلب
سه شنبه 16 آبان 1396  - 11:41 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 22

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 54246
تعداد کل پست ها : 341
تعداد کل نظرات : 0
تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396 
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 8 خرداد 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی