به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

اعمال ماه ربیع الاول

گزارشی از چگونگی به جا آوردن اعمال ماه ربیع الاول را در اینجا بخوانید.

اعمال ماه ربیع الاولبه گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ ماه محرم و صفر را پشت سر گذاشتیم با اندوه و اشک و ناله، اشک ریختیم و دل تازه کردیم و با یاد عظمت آقا ابا عبدالله الحسین بزرگ شدیم، از خزان عفلت به برکت اشک‌های محرم و صفر به بهار رسیدیم و اکنون وقت آن است که در این بهار به یمن رویش دوباریمان سجده شکر به جای آوریم و این بهار را قدر بدانیم و بندگی کنیم.

ماه "ربیع الاول" همانگونه که از اسم آن پیداست بهار ماه‌ها است؛ به جهت اینکه  آثار رحمت خداوند در آن هویداست. در این ماه ذخایر برکات خداوند و نورهاى زیبایى او بر زمین فرود آمده است. زیرا میلاد رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در این ماه است و مى توان ادعا کرد از اول آفرینش ‍ زمین رحمتى مانند آن به خود ندیده . چرا که او داناترین مخلوقات خداوند و برترین آن‌ها و سرورشان و نزدیکترین آن‌ها به خداوند و فرمانبردارترین آن‌ها از او و محبوبترینشان نزد او است، این روز نیز برتر از سایر روزهاست؛ و گویا روزى است که کاملترین هدیه ها، بزرگترین بخشش ها، شامل‌ترین رحمت‌ها، برترین برکتها، زیباترین نور‌ها و مخفى‌ترین اسرار در آن پى ریزى شده است.

 

مشروح چگونگی به جا آوردن اعمال ماه ربیع الاول را در زیر بخوانید:

 

شب اوّل:

این شب به نام «لیلة المبیت» مزیّن است، در این شب یک حادثه مهمّ تاریخی واقع شد و آن این که در سال سیزدهم بعثت، رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از مکّه به قصد هجرت به سوی مدینه، از شهر خارج شد و در «غار ثور» پنهان گردید و امیر مومنان علی (علیه السلام) برای اغفال دشمنان، فداکارانه در بستر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) خوابید.

آیه شریفه «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ؛ بعضی از مردمِ (با ایمان و فداکار) جان خود را در برابر خشنودی خدا می‌فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است» (۱) در حقّ آن حضرت نازل شد. (۲)

سال هجرت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مبدأ تاریخ مسلمانان است و تحوّلی عظیم در جهان اسلام روی داد.

۱- روزه گرفتن به شکرانه سلامتی پیامبر اعظم و امیرمومنان از گزند کفار و مشرکان در اول ربیع الاول.

۲- خواندن زیارت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و علی (علیه السلام) در این روز.

روز هشتم:

در روز هشتم ربیع الأوّل، سال ۲۰۶، شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) طبق روایتی واقع شده است و از همان روز، امامت حضرت صاحب الزّمان، حجّة بن الحسن ـ. عجّل الله تعالی فرجه الشریف ـ. آغاز گردید. (۳)

در این روز شایسته است زیارت امام حسن عسکری علیه السلام خوانده شود.

روز دهم:

روز ازدواج رسول خدا (صلی الله علیه وآله) با حضرت خدیجه کبری (علی‌ها السلام) است در حالی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) ۲۵۵ ساله بود و حضرت خدیجه (علی‌ها السلام) ۴۰ ساله. به همین مناسبت روزه این روز به عنوان شکرگزاری مستحب شمرده شده است. (۴)

روز دوازدهم:

این روز مطابق نظر مرحوم شیخ کلینی و مسعودی و همچنین مشهور میان اهل سنّت، روز ولادت با سعادت نبی مکرّم اسلام (صلی الله علیه وآله) است. (۵)

همچنین در این روز، رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بعد از ۱۲ روز که مسیر راه میان مکّه و مدینه را پیمود وارد مدینه گردید. (۶) و نیز روز انقراض دولت بنی مروان در سال ۱۳۲ است. (۷)

اعمال مستحب در این روز به شکرانه انقراض دولت اموی دو مورد است:

۱- روزه گرفتن.

۲- دو رکعت نماز مستحبی که در رکعت اول بعد از حمد، سه بار سوره کافرون و در رکعت دوم بعد از حمد سه بار سوره توحید خوانده می‌شود.

 

روز چهاردهم:

در سال ۶۴ در چنین روزی، یزید بن معاویه به هلاکت رسید. (۸)

وی پس از سه سال و نُه ماه خلافت که همراه با جنایات عظیمی بود - که مهمترین آن واقعه کربلا و شهادت ابی عبداللّه الحسین (علیه السلام) و یارانش می‌باشد - در سنّ سی و هفت سالگی در منطقه «حوران» زندگی ننگینش به پایان رسید جنازه اش را در دمشق دفن کردند، ولی اکنون اثری از او نیست. (۹)

شب هفدهم:

طبق روایات مشهور شیعه، شب ولادت حضرت خاتم الانبیا، رسول معظّم اسلام (صلی الله علیه وآله) است و شب بسیار مبارکی است. (۱۰)

۱) غسل به نیّت روز هفدهم ربیع الاوّل. (۱۱)

۲) روزه: که برای آن فضیلت بسیار نقل شده است، از جمله در روایاتی از ائمّه معصومین (علیهم السلام) آمده است: کسی که روز هفده ربیع را روزه بدارد، خداوند برای او ثواب روزه یکسال را مقرّر می‌فرماید. (۱۲)

۳) دادن صدقه، احسان نمودن و خوشحال کردن مۆمنان و به زیارت مشاهد مشرّفه رفتن. (۱۳)

۴) زیارت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از دور و نزدیک در روایتی از آن حضرت آمده است: هر کس بعد از وفات من، قبرم را زیارت کند مانند کسی است که به هنگام حیاتم به سوی من هجرت کرده باشد، اگر نمی‌توانید مرا از نزدیک زیارت کنید، از همان راه دور به سوی من سلام بفرستید (که به من می‌رسد). (۱۴)

۵) زیارت امیر مومنان، علی (علیه السلام) نیز در این روز مستحب است با همان زیارتی که امام صادق (علیه السلام) در چنین روزی کنار ضریح شریف آن حضرت (علیه السلام) وی را زیارت کرد. (۱۵)

۶) تکریم، تعظیم و بزرگداشت این روز بسیار بجاست، مرحوم «سیّد بن طاووس»، در اقبال، در تکریم و تعظیم این روز به خاطر ولادت شخص اوّل عالم امکان و سرور همه ممکنات حضرت نبی اکرم (صلی الله علیه وآله) سفارش بسیار کرده است.

بنابراین، سزاوار است مسلمین با برپایی جشن‌ها و تشکیل جلسات، هرچه بیشتر با شخصیّت نبی مکرّم اسلام (صلی الله علیه وآله)، سیره و تاریخ زندگی او آشنا شوند و از آن، برای ساختن جامعه‌ای اسلامی و محمّدی بهره کامل گیرند.

همچنین یکسال قبل از هجرت رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، در چنین شبی معراج آن حضرت صورت گرفت. (۱۶)

پی نوشت ها:
۱. سوره بقره، آیه ۲۰۷.
۲. اقبال الاعمال، صفحه ۵۹۲ و تفسیر نمونه، جلد ۲، صفحه ۷۸.
۳. کافی، جلد ۱، صفحه ۵۰۳.
۴. اقبال، صفحه ۵۹۹.
۵. زاد المعاد، صفحه ۴۱۲.
۶. اقبال، صفحه ۵۹۹ و کامل ابن اثیر، جلد ۲، صفحه ۷ (حوادث سال اوّل هجرت).
۷. مصباح المتهجّد، صفحه ۷۹۱،
۸. اقبال، صفحه ۶۰۱،
۹. تتمة المنتهی، صفحه ۶۴.
۱۰. مصباح المتهجّد، صفحه ۷۹۱ و اقبال، صفحه ۶۰۳.
۱۱. فلاح السائل، صفحه ۶۱،
۱۲. اقبال، صفحه ۶۰۳،
۱۳. همان مدرک
۱۴. همان ص. ۶۰۴،
۱۵. همان مدرک، صفحه ۶۰۸،
۱۶. اقبال، صفحه ۶۰۱.

 

منبع: beytoote.com

 

انتهای پیام/



ادامه مطلب
یک شنبه 28 آبان 1396  - 6:44 PM

خلاصه پرسش

نام چهار زن برگزیده و نام پدران شان چیست؟

پرسش

چهار زن برگزیده چه کسانی بودند و نام پدرانشان چه بود؟

پاسخ اجمالی

در میان اولیاء و صالحان، زنانی بوده اند که در طول تاریخ بشریت در راه توحید و اهداف الهی فداکاری های زیادی کرده اند و نام آنان همواره بر تارک تاریخ بشریت می درخشد. اما در این میان در منابع و روایات اسلامی از نام چهار زن بزرگوار و با شرافت و با منزلت عالی به عنوان برترین زنان و برترین زنان بهشت یاد شده است و آنها را به بزرگی ستوده اند.


پیامبر اکرم (ص) به امیر المؤمنین (ع) فرمود: ای علی! برترین زنان دو عالم چهار نفرند:


1. مریم دختر عمران


2. خدیجه دختر خویلد


3. فاطمه (س) دختر من


4. آسیه(همسر فرعون) دختر مزاحم.[1]


اما از میان این 4 نفر حضرت فاطمه (سلام الله علیها) به عنوان برترین این 4 زن معرفی شده است.[2]


و همانطور که در روایات پیامبر(ص) آمده است نام پدر حضرت مریم(س): عمران، نام پدر حضرت خدیجه(س): خویلد، نام پدر حضرت فاطمه(ع): حضرت محمد (ص) و نام پدر حضرت آسیه: مزاحم است.

  


[1] بحار الانوار: ج 43، ص 36، چاپ وفا بیروت.
[2] همان، ص 36 – 37.



ادامه مطلب
یک شنبه 28 آبان 1396  - 11:41 AM

خلاصه پرسش

محدوده توانایى و قدرت شیطان و جن چیست و تا چه اندازه‌اى می‌توانند براى انسان‌ها مزاحمت ایجاد کنند؟

پرسش

محدوده توانایى و قدرت شیطان و جن چیست و تا چه اندازه‌اى می‌توانند براى انسان‌ها مزاحمت ایجاد کنند؟

پاسخ اجمالی

واژه شیطان و جن بارها و در موارد متعدد در قرآن ذکر شده است و سوره‌اى به نام جن نازل گردیده است.
شیطان اسم عام (اسم جنس) است که به هر موجود موذى و منحرف کننده و سرکش، خواه انسان باشد و یا غیر انسان، اطلاق می‌شود، و ابلیس اسم خاص (علم) است و نام آن شیطانى است که آدم را فریب داد و اکنون هم با لشکر خود در کمین آدمى است.
جن در لغت به معناى پوشیدگى و پنهانى است و بر موجودى اطلاق می‌شود که از آتش آفریده شده، مادى است و داراى روح و بدن می‌باشد. این موجود، مکلف و مسئول است و می‌تواند مؤمن یا کافر و یا... باشد.
برخى افکارشان پر از تصورات و اوهام و داستان‌هاى اغراق‌آمیز درباره جن است و همه را باور دارند و در مقابل گروهى به کلى منکر وجود جن هستند و حتى قضایاى واقعى را نیز اسطوره و خرافه‌اى بیش نمی‌دانند.
از آیات و روایات اسلامى استفاده می‌شود که جنیان، موجوداتى قدرتمند هستند. به عنوان نمونه؛ در سوره نمل، آیه 39 اشاره می‌شود که حضرت سلیمان(ع) ادعاى عفریت جنى را تکذیب نکرده است، لیکن باید توجه داشت وجود چنین مطالبى باعث نمی‌شود که افرادى ادعا کنند، جنیان بر همه کارها توانمندند و حتى جریان‌هاى شرک آلود را بپذیرند؛ زیرا بدون اذن الهى هیچ موجودى نمی‌تواند منشأ اثر باشد، از این‌رو؛ قدرت شیطان بر اضلال و گمراهى فقط شامل کسانى می‌شود که از دایره بندگى و توحید بیرون رفته و تمایل به شیطان و القائات او پیدا کنند؛ چنانچه خود شیطان گفته: من بر بندگان مخلص خدا تسلطى ندارم (فبعزتک لاغوینّهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین). افزون بر این قدرت شیطان بر انسان در محدوده وسوسه و القائات است و هرگز سبب سلب اختیار از انسان نیست؛ زیرا تجرد شیطان، تجرد مثالى و خیالى است و به مرحله مخلصان که مقام عقلى و شامخ انسان کامل است، راه ندارد. بله اطاعت از نفس اماره زمینه را براى تسلط و نفوذ شیطان فراهم می‌سازد و به تدریج انسان را در دام شیطان قرار داده و به ضلالت و تباهى می‌کشاند و تنها راه نجات از وسوسه و القائات و انحرافات، توجه به خدا و خضوع در درگاه ربوبى می‌باشد؛ خداوند متعال می‌فرماید: «ان عبادى لیس لک علیهم سلطان».

پاسخ تفصیلی

ابتدا به بررسى واژه‌هاى شیطان و جن و ارتباط مفهوم شیطان و جن و حدود تسلط شیطان می‌پردازیم:
مفهوم واژه شیطان و جن
«شیطان» به معناى دور شده و متمرّد می‌باشد. این کلمه به صورت مفرد هفتاد و یک بار و به صورت جمع (شیاطین) هیجده بار در قرآن مجید آمده است.
معناى لغوى: به عقیده طبرسى و راغب و ابن اثیر و دیگران «نون» شیطان، اصلى و جزو کلمه است؛ یعنى از ماده «شطن یشطن» می‌باشد. «شطن»؛ به معناى دور شدن است (شطن عنه ‏اى بَعُد) بنابراین، شیطان به معناى دور شده از خیر است.[1] از آیات و روایات استفاده می‌شود که شیطان از جنّیان است.[2]
باید توجه داشت که شیطان اسم عام (اسم جنس) است، در حالى که «ابلیس» اسم خاص (علم) می‌باشد و به عبارت دیگر؛ شیطان به هر موجود موذى و منحرف کننده و طاغى و سرکش، خواه انسانى یا غیر انسانى، می‌گویند و ابلیس نام آن شیطانى است که آدم را فریب داد و اکنون هم با لشکر و جنود خود در کمین آدمیان است.[3]
واژه جن: این کلمه بیست و دو بار در قرآن مجید آمده است. «جن» در لغت به معناى پوشیدگى و پنهانى است و از آتش[4] و یا آمیخته‌اى از آتش[5] آفریده شده است. جن در عرف قرآن موجودى است با شعور و اراده که به اقتضاى طبیعتش از حواس بشر پوشیده می‌باشد و در شرایط عادى، قابل درک حسى نیست. او مانند انسان، مکلف است و در آخرت برانگیخته می‌شود. او می‌تواند مطیع یا عاصى، مؤمن یا مشرک و... باشد.[6]
ملاصدرا ماهیت جن را این‌گونه توصیف می‌کند: «جن را وجودى در این جهان حس، و وجودى در جهان غیب و تمثیل (عالم مثال) است. اما وجودشان در این جهان، همان‌گونه که بیان شد هیچ جسمى که آن‌را نوعى از لطافت و اعتدال باشد نیست جز آن‌که را روحى در خور آن، و نفسى که از مبدأ فعال بر آن افاضه شده است، می باشد و ممکن است که علت ظهور و صورت پنهانى (جنّى) در برخى از اوقات، آن باشد که آنان بدن‌هاى لطیفى دارند که در لطافت و نرمى متوسط بوده و پذیراى جدایى و گرد آمدن است و چون گرد آمده و متکاثف شده قوام آن ستبر شده و مشاهده می‌گردد. و چون جدا گشت، قوامش نازک و جسمش لطیف گشته و از دیدگان پنهان می‌گردد؛ مانند هوا که چون تکاثف یافته و به صورت ابر در آمد مشاهده می‌گردد و چون به لطافت خود بازگشت دیده نمی‌گردد...».[7] جن همانند انسان داراى روح و بدن است و داراى شعور و اراده و حرکت می‌باشد. برخى از آنها مرد و برخى دیگر زن هستند، تولید مثل می‌کنند و مکلف و مسئول می‌باشند. در زندگى آنان مرگ و زندگى جریان دارد و از ایمان و کفر برخوردار می‌باشند.
ارتباط مفهوم جن و شیطان
شیطان در معناى اصلى گویا مفهوم وصفى دارد و به معناى «شریر» است. در قرآن عزیز، شیطان به همین معنا استعمال شده است، اما گاهى در مورد خود ابلیس و گاه با معناى عام در مورد هر موجود شریرى که شرارت در او «ملکه راسخ» گردیده، به کار رفته است. حتى در قرآن تصریح شده که ممکن است شیطان از جن یا از انس باشد.[8]
در میان شیاطین جن فرد ممتازى وجود دارد که در شیطنت مقام عالى دارد و او ابلیس است. در مورد ابلیس در قرآن مباحث زیادى وجود دارد و از جمله به جن بودن او تصریح شده است.[9]
حدود تسلط شیطان
در کیش ثنویت ایران قدیم اهریمن خالق مطلق بدی‌ها و شرور و آفات و موجودات زیان‌آور از قبیل مار، عقرب و غیره است. ممکن است بعضى خیال کنند شیطان در قرآن و اسلام مرادف اهریمن در عقیده ایران باستان است. ولى این اشتباه محض است شیطان و جن نقشى در کار خلقت ندارند. خالق تمام اشیا خداوند است و کسى جز خدا در کار خلقت و تدبیر آن استقلالى ندارد؛ قرآن در ذم و ردّ چنین افکار باطل فرموده: «و جعلوا لله شرکاء الجن و خلقهم و خرقوا له بنین و بناتٍ بغیر علم سبحانه و تعالى عما یصفون».[10]
حدود تسلط شیاطین وسوسه قبلى و دعوت[11] و بهتر نمایاندن بدی‌ها و بالعکس است و جز این تسلطى ندارند و کسى را به انجام کارى مجبور نمی‌کنند و در قرآن مجید هر چه در مورد کار آنها گفته شده، به همین اصل بر می‌گردد.[12]
البته هم فرشتگان و هم جنیان، سهمى از قدرت دارند و بر انسان نازل می‌شوند. تنزل فرشتگان اختصاصى به حالت احتضار ندارد، بلکه در غیر حالت احتضار اگر کسى «الله» بگوید و روى گفته خود ایستادگى کند، فرشتگان بر او نازل می‌شوند.[13] جن نیز داراى محدوده‌اى از قدرت است. از جمله می‌تواند با سرعت زیاد کارهاى خارق العاده انجام دهد. جن گرچه از نظر قدرت فکرى ضعیف است ولى قدرت تحریکى او زیاد است، او می‌تواند بار سنگینى را در کمترین زمان جابه‌جا کند. درک او، درکى عقلى و قوى نیست و حداکثر خیالى و وهمى است و از آیات قرآن مادى بودن جن (مانند انسان) استفاده می‌شود. در داستان حضرت سلیمان(ع) وقتى عفریتى از جن مدعى می‌شود که می‌تواند تخت بلقیس را به نزد سلیمان آورد پیش از آن‌که از مجلسش برخیزد،[14]حضرت سلیمان آن جن را تکذیب نمی‌کند؛ اگر چه در قرآن نیامده است که آن جن تخت را آورد.[15] جن و شیاطین جن ممکن است کارهایى؛ مانند: گوش فرادادن به قرآن و... نیز انجام دهند.
راه نفوذ شیطان
شیطان از جهت‌هاى گوناگون به انسان تهاجم می‌کند، گاهى از پیش رو و گاهى از پشت سر و زمانى از راست و زمانى هم از چپ «ثمّ لآتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن أیمانهم و عن شمائلهم».[16]
مهم‌ترین تسلط پس از تهاجم و نزدیک شدن به انسان، تصرف در اندیشه و خیال آدمى است.[17] در واقع شیطان کمین‌گاه‌هاى متعددى دارد که به برخى از آنها اشاره می‌کنیم:
1. گاهى در حوزه تعبّد کمین می‌کند تا انسان را از تعبد خارج سازد، او می‌کوشد انسان اعمالش را بر اساس وحى انجام ندهد؛ بلکه به میل خود عمل کند و حال آن‌که در حوزه تعبد، انسان عبد خداست و تمام کارهاى خود را بر اساس وحى الهى انجام می‌دهد.
2. گاهى کمین‌گاه او حوزه تعقل است. کارى می‌کند تا انسان در مقام فکر و اندیشه، به جاى این‌که معارف الهى را با برهان تحلیل کند و آنها را با یقین بفهمد و بپذیرد، برهان نما را به جاى برهان واقعى بنشاند و از تعقل ناب محروم شود.
3. گاهى در حوزه شهود کمین می‌کند، حوزه‌اى که انسان حقایق جهان ربوبى را آن‌گونه که هست، با دل و بدون وساطت لفظ و مفهوم و استدلال مشاهده می‌کند. شیطان کمین می‌کند تا واقع را آن‌طور که هست مشاهده نکند یا چنین راهى را انکار کند. در واقع شیطان نخست شهود، آن‌گاه اندیشه و سپس عمل را منحرف می‌کند.[18]
از آیات و روایات معصومان(ع) استفاده می‌شود که شیطان و جنود او تنها بر کسانى تسلط و نفوذ پیدا می‌کنند که از مسیر بندگى خدا خارج می‌شوند و در اثر غفلت به خودپرستى و هواپرستى دچار می‌گردند و زمینه نفوذ شیطان را فراهم می‌سازند و گرنه بندگان صالح و مخلص خدا از کید و تسلط شیطان ایمن هستند. چنان‌که در برخى آیات خود شیطان به این واقعیت اعتراف نموده است: «قال فبعزّتک لأغوینّهم اجمعین، الّا عبادک منهم المخلصین».[19] زیرا تجرّد شیطان، تجرّد مثالى و خیالى است و از تجرد تام عقلى برخوردار نمی‌باشد. از این‌رو؛ به ‏مرحله و مقام عقلى و شامخ انسان کامل و مخلص راه ندارد و نمی‌تواند در قوه عاقله و عقل عملى او تأثیر بگذارد. او لایق هیچ‌یک از این دو مرحله نبوده و در مرحله‌اى پایین‌تر قرار دارد. البته همیشه در کمین بوده و نسبت به انسان‌هاى کامل هم طمع دارد.
مردم عوام خرافات زیادى درباره جن ساخته‌اند که با عقل و منطق جور در نمی‌آید؛ مثلاً اگر یک ظرف آب داغ بریزید، آنها خانه‌هایى را به آتش می‌کشند، موجودى موذى و پرآزارند، بدرفتار و کینه توز و... در حالی که اگر موضوع وجود جن از این خرافات پیراسته شود اصل مطلب کاملاً قابل قبول است؛ چرا که هیچ دلیلى بر انحصار موجودات زنده به آنچه ما می‌بینیم، نداریم بلکه موجودات غیر محسوس به مراتب بیشترند... در روایتى از پیامبر(ص) وارد شده که فرمود: «خلق الله الجن خمسة اصناف کالرّیح فى الهواء و صنف حیات و صنف عقارب، و صنف حشرات الارض و صنف کبنى آدم الحساب و العقاب».[20]
آن‌گونه که از نقل تاریخ و قضایا به نظر می‌رسد، از گذشته تا به امروز دل‌ها و تصورات بسیارى از مردم از توهمات و داستان‌هاى مربوط به جن پر بوده، به طورى که گروهى به کلى منکر آن هستند و خرافه‌اى بیش نمی‌دانند و از جانب دیگر، برخى افکارشان از تصورات و خاطرات و داستان‌هاى اغراق‌آمیز جن پرشده است و می‌توان گفت که هر دو گروه راه افراط را پیش گرفته‌اند. دین مبین اسلام حقیقت آن‌را ثابت می‌داند و تصورات واهى را در مورد جن تصحیح می‌کند و اوهام و خرافات را از افکار و دل‌ها می‌زداید و دل‌ها را از سلطه توهمات آزاد می‌گرداند. از این‌رو؛ سوره‌اى را در قرآن به بیان ویژگی‌هاى آن اختصاص داده است.[21]
یادآورى این نکته ضرورى است که: در نظام هستى، وجود تمام اشیا خواه فرشته، جن و انسان و سایر موجودات محسوس و غیر محسوس از ناحیه خداست و تنها مؤثریت آنها هم به اذن الهى بوده و محدوده‌اى معین دارد.
خداوند همواره در کلام نورانى قرآن مجید متذکر شده که به اسباب مادى و غیر مادى استقلالى ندارند، حیات و مرگ، سود و زیان و... همه در ید قدرت خداست و باید در تمام حالات به یاد او بود و به او توکل نمود و به او پناه برد که در این صورت هیچ موجودى نمی‌تواند آسیبى برساند: «ا... و لیس بضارّهم شیئاً الا باذن الله»[22] و درباره شیاطین جن و انس هم هشدار داده است و فرموده: مبادا به سوى آنها تمایل پیدا کنید شیطان دشمن خدا و دشمن آشکار شماست و خود شیطان قسم خورده که انسان‌ها را گمراه کند. البته قدرت شیطان در محدوده وسوسه و القائات اوست و هرگز سبب سلب اختیار از انسان نیست. بله محور اندیشه‌هاى شیطانى نفس اماره است، در واقع نفس اماره به منزله عامل نفوذى براى شیطان محسوب می‌شود: «و ما انسان را آفریده‌ایم و می‌دانیم که نفس او چه وسوسه‌اى به او می‌کند، و ما از شاهرگ (او) به او نزدیک‌تریم».[23] همان‌گونه که خداوند تبارک و تعالى می‌فرماید: «در حقیقت، تو را بر بندگان من تسلطى نیست مگر کسانى از گمراهان که تو را پیروى می‌کنند».[24]
منابعی برای مطالعه:
شبلى، بدر الدین بن عبدالله، غرایب و عجایب الجن، ترجمه و تحقیق و تعلیق از: ابراهیم محمد الجمل.
رجالى، علیرضا، جن و شیطان، تهران، نشر نبوغ.
اعداد زاربن شاه زالدین، الجن فى الکتاب و السّنة، بیروت، 1996م.
مهنّا، عبدالامیر على، الجن فى القرآن و السنة، بیروت، چاپ 1992م.
رفاعى، عبدالرحمن محمد، الجن بین الاشارات القرانیه و علم الفیزیاء، چاپ 1997م.

 


[1]. قرشى، سید على اکبر ، قاموس قرآن، واژه «شطن».

[2]. کهف، 51: «فسجدوا الا ابلیس کان من الجن».

[3]. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 29، ص 192.

[4]. حجر، 27: «و الجانَّ خلقناه من قبلُ من نارالسموم»؛ و جان را از پیش، از آتش زهرآگین آفریدیم.

[5]. رحمن، 15: «و خلق الجان من مارج من نار»؛ و جن را از آمیخته‌اى از آتش آفریدیم.

[6]. قاموس قرآن، واژه «جن».

[7]. عباسى، ابراهیم، داستان‌هاى شگفت درباره جن، ص 25.

[8]. انعام، 112.

[9]. کهف، 50؛ ر. ک: مصباح یزدی، محمد تقى، معارف قرآن، ص 298.

[10]. انعام، 100.

[11]. ابراهیم، 22: «ماکان لى علیکم من سلطان الاّ ان دعوتک...»؛ هرچند کارهاى دیگرى هم در حیطه قدرت شیطان قرار می‌گیرد که از برخى آیات استفاده می‌شود؛ مانند: زینت دادن کارهاى بد در نظر انسان‌ها، مشارکت در اموال و اولاد، وعده دادن، ایجاد فراموشى در انسان و... .

[12]. قاموس قرآن، واژه «شیطان».

[13]. فصلت، 30.

[14]. نمل، 30 - 40.

[15]. جوادى آملی، عبدالله، تفسیر موضوعى، ج 1، ص 119.

[16]. اعراف، 17.

[17]. تسنیم، ج 3، ص 393.

[18]. تفسیر موضوعى، ج 12، ص 400.

[19]. سوره ص، 83.

[20]. تفسیر نمونه، ج 29، ص 157؛ بحار الأنوار، ج 60، ص 268.

[21]. تفسیر فى ظلال القرآن، ج 6، ص 27 - 28.

[22]. مجادله، 10.

[23]. ق، 16.

[24]. حجر، 42.



ادامه مطلب
یک شنبه 28 آبان 1396  - 11:40 AM
خلاصه پرسش
در مورد تفاوت عقل «حسابگر» و دل (و ایمان و عشق) توضیح دهید.
پرسش
در مورد تفاوت عقل «حسابگر» و دل (و ایمان و عشق) توضیح دهید.
پاسخ اجمالی

نهاد انسان، کانون دو نیروى بزرگ و عظیم (عقل و عشق) است که هر کدام از آنها در زندگى انسان نقش مهمى را بر عهده دارند، "عقل" بسان چراغ پر نورى است که در مسیر پُرپیچ و خم زندگى پرتو افکنى مى‏کند. "عقل" از سنخ کشش و گرایش نیست، بلکه سامان دهى کشش‏هاى موجود در انسان را به عهده دارد و از کارکردهای آن حسابگرى است. گرچه این واژه در اصطلاح غربی معنای دیگری یافته است و عقل در این مفهوم جز به ارقام و جمع و تفریق و سود و زیان، به چیز دیگرى نمى‏اندیشد و در خدمت شهوت و خواسته های نفسانی قرار گرفته است.

 

"عشق" عبارت است از میل و کشش و جاذبه‏اى که در طبع انسان نسبت به چیز دیگرى وجود دارد.

 

"ایمان" همان اذعان قلبى و دل سپردن است که تحقق واقعى آن در گرو تحقق دو عنصر اساسى؛ یعنى عشق و اقناع عقل میسّر مى‏باشد.

 

"قلب و دل" در عرف عام و در نوشته‏هاى عرفا در مقابل "عقل" قرار گرفته است بدین معنا که مراد از عقل، عقل جزئى است، نه عقل کلى. اما با رجوع به آیات قرآن، در مى‏یابیم که قلب به اصطلاح قرآنى هم مرکز ادراکات حصولى و حضورى است و هم مرکز عواطف، پس مراد از آن همان روح و نفس انسان است که منشأ زندگى انسانى است نه زندگى و حیات نباتى و حیوانى.

 

و مراد از "دل" آن گاه که "دل" در مقابل "عقل" قرار مى‏گیرد، همان بُعدى از روح آدمى است که ادراکات شهودى و حضورى و عواطف و عشق از او ناشى مى‏گردد.

پاسخ تفصیلی

انسان موجودى است با گرایش‏ها و میل‏ها و توانایى‏هاى مختلف. رفتارش گاهى از غریزه سرچشمه مى‏گیرد، همچون خوردن غذا و... و زمانى هم از تأثرات روحى مانند ترس و وحشت و... و گاه از میل‏هاى عالى انسانى همانند حقیقت جویى و کمال‏طلبى و میل به فضایل اخلاقى و زمانى هم از احساس‏ها و عواطف که برخى مثبت‏اند مثل انس و محبت و برخى دیگر منفى، مانند حسد و کینه.[1] در زبان قرآن و روایات از خاستگاه این گرایش‏ها به نفس تعبیر مى‏شود[2]. نفس بر اثر شرایط مختلفى که برایش پیش مى‏آید و فعالیت‏هاى گوناگونى که انجام مى‏دهد و بهره‏هاى متنوعى که مى‏گیرد، گاهى "امّاره" است و زمانى "لوّامه" و گاهى هم "مطمئنه"؛ و آن گاه که از میل‏هاى غریزى و کشش‏هاى، بدون تفکر پیرامون نتیجه و عاقبت آن، پیروى مى‏نماید، "واى نفس" نامیده مى‏شود.

 

افعال اختیارى انسان از دو مبدأ نفسانى نشأت مى‏گیرد. 1. بینش‏ها و شناخت‏ها 2. تمایلات و گرایشات. یکى روشنگرى مى‏کند و اثرش کشف واقعیت‏هاست و دیگرى تحریک کننده است و انسان را به سوى انجام کار بر مى‏انگیزد.

 

"عقل" نیرویى است که در نفس انسانى به ودیعه نهاده شده است و از سنخ کشش و گرایش نیست.

 

عقل چراغى است که روشنگرى مى‏کند و حسابگرى است که کارها را مورد سنجش قرار مى‏دهد، و محاسبه مى‏کند که کار مورد نظر چه تأثیرى نسبت به آینده و سرنوشت و آخرت ما دارد. از گرایش‏هایى که در نفس وجود دارد دسته‏اى مورد تصدیق و توافق روشنگرى و سنجش عقل مى‏باشد و دسته‏اى دیگر ارضاى خود را به هر طریق ممکن مى‏طلبد ولو این که با هدایت‏ها و روشنگرى عقل تطبیق نکند.[3] به هر حال عقل دو گونه محصول دارد: گاهى در حوزه‏ى هست و نیست به قضاوت مى‏پردازد و گاهى در حوزه‏ى باید و نباید، از اولى به "عقل نظرى" و از دومى به "عقل عملى" تعبیر مى‏شود. عقل نظرى در جهاد علمى مرز وهم و خیال را مشخص مى‏نماید، تا انسان در مسائل علمى و نظرى در ورطه‏ى مغالطه سقوط نکند و عقل عملى تعدیل خصلت‏هاى اخلاقى را بر عهده دارد و به منظور تنظیم خواسته‏ها و گرایش‏ها و میل‏ها وارد عمل مى‏شود و به تناسب نوع عملکردى که دارد به آن "عقل حسابگر" هم اطلاق مى‏گردد[4].

 

شهید مطهرى (ره) در این باره مى‏فرماید: انسان از دو جهت توانایى‏هایى دارد که سایر جاندارها از آن بى بهره‏اند، 1. در انسان یک سلسله میل‏ها و جاذبه‏هاى معنوى مثل حس اخلاقى و حس کنجکاوى و حس زیبایى، دوستى و پرستش وجود دارد که در سایر جاندارها وجود ندارد، این جاذبه‏ها به انسان این امکان را مى‏دهد که دایره‏ى فعالیتش را از حدود مادیات توسعه دهد و تا افق عالى معنویات بکشاند.

 

2. انسان به نیروى عقل و اراده مجهز است. عقل تشخیص مى‏دهد و اراده انجام مى‏دهد، انسان قدرت محاسبه و اندیشه‏ در ترجیح جانب میل‏ها یا جانب امرى که بالفعل میلى به سوى او نیست، و صرفاً دوراندیشى، آن را اقتضا مى‏کند، را دارد. همچنین از قدرت محاسبه و ایستادگى در مقابل میل‏هاى درونى بهره‏مند مى‏باشد. انسان مى‏تواند سرنوشتش را در دست نیروهاى خارجى قرار ندهد و خود را از تحت جاذبه‏هاى نیروهاى خارجى نجات داده و مالک خویشتن شود و به آزادى معنوى دست یابد و بر همه‏ى میل‏هاى خود حکومت کند.[5]

 

استاد مطهری در جاى دیگر مى‏فرمایند: لذت را طبیعت و غریزه تشخیص مى‏دهد و مصلحت را عقل. لذت بر انگیزاننده‏ى میل است و مصلحت برانگیزاننده‏ى اراده. انسان کارهاى تدبیرى خویش را با نیروى عقل و اراده انجام مى‏دهد، در حالی که کارهاى التذاذى به حکم احساس و میل صورت مى‏گیرد. معناى این که کارهاى تدبیرى به حکم عقل انجام مى‏گیرد، این است که نیروى حسابگرِ عقل، خیر و کمال و یا لذتى را در دور دست مى‏بیند و راه وصول به آن را که احیاناً دشوار است کشف مى‏کند و طرح وصول به آن را مى‏ریزد. و معناى این که (کارهاى تدبیرى) با نیروى اراده انجام مى‏گیرد، این است که در انسان یک قوه‏ى وابسته به قوه‏ى عقل وجود دارد که نقش آن اجراى مصوبات عقل است و احیاناً بر خلاف همه‏ى میل‏ها و همه‏ى جاذبه‏ها و کشش‏هاى طبیعى، مصوبات عقلانى و طرح‏هاى فکرى را به مرحله‏ى عمل در مى‏آورد. مانند آنچه در شخص مریض اتفاق مى‏افتد. بیمارى که میل به مصرف غذاهاى مورد علاقه‏ى خود دارد و از دوا نفرت داشته و از نوشیدن دواى تلخ و بدمزه رنج مى‏برد، اما به حکم عقل مصلحت اندیش و با نیروى اراده‏ى حاکم بر میل‏ها، دواى تلخ و بدمزه را مى‏خورد.

 

حال اگر فعالیت‏هاى تدبیرى، فعالیت‏هاى التذاذى را زیر پوشش قرار دهند و فعالیت‏هاى التذاذى، بخشى از طرح کلى و برنامه‏ى عام تدبیرى زندگى قرار گیرند، طبیعت با عقل و میل با ارده، انطباق مى‏یابند.

 

از سویى، انسان در فعالیت‏هاى تدبیرى خود، خواه ناخواه نیازمند به طرح و برنامه و روش و انتخاب وسیله، براى وصول به مقصد مى‏باشد؛ چون فعالیت‏هاى تدبیرى بر محور یک سلسله غایات و اهداف دور دست، گردش مى‏کنند. این فعالیت‏ها نباید با گرایش‏هاى عالى انسانیت در تضاد باشند و الاّ از فعالیت‏هاى التذاذى حیوانى بسى خطرناک تر است.

 

از سوى دیگر، عقل مسلماً نمى‏تواند در دایره‏ى وسیع و کلى طرح و برنامه‏ى جامع بریزد که سعادت همه جانبه‏ى انسان را تأمین کند؛ زیرا که بر مجموع مصالح زندگى احاطه ندارد.

 

بدین سبب نیاز به ایدئولوژى (مکتب) ضرورت پیدا مى‏کند و این افق وحى است که خطوط اصلى شاهراه به سعادت را مشخص مى‏کند و کار عقل و علم حرکت در درون این خطوط اصلى است. پیوستن فرد به ایدئولوژى آن گاه واقعى مى‏شود که شکل ایمان به خود بگیرد. ایدئولوژى کارآمد از طرفى باید بر نوعى جهان بینى تکیه داشته باشد که بتواند اندیشه و عقل را اقناع و تغذیه نماید و از طرف دیگر باید بتواند منطقاً از جهان بینى خود هدف‏هایى را استنتاج کند که کشش و جذبه داشته باشد، در این هنگام "عشق" و "اقناع" که دو عنصر اساسى ایمانند دست به دست یکدیگر داده و جهان را مى‏سازند.[6]

 

از این روى در تعریف ایمان مى‏توان گفت، "ایمان" عبارت است از: تصدیق و اذعان قلبى که نوعى صفت و حالت نفسانى نسبت به یک امر است و با صرف شناخت و معرفت تفاوت دارد[7]. جایگاه تحقق ایمان، نفس و قلب و دل است و اگر چه آثار قولى و فعلى دارد، اما تحقق حقیقت آن بر قول و عمل متوقف نیست و لذا میان اسلام و ایمان نسبت عام و خاص مطلق است؛ یعنى هر مؤمنى مسلمان است، ولى ممکن است برخى از مسلمانان در ظاهر تسلیم حق باشند ولى مؤمن نباشند.[8]

 

ایمان، عملى است که از قلب سر مى‏زند و در شمار افعال قلبى و اختیارى است و با علم و عقیده متفاوت مى‏باشد؛ چون علم و عقیده بدون اختیار حاصل مى‏شوند و تابع مقدمات و مبادى خاص خود هستند.[9]ایمان، دل دادن و دل سپردن است و این زمانى محقق مى‏شود که روى دل به سوى دیگر نباشد. ایمان پذیرش و التزام عملى به یک حقیقت است و از مقوله ی فهمیدن و دانستن نیست، علم، به ذهن مربوط است و ایمان، کار دل است، البته علم زمینه ساز ایمان و شرط لازم براى آن است.[10]

 

شهید مطهرى، در فرق بین علم و ایمان این گونه مى‏فرمایند: علم به ما روشنایى و توانایى مى‏دهد و ایمان عشق و امید و گرمى، علم ابزار مى‏سازد و ایمان مقصد، علم سرعت مى‏دهد و ایمان جهت، علم توانستن است و ایمان خوب خواستن، علم مى‏نمایانند که چه هست و ایمان الهام مى‏بخشد که چه باید کرد. علم وجود انسان را به صورت افقى گسترش مى‏دهد و ایمان به شکل عمودى بالا مى‏برد. علم زیبایىِ عقل است و ایمان، زیبایىِ روح. علم زیبایىِ اندیشه است و ایمان، زیبایىِ احساس.[11]

 

و اما "عشق": در کتب لغت، "عشق" به معناى "دوستى شدید" آمده است[12] و گفته شده که از "عَشَقه" مشتق شده است و عشق همان گیاه پیچک مى‏باشد که درخت را احاطه و در نهایت راه تنفس را بر او مى‏بندد و درخت زرد مى‏گردد.[13]

 

درباره آن کسانى که عاشق عبادت و... مى‏باشند مى‏توان گفت: که آنها را پیچک عبادت احاطه کرده و این گونه است که زرد و لاغر مى‏گردند.[14]ابوسعید ابوالخیر این حالت را با خطاب به برگ‏هاى زرد درختان در پاییز این گونه بیان کرد که:

ترا روى زرد و مرا روى زرد

تو از مهر ماه و من از مهرِ ماه

به هر حال، عشق یکى از صفات و حالات درونى انسان است و از نوع کشش و گرایش مى‏باشد، و احساسى است باطنى که به "قلب و دل" نسبت داده مى‏شود.[15]

ما معتقدیم؛ اساس عالم بر مبناى عشق است؛ یعنى از طرفى عشق علت ایجاد عالم است. ذات حضرت حق، آن شاهد حجله‏ى غیب که پیش از آفرینش جهان، خود، هم معشوق بود و هم عاشق، خواست تا جمال خویش آشکار سازد، آفرینش را آیینه‏ى جمالش گردانید.[16] جامى در مقدمه ی یوسف و زلیخا در این باره چنین مى‏گوید:

در آن خلوت که هستى بى نشان بود

به کنج نیستى، عالم نهان بود

وجودى بود، از نقش دوئى دور

ز گفتگوى مائى و تویى دور

"جمالى" مطلق از قید مظاهر

به نور خویشتن، بر خویش ظاهر

دلارا شاهدى، در حجله‏ى غیب

مبرا ذات او از تهمت عیب

نه با آیینه رویش در میانه

نه زلفش را کشیده دست شانه

نواى دلبرى با خویش مى‏ساخت

قمار عاشقى با خویش مى‏باخت

ولى زان جا که حکم خوبرویى است

ز پرده خوبرو در تنگ خوئى است

نکو رو تاب مستورى ندارد

چو در بندى سر از روزن برآرد...

چو هر جا هست حسن، اینش تقاضاست

نخست این جنبش از حسن ازل خاست

برون زد خیمه ز اقلیم تقدس

تجلى کرد بر آفاق وا نفس...

ز ذرات‏جهان آیینه‏ها ساخت

ز روى خود به هر یک عکس انداخت...

جمال اوست هر جا جلوه کرده

ز معشوقان عالم بسته پرده...

به عشق اوست دل را زندگانى

به شوق اوست جان را کامرانى

دلى کان عاشق خوبان دلجوست

اگر داند، وگرنى، عاشق اوست

از طرف دیگر هر موجودى طالب کمال خویش است و کمال وجودى هر معلولى همان مرتبه‏ى وجودى علت اوست، پس هر معلولى عاشق علت خویش است و چون بالاترین مرتبه‏ى هستى ذات حضرت حق است، پس معشوق حقیقى سلسله‏ى هستى، ذات مقدس حضرت حق است،[17] چنان که در بیان جامى گذشت. از این رو است که عشق به غیر خدا عشق مجازى تلقى مى‏گردد. با استناد به آیه‏ى کریمه ی "یُحِبّهم و یُحبّونه"[18] مى‏توان نتیجه گرفت عشق دو سره است و در مبدأ و معاد و نزول و صعود، جایگاهى پس بلند دارد.

گل از هجران بلبل، بلبل از دُورىّ گل هردم

به طِرفْ گلستان هر یک به عشق خویش مفتون شد[19]

 

رابطه‏ى عقل، عشق و ایمان: با توجه به مطالب پیشین مى‏توان گفت: عقل در مسیر زندگى مانند چراغ اتومبیل است و افزون بر وظیفه‏ى پرتوافکنى، همانند ترمز، احساسات تند و سرکش را نیز مهار مى‏کند و آنها را از طغیان باز مى‏دارد.[20] و عشق همانند موتورى است که اتومبیل را به حرکت در مى‏آورد و از این رو مى‏توان گفت موتور بى چراغ، عشقى کور، خطرناک، رسوا کننده و مرگبار است و چراغ بى موتور، بى اثر و بى روح، سرد و بى حرکت مى‏باشد، پس این دو رقیب هم نمى‏باشند آن گونه که عده‏اى از صوفیه ادعا کرده‏اند.[21] عشق و عقل هم دو عنصر اساسى ایمان مى‏باشند.

 

البته، در کلام عرفا، عقل دو گونه است: عقل جزئى و عقل کلى. عقل جزئى آن است که در مقابل عشق مطلق قرار مى‏گیرد و در قلمرو عشق و...، مبهوت است:

عاشق از حق چون غذا یابد رحیق

عقل آنجا گم شود گم اى رفیق

عقل جزئى عشق را منکر بود

گرچه بنماید که صاحب سر بود[22]

از این رو است که عقل جزئى را که با سود و زیان دنیایى و عالم طبیعت سر و کار دارد، "عقل حسابگر" مى‏توان نامید. در حالی که عقل کلى، در امان از شک و وهم و شهوت و... مى‏باشد و به دنبال آخرت و درک عالم غیب است.

عقل جزئى گاه چیره گه نگون

عقل کلى ایمن از ریب المنون

عقل بفروش و هنر، حیرت بخر

رو به خوارى نه بخارا اى پسر[23]

عقل کلى که فوق این عقل جزئى است، مایه‏ى سعادت است:

غیراین‏معقولها معقولها

یابى اندر عشق با فر و بها

غیراین عقل‏تو حق را عقلهاست

که بدآن تدبیر اسباب‏سماست

که بدین عقل آورى ارزاق‏را

زآن دگر مفرش کنى اطباق‏را[24]

و بالاخره، عقل، راهنماى انسان است به سوى ابدیت.

کیست بوى‏گل دم‏عقل و خرد

خوش قلاووزره ملک ابد[25]

در پایان، کلامى را از قرة العین عاشقان، امیرمؤمنان على (ع) را نقل مى‏کنیم که فرمود: "حب اللَّه نارُ لایَمرُّ على شى‏ءٍ الاّ احترق ...". محبت و عشق الاهى به چیزى گذر نمى‏کند، مگر این که آن را مى‏سوزاند ...".[26]

 

شاید با الهام از چنین سخنانى است که شیخ فخرالدین عراقى در معرفى عشق مى‏گوید: عشق آتشى است که چون در دل افتد، هر چه در دل یابد همه را بسوزاند، تا حدى که صورت معشوق را از دل محو کند. مگر مجنون درین سوزش بود، گفتند: لیلى آمد. گفت: من خود لیلیم سر به گریبان فراغت فرو برد. لیلى گفت: سر بردار که محبوب و مطلوب توام. آخر بنگر که از که مى‏مانى باز؟ مجنون گفت: الیک فان حبّک قد شغلنى عنک.

آن شد که به دیدار تو مى‏بودم شاد

از عشق تو پرواى توأم نیست کنون[27]

معناى قلب و دل

از نظر فیزیولوژى و عرف عام، قلب همان دل است و دل، عبارت است از عضوى که در طرف چپ سینه قرار دارد و... . اما از نظر اصطلاح قرآنى و روایى و اخلاقى قلب، همان روح مجرد انسانى است و چون داراى شئون مختلفى مى‏باشد، به اعتبارات مختلف، اسم‏هاى متفاوتى دارد؛ صدر، نفس، قلب، فؤاد، روح و لب همگى نام‏هاى آن لطیفه‏ى الاهى است که در ادبیات فارسى به آن "دل و جان انسانى" مى‏گویند. در قرآن سه نوع کار و خصوصیت به قلب نسبت داده شده است:

 

1. خصوصیاتى که مربوط به انواع شناخت است، مثلاً ادراکات حصولى همچون تعقل و تدبر و تفقه[28] و ادراکات حضورى (رؤیت حضورى) اعم از اینکه عادى باشد یا نباشد (وحى نوعى ادراک مرموز است که در قرآن به قلب نسبت داده شده است).[29]

 

2. خصوصیاتى که به بُعد گرایش مربوط مى‏شود، مثل ترس، اضطراب، قساوت، غلظت، ایمان، تقوا، شوق (و عشق) و تمایل و... ،[30] و آنچه که به قصد و اراده و نیت ارتباط دارد.[31] پس قلب موجودى است که این گونه کارها را انجام مى‏دهد؛ یعنى درک مى‏کند، مرکز عواطف است، تصمیم مى‏گیرد و دوستى و دشمنى مى‏کند و... .

 

و بدین خاطر است که مى‏توان گفت: منظور از قلب همان روح و نفس انسانى است. اگر این مبنا را پذیرفتیم که انسان یک روح بیشتر ندارد و این یک روح منشأ زندگى نباتى و حیوانى و انسانى است، در این صورت قلب تنها یکى از ابعاد روح انسان (یعنى آن بُعد که منشأ زندگى خصوصیات و ویژگى‏هاى انسانى است) مى‏باشد. به بیانی دیگر، قلب در اصطلاح قرآن منشأ حیات و زندگى حیوانى و نباتى نمى‏باشد.[32]

 

بله، در مواردى که در نوشته‏هاى عرفا "قلب و دل"، در مقابل "عقل" قرار گرفته است، آن بُعد از روح و نفس انسانى مراد است که فقط مرکز عواطف انسانى و عشق مى‏باشد و اگر چه منشأ ادراکاتى هم مى‏باشد، امّا ادراکات حصولى بدان نسبت داده نمى‏شود و تنها چنین مرکزى وسیله‏اى است، براى شهود و علم حضورى.

 

 

[1] ر.ک: شیروانى، على، اخلاق اسلامى، ص 116 - 117.

[2] نفس به معناى "شخص" و "من" است و این معناى لغوى همان چیزى است که قرآن از کلمه‏ى نفس اراده کرده است (اخلاق در قرآن، ج 1، مصباح یزدى، محمد تقى، ص 244 - 243). براى آگاهى بیشتر از موارد کاربرد نفس در قرآن رجوع شود به: المیزان، ج 14، ص 287 - 285).

[3] ر.ک: مصباح یزدى، محمد تقى، اخلاق اسلامى، ج 1، ص 195 به بعد.

[4] در فرهنگ غرب از عقل حسابگر به "عقل ابزارى" ، "عقل جزئى‏" یا "عقل استدلال گر" نیز یاد می شود.

جهت‏گیرى اصلى عقلانیت ابزارى و حسابگر در این اصطلاح، تسلط آدمى بر طبیعت است. عقل ابزارى معطوف به معاش است، و به طور کلى عبارت است از قدرت و شعورى که انسان با استفاده از آن به معاش خود سامان مى‏دهد و به زندگى دنیوى مطلوبش دست مى‏یابد. این عقل از آن‏جا که قدرت فن‏آورى و حسابگرى دارد، آدمى را قادر مى‏سازد تا وقایع آینده را پیش‏بینى کند .

احادیث اسلامی گرچه کارکرد ابزارى و عقل معاش را مى‏پذیرند;   اما این تفسیر از عقل معاش با تفسیر امثال هیوم و آنچه در غرب متداول است، کاملا متفاوت است .

عقل ابزارى هیوم معطوف به دنیا و زندگى دنیوى است و کارى با آخرت انسان ندارد.

عقلى است که ابزار رسیدن به امیال و شهوات انسان را فراهم مى‏کند . از این رو این عقل در طول شهوت و در خدمت آن است، نه در عرض و معارض آن .

این عقل در خدمت عقل نظرى که خدا و دین را اثبات مى‏کند و عقل عملى که حسن و قبح افعال را مشخص مى‏کند و آدمى را به کارهاى ارزشى و اخلاقى رهنمون مى‏شود، نیست; بلکه در مقابل عقل نظرى و عملى قرار مى‏گیرد .

اما از دیدگاه روایات اسلامی عقل معاش، ابزار رسیدن به اهداف عقل نظرى و عملى است، و چون عقل نظرى، خدا و دین و آخرت را اثبات مى‏کند و عقل عملى آدمى را به رعایت احکام خدا و دین و آخرت فرامى‏خواند، عقل ابزارى در خدمت دین و معنویت و آخرت قرار خواهد گرفت، و در مقابل شهوت و هواى نفس . از همین‏رو امام علی (ع) در برخى سخنان، کارکرد عقل معاش و عقل معاد را قرین یکدیگر ساخته است.

[5] ر.ک: مقدمه‏اى بر جهان بینى اسلامى، مرتضى مطهرى، ص 262 - 253، با تلخیص.

[6] مقدمه‏اى بر جهان بینى اسلامى، ص 48 - 42 با تلخیص.

[7] الذخیرة، سید مرتضى، ص 536؛ تفسیرالقرآن، صدرالدین شیرازى، ج 1، ص 249؛ اوائل المقالات، شیخ مفید، ص 48؛ نظریه ی ایمان در عرصه ی کلام در قرآن، محسن جوادى، ص 158 - 119؛ اخلاق اسلامى، احمد دیلمى و مسعود آذربایجانى، ص 73.

[8] اخلاق اسلامى، احمد دیلمى و مسعود آذربایجانى، ص 73.

[9] اخلاق اسلامى، على شیروانى، ص 100.

[10] همان، ص 103 و 119.

[11] مقدمه‏اى بر جهان بینى اسلامى ، ص 23 - 21، با تلخیص.

[12] العشق افراط الحب و یکون فى عفاف و فى الاساس «اشتقاق العشق من العشق...»، اقرب الموارد، ج 2، ص 786.

[13] سجادی، سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، واژه ی عشق؛ همو، فرهنگ علوم عقلی، واژه ی عشق؛ و شاید به همین جهت باشد که حضرت امیر (ع) در وصف متقین فرمود: اجساد و بدن‏هاى آنها نحیف است... چونان تیر تراشیده و لاغر کرده مى‏باشند، نهج البلاغه، ترجمه ی محمد دشتى، ص 303 و 305.

[14] همان.

[15] در لسان آیات و روایات معمولاً از چنین حالتى به محبت تعبیر مى‏شود.

[16] ر.ک: عرفان نظرى، یحیى یثربى، ص 53 - 47.

[17] ملاصدرا، اسفار، ج 7، چاپ جدید، ص 158 به بعد.

[18] مائده، 54. «خدا ایشان را دوست مى‏دارد و ایشان خداوند را دوست مى‏دارند».

[19] دیوان امام خمینى )ره).

[20] البته در مبارزه با هواهاى نفسانى، تقویت کشش‏هاى مقابل، از اهمیت ویژه‏اى برخوردار است، مثلاً از طریق ادراک آثار اعمال خیر، محبت خدا در دل انسان بیدار مى‏گردد و با محبت خدا جایى براى غیر خدا در دل باقى نمى‏ماند، و لذا در مناجات شعبانیه آمده است: «الهى لم یکن لى‏حول فانتقل به عن معصیتک الاّ فى وقت ایقظتنى لمحبتک». ر.ک: اخلاق اسلامى، ج 1، مصباح یزدى، ص 213 - 195.

[21] ر.ک: جلوه‏ى حق، مکارم شیرازى، با مقدمه و پاورقى از داوود الهامى، ص 129 - 93.

[22] مثنوى مولوى، دفتر اول، ابیات 1981 و 1982.

[23] مثنوى مولوى، دفتر سوم، ابیات 1145 و 1146.

[24] مثنوى مولوى، دفتر پنجم، ابیات 3235 - 3232.

[25] مثنوى مولوى، دفتر پنج، بیت 3350.

[26] بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 70، ص 22 ؛ محجة البیضاء، ج 8، ص 7.

[27] دیوان عراقى، لمعات، لمعه‏ى بیستم و سیم، ص 420.

[28] اعراف، 179؛ انعام، 25؛ اسراء، 46؛ کهف، 57؛ محمد، 24 و... .

[29] بقره، 97؛ شعراء، 193 و 194.

[30] انفال، 2؛ نازعات، 8؛ زمر، 22؛ حجرات، 14؛ ابراهیم، 37 و... .

[31] ق، 37؛ نازعات، 8؛ زمر، 22؛ حجرات، 14؛ ابراهیم، 37 و... .

[32] ر.ک: اخلاق اسلامى، ج 1، مصباح یزدى، ص 266 - 244.



ادامه مطلب
یک شنبه 28 آبان 1396  - 11:40 AM

خلاصه پرسش

دلایل حرمت موسیقی را بیان فرمایید؟

پرسش

چرا موسیقی حرام است؟

پاسخ اجمالی

موسیقی و غنا در اصطلاح فقه با یکدیگر فرق دارد. غنا عبارت است از آوازی که از حنجره بیرون آمده و در گلو چرخانده شود، در شنونده حالت سرور و وجد ایجاد کرده و مناسب مجالس لهو و خوش گذرانی باشد. اما موسیقی آهنگی است که از آلات موسیقی پدید می آید.

 

با توجه به برخی آیات و روایات و سخنان برخی روان شناسان، مواردی هم چون گرایش انسان به فساد و فحشا، غفلت از یاد خدا، تاثیر سوء موسیقی و غنا بر روان و اعصاب و استفاده سوء استعمارگران از آن را می توان از جمله حکمت های حرمت موسیقی و غنا دانست.

 

دلائل اصلی حرمت موسیقی (یا حلیت برخی اقسام آن) آیات قرآن و روایات پیامبر اکرم(ص) و ائمه (ع) است. از میان آیات قرآن می توان به آیه های 72 سوره ی فرقان، 30 سوره ی حج، 3 سوره ی مؤمنون و 6 سوره ی لقمان اشاره کرد که ائمه(ع) در تفسیر آنها فرموده اند مراد از واژه های "قول زور" ، "لهو" و "لغو"در این آیات، غنا است.

 

همچنین روایاتی وجود دارد که در اثبات حرمت غنا به آنها استدلال شده است. وبه دسته ای دیگر از روایات، که در آنها آلات موسیقی و استعمال آنها حرام شمرده شده، برای اثبات حرمت برخی موسیقی ها استدلال شده است.

 

از آنجایی که غنا به معنی کشیدن صدا و هر گونه صدا و آواز استعمال شده، به همین جهت همه ی فقها «لهوی بودن» را از قیود غنای حرام می دانند و برخی نیز قید «مطرب» بودن را به آن افزوده­اند. در مورد موسیقی نیز اکثر فقها نوع لهوی آن را حرام می دانند و برخی موسیقی مطرب را نیز حرام می دانند.

 

پاسخ تفصیلی

1. تبیین مفهوم موسیقی:

 

«موسیقی» یا «موسیقیا» واژه ای یونانی است که در فرهنگ لغت، معادل «غنا» است؛ ولی در حوزه ی مفاهیم دینی و اصطلاح فقه، با یکدیگر تفاوت دارد. «غنا» در اصطلاح شرعی عبارت است از «آوازی که از حنجره ی آدمی بیرون آمده و در گلو چرخانده (چهچهه) شود و در شنونده حالت سرور و وجد ایجاد کند و مناسب با مجالس لهو و خوش گذرانی باشد.» اما موسیقی به «صوتی گفته می شود که از آلات موسیقی، پدید آید»، بر این اساس، نسبت بین موسیقی علمی و موسیقی فقهی، عموم و خصوص مطلق است.»[1]

 

2. حکمت حرمت موسیقی و غنا:

 

با بررسی برخی آیات قرآن و روایات و سخن روان شناسان می توان موارد ذیل را از فلسفه های حرمت موسیقی دانست:

 

الف) انسان را به فساد و فحشا گرایش می دهد:

 

در حدیثی از نبی اکرم(ص) آمده: «غنا نردبان زنا است.»[2] تجربه نشان داده است که بسیاری افراد، تحت تاثیر آهنگ های غنا راه تقوا را رها کرده و به فساد روی می آورند. مجلس غنا معمولا مرکز انواع مفاسد است[3].

 

ب) غنا انسان را از یاد خدا غافل می سازد:

 

قرآن کریم می فرماید: «بعضی از مردم خریدار سخنان بیهوده اند تا به نادانی مردم را از راه خدا گمراه کنند و قرآن را به مسخره می گیرند، نصیب اینان عذابی است خوار کننده.»[4] در این آیه یکی از عوامل گمراهی از سبیل الهی «لهو الحدیث» دانسته شده است. «لهو» آن چیزی است که انسان را به خودش آن چنان مشغول کند که باعث غفلت و بازماندن از کارهای مهم تر شود و در روایات اسلامی از آن به «غنا» تفسیر شده است.[5]

 

ج) تاثیر سوء موسیقی و غنا بر روان و اعصاب:

 

غنا و موسیقی یکی از عوامل تخدیر اعصاب است. «توجه به بیوگرافی مشاهیر موسیقی دانان نشان می دهد که در دوران عمر دچار ناراحتی های روحی گردیده ، و رفته رفته اعصاب خو درا از دست داده و عده ای مبتلا به بیماری های روانی شده و گروهی مشاعر خود را از کف داده اند، دسته ای فلج و ناتوان گردیده و بعضی هنگام نواختن موسیقی درجه ی فشار خونشان بالا رفته ،دچار سکته ی ناگهانی شده اند.»[6]

 

د) غنا یکی از ابزار کار استعمارگران است:

 

استعمارگران جهان همیشه از بیداری مردم، مخصوصاً نسل جوان، وحشت داشته اند، به همین دلیل بخشی از برنامه های گسترده ی آنها برای ادامه ی استعمار، فرو بردن جامعه در غفلت و بی خبری و نا آگاهی و گسترش انواع سرگرمی های ناسالم است. ایجاد مراکز فحشا، کلوپهای قمار و همچنین سرگرمی های ناسالم دیگر و از جمله توسعه ی غنا و موسیقی، از مهمترین ابزاری است که آنها برای تخدیر افکار مردم بر آن اصرار دارند.[7]

 

3) موارد ذکر شده حکمت حرمت غنا و موسیقی می باشد نه علت تامه و به همین دلیل، در مواردی هم که این آثار و نتایج سوء وجود ندارد باز حکم حرمت هم وجود دارد.

 

4) دلایل اصلی حرمت موسیقی(یا حلیت بعضی از اقسام آن) آیات قرآن و روایات پیامبراکرم(ص) و ائمه(ع) است که در حوزه ی تخصصی فقه . بررسی صورت می شود  و این مقال گنجایش طرح مباحث اجتهادی را ندارد. اما آنچه به صورت اختصار می توان اشاره نمود چند مطلب است:

 

الف) آیات قرآن هر چند به صورت روشن و صریح حکم غنا را بیان نمی کند و مانند بسیاری از احکام به اصول و کلیات می پردازد، ولی برخی از آیات با توجه به تفسیری که پیامبر اکرم و اهل­بیت(ع) از آنها نموده اند بر غنا تطبیق می کند. در این باره به چند آیه اشاره می کنیم:

 

1- امام صادق (ع) درباره ی آیات «و کسانی که شهادت به باطل نمی دهند(و در مجالس باطل شرکت نمی کنند)[8]و «از سخن باطل بپرهیزید»[9]، می فرمایند: «منظور مجالس لهو و لعب و غناست.»[10]

 

2- امام صادق(ع) درباره ی آیه ی «و آنها که از لغو و بیهودگی رویگردانند»[11]، فرمود: «منظور از «لغو» در این آیه، غنا و ملاهی می باشد.»[12]

 

3- امام باقر و امام صادق(ع) درباره ی آیه ی «بعضی از مردم سخنان بیهوده را می خرند تا مردم را از روی نادانی از راه خدا گمراه سازند و آیات الهی را به استهزا گیرند، برای آنان عذابی خوارکننده است»[13]،فرمودند: «منظور از سخنان بیهوده، غنا­ست.»[14]

 

نکته: هر چند اکثر این روایات، آیات مذکور را بر غنا تطبیق نموده­اند ولی دربعضی روایات، بر موسیقی نیز تطبیق شده است[15]و فقها نیز برخی از این آیات را بر موسیقی تطبیق نموده اند.[16]

 

ب) مهمترین دلیل بر حرمت غنا ، روایاتی است که ازپیامبراکرم و اهل­بیت(ع) به دست ما رسیده و به طور صریح و روشن دلالت بر حرمت غنا دارند. برای نمونه به برخی از روایات اشاره می کنیم:

 

امام باقر (ع) می فرمایند: «غنا از چیزهایی است که خداوند آتش جهنم را سزایش قرار داده»[17] و امام صادق (ع) می فرمایند: «از غنا دوری کنید[18].»

 

ج) در مورد حرمت موسیقی نیز روایاتی از پیامبراکرم و ائمه معصومین(ع) به دست ما رسیده که برخی از آنها را نقل می کنیم:

 

امام صادق(ع) می فرمایند: «آلات ساز و آواز، از عمل شیطان است پس هر چه در زمین از این نوع وجود دارد از ناحیه ی شیطان است.»[19]پیامبر اکرم(ص) نیز می­فرمایند: «شما را از مزمار و کوبات (آلات موسیقی) نهی می کنم.»[20]

 

د) از آنجائی که واژه ی غنا به معنای «کشیدن صدا» بلکه به معنای هر گونه صدا و آواز است[21]و به تعبیر شیخ انصاری ره «کاملا روشن و بدیهی است که هیچ یک از این مفاهیم حرام نیستند »[22]، به همین جهت، همه ی فقها «لهوی بودن» را قید غنای حرام می دانند؛ یعنی، غنای لهوی حرام است.[23] (واژه ی «لهو» را به فراموشی یاد خداوند و فرو غلطیدن در ابتذال معنا نموده اند[24] و گفته اند غنا و آوازی حرام است که مناسب مجالس لهو و لعب و فساد و خوش گذرانی باشد.)[25]

 

بعضی از فقها علاوه بر«لهوی بودن» قید «مطرب» را نیز بر آن افزوده اند[26]. «طرب» به حالت سبک عقلی گفته می شود که در اثر شنیدن آواز یا آهنگ در نفس آدمی پدید می آید و او را از حد اعتدال خارج می کند و در مورد موسیقی(آهنگی که از آلات پدید آید) نیز اکثر فقها نوعی را که «لهوی» باشد حرام می دانند و بعضی استماع موسیقی مطرب را حرام می دانند.[27]

 

نکته پایانی: همان طوری که قبلا تذکر دادیم، بررسی دقیق این مباحث، در حوزه ی تخصصی فقه انجام می شود و کسانی که در این زمینه قدرت اجتهاد ندارند باید از مراجع تقلید خودپیروی کنند.

 

 


[1] . سید مجتبی حسینی، (پرسش ها و پاسخ های دانشجویی)، ص 169؛ امام خمینی(ره)، المکاسب المحرمه، ج 1، صص 198ـ 224؛ حسینی، علی، الموسیقی، صص 16 و 17؛ تبریزی، استفتائات، س10، 46 ، 47 و 1048؛ فاضل، جامع المسائل، ج 1، س 974، 978و 979.

[2] . الغناء رقیة الزنا؛ بحار الانوار، ج 76، باب 99، الغناء.

[3] نک: تاثیر موسیقی بر روان و اعصاب ، ص 29؛ تفسیر روح المعانی، ج 21، ص 6؛ تفسیر نمونه، ج 17، ص 25 و 26.

[4] . ومن الناس من یشتری لهو الحدیث لیضل عن سبیل الله بغیرعلم و یتخذها هزوا اولئک لهم عذاب مهین؛ لقمان، 6.

[5] . وسائل الشیعه، ج 12، باب 99 ـ ابواب ما یکتسب به.

[6] . تاثیر موسیقی بر روان و اعصاب، ص 29 و 92( به نقل از تفسیر نمونه، ج 17، ص 26).

[7] . تفسیر نمونه ، ج 17، ص 27.

[8] . والذین لا یشهدون الزور؛ فرقان، 72.

[9] . واجتنبوا قول الزور؛ حج، 30.

[10] . وسائل الشیعه، ج 12، باب 99، ابواب ما یکتسب به، ح 2، 3 ، 5 ، 9 و 26.

[11] . والذین عن اللغو معرضون؛ مؤمنون، 3.

[12] . تفسیر علی بن ابراهیم، ج 2، ص 88.

[13] . لقمان، 6.

[14] . وسائل الشیعه، ج 12، باب 99، ابواب ما یکتسب به، ح 6، 7، 11، 16و25.

[15] . همان، باب 100، ح3.

[16] . المکاسب المحرمه، امام خمینی(ره)، ج 1، ص 2.

[17] . وسائل الشیعه، ج 12، باب 99، ابواب ما یکتسب به ح 6.

[18] . همان، ح 23 و 24.

 [19] .همان. باب 100، ح 5 و 6.

[20] . همان.

[21] . المکاسب المحرمه، امام خمینی(ره)، ج 1، ص 299.

[22] . مکاسب شیخ انصاری،جلد1، ص 292.

[23] . رساله ی دانشجویی، ص 171.

[24] . احمد شرمخانی، انسان، غناء، موسیقی، ص 14.

[25] . رساله دانشجویی، ص 171. بهر حال حرام بودن مطلق صدای زیبا با فطرت و عقل انسان سازگار نیست و مخالف با بعض روایات که دستور به خواندن قرآن به صوت زیبا می دهند می باشد. لذا منظور نوع خاصی از آن است و می توان معیار نوع حرام را از همین تعبیرات «باطل» یا «لهو» بدست آورد.

[26] . همان.

[27] . توضیح المسائل مراجع، ج 2، صص 813 و 913؛ مسائل جدید، ج 1، ص 47 به بعد.



ادامه مطلب
یک شنبه 28 آبان 1396  - 11:39 AM
خلاصه پرسش
چگونه می توان حسادت را درمان کرد ؟
پرسش
به چه شکل باید با حسادت مقابله و مبارزه کرد؟ حسادت در همه کارها وجود دارد، نه تنها در مورد یک شوهر و چند زن. مراد «حسادت» در تمام معانی است. این یک مرض است، لذا باید یک علاجی برای آن باشد، و باید علاج آن را به شکلی به دست آورد.
پاسخ اجمالی

حسد روحیه ی خواری و خود کم بینی است که به دنبال آن فرد آرزو می کند که نعمتی را که فرد دیگر دارد، نداشته باشد.

 

برای درمان این روحیه راهکارها زیر پیشنهاد می شود:1. تفکر در موردضررهایی که حسد بر روح و روان، دین و آخرت دارد.2. تقویت ایمان نسبت به ذات حق تعالی.3. انجام دادن رفتاری خلاف مقتضای حسادت.4. دعا و راز و نیاز با ذات حق تعالی، که بهترین و موثرترین شیوه برای از بین بردن بیماری ها روحی و روانی است.

پاسخ تفصیلی

برای پاسخ به پرسش ریشه های حسد و شیوه های درمان آن، دانستن مطالب زیر لازم است:

 

تعریف حسد؛ فرق حسد با غبطه و غیرت؛ ریشه های پیدایش حسد، شیوه های از بین بردن آن.

 

تعریف حسد: حسد روحیه خواری و خود کم بینی است که فرد حسود در خود می بینید که به دنبال آن آرزو می کند که نعمت واقعی یا خیالی را که فرد دیگر دارد، نداشته باشد، حال چه آن نعمت واقعی یا خیالی را خود داشته باشد و یا نداشته باشد یا به او برسد یا نرسد[1].

 

فرق حسد با غبطه: غبطه روحیه ای است که در پی آن فرد می خواهد نعمت و کمالی را که دیگری دارد، مثل آن را داشته باشد، بدون آن که آرزوی نابودی آن را در دیگری بنماید.[2]

 

فرق حسد با غیرت: غیرت روحیه ای است که به دنبال آن، فرد خواهان نداشتن زشتی و بدی از فرد دیگری است.[3]

 

ریشه های پیدایش حسد:[4]

 

پیدایش حسد، عوامل گوناگونی دارد که هر یک به تنهایی هم می توانند باعث پیدایش حسد شوند، لذا بسته به کمی یا زیادی این عوامل، حسد زدایی از سختی و آسانی برخوردار است. اینک برخی از آن عوامل را تذکر می دهیم:

 

1. خباثت و زشتی باطنی: روحیه عده ای این گونه شکل گرفته است که نمی توانند دارایی مادی و معنوی را در دیگری ببینند.

 

2. احساس تهی و خواری کردن[5]: یعنی چون در خود احساس خواری و کوچکی می کند، نمی تواند کمال یا خوبی ای را در دیگری ببیند.

 

3. روحیه خود خواهی و خود ستایی: چون می خواهد فقط خودش مورد ستایش باشد و مشهور گردد، نابودی عوامل آنها را در دیگری خواهان است.

 

4. روحیه دشمنی: چون نسبت به فرد مورد حسادت، دشمنی دارد، نمی خواهد دارایی ها و زیبایی های او را ببیند.

 

شیوه های درمان حسادت:[6]

 

1. فکر کردن در ضررهایی که حسد بر روح و روان دارد: چون حسود همواره در غم و غصه خواهد بود، زیرا نعمت های الاهی نسبت به دیگران هم همیشگی است و هم بی شمار و او در این آتش نگرانی و افسردگی می سوزد.

 

2. فکر کردن در مورد ضررهایی که معصومین (ع) برای دین و آخرت حسود بیان کردند که برخی از آنها را بیان می کنیم: حسد آفت دین، از بین برنده ایمان، باعث خروج از ولایت و دوستی ذات حق تعالی، دشمنی با کارهای خداوند، موجب عدم قبولی طاعت و توبه و شفاعت، و از بین برنده خوبی ها و منشأ بسیاری از گناهان است. [7]

 

3. تقویت ایمان نسبت به ذات حق تعالی و صفات و افعال او، و این که او هر دارایی، خوبی و زیبایی روحی و دنیوی و اخروی که به هر فردی داده است به خاطر رحمت، عدالت، حکمت و امتحان می باشد و بداند که اگر فردی از آنها بی بهره است بر اساس حکمتهای الهی مانند امتحان و یا بالابردن درجات روحی و اخروی و...است.

 

4. بدست آوردن روحیاتی که در ضدیت با منشأ حسد هستند؛ یعنی به جای زشتی باطنی، پاکی و گستردگی درونی داشته باشد. به جای احساس تهی و کوچکی از دارایی دیگران، عزت و کرامت نفس داشته باشد؛ به جای خود خواهی و خود ستایی، خدا خواهی، خداشناسی و فروتنی؛ و به جای دشمنی، دوستی با دیگران را پیشه خود سازد.

 

5. رفتاری خلاف مقتضای حسادت انجام دهد: به جای نگرانی خوشحالی؛ به جای ترش رویی، خوش رویی و به جای بدگویی، تعریف نماید به گونه ای این نوع رفتار ها ادامه یابد که مایه دوستی و مهربانی شود.

 

6. راز و نیاز داشتن با ذات حق تعالی، که هم بی نیاز است و هم بی نیاز کننده؛ راز و نیاز ، بهترین و موثرترین شیوه برای از بین بردن بیماری ها روحی و روانی مثل حسادت می باشد. امام سجاد زین العابدین و سید الساجدین (ع) در راز و نیازش با ذات حق تعالی،عرضه می دارند: خداوندا به تو پناه می برم از طوفانی شدن حرص و شعله ور گردیدن خشم و غالب شدن حسادت[8].

 

 

[1] چهل حدیث امام خمینی ره، ص 105، معراج السعادة مرحوم نراقی، ص 347، کیمیایی سعادت غزالی، ج 2، ص 126.

[2] معراج السعادة، ص 347؛ در خصوص ارزش غبطه رجوع شود به کتب اخلاقی و تفاسیر قرآن ذیل آیات: مطففین، 26، حدید، 21‌ و مائده، 48.

[3] همان.

[4] نک: کیمیای سعادت و معراج سعادت، بحث حسادت.

[5] امام خمینی حسد را همین روحیه،و ذل نفس،‌ می دانند. نک: چهل حدیث، ص 107.

[6] همه این شیوه ها و با شیوه های دیگری تحت همین عناوین و یا عناوین دیگر در همین کتاب های اخلاقی ذکر شده و ذکر نشده،‌ بیان شده اند.

[7] برای اطلاع بیشتر، نک: کافی،ج2، ص307؛ وسائل الشیعه،ج15، ص366؛ مستدرک الوسائل،ج12، ص20 و کیمیای سعادت و معراج سعادت، بحث حسادت.

[8] «اللهم انی اعوذ بک من هیجان الحرص و سورة الغضب و غلبة الحسد». صحیفه سجادیه،ص56، کان من دعائه (ع) فی الاستعاذة من المکاره و سیئی الاخلاق و مذام الافعال.



ادامه مطلب
یک شنبه 28 آبان 1396  - 11:39 AM

خلاصه پرسش

آیا از دیدگاه فلاسفه ومنطق دانان تفاوتی بین جوهر وعرض وجود دارد (حتی یک تفاوت جزیی) یا هیچ تفاوتی ندارند؟

پرسش

آیا از دیدگاه فلاسفه ومنطق دانان تفاوتی بین جوهر وعرض وجود دارد (حتی یک تفاوت جزیی) یا هیچ تفاوتی ندارند؟

پاسخ اجمالی

جوهر از دیدگاه واژه شناسی ترجمه (معرب) گوهر است.

 

و عرض به معنای: عارض شدن، عارضه ای پیش آمدن، عرضه کردن، و ... آمده است.[1]

 

فلاسفه در تعریف جوهر فرموده اند: «الجوهر ماهیة اذ اوجدت فی الخارج وجدت لا فی موضوع مستغن عنها»[2]

 

و در تعریف عرض فرموده اند: «ان العرض ماهیة اذا اوجدت فی الأعیان وجدت فی موضوع مستغن عنه»[3]

 

در فرهنگ های فلسفی نیز جوهر و عرض چنین تعریف شده است:

 

اشیا و موجودات خارجی را هر گاه بررسی کنیم در می یابیم که بعضی موجود مستقل بوده و بعضی دیگر مستقل نبوده و قائم به غیر اند، بعضی وجود استقلالی دارند و بعضی تبعی و به طور کلی وجود بعضی موجودات انتزاعی است، مانند مفهومات و اضافات و بعضی در محل اند و بعضی بی نیاز از محل.

 

موجوداتی که مستقل بوده و در تقرر وجودی نیازی به محل نداشته باشند جوهراند و حق وجود عینی آنها آن است که در موضوعی از موضوعات نباشد. اما موجوداتی که تبعی بوده و حق وجود عینی آنها این است که در موضوعی از موضوعات و محل از محل ها باشند، عرض اند.[4]

 

به بیانی دیگر، عرض چیزی است که در شیءی موجود است که آن شیء متقوم به عرض نیست، مانند سیاهی و سفیدی که وجود آنها فی نفسه عین موجود معروضشان است و بدون معروضشان قوام ندارند و هر گاه در خارج یافت شوند ناچاراً در موضوعی از موضوعات خواهند بود.

 

مثال: عقل جوهری است که در پیدایش خود وابسته به آن نیست که در موضوعی یافت شود. ولی رنگ ها و قیام و قعود و امثال آنها در تحقق نیاز به جسم دارند گر چه آن جسم که موضوع آنها می شود در تحقق خود وابسته به هیچ یک از آن اعراض نیست.

 

مشترکات و تمایزها:

 

آنچه را که جوهر و عرض در آن مشترک اند: أ: ممکن بودن ، ب: ماهیت داشتن هردوی آنها است.

 

اما فرق ها: 1. عرض در تحقق خود وابسته به موضوع است؛ یعنی هر گاه بخواهد در خارج تحقق پیدا کند، باید در موضوعی از موضوعات یافت شود و قائم بالذات نیست و وجوداستقلالی ندارد بر خلاف جوهر که در وجودش مستقل است و هیچ نیازی به غیر ندارد.

 

2.عرض فی حد نفسه عرض است، امکان ندارد که جوهر شود؛ چراکه عرض موجودی است که خارج از ذات شیء است و شیء خارجی نمی تواند داخل در ذات چیزی دیگر باشد.

 

3. اگر چه جوهر و عرض مفهوم انتزاعی از نحوه ی وجوداند، ولی جوهر اعلی رتبه ی وجودهای متسلسله است، به طوری که اگر همه ی موجودات ممکن عرض باشند، لازم می آید موجودهای ممکن و محدود، نامحدود شوند در صورتی که بدیهی است که ممکنات محدود اند، پس جوهر موجب محدود کردن تسلسل موجودات است بر خلاف عرض.

 

 


[1] المنجد، واژه ی «الجوهر».

[2] شرح نهایة الحکمة، ج1، ص 412.

[3] همان، ص 477.

[4] سجادی، سید جعفر، فرهنگ علوم فلسفی و کلامی، ص 249.



ادامه مطلب
یک شنبه 28 آبان 1396  - 11:39 AM
خلاصه پرسش
دلیل وجوب خمس و مصرف آن از نظر شیعه چیست و چرا اهل سنت بدان پای بند نیستند؟
پرسش
با سلام ، چرا نیمی از خمس باید به سادات داده شود و آیا خمس ساخته و پرداخته شیعیان نیست؟ در حالی که در قرآن فقط یک آیه اشاره به خمس کرده و در رابطه دیگری و در اهل سنت که خیلی اعتقادات سخت تری در رابطه به روش پیامبر (ص) دارند خمس را نمی شناسند. هر چند پرداخت خمس خود عمل خوبی برای تعدیل ثروت و کم کردن فاصله طبقاتی است.
پاسخ اجمالی

1. آیاتی که مربوط به احکام فقهی است (آیات الاحکام) در قرآن کریم نسبت به کل آیات قرآن مجید بسیار کم و محدود است به طوری که در قرآن تنها به اصل وجوب واجباتی مانند طهارت، نماز ،روزه، حج و....تصریح شده و بیان تفصیلی احکام و شرایط آن به پیامبر(ص) و جانشینان او واگذار شده است. حکم واجبات مهمی مانند روزه و یا حج در تعداد بسیار اندکی از آیات قرآن آمده است به طوری که قرآن مجید متعرض اکثر قریب به اتفاق احکام آنها نشده است. خمس هم دارای چنین حالتی می باشد.

 

2. اهل سنت درباره ی آیه خمس (41 انفال) بحث های مفصلی کرده اند و بر طبق روایاتی که دارند پرداخت خمس توسط پیامبر(ص) و در زمان ایشان را قطعی دانسته اند. امروزه اختلاف اهل سنت بر سر اصل خمس نمی باشد بلکه آنها در بعضی از فروعات با شیعه اختلاف نظر دارند.

 

3. علت پرداخت خمس به سادات به این خاطر است که خداوند زکات و صدقه ی واجب را بر آنان حرام کرده است. و با توجه به این که در میان آنان فقراء و مستمندانی نیز وجود دارد به خاطر احترام به پیامبر(ص) و حفظ عزت ایشان برای فقراء بنی هاشم بودجه خاصی قرار داده شده و دریافت خمس را بر آنان جایز شمرده شده است.

پاسخ تفصیلی

خمس یکی از فرایض و واجبات دین اسلام است. قرآن مجید در بیان اهمیت آن، ایمان را با آن پیوند زده است و می فرماید: «بدانید آنچه را که سود می برید، یک پنجم آن ،برای خدا و رسولخدا(ص) و خویشاوندان او و یتیمان و مسکینان و در راه ماندگان است، اگر به خدا ایمان دارید و ...[1]»

 

قرآن مجید آیات مربوط به توحید و معاد و نبوت را مکرر و مفصل ذکر کرده است. اما تنها آیات محدودی را به بیان احکام اختصاص داده است، به طوری که مشهور است، تعداد آیات الاحکام در قرآن پانصد مورد است و اگر آیات متکرر و یا متداخل را کم کنیم از این مقدار هم کمتر می شود.[2] در حالی که احکام و مسائل فقهی مطرح در هر یک از فروع دین خیلی بیشتر از این است . به همین جهت فقهای همه مذاهب اسلامی سایر احکام و دستوراتی را که در آیات قرآن نیامده است را از روایات معتبر از پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصومین (ع) استفاده می کنند.

 

پس با توجه به گستردگی فقه از یک سو و وجود روایات متعدد از ائمه معصومین (ع) در همه موضوعات فقه از سوی دیگر ،اگر در قرآن مجید برای مساله ای مانند خمس تنها یک آیه وجود داشته باشد ، موضوع غریبی نیست، و سایر احکام آن را می توان از روایات معتبر ائمه معصومین (ع) استفاده کرد. کما این که در مورد حکم واجباتی مانند روزه یا حج فقط سه الی چهار آیه در قرآن ذکر شده[3]، یا به واجبات نماز ،ارکان ،شرائط و...آن که بسیار هم اهمیت دارد در آیات قرآن اشاره ای نشده است و همه مذاهب اسلامی این مطالب را از روایات استفاده کرده اند. در عین حال تنها آیه مربوط به وجوب خمس که در سوره انفال آمده است بسیار گویا و از دلالت خوبی بر خوردار است.

 

مرحوم علامه طباطبائی ره در تفسیر این آیه می فرماید: «غنم» و «غنیمت»، به معنای رسیدن به در آمد از راه تجارت و یا صنعت و یا جنگ است[4] و مورد آیه اگر چه غنیمت جنگی است ولی مورد و مصداق نمی تواند مخصص معنا باشد[5]. پس معنی آیه عام است و از ظاهر آیه چنین بر می آید که حکم مورد نظر مربوط به هر چیزی است که غنیمت شمرده شود هر چند غنیمت جنگی گرفته شده از کفار نباشد مانند معادن و گنج و مرواریدهای که با غواصی از دریا بدست می آید و ... امام جواد (ع) فرمود: غنائم و فوائدی (هر گونه سود و در آمدی) که به شما می رسد پرداخت خمس آن واجب است. بعد حضرت آیه ی خمس را تلاوت فرمودند. [6]

 

با این که در آیه فقط از غنائم صحبت شده است امام (ع) در تفسیر آن «فوائد» را نیز اضافه فرمودند. مرحوم علامه طباطبائی می گوید: ... این که خمس مختص به غنائم جنگی نیست از اخبار متواتر (زیاد و فراوان) استفاده می شود.[7]

 

اما "ذی القربی" به معنای نزدیکان و خویشاوندان است و در این آیه منظور، نزدیکان رسول خدا(ص) و یا به طوری که از روایات قطعی استفاده می شود خصوص اشخاص معینی از ایشان است.[8]

 

در مصادر اهل سنت هم روایات زیادی وجود دارد که خمس در زمان خود رسول الله تقسیم شد و حضرت تا زنده بود این واجب را اداء می کرد، سیوطی از ابن ابی شیبه از جبیر بن مطعم نقل می کند: رسول خدا (ص) سهم ذی القربی را میان بنی هاشم و بنی عبدالمطلب تقسیم کرد، آنگاه من و عثمان بن عفان پیش او رفته و از وی خواستار سهم شدیم و گفتیم: آیا به برادران ما از بنی مطلب می دهی و به ما نمی دهی؟ با این که ما و ایشان از جهت خویشاوندی در یک رتبه هستیم؟ فرمود: آنان در جاهلیت و هم در اسلام هرگز از ما جدا نبودند[9].

 

در همه کتب فقهی اهل سنت بحث خمس آمده است، عده ای بعد از باب زکات و عده ای در فروعات جهاد از آن بحث کرده اند. قاضی ابن رشد( 595 هـ .) بعد از بیان مذاهب اهل سنت در خمس می گوید: البته در میان اصحاب (اهل سنت) اختلاف شده است که ذی القربی چه کسانی هستند؟ عده ای گفتند فقط بنی هاشم مراد است و دیگران گفته اند هم بنی هاشم و هم بنی عبدالمطلب، وی روایت جبیر بن مطعم را دلیل بر قول اخیر می آورد.[10]

 

بنا براین روشن شد که خمس ساخته و پرداخته شیعیان نیست بلکه تنها فرقی که هست اصرار شیعه بر استمرار و دوام عمل به این آیه مبارکه می باشد چرا که اقرباء و خویشان رسول الله پیوسته موجود بوده و در میان آنان فقیر و مسکین نیز وجود دارد. اگر چه شافعی از ائمه اهل سنت نیز قائل است که خمس اقرباء با موت پیامبر(ص) از بین نمی رود[11].

 

اما فلسفه ی پرداخت خمس و تخصیص نصف آن به سادات:

 

پرداخت خمس ممکن است علل و حکمت زیادی داشته باشد که در این جا به بعضی از آنها اشاره می کنیم 1. در هر جامعه ای رهبر و امام آن جامعه برای احیاء دین خدا و پیاده کردن احکام اسلام و پیشبرد نظام و کشور هزینه هایی دارد که باید تامین شود. پیامبر اسلام(ص) و بعد از او امامان معصوم (ع)و در زمان غیبت فقهاء شیعه که جانشینان ائمه (ع) می باشند نیز به عنوان رهبر جامعه اسلامی همواره دارای هزینه های مختلفی از جمله کمک به مستمندان، ساخت مسجد، تجهیز سپاه و کار های خیر دیگر بوده اند که با پرداخت خمس این هزینه ها تأمین می شود. ائمه (ع) فرموده اند: خمس کمک ما در پیاده کردن دین خدا است.[12]

 

2. خمس وسیله ای برای رشد و کمال انسان محسوب می شود با ادای خمس به قصد قربت و بریدن از دنیا نیز وظیفه اش را انجام داده و خود را از گناهان پاک نموده و به سوی کمال ترقی می کند.[13]

 

و اما در باره علت تخصیص نصف مبلغ خمس به سادات محترم باید گفت: خمس و زکات از مالیات های اسلامی هستند که به منظور رفع مشکلات مالی امت اسلامی و توزیع عادلانه ثروت و تقویت بنیه مالی حکومت اسلامی وضع شده است. «میان خمس و زکات این تفاوت مهم وجود دارد که زکات جزء اموال عمومی جامعه اسلامی محسوب می شود، لذا مصارف آن عموماً در همین قسمت می باشد،‌ ولی خمس از مالیات هایی است که مربوط به حکومت اسلامی است،‌ یعنی مخارج دستگاه حکومت اسلامی و گردانندگان این دستگاه از آن تأمین می شود. محروم بودن سادات از دست یابی به زکات در حقیقت برای دور نگه داشتن خویشاوندان پیامبر(ص) از این قسمت است تا بهانه ای به دست مخالفان نیفتد که بگویند پیامبر(ص) خویشان خود را بر اموال عمومی مسلط ساخته است،‌ ولی از سوی دیگر نیازمندان سادات نیز باید از طریقی تأمین شوند. در حقیقت خمس نه تنها یک امتیاز برای سادات نیست،‌ بلکه یک نوع کنار زدن آنها، به خاطر مصلحت عموم و به خاطر این که هیچ گونه سوء ظنی تولید نشود می باشد».[14] آیا می توان باور کرد که اسلام برای از کار افتاده ها و ایتام و محرومان غیر بنی هاشم فکری کرده باشد و از راه زکات مخارج سال آن ها را تأمین کرده باشد،‌ ولی نیازمندان بنی هاشم را بدون هیچ گونه تأمین رها سازد؟ پس قانون خمس هیچ گونه امتیاز طبقاتی برای سادات ایجاد نمی کند و از نظر جنبه های مادی هیچ گونه تفاوتی با زکات که برای سایر فقرا است ندارد، «در حقیقت دو صندوق وجود دارد: صندوق خمس و صندوق زکات هر کدام از نیازمندان تنها حق دارند از یکی از این دو صندوق استفاده کنند آن هم به اندازه مساوی، یعنی به اندازه نیازمندی یک سال».[15]فقرای غیر سادات از صندوق زکات و فقرای سادات از صندوق خمس بهره مند می شوند. نیازمندان سادات حق ندارند چیزی از زکات مصرف کنند.

 

 

[1] سوره ی انفال آیه 41. وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ...

[2] کنز العرفان، تصحیح عقیقی بخشایشی، ص 29.

[3] کنز العرفان، تصحیح عقیقی بخشایشی ، ص 179 و ص 242.

[4] ترجمه تفسیرالمیزان، ج 9، ص 118.

[5] ترجمه تفسیرالمیزان، ج 9، ص 120.

[6] وسائل الشیعه، ج 6، باب 8 (ابواب ما یحب فیه الخمس) ج، 5.

[7] ترجمه ی المیزان، ج 9، ص 137، 136

[8] ترجمه ی المیزان، ج 9، ص 118.

[9] الدر المنثور، ج 3، ص 186، به نقل المیزان، ج 9، ص 138.

[10] بدایة المجتهد، ابن رشد، کتاب الجهاد، ص 382، 383.

[11] بدایة المجتهد، ابن رشد، کتاب الجهاد، ص 382.

[12] پرسش ها و پاسخ ها، ج 10، ص 32 (احکام خمس)

[13] امام رضا (ع) می فرمایند: ان اخراجه (خمس) مفتاح رزقکم و تمحیص ذنوبکم. «پرداخت خمس کلید جلب روزی و وسیله آمرزش گناهان است» وسائل الشیعه، ج 6، ابواب الانفال، باب 3، ج 2.

[14] تفسیر نمونه، ج7 ص 184

[15] همان، ص 183.



ادامه مطلب
یک شنبه 28 آبان 1396  - 11:38 AM

خلاصه پرسش

کیفیت انجام استبراء از منی چگونه است؟

پرسش

برای استبراء از منی چه مقدار باید بول کرد ؟ آیا چند قطره بول هم کافی است ؟
اگر بدون استبرا از منی ، غسل کنیم و بعد از خروج از حمام ، منی از ما خارج شود آیا بدن، لباسها و حوله ای که با آن خود را خشک کرده ایم نجس خواهد بود؟

پاسخ اجمالی

استبراء از منی یک عمل مستحبّ است و فلسفه ی استحبابش این است که ذرّات منی باقى مانده در مجرای ادرار خارج شود تا اگر بعد غسل رطوبتی از انسان خارج شد در صحت غسل یا طهارت بدن خود دچار مشکل نشود.

 

حضرت امام خمینی ره در این زمینه فرموده اند:" مستحبّ است انسان بعد از بیرون آمدن منى بول کند و اگر بول نکند و بعد از غسل رطوبتى از او بیرون آید، که نداند منى است یا رطوبت دیگر، حکم منى دارد ".[1]

 

استبراء از منی به دو روش امکان پذیر است: 1-انسان بعد از بیرون آمدن منى بول کند. 2-به همان روش استبراء از بول (به کیفیّتى که در احکام تخلّى آمده است ) استبراء نماید.

 

حضرت آیت ا... بهجت در زمینه روش دوم فرموده اند: " و اگر نمى‏تواند بول کند، بنا بر احوط باید استبراء کند به کیفیّتى که در احکام تخلّى گذشت و...".[2]

 

بنا براین خروج سه چهار قطره بول برای استبراء از منی کافی است مخصوصا اگر بعد از آن استبراء از بول هم انجام شود.

 

در پاسخ به قسمت دوم سؤال شما باید بگوئیم بله اگر انسان بدون استبراء از منی، غسل کند و بعد از خروج از حمام، رطوبتی از او خارج شود حکم را منی دارد [3] و بدن، لباسها و حوله ای که با آن خود را خشک کرده است اگر با آن رطوبت تماس داشته باشد و رطوبت به آن منتقل گردد، نجس خواهد بود و غسل جنابت او نیز باطل است و باید مجددا غسل جنابت انجام دهد.

 

 


[1] توضیح المسائل (المحشى للإمام الخمینی)، ج‏1، ص: 210، مسأله 348.

[2] همان.

[3] همان .



ادامه مطلب
یک شنبه 28 آبان 1396  - 11:38 AM

خلاصه پرسش

مؤثرترین نذر که باعث رسیدن به حاجت می شود، کدام است؟

پرسش

مؤثرترین نذر که باعث رسیدن به حاجت می شود، کدام است؟

پاسخ اجمالی

یکی از راه های بر آورده شدن حاجات نذر کردن است که دارای آداب خاصی است. از جمله این که در نذر باید صیغه خوانده شود، ولی لازم نیست به عربی باشد. مثلاً اگر بگوید نذر کردم اگر مریض من خوب شد برای خدا بر من است که صد تومان به فقیر بدهم، نذر او صحیح است.از شرایط نذر آن است که نذر کننده باید مکلف و عاقل باشد و با اختیار خود نذر کند. پس نذر انسان مجبور و یا کسی که مثلاً از روی عصبانیت بی اختیار نذری می کند، صحیح نیست. و کاری را هم که می خواهد به عنوان نذر انجام دهد باید یک نوع رجحان و برتری داشته باشد؛و انجام آن برایش ممکن و در حد توان او باشد. پس نذر آن است که انسان بر خود واجب کند که کار خیری را برای خدا به جا آورد و یا کاری که انجام ندادن آن بهتر است برای خدا ترک کند.[i]


اما این که کدام نذر دارای تأثیر بیشتری است و زودتر ما را به حاجتمان می رساند، با تحقیقی که انجام شده نذر برای ائمه اطهار (ع) بسیار مؤثر است. مثلاً کسی نذر کند که اگر خدا حاجت او را برآورده کرد یک ختم قرآن بخواند و ثواب آن را به ساحت مقدس یکی از چهارده معصوم (ع) هدیه کند، یا نذر کند روزه بگیرد، یا چهل روز زیارت عاشورا بخواند. البته این نکته هم قابل توجه است که گاهی ما حاجتی را می خواهیم، ولی هر چه تلاش می کنیم و نذرهای مختلف انجام می دهیم به حاجتمان نمی رسیم. باید دانست که این مسأله اهمیت نذر را کم نمی کند، بلکه بسیار مواردی وجود دارد که ما چیزی را برای خودمان ضروری و لازم می دانیم و دنبال به دست آوردن آن هستیم، ولی چون به خیر و صلاح ما نیست و ممکن است در آینده به ضرر ما تمام شود، خدا حاجت ما را به تأخیر می اندازد تا موقع انجام آن برسد و چه بسا ما چیزی را دوست داریم، در حالی که به ضرر ماست و چه بسا از چیزی بدمان می آید ولی همان به نفع و صلاح ما می باشد. پس هر موقع خدا صلاح بداند حاجت و نیاز انسان را رفع می کند و تأخیر حاجت به معنای کم اهمیتی و بی تأثیر بودن نذر نیست.

  


[i] توضیح المسائل مراجع،ج2، صص609-612.



ادامه مطلب
شنبه 27 آبان 1396  - 10:54 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 22

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 54255
تعداد کل پست ها : 341
تعداد کل نظرات : 0
تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396 
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 8 خرداد 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی