به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

خلاصه پرسش

مفهوم آیه «لا اکراه فى الدّین قد تَبَیّن الرّشدُ مِن الغىِّ...» چیست؟

پرسش

مفهوم آیه شریفه «لا اکراه فى الدّین قد تَبَیّن الرّشدُ مِن الغىِّ...» را با توجه به تفاسیر مختلف بیان نمایید.

پاسخ اجمالی

با توجه به تفاسیر مختلف، در مجموع پنج قول در مفهوم و معناى آیه شریفه بیان گردیده که قول صحیح آن است که آیه، پیامى عام و جهان شمول و انسانى دارد و آن این‌که؛ دین یک مسئله اعتقادى و قلبى است و اکراه و اجبار در آن محال است و بنده مختار و مخیر است. این قول هم دلیل روشنى بر ردّ جبریون می‌باشد که گفته‌اند: «انسان در قبول اسلام یا کفر و یا عبادات و معاصى و سایر افعال مجبور است». و در عین حال ذیل آیه به انضمام آیه بعد از آن، حجت آشکارى است بر ردّ مفوضه که گفته‌اند: «بعد از خلقت انسان همه امور به اراده و اختیار انسان تفویض شده و خداوند به کنارى رفته و انتظارى می‌کشد تا روز قیامت»؛ زیرا که ذیل آیه و مابعدش مُشْعِر به ولایت و سنّت الهى است که هیچ چیزى از تحت مالکیت و سیطره الهى خارج نمی‌باشد.
به عبارتى دیگر؛ همان‌طور که اجبار و اکراهى در ایمان آوردن انسان‌ها نمی‌باشد، در عین حال نمی‌توانند از تحت مالکیت و سیطره الهى خارج گردند، بلکه بر مبناى سنّت الهى کسانى که روى گردان از کفر و طاغوت شوند و به خدا ایمان آورند به مقتضاى نظام علّى و معلولى، به دستاویزى استوار چنگ زده‌اند که زمینه را براى هدایت بعدى و نجات از تاریکی‌ها به سوى روشنایى هموار نموده‌اند و به عکس، کسانى که با آن همه ادّله روشن و آشکار باز هم کفر ورزیده‌اند، بر اساس همان سنّت الهى از روشنایى به سوى تاریکی‌ها سوق داده می‌شوند. پس انسان با وجود قدرت انتخاب در نتیجه‌گیرى و حاصل انتخابش، هیچ قدرتى ندارد، بلکه تابع سنت الهى است. در نتیجه می‌توان از مجموع دو آیه اصلى را استظهار نمود که در لسان ائمه هدى(ع) نیز جارى می‌باشد که: «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین».

پاسخ تفصیلی

ترجمه کامل آیه: «در دین هیچ اجبارى نیست و راه از بیراهه به خوبى آشکار شده است. پس هر کس به طغیانگران کافر شود و به خدا ایمان آورد، حتماً بر دستاویزى محکم چنگ زده است، دستاویزى که ناگسستنى است و خداوند شنوا و دانا است».[1]
قبل از بیان مفهوم آیه، چند نکته به عنوان مقدمه ذکر می‌گردد:
1. معانى لغات:
«اکراه»، به معناى آن است که کسى را به اجبار وادار به کارى کنند. «رشد»، هدایت، نجات، صلاح و کمال،[2] در مقابل غَىّ به معناى رفتن به راه هلاک است،[3] علامه طباطبایى می‌گوید: «رُشد» به معناى رسیدن به واقع مطلب و حقیقت امر و وسط طریق است در مقابل غَىّ که عکس آن است. بنابراین «رشد» و «غى» اعم از هدایت و ضلالت می‌باشد.[4]
2. اقوال مفسرین:
به طور کلى در معنا و مفهوم «لا اکراه فى الدین» پنج قول از ناحیه مفسرین مطرح گردیده که به ترتیب عبارت‌اند از: الف. مراد این است که اگر کسى پس از جنگ، اسلام آورد نگویید که با اکراه اسلام را پذیرفته است.[5]
ب. آیه در مورد اهل کتاب است که پس از قبول پرداخت جزیه، آنان را مجبور به پذیرش نکنید.[6]
ج. مراد از آیه همه کفار بوده، ولى سپس با آیات قتال[7] و جهاد[8] نسخ شده است.[9]
د. مراد از آیه، دسته معیّنى از انصار بوده‌اند،[10] چنان‌که شأن نزول آیه را نیز در مورد آنان ذکر کرده‌اند که در این مورد چندین داستان مطرح گردیده، از جمله آن‌که: مردى از مسلمانان انصار، برده‌اى سیاه پوست داشت و او را براى پذیرش دین اسلام تحت فشار قرار می‌داد. که این آیه نازل شد.
هـ. و گروهى از مفسّران بر آنند که آیه، درباره هیچ فرد و گروهى نازل نشده است؛ بلکه پیامى جهان‌شمول و انسانى دارد. می‌گویند: دین یک مسئله اعتقادى و قلبى است و اکراه و اجبار در آن محال است و بنده مختار و مخیر می‌باشد و این قولى است که با بیانات مختلف از ناحیه مفسرین خصوصاً مفسرین معاصر ذکر شده است.[11]
به نظر می‌رسد از مجموع این اقوال، قول آخر به صواب نزدیک‌تر است. پس می‌توان از این آیه استظهار نمود که قرآن خلاصه منطقش این است که دین امرى اجبارى و غیر ارادى نیست، براى این‌که حقیقت روشن است؛ راه هدایت و رشد روشن، راه غىّ و ضلالت هم روشن، و آدمى در پذیرش ایمان و کفر آزاد و مختار است. هر کس می‌خواهد این راه را انتخاب بکند، و هر کس می‌خواهد آن راه را، و شاید بتوان از سیاق آیه شریفه با توجه به قبل و بعد آن اصلى را استخراج نمود، که اگرچه ریشه و کاربرد آن کلامى است ولى در علوم دیگر چون علم سیاست، علم اقتصاد و ...، مورد استفاده می‌باشد و آن همان اصلى است که در لسان ائمه هدى(ع) به «لا جَبْر و لا تفویض بل امر بین الامرین»[12] تعبیر شده است. چون در آیه قبل، تصویر روشنى از توحید ارائه می‌گردد که آدمى با فطرتى سالم و کمى دقت و تفکر، به سهولت حقیقت را درخواهد یافت، ولى چون کج اندیشان همواره ممکن است تصویرى نادرست از توحید ارائه دهند. لذا این آیه و آیه بعدش در واقع با ارائه یک اصل کلى راه را بر آنان می‌بندد. به عبارتى دیگر؛ آیه دلیل روشنى است بر ردّ جبریون که گفته‌اند: انسان در قبول اسلام یا کفر و یا عبادات و معاصى و سایر افعال مجبور است. در حالی که این چنین نیست،[13] و خداوند کسى را اکراه و اجبار نفرموده است و از طرفى، با توجه به این‌که مفوضه گفته‌اند: بعد از خلقت انسان، همه امور به اراده و اختیار انسان تفویض شده و خداوند به کنارى رفته و تا روز قیامت انتظار می‌کشد. چنانچه ابى مسلم و قفال که معتزلى مسلک‌اند در معناى آیه گفته‌اند: «که خداوند تبارک امر ایمان را نه بر جبر و اکراه بلکه بر تمکن و اختیار انسان پایه‌گذارى نموده است، چون خداوند ادله توحید را به حد کافى بیان نموده تا بر هر صاحب عذرى، دلیل و حجتى قاطع باشد. پس کافر دلیلى بر باقى ماندن در کفرش نخواهد داشت و اگر بر کفرش باقى بماند، تنها راه اجبار و اکراه او به ایمان است. لکن این آیه "لا اکراه فى الدین..." می‌گوید: اجبارى و اکراهى در ایمان آنان نکنید، چون دنیا دار ابتلا است و اجبار و اکراه منافى معناى ابتلا و امتحان است»،[14] آیه نیز دلیل روشنى است بر ردّ آنان؛ چرا که آیه شریفه پس از آن که تفکر جبرى را تخطئه می‌کند، بلافاصله در ادامه می‌فرماید: «پس هر کس به طغیانگران کافر شود و به خدا ایمان آورد، حتماً بر دستاویزى محکم چنگ زده است، دستاویزى که ناگسستنى است و خداوند شنوا و دانا است». و با توجه به آیه بعد که مُشْعِر به ولایت و سنت الهى است، می‌توان استظهار نمود که هیچ چیزى از تحت مالکیت و سیطره الهى خارج نیست. به بیان دیگر؛ این طور نیست که چون اجبار و اکراهى در ایمان آورد نشان نمی‌باشد، بتوانند از تحت مالکیت و سیطره الهى خارج گردند، بلکه بر مبناى سنّت الهى کسانى که روى گردان از کفر و طاغوت شوند و به خدا ایمان آورند، به مقتضاى نظام علّى و معلولى، به دستاویزى استوار چنگ زده‌اند که زمینه را براى هدایت بعدى آنها و نجات از تاریکی‌ها به سوى روشنایى هموار نموده‌اند و به عکس، کسانى که با آن همه ادله روشن و آشکار باز هم کفر ورزیده‌اند، بر اساس همان سنت الهى از روشنایى به سوى تاریکی‌ها سوق داده می‌شوند. پس اگرچه انسان داراى اختیار و قدرت انتخاب است و در انتخابش نیز آزاد می‌باشد، ولى در نتیجه‌گیرى و حاصل انتخابش، هیچ قدرتى ندارد و تابع سنت الهى است.
نتیجه: از آنچه گفته شد، این اصل به دست آمد: «لا جبر»، که صدر آیه شریفه «لا اکراه فى الدین» بیانگر آن است و «لا تفویض»، که ذیل آیه شریفه «فمن یکفر...» مشعر به آن می‌باشد و براى ما بسیار کارگشا خواهد بود.

 


[1]. بقره ، 256.

[2]. قرشى، سید على اکبر، قاموس قرآن، ج 3، ص 100.

[3]. همان، ج 5، ص 131.

[4]. طباطبایى، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج 2، ص 342.

[5]. طبرسى، تفسیر مجمع البیان، ج 2، ص 126؛ شیخ ابوالفتح رازى، تفسیر رازى، ج 2، ص 330.

[6]. عاملى ابراهیم، تفسیر عاملى، ج 1، ص 515 - 516؛ مجمع البیان، ج 2، ص 126؛ زمخشرى، کشاف، ج 1، ص 487.

[7]. توبه، 5.

[8]. توبه، 73.

[9]. مجمع البیان، ج 2، ص 126؛ کشاف، ج 1، ص 487؛ تفسیر عاملى، ج 1، ص 515 – 516.

[10]. مجمع البیان، ج 2، ص 126؛ کشاف، ج 1، ص 487؛ مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج 2، ص 279 - 280.

[11]. مجمع البیان، ج 2، ص 126؛ تفسیر المیزان، ج 2، ص 342؛ نمونه، تفسیر نمونه، ج 2، ص 279 - 280.

[12]. کافی، ج 1، ص 160، باب جبر و قدر.

[13]. طیب، سید عبدالحسین، أطیب البیان در تفسیر قرآن، ج 3، ص 18.

[14]. فخر رازى، تفسیر رازی، ج 3، ص 15.



ادامه مطلب
یک شنبه 5 آذر 1396  - 11:08 AM

خلاصه پرسش

حکم تراشیدن ریش و موهای بدن چیست؟

پرسش

اصلاح صورت و از بین بردن موهای بدن با ماشین های ته زن و انواع دیگر برای مرد چه حکمی دارد؟

پاسخ اجمالی

تنها تراشیدن موهای صورت (ریش) با تیغ یا با ماشین ها ی ته زن، به گونه ای که دیگران بگویند که در صورت او ریش نیست، بنابر احتیاط واجب جایز نیست.

 

البته تراشیدن قسمتی از ریش هم در حکم تراشیدن همه ی ریش است[1].[2]

 

لذا تراشیدن موهای گونه و گلو و پشت گردن که به آن ریش گفته نمی شود و همچنین موهای زیر بغل و ...، با وسایل یاد شده، اشکال ندارد.

 

لازم به تذکر است که اسلام به پاکیزگی توجه ویژه ای کرده است و به تراشیدن موهای زاید بدن، تاکید ورزیده است.

 

در ذیل توجه شما را به این توصیه های بهداشتی جلب می کنیم:

 

1- تراشیدن موی سر و یا نگه داری آن، همراه با شست و شو و شانه، مستحب است.[3]

 

2- تراشیدن موی شارب یا بالای لب[4] ، موی بینی[5] و موی زیر بغل[6]، مستحب است.

 

3- تراشیدن موی میان دو پا و پشت زهار، نشانه ایمان به ذات حق تعالی و قیامت است و از سنت رسول اسلام (ص) است.[7]

 

4- تراشیدن موهای قسمت های دیگر بدن، باعث پاکی و دیگر خاصیت های جسمانی و روانی است و نگه داشتن آن ها باعث ضررهای جسمانی و روانی است.[8]

 

 


[1] استفتآت حضرت امام خمینی، ج2، ص 30، س 79، ص 31، س 81، ص 32، س 84؛ مجموعه استفتآت جدید، حضرت آیت الله مکارم، ص 156؛ جامع الاحکام حضرت آیت الله صافی گلپایگانی، ج 2، ص 182.

[2]روییدن ریش در صورت مرد، پس از دعای آدم (ع) بود که عرض کرد: پروردگارا حسن و جمال مرا زیاد کن! که ذات حق تعالی خطاب کرد ک ریش را زینت تو و فرزندانت تو، تا قیامت قرار دادم. در روایتی از رسول اسلام (ص) آمده است که ریش ها را بلند بگذارید تا شبیه یهودیان و گبران مباشید. نک: حلیة المتقین، باب پنجم، فصل چهارم و پنجم.

[3] حلیة المتقین، باب پنجم، فصل سوم.

[4] در روایات وارد شده است: گرفتن شارب از سنت رسول اسلام (ص) است و شارب بلند جای شیطان است و گرفتن شارب باعث زیادی رزق، رفع غم و وسوسه و امان از خوره است و کسی که شارب نگیرد از ما نیست. حلیة المتقین، باب پنجم، فصل چهارم.

[5] کندن موی بینی باعث زیبایی صورت است. حلیة المتقین، باب پنجم، فصل هفتم.

[6] موی زیر بغل جای شیطان دانسته شده است. البته در باره ی طریقه ی ازاله ی آن آمده است: دارو کشیدن بهتر از تراشیدن و تراشیدن بهتر از کندن است. همان، فصل هفتم.

[7] تراشیدن آن، نشانه ی ایمان و از سنت رسول اسلام است، همان، فصل هشتم.

[8] تراشیدن موهای بدن باعث قوت و فربهی بدن و رفع دلگیری و پریشانی خاطر، باعث پاکی بدن و از اخلاق انبیاء است. همان، فصل نهم.



ادامه مطلب
یک شنبه 5 آذر 1396  - 11:07 AM

خلاصه پرسش

فلسفه حجاب چیست؟ چرا اسلام فقط زنان را محدود می کند؟

پرسش

فلسفه حجاب چیست؟ در اسلام می گویند که زن و مرد یکسان آفریده شده اند پس چرا اسلام فقط زنان را محدود می کند؟ اگر بین زن و مرد تفاوتی نباشد پس مردها هم باید حجاب داشته باشند.

پاسخ اجمالی

زن و مرد از جهاتی مانند؛ خلقت از یک ذات و گوهر و بهره مندی از حقوق اجتماعی همانند تحصیل علم، آزادی قلم و بیان و...، مساوی هستند.

 

ولی از لحاظ فیزیکی و روحی تفاوتهای فراوانی با هم دارند، که همین اختلافات باعث می شود تا احکامی همچون حفظ و رعایت حجاب در جامعه، قانونی مخصوص به خود را داشته باشند. زن مظهر جمال و مرد مظهر شیفتگی است، قهرا به زن باید بگویند خود را در معرض نمایش قرار نده نه به‏ مرد.

 

البته این گونه هم نیست که پوشش مخصوص خانم باشد و بر مردان اصلا حجابی لازم نباشد.

 

پاسخ تفصیلی

برای روشن شدن پاسخ توجه به چند نکته ضروی است:

 

1. زنان و مردان از جهاتی مانند؛ خلقت از یک ذات و گوهر[1]، و بهره مندی از حقوق اجتماعی همچون؛ ازدواج، تعلیم و تربیـت، احقاق حقوق، آزادی اندیشه، بیان و قلم و ... مساوی هستند.

 

2. زن و مرد در عین این که از جهات متعدد مساویند از جهات متعدد دیگر با هم اختلاف دارند.

 

علامه طباطبایی در این مورد چنین می فرمایند :«زن در عین دارا بودن مشترکات، از جهاتی با مرد اختلاف دارد، چون ویژگی های ساختمانی متوسط زنان نظیر: مغز ، قلب ، شریانها ، اعصاب ، قامت و وزن ، طبق آن چه که در کالبد شناسی توضیح داده شده است از متوسط مردان در همان ویژگی ها مؤخرتر است و این مسئله موجب شده است که جسم زن لطیفتر و نرم تر از مرد باشد و در مقابل، جسم مرد درشت تر و سخت تر باشد. و احساساتی لطیف نظیر: دوستی ، رقت قلب ، زیباگرایی و آرایش جویی در زن بیشتر و اندیشه گرایی در مرد فزون تر شود . بنابر این؛ زندگی زن « احساس گرا » و زندگی مرد « اندیشه گرا » است».[2]

 

3. اصل پوشش مخصوص خانمها نیست و بر مردان نیز تا حدودی لازم است[3].

 

4. به نظر ما فلسفه پوشش برای بانوان به چند چیز برمی گردد. بعضی از آنها جنبه روانی دارد و بعضی جنبه خانوادگی و بعضی دیگر جنبه اجتماعی.

 

الف). از جنبه روانی حجاب به بهداشت روانی اجتماع کمک می‏کند.

 

ب). از جنبه خانوادگی‏ حجاب سبب تحکیم روابط افراد خانواده و برقراری صمیمیت کامل بین زوجین می‏گردد.

 

ج). از جنبه اجتماعی حجاب موجب حفظ و استیفای نیروی کار و فعالیت اجتماع می‏گردد.

 

به عبارت دیگر اسلام می‏خواهد انواع التذاذهای جنسی، چه بصری و لمسی و ...، به محیط خانوادگی و در کادر ازدواج قانونی اختصاص یابد، و اجتماع منحصرا برای کار و فعالیت ‏باشد. بر خلاف سیستم غربی عصر حاضر که کار و فعالیت را با لذت جوییهای جنسی به هم می‏آمیزد اسلام می‏خواهد این دو محیط را کاملا از یکدیگر تفکیک کند.[4]

 

5. دلیل لزوم پوشش بیشتر و کامل برای زنان علاوه بر نکات گفته شده ویژگی های خاصی است که در خانم ها وجود دارد؛ زیرا زن مظهر جمال و مرد مظهر شیفتگی است. قهرا به زن باید بگویند خود را در معرض نمایش قرار نده نه به‏ مرد. لذا با این که دستور پوشیدن برای مردان (مثل زنان) مقرر نشده است عملا مردان پوشیده‏تر از زنان از منزل بیرون می‏روند، زیرا تمایل مرد به نگاه کردن و چشم چرانی است نه به‏ خودنمایی، و بر عکس تمایل زن بیشتر به خودنمایی است نه به چشم چرانی.

 

تمایل‏ مرد به چشم چرانی، بیشتر زن را تحریک به خودنمایی می‏کند و به همین جهت ‏«تبرج‏» (بزک نمودن) از مختصات زنان است.»[5]

 

نکته ی پایانی این که پوشش بیشتر زن، سبب می‏گردد تا ارزش زن در برابر مرد بالا رود. حریم نگهداشتن زن میان خود و مرد یکی از وسائل مرموزی بوده است که زن برای حفظ مقام و موقع خود در برابر مرد از آن استفاده کرده است. اسلام زن را تشویق کرده است که از این وسیله استفاده کند. اگر اسلام تاکید کرده است که زن متین‏تر و با وقارتر و عفیف تر حرکت کند و خود را در معرض نمایش برای مردان نگذارد برای آن است که بر احترام زن افزوده ‏شود و همچون کالای بی ارزشی تلقی نگردد که به راحتی در اختیار همگان است.[6]

 

بعبارت دیگر؛ پوشیده بودن زن ، در همان حدودی که اسلام تعیین کرده، موجب کرامت واحترام بیشتر اوست؛ زیرا او را از تعرض افراد جلف و فاقد اخلاق مصون می دارد، پس حجاب محدودیت نیست بلکه مصونیت است هم مصونیت زن را در پی دارد و هم مصونیت جامعه را در آلوده شدن به گناه.

 

برای مطالعه بیشتر ، نک:

 

1. آیت الله احمد محسنی گرگانی ، "در ناب در صدف حجاب " انتشارات علوم اسلامی .

 

2. محمدی اشتهاردی ؛محمد؛حجاب بیانگرشخصیت ،چاپ اول نشر معاونت مبارزه با مفاسداجتماعی ناجا.

 

3. رزاقی،احمد،عوامل فساد وبد حجابی وشیوه های مقابله با آن ،چاپ چهارم ،نشر سازمان تبلیغات اسلامی ،1371ش.

 

4. شجاعی ،محمد درّوصدف،چاپ سوم ،نشرــ 1378ش.

 

5. مطهر ی،مرتضی ،مسئله حجاب ،نشر صدرا .

 

6. قرائتی ،محسن ،پوشش زن دراسلام ،چاپ نهم ،نشر ناصر ،1370ش.

 

7. جوادی آملی ،زن درآئینه جلال وجمال ،چاپ دوم ،نشر فرهنگی رجاء 1371ش.

 

8. فتاحی زاده ،فتحیه ،حجاب از دیدگاه قرآن وسنت ،چاپ دوم ،نشر دفتر تبلیغات اسلامی ،1376ش.

 

 


[1] نساء، 1 "یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا کثیرا و نساء و اتقوا الله الذی تسالون به و الارحام ان الله کان علیکم رقیبا".

[2] ترجمه المیزان، ج‏2، ص 416.

[3] مثلا پوشش عورت واجب است و پوشش بقیه بدن در صورتی که در معرض نگاه نامحرم و سبب فتنه وفساد شود نیز واجب است مگر آن مقداری که به صورت متعارف (مثل سر و صورت) آشکار است. مسائل جدید، ج3، ص227 و 228.

[4] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 19، ص 432.

[5] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار ج 19، مسأله حجاب، ستر عورت.

[6] نک: همان، با اندکی تغییر.



ادامه مطلب
یک شنبه 5 آذر 1396  - 11:07 AM
خلاصه پرسش
چگونه قرآن، سنت، عقل و شهود، برای اخلاق، منبع محسوب می شوند؟
پرسش
منبعیت قرآن، سنت، عقل و شهود، برای اخلاق را چگونه معنا می‌کنید؟ لطفا اطلاعات کاملتری در این زمینه ارائه بفرمائید.
پاسخ اجمالی

در مورد این که الزامات اخلاقی از کجا شکل گرفته اند دیدگاه ها و مبانی گوناگونی ابراز شده و بر اساس نظام اخلاقی ما، هر یک از منابع یاد شده جهتی خاص از اخلاق را تحکیم می ورزند و گوشه ی از باغ جان را آباد می کنند؛ عقل پایه های اصلی اخلاق و التزام و عدم التزام به آن را برای ما بیان می کند (مثلا می گوید: اخلاق باید باشد والاّ نمی توان زیست مسالمت آمیز و ایده آلی داشت و...) یا در مستقلات عقلیه بایدها و نبایدها و اصول کلی اخلاق را تبیین می کند؛ قرآن لایه های نهانی و ظریف اخلاق را برای ما بیان می کند؛ آل البیت (سنت) اصول اخلاقی را در لباس عمل بر ما عرضه می کنند، حدود و مرزهای آن را که عقل و وحی بر آن حکم کرده اند برای ما با عمل و بیان خود می شکافند و به آن حلاوت می بخشند؛  فتوحات قلبی و پرتو افکنی های دل درها، مرزها و لایه های ژرف و نورانی تری از اخلاق را بر روی ما می گشاید و باعث می شود ما با جان و چشم دل اخلاق و واقعیت اعمال خود را درک و لمس کنیم.

پاسخ تفصیلی

درباره ی منشأ پیدایش حکم اخلاقی و این که احکام اخلاقی از کجا سرچشمه می گیرد؛ آیا حاکم در مسائل اخلاقی طبیعت است؟ یا عقل، یا جامعه ؟ یا خدا و یا عامل دیگر؟، دیدگاه های مختلفی ارائه شده است.

 

طبیعی است که ما هر مبنایی در نظام اخلاقی خود اخذ کنیم برای به دست آوردن دستورات و الزامات اخلاقی منابع خاصی برابر با نظام اخلاقی خود خواهیم داشت؛ به عبارتی بین نظام اخلاقی و منابع اخلاقی رابطه ی منطقی و تناسبی عقلانی برقرار است؛ نمی توان در یک سیستم اخلاقی خاص هر الزامی اخلاقی را از جایی بیرون کشید و یا بر آن تحمیل کرد.[1]

 

برای این که نقش هر یک از منابع یاد شده به درستی تبیین شود ابتدا در باره جایگاه عقل و نقل (قرآن و سنت) به صورت کلی سپس در مورد هر کدام از منابع یاد شده یعنی عقل، قرآن، سنت و شهود جداگانه به بحث خواهیم پرداخت:

 

جایگاه عقل و نقل در اخلاق

 

در باره جایگاه عقل و نقل (قرآن و سنت)، در پیشینه اندیشه اسلامى شاهد سه رویکرد مى باشیم نقل محورى، عقل مدارى و بالاخره راهى میانه آن دو.

 

1. برابر با دیدگاه نخست هرگونه داورى درباره خوبى و بدى به دست خداوند مى باشد، از این رو خوب چیزى است که شارع بدان امر و بد نیز چیزى است که او از آن نهى مى کند، زیرا چنین کارى از توان عقل بیرون مى باشد[2]

 

در این نگرش که در میان اهل سنت گروه هاى اهل حدیث، حشویه و حنابله و در میان شیعه جریان اخبارى گرى را در بر مى گیرد، عقل تنها خادم دین و ابزارى است جهت فهم مفاهیم و مقاصد آن[3]

 

2. به باور دیدگاه دوم عقل به تنهایى و بى نیاز از شرع به تشخیص خوب و بد توانمند مى باشد. این نگرش که به جریان «خردگرایى افراطى» شهرت یافته، همواره با جریان خرد ستیز نخست در چالش بوده و متأسفانه به دلیل ناکامى در رویارویى با آن ( به دلیل دخالت مستقیم حاکمان وقت)، پیامدهاى بدى را در عرصه اندیشه اسلامى بر جاى گذاشت.[4]

 

4. در کنار دو رویکرد نارساى یاد شده، درباره شناخت خوب و بد و مرزبندى آن در حوزه اخلاق، نگرش میانه سومى وجود دارد که جریان پایه دار عقلى شیعى یعنى نمونه درست و میانه روى از عقل گرایى اسلامى را تشکیل مى دهد.

 

در بررسى این دیدگاه، هر چند کوتاه یادآورى نکاتى بایسته مى باشد:

 

الف) راه هاى شناخت انسان ( در افراد معمولی و بدون در نظر گرفتن وحی و شهود)، منحصر در حس و عقل است.

 

ب) ادراک حسى به وسیله حواس ظاهرى و در اثر پیوند با جهان مادى خارجى به دست مى آید. برد این ادراک بسیار محدود مى باشد، از این رو نمى توان انتظار داشت که به وسیله آن بتوانیم مسیر صحیح زندگى را در همه ی ابعادش بشناسیم[5] علاوه این که حس هم در خیلی جاها خطا می کند و قادر به تشخیص نیست.

 

ج) ادراک عقلى نیز تنها وسیله اى براى درک سلسله مفاهیم کلى و بدیهیات اولیه است. اینها نیز براى شناخت و تعیین مسیر زندگى کارآیى ندارد. بیشترین توان چنین شناخت هایى آن است که بتواند یک سلسله مسایل فلسفى محض مانند وجود خداى متعال را اثبات کند.[6]

 

د) با وجود نارسایى هاى یاد شده در فرآیند راه هاى شناخت پیشین و ناتوانى آنها در تعیین برنامه دقیق زندگى به گونه اى که موجب سعادت و کمال اخروى و ابدى بشود از یک سو، و حکیم بودن خداوند که معنا ندارد انسان را براى دست یابى به سعادت ابدى از راه اعمال اختیارى آفریده ولى شناخت هاى لازم را در اختیار او قرار ندهد از دیگر سو، این نتیجه به دست مى آید که حکمت الهى اقتضا مى کند که شناخت لازم را در اختیار همه انسان ها قرار داده و راهى را معین کند که به پایه آن، انسان بتواند هدف و چگونگى رسیدن به آن را بشناسد و این راه، چیزى جز راه وحى و نبوت نیست.[7]

 

قرآن کریم نیز بدین حقیقت اشاره کرده آن جا که مى فرماید: «رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل». « ما پیامبرانى مژده و بیم دهنده فرستادیم تا از آن پس مردم را بر خداوند حجتى نباشد».[8]

 

ه) از نگاهى دیگر، رویکرد نارسایى عقل در ترسیم خطوط زندگى را بدین سان مى توان یادآور شد که خاستگاه خوب و بد و تشخیص آنها نه صرفا عواطف و احساسات آدمى است، و نه قرارداد محض، و نه امر الهى است؛ بلکه مفاهیمى حقیقى و خارجى اند. البته نه به صورت مفاهیم ماهوى که داراى ما به ازاى عینى و مستقل باشند، بلکه از قبیل مفاهیم فلسفى مى باشند که منشأ انتزاع خارجى دارند یعنى درست همانند این دیدگاه درباره زیبایى حسى که حقیقت زیبایى را همان تناسب میان دو چیز مى داند، آن هم تناسب میان دو حقیقت عینى و خارجى و نه وابسته به ذوق و سلیقه افراد، در حوزه اخلاق و تشخیص خوب و بد نیز چنین است یعنى در سنجش میان دو حقیقت عینى و خارجى که یک طرف، فعل اختیارى انسان است و طرف دیگر کمال واقعى و عینى اوست، مى گوییم هر کارى که به کمال مطلوب انسان منتهى شده و در خدمت رسیدن به آن قرار گیرد، خوب و هر کارى که انسان را از آن دور سازد، بد است. از این رو خوبى یا بدى فعل  اختیارى انسان پس از تأمل عقلانى با سنجش و مقایسه میان آن رفتار و کمال مطلوب به دست آمده و تابع میل و سلیقه و قرارداد ما نیست.

 

تا این جا، هر چند معیار تشخیص خوب و بد، عقل شناخته شد اما از آنجا که ما در تشخیص کمال با مشکل روبه رو هستیم و از طرفی رابطه افعال با نتایج آن ها در بسیاری از موارد بر ما نامعلوم است، چون هر کسی ممکن است کمال نهائی را چیزی بپندارد مثلاً ارسطو کمال انسان را در اعتدال قوای سه گانه؛ غضبیه، شهویه و عاقله می داند و...

 

خلاصه تضمینى وجود ندارد که عقل انسان کمال مطلوب را درست شناخته یا پیوند میان افعال اختیارى آدمى با آن را درست درک کند یعنى به درستى بداند که فلان کار خاص چه تأثیرى در رسیدن به کمال مطلوبش دارد؟ آیا او را به آن نزدیک مى کند یا از آن دورتر مى سازد. این است که براى دور ماندن از خطاهاى احتمالى دوگانه مزبور، یعنى تشخیص هدف مطلوب و نیز راه منتهى به آن، باید به دامان شرع و پیام الهى پناه آورد[9] خلاصه آنچه عقل از رابطه بین افعال و کمال نهائی به دست می آورد یک مفاهیم کلی است که برای تعیین مصداق ها و دستور های اخلاقی چندان کارائی ندارد مثلاً با کمک عقل می فهمیم عدل خوب است یا پرستش حسن است اما عدل در هر موردی چه اقتضاء دارد و چگونه رفتاری در هر موردی عادلانه است عقل راه روشنی پیش پای ما نمی گذارد. یا عقل می گوید خداوند و صاحب نعمت را باید پرستش و ستایش کرد اما چطور و چگونه؟ اینها را دیگر عقل به تنهائی قادر به قضاوت نیست.

 

پس از این بیان کلی اینک به بیان هر یک از منابع یاد شده می پردازیم :

 

عقل

 

براساس آن چه بیان شد هر چند عقل براى دست یابى به نتایج درست در مورد تکالیف اخلاقى، به یارى وحى نیازمند است، ولی این به معنای بی فایده بودن عقل نیست چون عقل دارای کار کرد های مفید و متعددی است که به برخی از آنها اشاره می کنیم:

 

عقل و معنا داری گزاره های اخلاقی

 

در اینکه مفهوم گزاره ها همیشه در طول تاریخ ثابت و لایتغیرند یعنی حقایق اگر حقایقند برای همیشه حقیقتند و اگر نیستند برای همیشه دروغ هستند؛ و یا این که معنای آن ها عوض می شود؛ یعنی یک قضیه در طول زمان خودش تغییر می کند؛ نظر اندیشمندان مسلمان این است که گزاره های اخلاقی همواره یک مفهوم ثابت داشته و دارند؛ این یک بحث عقلی است و به طور طبیعی مرجع در شناخت این مهم که آیا مفاهیم اخلاقی مطلقند یا نسبی و یا به عبارتی ثابتند یا متغیر، عقل می باشد.

 

عقل پیشوانه استنتاج تمام گزاره ها است

 

ما از جهت معنا داری گزاره های اخلاقی و همچنین بعد از به دست آوردن یک حکم اخلاقی از کتاب و سنت، در ضرورت و وجوب عمل به آن باز به عقل نیازمندیم مثلا می گوییم؛ شرع گفته احترام به پدر و مادر واجب است وکسی که به آن ها احترام نگذارند گرفتار عذاب دنیوی و اخروی خواهد شد این یک قیاس عقلی است هر چند مقدمه آن از شرع به دست آمده است. همچنین عقل اصل التزام به اخلاق را برای ما مبرهن می سازد که اگر اخلاق نباشد جامعه و روابط اجتماعی به سردی می گراید و نمی توان زیست مسالمت آمیز و ایده آلی داشت.

 

بنابراین منبعیت عقل در اخلاق به این است که عقل در مستقلات عقلیه بایدها و نبایدها و اصول کلی اخلاق را تعریف می کند.

 

علاوه این که ایمان شخص مؤمن باید بر پایه شناخت عقلى واقعى و استدلال استوار باشد.[10]

 

قرآن

 

قرآن به عنوان منبع اصلی شناخت دین مطرح است در قرآن کریم این مطلب چند بار تذکر داده شده که باری تعالی خطاب به مردم می فرماید: «رسول من، به شما چیزی را آموخت و مطالبی را برای شما بیان کرد که شما نمی توانستید به آن ها پی ببرید و به آن ها علم پیدا کنید؛ یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون»[11] خداوند تبارک و تعالی در این آیه نفرموده: «علمکم ما لم تعلموا؛ چیزی را به شما آموخت که شما نمی دانستید؛ بلکه فرموده چیزی را به شما آموخت که شما راهی برای شناخت آن نداشتید یعنی مطالبی آورد که این مطلب از دسترس اداراکات متعارف شما خارج است؛ حس بشر؛ و هم بشر، خیال بشر و عقل بشری راهی به آن ها نداشت گاهی این تعبیر در قرآن بعد از این که خداوند حکمی را بیان کرده آورده شده است یعنی ابتدا حکمی را آورده و بعد این عبارت و یا آیه ی به این مضمون که شما نمی توانستید این احکام و دستورات را با عقل خودتان درک کنید.[12] و این نشان آن است که عقل بشری قادر نیست و نبوده که تمام نیازهای انسان را جواب گو باشد و اگر کتاب های آسمانی نبود بشر با عقل خود به هیچ وجه نمی توانست به بسیاری از واقعیات دست پیدا کند.

 

این کتاب همچون طبیعت تکوینی بسیاری از رموز را در خود نهفته دارد ولی با این تفاوت که این جهان تشریعی است و بر خلاف جهان تکوینی زبانی هم برای بازگوئی اسرار خود دارد و سال ها است که با زبان گویای خود بشر را به بهترین راهها دعوت کرده و می کند.

 

بنابراین عقل ما را به قسمتی از حقایق هدایت و راهبری می کند از جمله چیزهایی که عقل ما به آن حکم می کند این است که من نسبت به درک بسیاری از چیزها ناتوانم چون مقدمات درک آن در اختیار من نیست به همین خاطر همین عقل، دست ما را در دست کتاب خالق خود می گذارد و می گوید از این جا به بعد را، گر طالبید به رهبری این کتاب پیش بروید.

 

خلاصه هرچند عقل در مستقلات عقلیه بایدها و نبایدها و اصول کلی اخلاق را تعریف می کند، اما برای تعیین مصداق های اخلاقی و نکات ریز و ظریف اخلاق، نیازمند قرآن و سنت هستیم.

 

سنت:

 

با وجود این که سنت نیز یکی از منابع شناخت دین و از جمله اخلاق است ولی باید توجه داشت که سنت در حقیقت تفسیر و شرح قرآن است؛ چه این سنت اقوال و سخنان معصومان باشد و چه افعال و رفتار آن بزرگواران؛ سنت در هر حال بیانگر مفاد آیات قرآن و توضیح و شرح آیات است چون قرآن بر جامعیت خود شهادت داده است که آنچه بشر تا روز قیامت به آن نیاز داشته من بیان کرده ام[13] ؛

 

البته باید برای بهره بردای از این منبع عظیم تشریعی و برای استخراج قوانین آن روش شناخت آن را داشته باشیم.

 

قوانین چگونگی استفاده و بهره برداری  از قرآن را باید در سنت جستجو کرد.

 

بدون تردید قرآن بدون سنت برای سعادت بشر کافی نخواهد بود؛ چون اولا قرآن سرشار از قوانین کلی است و چگونگی استفاده و بهره برداری از قرآن را باید در سنت جستجو کرد. و ثانیا: تنها قانون خوب نمی تواند تأمین کننده سعادت باشد بلکه اجراء دقیق و ماهرانه را هم می طلبد، به نظر می رسد معرفی پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع)، در قرآن به عنوان اسوه اشاره ای دقیق به این مطلب باشد که قانون عالی نیازمند مجری فهیم و دقیق است؛ قانون تا متلبس به عمل نشده کسی از شیرینی و ارزش آن اطلاع ندارد ولی وقتی مجریان آن با درک درست از قانون و موقعیت قانون، آن را به نحو احسن در جامعه پیاده کردند و همه به چشم خود شاهد ثمرات مبارک آن بودند آن وقت همه به بزرگی و ظرافت آن پی خواهند برد

 

شهود

 

راه اشراق و شهود راه سومی است که در وراء دستگاه حس و تعقل قرار دارد؛ تو گویی ظاهر بینان به کمک حس، متفکران به مدد استدلال و روشن بینان به یاری الهام و اشراق از جهان بالا به کشف حقایق می پردازند. [14]

 

شهود یک واقعیت شناسی نوری است که امکان آن از نظر علم و دانش قابل انکار نیست، به عبارتی جنبه های تجربی به وسیله حواس و جنبه های عقلانی به واسطه اندیشه منطقی و ریاضی و جنبه های ماورای حس و استدلال با الهام و اشراق شناخته می شود.

 

در میان دانشمندان غربی «الکسیس کارل» از جمله افرادی است که برای شهود ارزش خاصی قائل شده است او می نویسد: به یقین اکتشافات علمی تنها محصول و اثر فکر آدمی نیست، و نوابغ علاوه بر نیروی مطالعه و درک قضایا از خصایص دیگری چون اشراق برخور دارند. با اشراق چیزهایی را که بر دیگران پوشیده است می یابند و روابط مجهول بین قضایا که ظاهراً با هم ارتباط ندارند را می بینند و گره از مجهولات را به فراست در می یابند، به این ترتیب گاهی شناسایی دنیای خارج و از جمله اصول اخلاقی از راه های دیگری به جز عقل، وحی و ... برای ما میسر است.

 

امروزه علم «متافیزیک» عهده دار مطالعه چنین زوایای از وجود و روح آدمی است و به خصوص جنبه ای از وجود انسانی که هنوز خوب شناخته نشده است مطالعه می کند یعنی علت روشن بینی فوق العاده برخی ها را برای ما مدلل می سازد [15] .

 

این حقیقت که گاهی یک رشته حقایق و امور پنهان از حس به ضمیر انسانی القاء و الهام می شود و چنان فضای ذهن انسان روشن می گردد که انسان یقین پیدا می کند که آنچه را دریافته است صحیح و قطعی است یعنی واقعیت شیء کشف شده را می بیند، واقع چنان بر او مشهود است که برای انسان هیچ جای تردید باقی نمی ماند.

 

البته از آنجا که آنچه برای انسان کشف می شود تنها گوشه ی از واقعیت و چه بسا به خاطر تنگناهای روحی و پندارها و باورهای  اشتباه شاید ماهیت شیء کشف شده را خوب نتوانیم درک کنیم به عبارتی ماهیت شیء الهام شده در روح و ذهن ما اثر معکوس داشته باشد، به همین جهت باید توجه نمود که در علم شهودی و یافته های درونی نیز، امکان خطا و کذب وجود دارد؛ از این رو، پی بردن به صدق و کذب مکاشفات و دریافت هائی که صدقشان ضروری نباشد، نیازمند معیار و بررسی خاص خود می باشد.[16]

 

شهود آنچنان که در مکاتب غربی مانند مکتب «توماس رید»[17]  یا کسانی مثل «آکویناس و آگوستین»[18] مطرح است در مکتب اخلاقی ما طرح نشده است. ما شهود را در علم عرفان مورد بحث و بررسی قرار می دهیم و آن را یکی از مسائل آن علم می دانیم.

 

به هر حال می توانیم از طریق تهذیب نفس و شهود به معنایی که در عرفان اسلامی آمده است، مفاهیم اخلاقی را کشف و شهود کنیم مثلاً انسانی با چشم دل، خود را و همه موجودات عالم را نیازمند و فقر محض می یابد.

 

خدای متعال در مورد انسان های که با اخلاص و با تکیه بر دین او در پی شناخت بیشتر اویند می فرماید: آنان که در خصوص ما مجاهدت نمایند، البته آن ها را به راه های خود هدایت می کنیم و البته خداوند با نیکوکاران است. [19]

 

و پیغمبر اکرم (ص) می فرماید: «هر کس به آنچه که می داند عمل کند خداوند علم آنچه را که نمی داند به او روزی می دهد»[20]

 

برای اینکه این مسأله خوب تبیین شود به اجمال اشاره ای کلی به عرفان اسلامی می افکنیم، عرفان اسلامی به دو بخش عملی و نظری تقسیم می شود؛ عرفان نظری در مورد تفسر هستی یعنی خدا، جهان و انسان می پردازد و زمینه ها و مسائل نظری و علمی این موارد را مورد بحث قرار می دهد. عرفان از این جهت مانند فلسفه است. بخش دیگر آن، عرفان عملی است و مانند اخلاق است ومی خواهد انسان را تغییر دهد و به جلو ببرد؛ بخش عملی عرفان توضیح می دهد برای اینکه انسان به قله رفیع انسانیت یعنی توحید برسد، باید بداند از کجا آغاز و چه منازلی را به ترتیب طی کند و در منازل بین راه چه احوالی برای او رخ می دهد و چه وادراتی به او وارد می شود و البته همه این منازل و مراحل باید با اشراف و مراقبت یک انسان کامل و پخته که قبلاً این راه را طی کرده واز رسم و راه منزل ها آگاه است صورت گیرد و اگر همت انسان کاملی بدرقه را او نباشد خطر گمراهی در کمین اوست.

 

ترک این مرحله بی همرهی خضر مکن

 

ظلمات است بترس از خطر گمراهی[21]

 

نتیجه این که؛ اخلاق در سه حوزه ی: 1- معنا بخشی، 2- استخراج و استنباط احکام گزاره های اخلاقی، 3- درک واقعیت اعمال و کمک در ضمانت اجرایی، به منابع یاد شده نیازمند است. گرچه ممکن است این نیازمندی به هر یک از منابع متفاوت باشد یعنی؛ در هر سه حوزه به یک منبعی احتیاج داشته باشد اما نیازمندی آن به منبع دیگر فقط در یک یا دو حوزه ی خاص، باشد.

 

[1] استاد هادوی تهرانی، باورها و پرسش ها، قم، خانه خرد، ص 95.

[2] زابینه اشمیتکه، اندیشه هاى کلامى علامه حلى، ترجمه احمد نمایى، ص 116، بنیاد پژوهش هاى اسلامى رضوى، 1378).

[3] عباس مرتضوى، علم و عقل از دیدگاه مکتب تفکیک، ص 189، مرکز جهانى علوم اسلامى، 1381).

[4] همان.

[5] محمد تقى مصباح یزدى، معارف قرآن، ج 4 و 5) راه و راهنماشناسى (، ص 10، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1382).

[6] همان، ص 11.

[7] همان، ص 15.

[8] نساء، آیه 165.

[9] محمد تقى مصباح یزدى، فلسفه اخلاق، ص 80- 82، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1381).

[10] مارتین مکدرموت، اندیشه هاى کلامى شیخ مفید، ص 71، مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مک گیل شعبه دانشگاه تهران، 1363).

[11] بقره، 151.

[12] هادوی تهرانی، باورها و پرسشها، قم، خانه خرد، چاپ سوم 1382، ص 48.

[13] " و نزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شی "؛ نحل، 89.

[14] انسان موجود ناشناخته ص 135 تا ص 137 به نقل جعفر سبحانی آگاهی سوم ص 50.

[15] همان.

[16] آیت الله جوادی آملی، شریعت در آینه معرفت، قم، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم، 1372، ص 137.

[17] شهریاری ، حمید ، فلسفه اخلاق در تفکر غرب از دیدگاه السدیر مک اینتاید، تهران، سمت چاپ اول 1385 ص 215.

[18] همان ص 155 و ص 156.

[19] عنکبوت، 69.

[20] حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 27، ص 164؛ علامه مجلسی، بحارالانوار ج 2، ص 30، و ج 65، ص 312.

[21] برای آگاهی بیشتر، نک: مطهری، مرتضی، آشنائی با علوم اسلامی، تهران، چاپ سیزدهم، 73 ج 2 ص 85 تا ص 87.



ادامه مطلب
یک شنبه 5 آذر 1396  - 11:06 AM

خلاصه پرسش

راه خلاصی از استمناء را توضیح دهید؟

پرسش

من بارها مرتکب استمناء شدم و بارها پشیمون شدم و توبه کردم اما دوباره این عمل را انجام دادم لطفا مرا راهنمایی کنید.

پاسخ اجمالی

گناه و معصیت، مانند لجن زار متعفنی است که انسان، هر چه بیشتر در آن فرو می رود، کمتر بوی تعفن آن را حس می کند، زیرا حس بویایی او از کار می افتد و متوجه غرق شدن بیشتر خود نمی شود.

 

لکن، تصمیم جدی انسان به بازگشت از هر جای این مسیر باتلاقی و متعفن ، خود یک پیروزی است. کسی که الان و در این مرحله به این پیروزی رسیده است، باید سعی کند انگیزه ی خود را برای مبارزه با گناه، قوی تر نماید تا در مراحل بعدی هم پیروز شود.

 

خود ارضایی که از آن به استمناء یاد می شود از گناهان کبیره می باشد و در اسلام از حرمت برخوردار است و مجازات سنگینی نیز بر آن قرار داده شده است.

 

بهترین راه رهایی از استمناء و خود ارضایی، ازدواج شرعی (دائم یا موقت) با شرایط خاص آن که در رساله های عملیه بیان شده است می باشد. و اگر ازدواج ممکن نباشد با ورزش کردن و روزه گرفتن و پر کردن اوقات فراغت باید با این عمل مبارزه کرد تا افراد و جامعه از ضررهای جسمی و روحی و روانی آن در امان بمانند.

پاسخ تفصیلی

گناه و معصیت، مانند لجن زار متعفنی است که انسان، هر چه بیشتر در آن فرو می رود، کمتر بوی تعفن آن را حس می کند، زیرا حس بویایی او از کار می افتد و متوجه غرق شدن بیشتر خود نمی شود.

 

لکن، تصمیم جدی انسان به بازگشت از هر جای این مسیر باتلاقی و متعفن ، خود یک پیروزی است. کسی که الان و در این مرحله به این پیروزی رسیده است، باید سعی کند انگیزه ی خود را برای مبارزه با گناه، قوی تر نماید تا در مراحل بعدی هم پیروز شود.

 

اما در مورد راه های قوی کردن انگیزه برای مبارزه با گناه می توان به موارد زیر اشاره کرد:

 

1. توجه به مفاسد و مضرات گناه

 

2. توجه به ارزش والای شخصیت خود

 

3. توجه به مقام عظیم خداوند و رعایت کردن دستورهای او

 

4. توجه به ارزش مبارزه با گناه و هوای نفس، به عنوان یک هنر و لذت بخش بودن پیروزی بر نفس.

 

نکته ی بسیار مهم در این راه، مایوس نشدن از رحمت الهی و استعانت از او و توکل به اوست. از توبه شکنی مکرر خود به هیچ وجه دلسرد نشوید و با عزمی جزم و با توجه به راهکارهای اشاره شده در بالا، به مبارزه با این پدیده برخیزید. ما بر این باوریم که با دستگیری و لطف پروردگار مهربان، شما در این مبارزه پیروزخواهیدشد.

 

جلق یا خود ارضایی که از آن در متون دینی به استمناء تعبیر می آورند، عبارت است از اینکه انسان با خودش کاری کند که از او منی خارج شود (جنب شود) این کار ممکن است با لمس کردن بدن خود، نگاه کردن به منظره های شهوت آلود (عکس، فیلم و ...) و یا مطالعه کتاب ها و مطالب شهوت انگیز (داستان، رمان و ...) و یا گوش دادن به مطالب شهوت انگیز (نوار، تلفن و ...) یا فکر و خیال در امور شهوانی به قصد بیرون آمدن منی، صورت گیرد که در هر صورت حرام است و از گناهان کبیره محسوب می شود. [1]

 

بهترین راه برای خلاصی کامل از استمناء و خود ارضایی،  ازدواج شرعی (دائم یا موقت) با شرایط خاص آن که در رساله های عملیه بیان شده است، می باشد. و اگر ازدواج ممکن نباشد، می توان از نکاتی که در ذیل می آید با توکل بر خدا بهره جست:

 

1- برای ترک خود ارضایی تصمیم جدی داشته باشید.

 

2- از مشاهده انواع عکس ها و فیلم های شهوت انگیز به شدت پرهیز کنید.

 

3- در انتخاب دوست دقت نمائید و افرادی را برگزینید که مشوق شما در این کار نباشند و همچنین از دوستی های نا مشروع با جنس مخالف جدا خودداری کنید.

 

4- از خیال پردازی دوری کنید و سعی کنید همیشه مشغول به کارهای مفید باشید ( مطالعه کتابهای غیر شهوت انگیز- ورزش سنگین و...) و به یاد داشته باشید بیکاری مساله ای است که اگر از آن دوری نکنید ممکن است شما را به هر چیزی وادارد.

 

5 – حتی الامکان سعی کنید در جایی تنها نباشید.

 

6 – روزه گرفتن برای کنترل خواسته های نفسانی و تقویت اراده شما بسیار مفید است .

 

اگر قادر به روزه گرفتن نیستید، سعی کنید پرخوری نکنید و یا حداقل به هنگام خواب شکم  شما بیش از حد معمول پر نباشد .

 

7 – از خوردن غذاهایی که باعث تحریکات جنسی می شود، پرهیز کنید ( موز- شکلات – انجیر- خرما- پیاز- فلفل - تخم مرغ - گوشت قرمز، غذاهای پرچرب و.....)

 

8- همیشه مثانه ی خود را خالی نگه دارید.

 

9-  شبها قبل از خواب مطالعه کنید و همچنین هرگز به رو نخوابید...

 

نتیجه آنکه با دوری کردن از محیط های خلوت و پرکردن اوقات فراغت با برنامه هایی هم چون مطالعه، ورزش، قرائت و حفظ قرآن، عبادت، روزه گرفتن، ارتباط با افراد متدین و خود ساخته، اقدام به ازدواج و ارضای غریزه ی جنسی از راه حلال... می توانید شرایط و زمینه های گناه را از بین ببرید.

 

 


 

[1] این گناه در روایات همسنگ با زنا شمرده شده است. "وسائل‏الشیعة ج : 20 ص : 352".



ادامه مطلب
یک شنبه 5 آذر 1396  - 11:04 AM
خلاصه پرسش
شیطان چگونه در فکر و اندیشه ما نفوذ کرده و خواسته‏‌هاى خویش را القا می‌‏کند؟!
پرسش
شیطان چگونه در فکر و اندیشه ما نفوذ کرده و خواسته‏‌هاى خویش را القا می‌‏کند؟!
پاسخ اجمالی

پیش از این که راه‏هاى نفوذ شیطان در آدمى را مورد کنکاش قرار دهیم، لازم است شناختى و لو اجمالى، از موجودى به نام شیطان داشته باشیم. در مبدأ اشتقاق لغت شیطان، میان صاحب نظران، اختلافاتى وجود دارد، ولى صحیح‏تر است بگوییم که این کلمه، از واژه‏ى "شَطَن" به معناى دور شده، آمده است. لذا مى‏تواند مصادیق متعددى داشته باشد، ولى بارزترین آنها و رئیس تمامى ایشان ابلیس است.

 

شیطان موجودى است از جنس جن و از این رو مى‏تواند با تمثل به اشکال گوناگون خویش را در قالب هر چیزی اعم از حیوان یا انسان، غیر از معصومین (‏ع) بنمایاند.

 

پس یکى از اساسى‏ترین راه‏هاى اغواگرى او همین طریق است. که در لحظات حساس سرنوشت انسان‏ها، خود را به شکل انسانى ظاهر الصلاح در آورده و موجبات فریب آدمى را مهیا مى‏کند.

 

اما او همیشه از این روش استفاده نمى‏کند. او موجودى مثالى است؛ یعنى حالتى میان تجرد و تجسم دارد، از این جهت نمى‏تواند به طور مستقیم در روح مجرد آدمى، که قوام و انسانیت انسان است؛ راه یابد. لذا از مجرایى به نام نفس أماره خواسته‏هاى خویش را در جان ما مى‏نشاند. نفس اماره همان بعد حیوانى نفس انسانى است که در صورت ترقى وکمال تبدیل به نفس مطمئنه یا روح عالى مى‏شود.

 

پس شیطان با تداعى و جلوه‏نمایى، آنچه از انحرافات که مورد تمایل نفس اماره یا هواهاى نفسانى انسان است، موجبات گمراهى و فریب آدمى را فراهم مى‏کند. لذا باید گفت که شیطان یک جزء العلة یا علت معده در فریب آدمى است، نه علت تامه.

 

اما این جلوه‏نمایى‏ها، نمودهاى متفاوتى دارند که همگى با تمایلات حیوانى ما، هم صدا هستند که عبارت اند از:

 

الف: تزیین اعمال زشت: شیطان با زیبا جلوه دادن زشتى‏ها، قبح ظلم و گناه را از بین مى‏برد و موانع اجتماعى در عمل به محرمات را مى‏کاهد، تا انسان راحت‏تر به دامان گناه بیافتد. این همان توجیه‏گرى‏هایى است که ما براى عمل به گناه، نزد خود اقامه مى‏کنیم.

 

ب: وعده‏هاى دروغ: شیطان با دادن وعده‏هاى دروغ و آرزوهاى بلند و دست نیافتنى، انسان را از یاد معاد، مرگ و خداوند متعال، باز مى‏دارد و چنین شخصى درگیر هواهاى نفسانى است و در پى رسیدن به آن آرزوى کذایى حاضر است تا به خاطر آن مرتکب گناهان بزرگ نیز بشود.

 

ج: بیم و هراس: شیطان با ایجاد رعب و ترس از آینده و رویدادهاى آن آدمى را به انباشت ثروت، فرار از جهاد، همراهى با طاغوت و... فرا مى‏خواند و او را به اعمال ناشایست و گناهانى که نشأت گرفته از ترس از آینده هستند، وامى‏دارد.

پاسخ تفصیلی

لازم است براى رسیدن به پاسخ صحیح از پرسش فوق، ابتدا شناختى و لو اجمالى از موجودى به نام شیطان داشته باشیم. در مبدأ اشتقاق کلمه‏ى شیطان، میان دانشمندان، چندین مبنا وجود دارد. اما آنچه که مناسب‏تر به نظر مى‏رسد، این است که لغت شیطان، از "شطن" به معناى دور شده است.[1]

 

بنابه گفته‏ى بسیارى از مفسرین، شیطان؛ یعنى موجودى موذى و طاغى که از راه راست خارج شده است. با این فرض، اسم شیطان، یک اسم عامى است که مصادیق متعددى دارد و هر موجود طغیانگرى از انس و جن را شامل مى‏شود[2]. اما ابلیس همان شیطانى است که از سجده بر آدم ابوالبشر(ع)[3] ابا ورزید.

 

به تصریح قرآن کریم، ابلیس نه موجودى انسى بلکه از جنس جن[4]است و از آتش آفرید شده. ویژگى این گروه از مخلوقات، این است که حالتى میان جسم و تجرد دارند و مى‏توانند به اشکال مختلف تمثُّل کنند؛ یعنى در قالبى خارجى و عینى درآیند.

 

ظاهراً منظور سؤال از شیطان، همان ابلیس باشد. با توجه بدین فرض به پاسخ سؤال خواهیم پرداخت.

 

همان طور که گفتیم، شیطان موجودى مثالى است و مى‏دانیم که انسان یک موجود دو بُعدى است؛ یعنى هم جنبه‏ى جسمانى دارد و هم جنبه‏ى روحانى. پس اگر شیطان بخواهد آدمى را فریب دهد، ناگزیر باید از مجرایى خاص، با روح آدمى که قوام و انسانیت انسان بدان است، ارتباط برقرار کند. نفس انسان جنبه های مختلف دارد. جنبه‏ى روحانى که از آن به روح یا نفس مطمئنه تعبیر مى‏شود و جنبه ی اهریمنى که از آن به نفس اماره یا هواهاى نفسانى، تعبیر مى‏شود.

 

شیطان براى حکم راندن به آدمى، ناگزیر از مجراى نفس اماره‏ى او،[5]استفاده خواهد کرد و از آن بهره خواهد برد؛ از طرف دیگر یک موجود مثالى، نمى‏تواند به نحو مستقیم با موجودات جسمانى در تکاپو و ارتباط باشد. این ارتباط مرموز شیطان با نفس اماره، همان چیزى است که از آن به عنوان القا یا وسوسه یاد مى‏کنند.

 

علامه طباطبایى در این باره مى‏گوید:"شیطان از طریق القاى وسوسه در قلب، آدمى را مى‏فریبد."[6]

 

پس شیطان، یک جزو علت است و به تنهایى نمى‏تواند، انسان را گمراه کند، بلکه انسان را به سوى آنچه که نفسش مى‏طلبد، فرا مى‏خواند. یا به دیگر سخن یک علت مُعدّه است، نه علت تامه.

 

انسان نیز در قبال وى، مختار است و مى‏تواند راه او را دنبال کند و یا پیرو فرامین حق و عقل خویش باشد. از این رو است که خداوند متعال، در نهى انسان از عمل به فرامین شیطان، مى‏فرماید:"و پا جاى پاى شیطان، نگذارید که او براى شما دشمنى آشکار است."[7]

 

حال سؤال این است که شیطان چگونه، احساسات غیر عقلانى و هواهاى نفسانى آدمى را تحریک مى‏کند و او را به انجام اعمال ناشایست وامى‏دارد. شیطان از راه‏هاى مختلف در رسیدن بدین مقصود، بهره مى‏برد که به چند مورد از آنها، اشاراتى خواهیم داشت.

 

همان گونه که گفتیم، شیطان مى‏تواند به عنوان یک موجود عینى و خارجى تمثُّل پیدا کند. این خود یکى از طرق اغواگرى شیطان است؛ یعنى در لحظات حساس و تاریخى، به عنوان یک فرد ظاهر الصلاح در آمده و انسان‏ها را از مسیر حق، گمراه مى‏کند. نمونه‏هایى از این قضیه، در تاریخ ثبت شده است و چه بسا براى هر یک از ما نیز، پیش آمده باشد.[8]

 

اما او از روش‏هاى دیگرى نیز، بهره مى‏برد که در آیات قرآنى، به آنها اشاره شده است.

 

الف. تزیین اعمال زشت: یعنى شیطان کارهاى ناپسند را زیبا جلوه مى‏دهد، تا براى مردم عمل بدان پسندیده و شایسته به نظر آید. این همان چیزى است که در قرآن کریم، از آن به تلبیس حق به باطل[9] و باطل به حق، که یکى از شگردهاى یهود است، یاد شده است.

 

تزیین اعمال، راهى است که آسان و موافق با خواسته‏هاى نفسانى آدمى است. از این رو در قرآن آمده است: "شیطان کردارشان را بر آنها زینت داد. پس ایشان را از راه خدا باز داشت...."[10]

 

ب. وعده‏هاى دروغ: شیطان با دادن وعده‏هاى دروغ و رواج آرزوهاى بلند، انسان را از واقعیات و چالش‏هاى فرا روى خودش، غافل کرده و به اوهامى دور از دسترس مشغول مى‏کند. مشخص است که نتیجه‏ى چنین چیزى جز فرجام فراموشى و غفلت از خداوند نیست.

 

از این رو خداوند متعال مى‏فرماید:"(شیطان) وعده‏شان مى‏دهد و به آرزو کردن وادارشان مى‏کند...."[11]

 

ج. بیم و هراس: یکى دیگر از حربه‏هاى شیطان تمسک به ترساندن و بیمناک کردن انسان، نسبت به آینده است. این حالت ترس علتى است براى معالیل ناپسند فراوانى چون ناامیدى، سوء ظن به خداوند، عدم توکل و نهایتاً خوددارى انسان از پرداختن به نیکى‏ها. مثل این که شیطان، آدمى را از فقر و تهى‏دستى در آینده، بترساند که این مطلب موجب بخل و ممانعت انسان از انفاق مى‏شود. این موضوع نیز در آیات قرآنى مورد توجه قرار گرفته است. آن جا که مى‏فرماید:"شیطان به شما وعده فقر و تهى‏دستى مى‏دهد و به فحشا امرتان مى‏کند."[12]

منابع و مآخذ:

1. تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازى.

2. المیزان، محمد حسین طباطبایى.

3. اخلاق در قرآن، محمد تقى مصباح یزدى.

 

 

[1] لسان العرب، ج 13، واژه‏ى "شَطَنَ".

[2] تفسیر نمونه، ج1، ص 191.

[3] "نگامى که به ملایک گفتیم تا بر آدم سجده کنند؛ همه سجده کردند مگر ابلیس که ابا و تکبر ورزید و از کافران شد". بقره، 34.

[4] کهف، آیه 50.

[5] اخلاق در قرآن، ص 234.

[6] ترجمه‏ى المیزان، ج1، ص 201.

[7] بقره، آیه 208.

[8] نک: سلیم ابن قیس هلالى، اسرار آل محمد، ص 220.

[9] بقره، 42.

[10] نحل، 24.

[11] نساء، 120.

[12] بقره، 268.



ادامه مطلب
یک شنبه 5 آذر 1396  - 11:04 AM

پاسخ امام علی (ع) به سوال "علم بهتر است یا ثروت؟"

امیرالمومنین علی (ع) در مواجهه با سوالی درباره برتری علم یا ثروت، جواب‌های گوناگونی دادند.

سوالی که اگر تمام مردم دنیا می‌پرسیدند، امام علی (ع) به هر کدام پاسخ متفاوتی می‌داد! به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ در کتاب کشکول بحرانی اینگونه آمده است: جمعیت زیادی دورحضرت علی (ع) حلقه زده بودند. مردی وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب  پرسید: «یا علی! سؤالی دارم، علم بهتر است یا ثروت؟»، علی(ع) در پاسخ گفت: «علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.» مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد.

در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان‌طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید: «اباالحسن! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟» امام در پاسخ آن مرد گفت: «بپرس!»، مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید: «علم بهتر است یا ثروت؟»، علی فرمود: «علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ می‌کند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی.» نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همان‌‌جا که ایستاده بود نشست.

در همین حال، سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد، و امام در پاسخش فرمود: «علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!» هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. اودر حالی که کنار دوستانش می‌نشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید: «یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟» حضرت ‌علی در پاسخ به آن مرد فرمودند: «علم بهتر است؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم می‌شود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می‌شود.»

نوبت پنجمین نفر بود. او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود، با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد. حضرت‌ علی در پاسخ به او فرمودند: «علم بهتر است؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می‌دانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می‌کنند.»

 با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت، مردم با تعجب او را نگاه کردند، یکی از میان جمعیت گفت: «حتماً این هم می‌خواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت!»، کسانی که صدایش را شنیده بودند، پوزخندی زدند. مرد، آخر جمعیت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد: «یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟»، امام نگاهی به جمعیت کرد و گفت: «علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد.» مرد ساکت شد.

همهمه‌ای در میان مردم افتاد؛ چه خبر است امروز! چرا همه یک سؤال را می‌پرسند؟ نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت‌ علی و گاهی به تازه‌واردها دوخته می‌شد. در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت  وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید: «یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟» امام فرمودند: «علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه می‌شود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.»

 در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید که امام در پاسخش فرمود: «علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش می‌ماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.» سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمی‌گفت. همه از پاسخ‌‌های امام شگفت‌زده شده بودند که، نهمین نفر هم وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید: «یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟»، امام در حالی که تبسمی بر لب داشت، فرمود: «علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل می‌کند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان می‌شود.»

 نگاه‌های متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار دهمین نفر را می‌کشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد. او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به روبه‌رو چشم دوخت. مردم که فکر نمی‌کردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید: «یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟»، نگاه‌های متعجب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای علی (ع) مردم به خود آمدند: «علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی می‌کنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضع‌اند.» فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود.

سؤال کنندگان، آرام و بی‌صدا از میان جمعیت برخاستند. هنگامی‌که آنان مسجد را ترک می‌کردند. صدای امام را شنیدند که می‌گفت: «اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می‌پرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی می‌دادم.»

منبع: کشکول بحرانی، ج۱، ص۲۷. به نقل از امام علی‌بن‌ابی‌طالب، ص۱۴۲.

 

انتهای پیام/



ادامه مطلب
جمعه 3 آذر 1396  - 7:15 PM

خدا با فضلش با ما رفتار می‌کند

آیت الله مجتهدی در تفسیر این حدیث می‌گویند: خدا با فضلش با ما رفتار می‌کند، اگر بخواهد با عدلش با ما معامله کند، کار ما خراب است.

خدا با فضلش با ما رفتار می‌کندبه گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ در دعایی آمده است که: «خدایا، به فضلت با ما رفتار کن و با عدلت با ما رفتار نکن.»

آیت الله مجتهدی در تفسیر این حدیث می‌گویند: خدا با فضلش با ما رفتار  می‌کند، اگر بخواهد با عدلش با ما معامله کند، کار ما خراب است. یک آدم عوامی می‌گفت: «خدایا، ما این‌همه نماز می‌خوانیم و روزه می‌گیریم، تازه منت هم سر ما می‌گذاری؟، خدایا با عدلت با من رفتار کن، نمی‌خواهد با فضلت با من معامله کنی!»؛ چند وقت بعد این شخص بخاطر جرمی که مرتکب شده بود، محکوم به اعدام شد. او را به پای چوبه دار بردند، پیغمبر زمان به او گفت: «تو از خدا خواسته بودی و گفتی که خدایا با عدلت با من رفتار کن؛ روزی تو یک سوزن در چوبی کردی، بعد پای مگسی را بستی و با آن چوب سوزن دار، آن مگس را اعدام کردی، حالا هم باید اعدام شوی، چون که خودت از خدا خواستی تا با فضلش با تو معامله نکند.»

ایشان بیان می‌نمایند: پس خداوند هم با فضلش با ما رفتار می‌کند. آیه 30 سوره شوری می‌گوید: «و من اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر»؛ هر پیشامدی که برای شما می‌شود، محصول کارهای زشت خود شماست، «و یعفو عن کثیر» یعنی خدا خیلی از کارهای ما را ندیده ‌می‌گیرد. اینکه خداوند خیلی از کارهای ما را ندیده می‌گیرد، فضل خداست. اگر بخواهد همه را مو به مو حساب کند، عدل است. پس نگویید که «اللهم عاملنا بعدلک»، اگر خداوند با عدلش با ما رفتار کند، کار ما زار است.

منبع: احسن الحدیث

 

انتهای پیام/



ادامه مطلب
جمعه 3 آذر 1396  - 7:15 PM

ماجرای کمک امام زمان(عج) به مسافر گمشده

ماجرای کمک امام زمان (عج) به زائر مدینه که در بین راه گم‌شده بود را در اینجا بخوانید.

ماجرای کمک امام زمان به مسافر گمشدهبه گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛حضرت صاحب الزمان (عج) با اینکه از نظر ما غایب هستند اما از احوال شیعیان آگاهند و آنان را از امدادهای خود بهره‌مند می‌سازند؛ در ادامه، داستان کمک امام زمان (عج) به زائر مدینه که در بین راه گم‌شده بود را بخوانید:

 هوا تاریک شده بود، همه‌ی افراد قافله نگران بودند. یکی گفت: «حالا چه کنیم؟ اگر از مدینه و مکه بازگشتیم، جواب زن و بچه‌اش را چه دهیم؟»، یکی دیگر گفت: ا«گر ما تند نمی‌رفتیم، سید احمد عقب نمی‌ماند»، دیگری گفت: «اگر سید گرفتار راهزن‌های جاده نشده باشد، حتماً تا الان گرگ‌های گرسنه حسابش را رسیده‌اند.»

 

کاروان برای نماز صبح ایستاد؛ همگی وضو گرفتند و نماز را به جماعت خواندند، بعد از اتمام نماز، ناگهان صدای ناله‌ای بلند شد، چشم‌ها به سوی صاحب ناله خیره گشت، همه تعجب کرده بودند! سید احمد!؟ آن هم در این موقع که کاروان چند کیلومتر از او دور شده بود! این غیر ممکن بود! اما واقعیت داشت!، همگی دور سید حلقه زدند و از او خواستند تا شرح ماجرا را بگوید. او آرام آرام شروع به سخن نمود:

 

ماجرای کمک امام زمان به مسافر گمشده
وقتی بارش برف، شدید شد من از قافله عقب ماندم. هر کاری می‌کردم که اسب را تند برانم نمی‌توانستم. لحظه به لحظه فاصله‌ی من با شما بیشتر می‌شد تا جایی که دیگر هیچ یک از شما را نمی‌دیدم. حیرت زده و درمانده شده بودم. وحشت سراسر وجودم را در بر گرفته بود. هیچ راهی برایم باقی نمانده بود. شروع کردم با خدا حرف زدن. به پیامبر متوسل شدم و گفتم: «آقا زائرت را نا امید مکن»، بعد یادم آمد که اگر گم شدگان می‌خواهند امام زمان را به یاری بخوانند، او را با لقب « ابا صالح » صدا بزنند. امام زمانم را صدا زدم. با او درد و دل کردم، با لقب ابا صالح اشک از گونه‌هایم جاری می‌شد. از جا برخاستم و کمی به جلو حرکت کردم. به اطراف نگاهی انداختم، ناگهان باغی در جلویم ظاهر شد. با خود گفتم: «شاید در این باغ باغبان یا سرایداری باشد تا بتوانم شب را در آن‌جا پناه ببرم» با خوشحالی وارد باغ شدم، مردی را دیدم که بیل در دست گرفته بود و آرام به شاخه‌های درخت می‌زد، چهره‌ی گشاده و چشمان نافذش اضطرابم را شست، آرامشی عجیب سراسر وجودم را در بر گرفت.

 

سلام کرد. پرسید: «این جا چه می‌کنی؟»، بی اختیار به گریه افتادم: «می‌ترسیدم در این بیابان بلایی به سرم بیایید، تو را به خدا کمکم کنید.»، با اطمینان پاسخ داد: «این که چاره‌اش آسان است. نماز شب بخوان تا راه را پیدا کنی.» ابتدا فکر کردم شوخی می‌کند، اما جدّیت از کلام و صورتش می‌بارید. او طوری صحبت می‌کرد که جای چون و چرا باقی نمی‌گذاشت. سجده‌ی خود را پهن کردم و شروع به خواندن نماز شب کردم. اصلاً احساس غربت و تنهایی نمی‌کردم. احساس می‌کردم که در جایی بهتر از خانه‌ی خود قرار دارم.

 

ماجرای کمک امام زمان به مسافر گمشده

وقتی نمازم به پایان رسید باغبان نزدیک آمد و آهسته گفت: «حالا جامعه بخوان»، شگفت زده پرسیدم: «جامعه!؟»، پاسخ داد: «زیارت جامعه، مگر نمی‌خواستی به دوستانت برسی؟»، پوزخندی  زدم و گفتم: «زیارت جامعه چه ربطی به پیدا کردن قافله دارد؟ زیارت جامعه را باید کنار صحن و سرای امامان خواند!». به یاد فضای روحانی این زیارت افتادم، دلم هوای زیارت کرده بود اما فقط چند جمله‌ی اول آن را حفظ بودم. شروع به خواندن ابتدای زیارت کردم: « السّلام عَلَیْکُم یا اَهل البَیتِ النّبوه و موضع الرسالة...»، باغبان گفت: «علیک السلام».


زیارت را ادامه دادم: «السلام علی ائمه المهدی و مصابیح الدجی...»، دوباره باغبان جواب سلامم را داد. از کارش تعجب کرده بودم اما جای گفت و گویش نبود چرا که با گفتن هر جمله از زیارت جمله‌ی بعد به  زبانم می‌آمد. زیارت جامعه با اشک و آه به پایان رسید. باغبان جلو آمد و گفت: «حالا عاشورا را بخوان که دیگر دارد کارت درست می‌شود». من زیارت عاشو را را حفظ نبودم. با خود گفتم: «حالا که توانستم زیارت جامعه را به این بلندی بخوانم شاید بتوانم زیارت عاشورا را هم بخوانم». رو به قبله ایستادم و شروع کردم: «السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک یا بن رسول الله...»، دوباره آن نیروی قبلی به سراغم آمده بود. با خواندن هر خط خط دیگر به یادم می‌آمد. هنگام خواندن این زیارت باغبان به شدت گریه می‌کرد و شانه‌هایش به شدت می‌لرزید.

زیارت عاشورا هم به پایان رسید. باغبان افسار الاغی را بر دست گرفت و جلو آمد. رو به من کرد و گفت: « بلند شو، می‌خواهم تو را به قافله‌ات برسانم». خنده‌ام گرفت و گفتم: «دو تایی با یک الاغ؟ حتماً خیلی هم زود می‌رسیم»، چاره‌ای نبود. سوار شدم. به سراغ اسب رفتیم. افسارش را کشیدم که به دنبال ما بیاید. اما اسب از جایش تکان نمی‌خورد. دوباره تلاش کردم، اما فایده‌ای نداشت. باغبان افسار اسب را از من گرفت. اسب بدون هیچ مقاومتی از جای خود حرکت کرد. به راه خود ادامه دادیم. باغبان پرسید: «چرا نماز شب را به فراموشی سپرده‌اید؟ چرا زیارت جامعه را نمی‌خوانید؟ چرا عاشورا را ترک کرده‌اید؟» من سخنی برای گفتن نداشتم و فقط گوش می‌دادم.

 

ماجرای کمک امام زمان به مسافر گمشده

با خود می‌گفتم: «اهالی این منطقه ترکی صحبت می‌کنند و مذهب آن‌ها هم مسیحی است پس چگونه این مرد به خوبی فارسی حرف می‌زند و مذهبش هم با ما یکی است.»، حسابی گیج شده بودم. لحظاتی بعد باغبان به صدا در آمد: «این هم از دوستانت نگاه کن دارند نماز صبحشان را می‌خوانند»، خدای من! چه می‌دیدم، چگونه ممکن بود؟! ما که هنوز راهی نیامده بودیم! باور کردنی نبود اما چشم‌هایم درست می‌دید!.با خوشحالی از الاغ پایین پریدم. سوار اسب خودم شدم. لگدی به آن زدم تا به راه بیفتد. اما اسب از جایش تکان نمی‌خورد. باغبان جلو آمد و دستش را روی اسب گذاشت. اسب آرام به راه افتاد. در حین حرکت همه‌ی حوادث را در ذهنم مرور کردم. آن‌چه در باغ گذشته بود و آن‌چه بیرون باغ اتفاق افتاده بود، از ذهن گذراندم.

نه، چنین چیزی باور نکردنی است! غیر ممکن است! چرا من از آن همه نشانه به راحتی گذشتم؟ نکند او خودش باشد؟! قلبم به تپش افتاد. هیجان وجودم را فرا گرفته بود. بدنم می‌لرزید. ترسیدم برگردم و او را نبینم. افسار اسب را کشیدم و به عقب برگشتم اما از او خبری نبود. از اسب پایین پریدم به دنبالش به این سو آن سو دویدم اما اثری از او دیده نمی‌شد. خودش بود. می‌دانم خودش بود. من نادان بودم که او را نشناختم. حالا دیگر امام زمانم رفته بود.

 

 



ادامه مطلب
جمعه 3 آذر 1396  - 7:14 PM

نگاهی به زندگی حضرت سکینه (س) دختر امام حسین (ع)

حضرت سکینه (س) دختر امام حسین (ع) است که در واقعه عاشورا حضور داشت و سپس همراه با کاروان اسرا به شام برده شد.

نگاهی به زندگی حضرت سکینه (س) دختر امام حسین (ع)به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ حضرت سکینه (س) دختر امام حسین (ع) است که در واقعه عاشورا حضور داشت و سپس همراه با کاروان اسرا به شام برده شد و در پنجم ربیع‌الاول سال 117 هجری قمری در مدینه درگذشت، که به همین مناسبت، در ادامه این مطلب، گوشه‌هایی از زندگی این بانوی گرانقدر را بخوانید.

 ولادت، نسب، لقب

سکینه بنت الحسین بن علی بن ابی طالب(ع) از دختران امام حسین(ع) است که  از بانویی به نام رباب دختر امرؤ القیس متولد شد. اگرچه در منابع متقدم تاریخی، سکینه کوچکتر از دختر دیگر امام حسین(ع)، یعنی فاطمه معرفی شده، اما تاریخ دقیق تولد ایشان  ثبت نشده است؛ با این حال، از سخنان امام حسین(ع) به هنگام خواستگاری حسن مثنی و مخیّر کردن او بین انتخاب سکینه و فاطمه برمی‌آید که او به هنگام حرکت امام به سوی کربلا دختری بالغ و در سن ازدواج بوده است.

نام ایشان آمنه، و به نقلی امینه و به نقل دیگر امیمه بود که مادرش به سبب سکون و آرامش و وقاری که داشت او را سکینه لقب داده بود.

مادر حضرت سکینه (س)

رباب، همسر گرانقدر امام حسين (ع)، مادر عبدالله و سكينه و از زنان شايسته و نامدار تاريخ اسلام است. وي بانويي فاضله و محدّثه بود كه همراه امام حسين (ع) و فرزندانش در كربلا حضور داشت، و شاهد شهادت همسر و طفل شيرخواره‌اش بوده و رنج و مشقّات سفر كربلا را تحمّل نموده است. او وظيفه سنگين خويش را آن طور كه مورد رضايت خدا و فرزند پيامبر بود، انجام داد و  پس از آن، به عنوان اسير همراه ديگر زنان و دختران كاروان حسيني به كوفه و شام برده شد و در نهايت، به مدينه آمد و در آنجا اقامت گزيد. رباب كه از بهترين زنان عصر خويش بود، نزد امام حسين (ع) منزلتي عظيم داشت و شدّت علاقه امام به وي، به قدري بود كه حضرت فرمود: «من خانه اي را كه سكينه و رباب در آن ساكنند، دوست دارم؛ علاقه مند به ايشان هستم و مال خود را برايشان خرج مي كنم.»

رباب به امام حسين عليه السلام بسيار وفادار بود و در حمايت و تبعيت از آن  حضرت، زندگي كرد و پس از شهادت جانگدازش همراه دخترش سكينه، خيمه عزا برپا نمود و به اقامه عزاي آن امام همام پرداخت. امام صادق عليه السلام در اين باره مي فرمايد: «هنگامي كه امام حسين عليه السلام شهيد شد، همسر آن حضرت، رباب، برايش مجلس سوگواري برپا نمود و همراه زنان و خدمتگزارانش چنان گريه كرد كه اشك چشمانش خشك گرديد.» غم و اندوه فقدان امام سبب شده تا رباب يك سال پس از واقعه عاشورا از دنيا برود.

نگاهی به زندگی حضرت سکینه (س) دختر امام حسین (ع)

عبدالله (ع) برادر حضرت سکینه (س)

عبدالله فرزند ديگر رباب و برادر سكينه (س) است. امام وقتي ياران و افرادي از  خانواده‌اش به شهادت رسيدند، تنها ماند و ديگر اميدي به ياري كسي نداشت، بنابراين براي خداحافظي به جانب خيمه ها آمد و اهل و عيالش را به صبر دعوت نمود و از آ‌ن‌ها خواست تا قضا و قدر الهي را بپذيرند و از اطاعت پروردگار دل خوش باشند. سپس حضرت زينب (س) عبدالله را نزد امام (ع) آورد. آن حضرت فرزندش را به آغوش گرفت و گونه هايش را بوسيد. هنوز وداع امام به پايان نرسيده بود كه ملعوني از لشكر دشمن، گلوي عبدالله را نشانه گرفت و با تير جفا پيكرش را به خون آغشته كرد. امام كه از جسارت دشمن و شهادت مظلومانه آن طفل دل آزرده شده بود، مشتش را از خون گلوي او پر نمود و به طرف آسمان پاشيد و فرمود: «خداوندا! اين مصيبت بر من آسان است، چون كه در معرض ديد تو است.»

ازدواج

نقل شده که سکینه با پسر عموی خود عبدالله بن حسن ازدواج کرد؛ ولی شیخ مفید و بعضی تاریخ نگاران عبدالله بن حسن را در زمان حضورش در کربلا در سنی که به حد بلوغ نرسیده توصیف کرده‌اند. برخی منابع نیز همسر سکینه دختر امام حسین(ع) را ابوبکر(عبدالله) بن حسن بن علی(ع) دانسته‌اند. گویا ابوبکر کنیه عبدالله بوده است.

با توجه به اینکه بر اساس روایات شیعی، سکینه بعد از ازدواجش با عبدالله بن  حسن تا زمان وفات با کسی ازدواج نکرده بود، بی تردید موضوع تعدد ازدواج که برای سکینه نقل کرده‌اند اسائه ادب دیگری است که دشمنان برای تقرب بین آل علی(ع) و دشمنانشان به اهل بیت(ع) بسته و در راستای تلاش برای رفع عداوت تقلیدی بین آنها و بین مخالفان اهل بیت(ع) صورت گرفته است.

نگاهی به زندگی حضرت سکینه (س) دختر امام حسین (ع)

حضرت سکینه (س) در کربلا

اخلاق نيك و خصال پسنديده اين بانوي نمونه، وي را در نظر پدر كه مربي صالح و كاملي بود، عزيز نمود و چون ستاره‌اي فروزان در آسمان خاندان امام درخشيد و همه را شيفته رفتار شايسته خود كرد. امام حسين (ع)م كه آگاه به ضمير انسان‌ها و معيار سنجش اعمال است، سكينه را با زيباترين لقب، يعني «خيرة النّساء» خواند و با عنايتي خاص مقام و منزلت وي را در مواقف بسيار، بر ديگران آشكار نمود.

دلبستگي و مهر امام نسبت به سكينه، در آخرين خداحافظي از خيمه‌ها، قابل توجه و تأمل است. وقتي آن حضرت نزديك خيمه‌ها رسيد، فرمود: «اي زينب! اي ام‌كلثوم! اي سكينه! عليكن مني السلام» چون اهل بيت صدايش را شنيدند، براي وداع گرداگرد امام حلقه زدند. علاقه فراوان سكينه به پدر، عنان اختيار را از كفش ربود، دست‌هايش را بر سر فرود آورد و گفت: «پدرجان! آيا تن به مرگ داده‌اي كه اين گونه خداحافظي می‌‌كني؟ ما، بعد از تو به چه كسي پناهنده شويم؟»، سخنان عاطفه برانگيز دختر، بر قلب پدر سنگين آمد و از بي‌تابي فرزندش گريست و فرمود: «اي نور ديده‌ام! چگونه تسليم مرگ نشود كسي كه يار و ياوري ندارد؟».

صحبت هاي امام براي سكينه كه بوي فراق و تنهايي می‌‌داد، او را از جمع حاضر جدا كرد و در حالي كه آرام‌آرام می‌‌گريست، به گوشه خيمه رفت! شايد قصدش اين بود كه قلب پدر را بيش از اين غصه‌دار نكند. امام حسين (ع) با مشاهده اين  وضع از اسب فرود آمد و سكينه را نزد خويش خواند و او را به سينه چسباند و اشك‌هايش را پاك نمود و فرمود: «اي سكينه! بدان كه بعد از من گريه زيادي در پيش خواهي داشت؛ اما تا هنگامی‌‌ كه جان در بدن دارم، با اين اشكِ جانگدازت، دلم را آتش نزن! آن زمان كه كشته شدم، تو كه بهترين زنان هستي، سزاوارترين فرد به گريستن بر مني!» لفظ جمع در اين جا، بيانگر اين است كه سكينه جزء بانواني است كه دليلي واضح بر بالابودن مقامشان وجود دارد، مانند حضرت فاطمه زهرا (ع) و زينب (س).

زماني كه دشمن، او و ديگر زنان را به قتلگاه برد تا از كنار كشتگان عبور دهد، او ناگهان بر پيكر خونين پدر افتاد و او را به آغوش گرفت و طوري گريست كه دوست و دشمن گريان شدند. عمر بن سعد فرمان داد با زور و تهديد دختر امام حسين (ع) را از بدن پدر جدا نموده و همراه بقيه مصيبت ديدگان به اسارت برند. سكينه می‌‌گويد: «وقتي پيكر پدرم را در آغوش گرفتم، از حلقوم بريده‌اش اين ندا را شنيدم كه می‌‌گفت: «شيعتي ما ان شربتم ماء عذبٍ فاذكروني او سمعتم بغريبٍ او شهيدٍ فاندبوني»؛‌ «شيعيان من! هر زمان كه آب گوارايي نوشيديد، مرا به ياد آوريد و اگر سرگذشت غريب و شهيدي را شنيديد، بر من بگرييد!».

اسارت

پس از واقعه عاشورا، سکینه و دیگر بانوان به اسارت دشمن در آمده و همراه با کاروان اسرا به کوفه و شام برده شدند. در توصیف چگونگی ورود اسرای اهل بیت(ع) به شام از یکی از اصحاب پیامبر اکرم(ص) به نام سهل بن سعد ساعدی روایت شده که روز ورود اسرا به شام مردی را دیدم که سری بر نیزه داشت که سیمایش بسیار شبیه سیمای رسول خدا(ص) بود و از پی آن دختری را دیدم که بر شتری برهنه و بی‌محمل سوار بود. خود را شتابان به او رساندم و گفتم: «دخترم شما کیستی؟» گفت: «سکینه دختر حسین(ع)» گفتم: «آیا از من کاری ساخته است؟ من سهل بن سعد هستم که جدت را دیده و سخن او را شنیده‌ام» گفت: «ای سهل اگر برای تو ممکن است بگو تا این سرها را از اطراف ما دور کنند تا مردم به تماشای این سرها مشغول شده کمتر به حرم رسول خدا(ص) نگاه کنند.»، سهل ساعدی چهل دینار زر سرخ، به نیزه‌دار داد تا سر امام را از زنان اهل حرم دور کند.

در چگونگی ورود اسرا بر یزید بن معاویه نیز از امام محمد باقر (ع) روایت شده که اسرای اهل بیت(ع) را با صورت‌های باز و در روز بر یزید وارد کردند. اهل شام با دیدن آنها به یکدیگر می‌گفتند ما هیچ اسیری را زیباتر از این اسرا ندیده‌ایم. اینان کیستند؟ در این هنگام عمه‌ام سکینه با صدای بلند فرمود: «نحن سبایا آل محمد(ص)؛ ما اسیران آل محمدیم.»

نگاهی به زندگی حضرت سکینه (س) دختر امام حسین (ع)

خواب سکینه در دمشق

در برخی از منابع خوابی از حضرت سکینه در دمشق نقل شده است. به گفته ابن نما حلی، او خواب دیده بود که پیامبر اسلام، حضرت آدم، حضرت ابراهیم، حضرت موسی و حضرت عیسی برای زیارت امام حسین به کربلا می‌روند در حالی که پیامبر اسلام محاسنش را به دست گرفته و گاهی به زمین می‌افتاد و گاهی از زمین بلند می‌شد. همچنین حضرت فاطمه، حوا، آسیه، مریم و خدیجه نیز آمده بودند در حالی که حضرت زهرا دست بر سر گذاشته بود و گاهی به زمین می‌افتاد و گاهی برمی‌خیرد. او خود را به حضرت زهرا رساند و شروع کرد به گریه کردن حضرت زهرا به او گفت. سکینه جان بس است که ناله‌ات جگرم را آتش زد و بندهای قلبم را قطع کرد. این پیراهن آغتشه به خون پدرت حسین است که از آن را خود جدا نمی‌کنم تا خدا را ملاقات کنم.

 

بازگشت به مدینه

پس از پایان اسارت سکینه نیز به همراه کاروان اسرا به مدینه بازگشت، اما از چند و چون زندگانی او در مدینه تا وفات ایشان در منابع خبر موثق و مورد اطمینان چندانی در دست نیست. شاید بتوان گفتگوی سکینه با دختر عثمان را از معدود خبرهای مورد اعتماد در این دوره دانست.

نقل شده که سکینه روزی با دختر عثمان در مجلسی حاضر بود، دختر عثمان برای فخرفروشی گفت: «أنا بنتُ الشهید: من دختر شهید هستم» سکینه جوابش را نداد تا زمانی که صدای اذان برخاست، همین که مؤذن گفت: «أشهدُ أنّ محمداً رسول الله(ص)» سکینه گفت: «این پدر من است یا پدر تو؟» دختر عثمان شرمسار شد و گفت: «دیگر به شما فخر نخواهم فروخت».

وفات

در چگونگی و محل وفات سکینه اختلاف شده است. بنا بر نقل بسیاری از منابع و مآخذ وفات ایشان در روز پنجم ربیع الاول  سال ۱۱۷ هجری قمری در زمان امارت خالد بن عبدالله بن حارث و به نقلی خالد بن عبدالملک در مدینه اتفاق افتاده است. بنا بر نقل منابع اهل سنت، خالد بن عبدالله بر او نماز خواند و او را در قبرستان بقیع به خاک سپردند.

محل دفن

 بعضی بر این باورند که حرم حضرت سکینه (س) در کشور سوریه شهر  شام(دمشق) است، مرحوم علامه سید محسن امین عالم بزرگ شیعه، بر این باور بودند که حرم سکینه ای که در دمشق است، هیچ ارتباطی به حضرت سکینه(س) دختر امام حسین(ع) ندارد و تنها تشابه اسمی میان این دو، شبه ی دفن دختر امام حسین(ع) در شام را به وجود آورده است. این حرم مربوط به سکینه دختر یکی از ملوک شام است، زیرا بر صندوقی که بر قبر نهاده‌اند به خط کوفی مشجر عنوان سکینه لقب الملک نوشته شده است. مرحوم حاج شیخ عباس قمی نیز نظر مرحوم سید محسن امینی را تصدیق نموده است.

 بنابر این آن گونه که مورخان نوشته‌اند، حضرت سکینه(س) در مدینه مقیم بوده و در آنجا رحلت نموده است.

 

انتهای پیام/



ادامه مطلب
جمعه 3 آذر 1396  - 7:14 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 5

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 54640
تعداد کل پست ها : 341
تعداد کل نظرات : 0
تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396 
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 8 خرداد 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی