به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

پاسخ امام علی (ع) به سوال "علم بهتر است یا ثروت؟"

امیرالمومنین علی (ع) در مواجهه با سوالی درباره برتری علم یا ثروت، جواب‌های گوناگونی دادند.

سوالی که اگر تمام مردم دنیا می‌پرسیدند، امام علی (ع) به هر کدام پاسخ متفاوتی می‌داد! به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ در کتاب کشکول بحرانی اینگونه آمده است: جمعیت زیادی دورحضرت علی (ع) حلقه زده بودند. مردی وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب  پرسید: «یا علی! سؤالی دارم، علم بهتر است یا ثروت؟»، علی(ع) در پاسخ گفت: «علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.» مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد.

در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان‌طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید: «اباالحسن! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟» امام در پاسخ آن مرد گفت: «بپرس!»، مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید: «علم بهتر است یا ثروت؟»، علی فرمود: «علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ می‌کند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی.» نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همان‌‌جا که ایستاده بود نشست.

در همین حال، سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد، و امام در پاسخش فرمود: «علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!» هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. اودر حالی که کنار دوستانش می‌نشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید: «یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟» حضرت ‌علی در پاسخ به آن مرد فرمودند: «علم بهتر است؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم می‌شود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می‌شود.»

نوبت پنجمین نفر بود. او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود، با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد. حضرت‌ علی در پاسخ به او فرمودند: «علم بهتر است؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می‌دانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می‌کنند.»

 با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت، مردم با تعجب او را نگاه کردند، یکی از میان جمعیت گفت: «حتماً این هم می‌خواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت!»، کسانی که صدایش را شنیده بودند، پوزخندی زدند. مرد، آخر جمعیت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد: «یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟»، امام نگاهی به جمعیت کرد و گفت: «علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد.» مرد ساکت شد.

همهمه‌ای در میان مردم افتاد؛ چه خبر است امروز! چرا همه یک سؤال را می‌پرسند؟ نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت‌ علی و گاهی به تازه‌واردها دوخته می‌شد. در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت  وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید: «یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟» امام فرمودند: «علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه می‌شود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.»

 در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید که امام در پاسخش فرمود: «علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش می‌ماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.» سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمی‌گفت. همه از پاسخ‌‌های امام شگفت‌زده شده بودند که، نهمین نفر هم وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید: «یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟»، امام در حالی که تبسمی بر لب داشت، فرمود: «علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل می‌کند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان می‌شود.»

 نگاه‌های متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار دهمین نفر را می‌کشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد. او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به روبه‌رو چشم دوخت. مردم که فکر نمی‌کردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید: «یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟»، نگاه‌های متعجب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای علی (ع) مردم به خود آمدند: «علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی می‌کنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضع‌اند.» فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود.

سؤال کنندگان، آرام و بی‌صدا از میان جمعیت برخاستند. هنگامی‌که آنان مسجد را ترک می‌کردند. صدای امام را شنیدند که می‌گفت: «اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می‌پرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی می‌دادم.»

منبع: کشکول بحرانی، ج۱، ص۲۷. به نقل از امام علی‌بن‌ابی‌طالب، ص۱۴۲.

 

انتهای پیام/



ادامه مطلب
جمعه 3 آذر 1396  - 7:15 PM

خدا با فضلش با ما رفتار می‌کند

آیت الله مجتهدی در تفسیر این حدیث می‌گویند: خدا با فضلش با ما رفتار می‌کند، اگر بخواهد با عدلش با ما معامله کند، کار ما خراب است.

خدا با فضلش با ما رفتار می‌کندبه گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ در دعایی آمده است که: «خدایا، به فضلت با ما رفتار کن و با عدلت با ما رفتار نکن.»

آیت الله مجتهدی در تفسیر این حدیث می‌گویند: خدا با فضلش با ما رفتار  می‌کند، اگر بخواهد با عدلش با ما معامله کند، کار ما خراب است. یک آدم عوامی می‌گفت: «خدایا، ما این‌همه نماز می‌خوانیم و روزه می‌گیریم، تازه منت هم سر ما می‌گذاری؟، خدایا با عدلت با من رفتار کن، نمی‌خواهد با فضلت با من معامله کنی!»؛ چند وقت بعد این شخص بخاطر جرمی که مرتکب شده بود، محکوم به اعدام شد. او را به پای چوبه دار بردند، پیغمبر زمان به او گفت: «تو از خدا خواسته بودی و گفتی که خدایا با عدلت با من رفتار کن؛ روزی تو یک سوزن در چوبی کردی، بعد پای مگسی را بستی و با آن چوب سوزن دار، آن مگس را اعدام کردی، حالا هم باید اعدام شوی، چون که خودت از خدا خواستی تا با فضلش با تو معامله نکند.»

ایشان بیان می‌نمایند: پس خداوند هم با فضلش با ما رفتار می‌کند. آیه 30 سوره شوری می‌گوید: «و من اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر»؛ هر پیشامدی که برای شما می‌شود، محصول کارهای زشت خود شماست، «و یعفو عن کثیر» یعنی خدا خیلی از کارهای ما را ندیده ‌می‌گیرد. اینکه خداوند خیلی از کارهای ما را ندیده می‌گیرد، فضل خداست. اگر بخواهد همه را مو به مو حساب کند، عدل است. پس نگویید که «اللهم عاملنا بعدلک»، اگر خداوند با عدلش با ما رفتار کند، کار ما زار است.

منبع: احسن الحدیث

 

انتهای پیام/



ادامه مطلب
جمعه 3 آذر 1396  - 7:15 PM

ماجرای کمک امام زمان(عج) به مسافر گمشده

ماجرای کمک امام زمان (عج) به زائر مدینه که در بین راه گم‌شده بود را در اینجا بخوانید.

ماجرای کمک امام زمان به مسافر گمشدهبه گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛حضرت صاحب الزمان (عج) با اینکه از نظر ما غایب هستند اما از احوال شیعیان آگاهند و آنان را از امدادهای خود بهره‌مند می‌سازند؛ در ادامه، داستان کمک امام زمان (عج) به زائر مدینه که در بین راه گم‌شده بود را بخوانید:

 هوا تاریک شده بود، همه‌ی افراد قافله نگران بودند. یکی گفت: «حالا چه کنیم؟ اگر از مدینه و مکه بازگشتیم، جواب زن و بچه‌اش را چه دهیم؟»، یکی دیگر گفت: ا«گر ما تند نمی‌رفتیم، سید احمد عقب نمی‌ماند»، دیگری گفت: «اگر سید گرفتار راهزن‌های جاده نشده باشد، حتماً تا الان گرگ‌های گرسنه حسابش را رسیده‌اند.»

 

کاروان برای نماز صبح ایستاد؛ همگی وضو گرفتند و نماز را به جماعت خواندند، بعد از اتمام نماز، ناگهان صدای ناله‌ای بلند شد، چشم‌ها به سوی صاحب ناله خیره گشت، همه تعجب کرده بودند! سید احمد!؟ آن هم در این موقع که کاروان چند کیلومتر از او دور شده بود! این غیر ممکن بود! اما واقعیت داشت!، همگی دور سید حلقه زدند و از او خواستند تا شرح ماجرا را بگوید. او آرام آرام شروع به سخن نمود:

 

ماجرای کمک امام زمان به مسافر گمشده
وقتی بارش برف، شدید شد من از قافله عقب ماندم. هر کاری می‌کردم که اسب را تند برانم نمی‌توانستم. لحظه به لحظه فاصله‌ی من با شما بیشتر می‌شد تا جایی که دیگر هیچ یک از شما را نمی‌دیدم. حیرت زده و درمانده شده بودم. وحشت سراسر وجودم را در بر گرفته بود. هیچ راهی برایم باقی نمانده بود. شروع کردم با خدا حرف زدن. به پیامبر متوسل شدم و گفتم: «آقا زائرت را نا امید مکن»، بعد یادم آمد که اگر گم شدگان می‌خواهند امام زمان را به یاری بخوانند، او را با لقب « ابا صالح » صدا بزنند. امام زمانم را صدا زدم. با او درد و دل کردم، با لقب ابا صالح اشک از گونه‌هایم جاری می‌شد. از جا برخاستم و کمی به جلو حرکت کردم. به اطراف نگاهی انداختم، ناگهان باغی در جلویم ظاهر شد. با خود گفتم: «شاید در این باغ باغبان یا سرایداری باشد تا بتوانم شب را در آن‌جا پناه ببرم» با خوشحالی وارد باغ شدم، مردی را دیدم که بیل در دست گرفته بود و آرام به شاخه‌های درخت می‌زد، چهره‌ی گشاده و چشمان نافذش اضطرابم را شست، آرامشی عجیب سراسر وجودم را در بر گرفت.

 

سلام کرد. پرسید: «این جا چه می‌کنی؟»، بی اختیار به گریه افتادم: «می‌ترسیدم در این بیابان بلایی به سرم بیایید، تو را به خدا کمکم کنید.»، با اطمینان پاسخ داد: «این که چاره‌اش آسان است. نماز شب بخوان تا راه را پیدا کنی.» ابتدا فکر کردم شوخی می‌کند، اما جدّیت از کلام و صورتش می‌بارید. او طوری صحبت می‌کرد که جای چون و چرا باقی نمی‌گذاشت. سجده‌ی خود را پهن کردم و شروع به خواندن نماز شب کردم. اصلاً احساس غربت و تنهایی نمی‌کردم. احساس می‌کردم که در جایی بهتر از خانه‌ی خود قرار دارم.

 

ماجرای کمک امام زمان به مسافر گمشده

وقتی نمازم به پایان رسید باغبان نزدیک آمد و آهسته گفت: «حالا جامعه بخوان»، شگفت زده پرسیدم: «جامعه!؟»، پاسخ داد: «زیارت جامعه، مگر نمی‌خواستی به دوستانت برسی؟»، پوزخندی  زدم و گفتم: «زیارت جامعه چه ربطی به پیدا کردن قافله دارد؟ زیارت جامعه را باید کنار صحن و سرای امامان خواند!». به یاد فضای روحانی این زیارت افتادم، دلم هوای زیارت کرده بود اما فقط چند جمله‌ی اول آن را حفظ بودم. شروع به خواندن ابتدای زیارت کردم: « السّلام عَلَیْکُم یا اَهل البَیتِ النّبوه و موضع الرسالة...»، باغبان گفت: «علیک السلام».


زیارت را ادامه دادم: «السلام علی ائمه المهدی و مصابیح الدجی...»، دوباره باغبان جواب سلامم را داد. از کارش تعجب کرده بودم اما جای گفت و گویش نبود چرا که با گفتن هر جمله از زیارت جمله‌ی بعد به  زبانم می‌آمد. زیارت جامعه با اشک و آه به پایان رسید. باغبان جلو آمد و گفت: «حالا عاشورا را بخوان که دیگر دارد کارت درست می‌شود». من زیارت عاشو را را حفظ نبودم. با خود گفتم: «حالا که توانستم زیارت جامعه را به این بلندی بخوانم شاید بتوانم زیارت عاشورا را هم بخوانم». رو به قبله ایستادم و شروع کردم: «السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک یا بن رسول الله...»، دوباره آن نیروی قبلی به سراغم آمده بود. با خواندن هر خط خط دیگر به یادم می‌آمد. هنگام خواندن این زیارت باغبان به شدت گریه می‌کرد و شانه‌هایش به شدت می‌لرزید.

زیارت عاشورا هم به پایان رسید. باغبان افسار الاغی را بر دست گرفت و جلو آمد. رو به من کرد و گفت: « بلند شو، می‌خواهم تو را به قافله‌ات برسانم». خنده‌ام گرفت و گفتم: «دو تایی با یک الاغ؟ حتماً خیلی هم زود می‌رسیم»، چاره‌ای نبود. سوار شدم. به سراغ اسب رفتیم. افسارش را کشیدم که به دنبال ما بیاید. اما اسب از جایش تکان نمی‌خورد. دوباره تلاش کردم، اما فایده‌ای نداشت. باغبان افسار اسب را از من گرفت. اسب بدون هیچ مقاومتی از جای خود حرکت کرد. به راه خود ادامه دادیم. باغبان پرسید: «چرا نماز شب را به فراموشی سپرده‌اید؟ چرا زیارت جامعه را نمی‌خوانید؟ چرا عاشورا را ترک کرده‌اید؟» من سخنی برای گفتن نداشتم و فقط گوش می‌دادم.

 

ماجرای کمک امام زمان به مسافر گمشده

با خود می‌گفتم: «اهالی این منطقه ترکی صحبت می‌کنند و مذهب آن‌ها هم مسیحی است پس چگونه این مرد به خوبی فارسی حرف می‌زند و مذهبش هم با ما یکی است.»، حسابی گیج شده بودم. لحظاتی بعد باغبان به صدا در آمد: «این هم از دوستانت نگاه کن دارند نماز صبحشان را می‌خوانند»، خدای من! چه می‌دیدم، چگونه ممکن بود؟! ما که هنوز راهی نیامده بودیم! باور کردنی نبود اما چشم‌هایم درست می‌دید!.با خوشحالی از الاغ پایین پریدم. سوار اسب خودم شدم. لگدی به آن زدم تا به راه بیفتد. اما اسب از جایش تکان نمی‌خورد. باغبان جلو آمد و دستش را روی اسب گذاشت. اسب آرام به راه افتاد. در حین حرکت همه‌ی حوادث را در ذهنم مرور کردم. آن‌چه در باغ گذشته بود و آن‌چه بیرون باغ اتفاق افتاده بود، از ذهن گذراندم.

نه، چنین چیزی باور نکردنی است! غیر ممکن است! چرا من از آن همه نشانه به راحتی گذشتم؟ نکند او خودش باشد؟! قلبم به تپش افتاد. هیجان وجودم را فرا گرفته بود. بدنم می‌لرزید. ترسیدم برگردم و او را نبینم. افسار اسب را کشیدم و به عقب برگشتم اما از او خبری نبود. از اسب پایین پریدم به دنبالش به این سو آن سو دویدم اما اثری از او دیده نمی‌شد. خودش بود. می‌دانم خودش بود. من نادان بودم که او را نشناختم. حالا دیگر امام زمانم رفته بود.

 

 



ادامه مطلب
جمعه 3 آذر 1396  - 7:14 PM

نگاهی به زندگی حضرت سکینه (س) دختر امام حسین (ع)

حضرت سکینه (س) دختر امام حسین (ع) است که در واقعه عاشورا حضور داشت و سپس همراه با کاروان اسرا به شام برده شد.

نگاهی به زندگی حضرت سکینه (س) دختر امام حسین (ع)به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ حضرت سکینه (س) دختر امام حسین (ع) است که در واقعه عاشورا حضور داشت و سپس همراه با کاروان اسرا به شام برده شد و در پنجم ربیع‌الاول سال 117 هجری قمری در مدینه درگذشت، که به همین مناسبت، در ادامه این مطلب، گوشه‌هایی از زندگی این بانوی گرانقدر را بخوانید.

 ولادت، نسب، لقب

سکینه بنت الحسین بن علی بن ابی طالب(ع) از دختران امام حسین(ع) است که  از بانویی به نام رباب دختر امرؤ القیس متولد شد. اگرچه در منابع متقدم تاریخی، سکینه کوچکتر از دختر دیگر امام حسین(ع)، یعنی فاطمه معرفی شده، اما تاریخ دقیق تولد ایشان  ثبت نشده است؛ با این حال، از سخنان امام حسین(ع) به هنگام خواستگاری حسن مثنی و مخیّر کردن او بین انتخاب سکینه و فاطمه برمی‌آید که او به هنگام حرکت امام به سوی کربلا دختری بالغ و در سن ازدواج بوده است.

نام ایشان آمنه، و به نقلی امینه و به نقل دیگر امیمه بود که مادرش به سبب سکون و آرامش و وقاری که داشت او را سکینه لقب داده بود.

مادر حضرت سکینه (س)

رباب، همسر گرانقدر امام حسين (ع)، مادر عبدالله و سكينه و از زنان شايسته و نامدار تاريخ اسلام است. وي بانويي فاضله و محدّثه بود كه همراه امام حسين (ع) و فرزندانش در كربلا حضور داشت، و شاهد شهادت همسر و طفل شيرخواره‌اش بوده و رنج و مشقّات سفر كربلا را تحمّل نموده است. او وظيفه سنگين خويش را آن طور كه مورد رضايت خدا و فرزند پيامبر بود، انجام داد و  پس از آن، به عنوان اسير همراه ديگر زنان و دختران كاروان حسيني به كوفه و شام برده شد و در نهايت، به مدينه آمد و در آنجا اقامت گزيد. رباب كه از بهترين زنان عصر خويش بود، نزد امام حسين (ع) منزلتي عظيم داشت و شدّت علاقه امام به وي، به قدري بود كه حضرت فرمود: «من خانه اي را كه سكينه و رباب در آن ساكنند، دوست دارم؛ علاقه مند به ايشان هستم و مال خود را برايشان خرج مي كنم.»

رباب به امام حسين عليه السلام بسيار وفادار بود و در حمايت و تبعيت از آن  حضرت، زندگي كرد و پس از شهادت جانگدازش همراه دخترش سكينه، خيمه عزا برپا نمود و به اقامه عزاي آن امام همام پرداخت. امام صادق عليه السلام در اين باره مي فرمايد: «هنگامي كه امام حسين عليه السلام شهيد شد، همسر آن حضرت، رباب، برايش مجلس سوگواري برپا نمود و همراه زنان و خدمتگزارانش چنان گريه كرد كه اشك چشمانش خشك گرديد.» غم و اندوه فقدان امام سبب شده تا رباب يك سال پس از واقعه عاشورا از دنيا برود.

نگاهی به زندگی حضرت سکینه (س) دختر امام حسین (ع)

عبدالله (ع) برادر حضرت سکینه (س)

عبدالله فرزند ديگر رباب و برادر سكينه (س) است. امام وقتي ياران و افرادي از  خانواده‌اش به شهادت رسيدند، تنها ماند و ديگر اميدي به ياري كسي نداشت، بنابراين براي خداحافظي به جانب خيمه ها آمد و اهل و عيالش را به صبر دعوت نمود و از آ‌ن‌ها خواست تا قضا و قدر الهي را بپذيرند و از اطاعت پروردگار دل خوش باشند. سپس حضرت زينب (س) عبدالله را نزد امام (ع) آورد. آن حضرت فرزندش را به آغوش گرفت و گونه هايش را بوسيد. هنوز وداع امام به پايان نرسيده بود كه ملعوني از لشكر دشمن، گلوي عبدالله را نشانه گرفت و با تير جفا پيكرش را به خون آغشته كرد. امام كه از جسارت دشمن و شهادت مظلومانه آن طفل دل آزرده شده بود، مشتش را از خون گلوي او پر نمود و به طرف آسمان پاشيد و فرمود: «خداوندا! اين مصيبت بر من آسان است، چون كه در معرض ديد تو است.»

ازدواج

نقل شده که سکینه با پسر عموی خود عبدالله بن حسن ازدواج کرد؛ ولی شیخ مفید و بعضی تاریخ نگاران عبدالله بن حسن را در زمان حضورش در کربلا در سنی که به حد بلوغ نرسیده توصیف کرده‌اند. برخی منابع نیز همسر سکینه دختر امام حسین(ع) را ابوبکر(عبدالله) بن حسن بن علی(ع) دانسته‌اند. گویا ابوبکر کنیه عبدالله بوده است.

با توجه به اینکه بر اساس روایات شیعی، سکینه بعد از ازدواجش با عبدالله بن  حسن تا زمان وفات با کسی ازدواج نکرده بود، بی تردید موضوع تعدد ازدواج که برای سکینه نقل کرده‌اند اسائه ادب دیگری است که دشمنان برای تقرب بین آل علی(ع) و دشمنانشان به اهل بیت(ع) بسته و در راستای تلاش برای رفع عداوت تقلیدی بین آنها و بین مخالفان اهل بیت(ع) صورت گرفته است.

نگاهی به زندگی حضرت سکینه (س) دختر امام حسین (ع)

حضرت سکینه (س) در کربلا

اخلاق نيك و خصال پسنديده اين بانوي نمونه، وي را در نظر پدر كه مربي صالح و كاملي بود، عزيز نمود و چون ستاره‌اي فروزان در آسمان خاندان امام درخشيد و همه را شيفته رفتار شايسته خود كرد. امام حسين (ع)م كه آگاه به ضمير انسان‌ها و معيار سنجش اعمال است، سكينه را با زيباترين لقب، يعني «خيرة النّساء» خواند و با عنايتي خاص مقام و منزلت وي را در مواقف بسيار، بر ديگران آشكار نمود.

دلبستگي و مهر امام نسبت به سكينه، در آخرين خداحافظي از خيمه‌ها، قابل توجه و تأمل است. وقتي آن حضرت نزديك خيمه‌ها رسيد، فرمود: «اي زينب! اي ام‌كلثوم! اي سكينه! عليكن مني السلام» چون اهل بيت صدايش را شنيدند، براي وداع گرداگرد امام حلقه زدند. علاقه فراوان سكينه به پدر، عنان اختيار را از كفش ربود، دست‌هايش را بر سر فرود آورد و گفت: «پدرجان! آيا تن به مرگ داده‌اي كه اين گونه خداحافظي می‌‌كني؟ ما، بعد از تو به چه كسي پناهنده شويم؟»، سخنان عاطفه برانگيز دختر، بر قلب پدر سنگين آمد و از بي‌تابي فرزندش گريست و فرمود: «اي نور ديده‌ام! چگونه تسليم مرگ نشود كسي كه يار و ياوري ندارد؟».

صحبت هاي امام براي سكينه كه بوي فراق و تنهايي می‌‌داد، او را از جمع حاضر جدا كرد و در حالي كه آرام‌آرام می‌‌گريست، به گوشه خيمه رفت! شايد قصدش اين بود كه قلب پدر را بيش از اين غصه‌دار نكند. امام حسين (ع) با مشاهده اين  وضع از اسب فرود آمد و سكينه را نزد خويش خواند و او را به سينه چسباند و اشك‌هايش را پاك نمود و فرمود: «اي سكينه! بدان كه بعد از من گريه زيادي در پيش خواهي داشت؛ اما تا هنگامی‌‌ كه جان در بدن دارم، با اين اشكِ جانگدازت، دلم را آتش نزن! آن زمان كه كشته شدم، تو كه بهترين زنان هستي، سزاوارترين فرد به گريستن بر مني!» لفظ جمع در اين جا، بيانگر اين است كه سكينه جزء بانواني است كه دليلي واضح بر بالابودن مقامشان وجود دارد، مانند حضرت فاطمه زهرا (ع) و زينب (س).

زماني كه دشمن، او و ديگر زنان را به قتلگاه برد تا از كنار كشتگان عبور دهد، او ناگهان بر پيكر خونين پدر افتاد و او را به آغوش گرفت و طوري گريست كه دوست و دشمن گريان شدند. عمر بن سعد فرمان داد با زور و تهديد دختر امام حسين (ع) را از بدن پدر جدا نموده و همراه بقيه مصيبت ديدگان به اسارت برند. سكينه می‌‌گويد: «وقتي پيكر پدرم را در آغوش گرفتم، از حلقوم بريده‌اش اين ندا را شنيدم كه می‌‌گفت: «شيعتي ما ان شربتم ماء عذبٍ فاذكروني او سمعتم بغريبٍ او شهيدٍ فاندبوني»؛‌ «شيعيان من! هر زمان كه آب گوارايي نوشيديد، مرا به ياد آوريد و اگر سرگذشت غريب و شهيدي را شنيديد، بر من بگرييد!».

اسارت

پس از واقعه عاشورا، سکینه و دیگر بانوان به اسارت دشمن در آمده و همراه با کاروان اسرا به کوفه و شام برده شدند. در توصیف چگونگی ورود اسرای اهل بیت(ع) به شام از یکی از اصحاب پیامبر اکرم(ص) به نام سهل بن سعد ساعدی روایت شده که روز ورود اسرا به شام مردی را دیدم که سری بر نیزه داشت که سیمایش بسیار شبیه سیمای رسول خدا(ص) بود و از پی آن دختری را دیدم که بر شتری برهنه و بی‌محمل سوار بود. خود را شتابان به او رساندم و گفتم: «دخترم شما کیستی؟» گفت: «سکینه دختر حسین(ع)» گفتم: «آیا از من کاری ساخته است؟ من سهل بن سعد هستم که جدت را دیده و سخن او را شنیده‌ام» گفت: «ای سهل اگر برای تو ممکن است بگو تا این سرها را از اطراف ما دور کنند تا مردم به تماشای این سرها مشغول شده کمتر به حرم رسول خدا(ص) نگاه کنند.»، سهل ساعدی چهل دینار زر سرخ، به نیزه‌دار داد تا سر امام را از زنان اهل حرم دور کند.

در چگونگی ورود اسرا بر یزید بن معاویه نیز از امام محمد باقر (ع) روایت شده که اسرای اهل بیت(ع) را با صورت‌های باز و در روز بر یزید وارد کردند. اهل شام با دیدن آنها به یکدیگر می‌گفتند ما هیچ اسیری را زیباتر از این اسرا ندیده‌ایم. اینان کیستند؟ در این هنگام عمه‌ام سکینه با صدای بلند فرمود: «نحن سبایا آل محمد(ص)؛ ما اسیران آل محمدیم.»

نگاهی به زندگی حضرت سکینه (س) دختر امام حسین (ع)

خواب سکینه در دمشق

در برخی از منابع خوابی از حضرت سکینه در دمشق نقل شده است. به گفته ابن نما حلی، او خواب دیده بود که پیامبر اسلام، حضرت آدم، حضرت ابراهیم، حضرت موسی و حضرت عیسی برای زیارت امام حسین به کربلا می‌روند در حالی که پیامبر اسلام محاسنش را به دست گرفته و گاهی به زمین می‌افتاد و گاهی از زمین بلند می‌شد. همچنین حضرت فاطمه، حوا، آسیه، مریم و خدیجه نیز آمده بودند در حالی که حضرت زهرا دست بر سر گذاشته بود و گاهی به زمین می‌افتاد و گاهی برمی‌خیرد. او خود را به حضرت زهرا رساند و شروع کرد به گریه کردن حضرت زهرا به او گفت. سکینه جان بس است که ناله‌ات جگرم را آتش زد و بندهای قلبم را قطع کرد. این پیراهن آغتشه به خون پدرت حسین است که از آن را خود جدا نمی‌کنم تا خدا را ملاقات کنم.

 

بازگشت به مدینه

پس از پایان اسارت سکینه نیز به همراه کاروان اسرا به مدینه بازگشت، اما از چند و چون زندگانی او در مدینه تا وفات ایشان در منابع خبر موثق و مورد اطمینان چندانی در دست نیست. شاید بتوان گفتگوی سکینه با دختر عثمان را از معدود خبرهای مورد اعتماد در این دوره دانست.

نقل شده که سکینه روزی با دختر عثمان در مجلسی حاضر بود، دختر عثمان برای فخرفروشی گفت: «أنا بنتُ الشهید: من دختر شهید هستم» سکینه جوابش را نداد تا زمانی که صدای اذان برخاست، همین که مؤذن گفت: «أشهدُ أنّ محمداً رسول الله(ص)» سکینه گفت: «این پدر من است یا پدر تو؟» دختر عثمان شرمسار شد و گفت: «دیگر به شما فخر نخواهم فروخت».

وفات

در چگونگی و محل وفات سکینه اختلاف شده است. بنا بر نقل بسیاری از منابع و مآخذ وفات ایشان در روز پنجم ربیع الاول  سال ۱۱۷ هجری قمری در زمان امارت خالد بن عبدالله بن حارث و به نقلی خالد بن عبدالملک در مدینه اتفاق افتاده است. بنا بر نقل منابع اهل سنت، خالد بن عبدالله بر او نماز خواند و او را در قبرستان بقیع به خاک سپردند.

محل دفن

 بعضی بر این باورند که حرم حضرت سکینه (س) در کشور سوریه شهر  شام(دمشق) است، مرحوم علامه سید محسن امین عالم بزرگ شیعه، بر این باور بودند که حرم سکینه ای که در دمشق است، هیچ ارتباطی به حضرت سکینه(س) دختر امام حسین(ع) ندارد و تنها تشابه اسمی میان این دو، شبه ی دفن دختر امام حسین(ع) در شام را به وجود آورده است. این حرم مربوط به سکینه دختر یکی از ملوک شام است، زیرا بر صندوقی که بر قبر نهاده‌اند به خط کوفی مشجر عنوان سکینه لقب الملک نوشته شده است. مرحوم حاج شیخ عباس قمی نیز نظر مرحوم سید محسن امینی را تصدیق نموده است.

 بنابر این آن گونه که مورخان نوشته‌اند، حضرت سکینه(س) در مدینه مقیم بوده و در آنجا رحلت نموده است.

 

انتهای پیام/



ادامه مطلب
جمعه 3 آذر 1396  - 7:14 PM

دعای امیرالمؤمنین(ع) در لیلة المبیت

شیخ عباس قمی در مفاتیح‌الجنان دعایی را نقل می‌کند که امیرالمؤمنین(ع) در لیلةالمبیت در پیشگاه خداوند خواندند.

دعای امیرالمؤمنین(ع) در لیلة المبیتبه گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ خداوند نقشه توطئه مشرکان را از طریق وحی به رسول‌الله (ص) هشدار دادو در لیله المبیت، امام علی (ع) در بستر پیامبر خوابیدند تا جان ایشان را نجات دهند و نقشه ترور مشکران برای پیامبر اسلام (ص) ناکام بماند.

در آن شب توطئه‌گران وارد خانه پیامبر(ص) شدند و پس از آنکه متوجه حضور امیرالمؤمنین(ع) بر بستر حضرت شدند، از ترور دست برداشتند. بر اساس تفسیر اهل‌بیت(ع) خداوند آیه207 بقره را به این مناسبت نازل کرد. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری‏ نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»؛ و از میان مردم کسى است که جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى‏فروشد، و خدا نسبت به بندگان مهربان است.»

شیخ عباس قمی در مفاتیح‌الجنان دعایی را نقل می‌کند که امیرالمؤمنین(ع) در لیلةالمبیت آن را در پیشگاه خداوند خواند؛ این دعا به شرح ذیل است:

«أَصْبَحْتُ اللَّهُمَّ مُعْتَصِماً بِذِمَامِکَ الْمَنِیعِ الَّذِی لاَیُطَاوَلُ وَ لاَیُحَاوَلُ‌»

خدایا صبح کردم در حالى که به رشته بلند و محکم (توحید) تو چنگ زدم که هیچ رشته از آن بلندتر و محکم‌تر نیست.

«مِنْ شَرِّ کُلِّ غَاشِمٍ وَ طَارِقٍ مِنْ سَائِرِ مَنْ خَلَقْتَ وَ مَا خَلَقْتَ مِنْ خَلْقِکَ الصَّامِتِ وَالنَّاطِقِ‌»

که مرا حفظ کنى از شر هر ظالم و دزد رهزن و از شر مخلوقات دیگرى که خلق فرموده‌اى و از هر چه آفریده‌اى ‌از خاموش و گویا.

فِی جُنَّةٍ مِنْ کُلِّ مَخُوفٍ بِلِبَاسٍ سَابِغَةٍ وَ لاَءِ أَهْلِ‌بَیْتِ نَبِیِّکَ‌»

که ترسناک باشد؛ مرا در پناهت حفظ کنى و در لباس زیباى محبت اهل‌بیت پیغمبرت مستور گردانى.

«مُحْتَجِباً مِنْ کُلِّ قَاصِدٍ لِی إِلَى أَذِیَّةٍ بِجِدَارٍ حَصِینٍ الْإِخْلاَصِ فِی الاِعْتِرَافِ بِحَقِّهِمْ وَالتَّمَسُّکِ بِحَبْلِهِمْ‌»

و از هر ذى شرى که قصد اذیت من کند به سنگر محکم اخلاص تو و اقرار به حقانیت اهل‌بیت و چنگ زدن به رشته محبت اهل‌بیت درآمدم.

«مُوقِناً أَنَّ الْحَقَّ لَهُمْ وَ مَعَهُمْ وَ فِیهِمْ وَ بِهِمْ‌»

در حالى که یقین دارم که حق از اهل‌بیت است و با آنها و در دست آنهاست و به آنها راه حق توان یافت..

«أُوَالِی مَنْ وَ الَوْا وَ أُجَانِبُ مَنْ جَانَبُوا»

هر که را آنها دوست دارند دوست مى‌دارم و از هر چه دورى جویند دورى مى‌جویم.

«فَأَعِذْنِی اللَّهُمَّ بِهِمْ مِنْ شَرِّ کُلِّ مَا أَتَّقِیهِ یَا عَظِیمُ حَجَزْتُ الْأَعَادِیَ عَنِّی بِبَدِیعِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ‌»

پس بار الها مرا از شر هر چه از آن مى‌‌ترسم در پناه خود بدار اى خداى بزرگ من دفع دشمنانم را به یارى تو که آفریننده آسمان‌ها و زمینى مى‌کنم.

«إِنَّا جَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَیُبْصِرُونَ‌»

که فرمودى ما سدى محکم در پیش رو و سدى از پشت سر آن دشمنان (اهل ایمان) قرار دادیم و ما در آن سد آنها را احاطه کنیم که هیچ نبینند.

 

انتهای پیام/



ادامه مطلب
چهارشنبه 1 آذر 1396  - 7:51 PM

آیا مهر سیاه، نماز را باطل می‌کند؟

حکم شرعی سجده بر مهری که بر اثر سجده تیره شده است را در اینجا بخوانید.

آیا مهر سیاه، نماز را باطل می‌کند؟به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ گاهی پیش می‌آید که مهر تمیز در دسترس نیست و به ناچار بایستی بر روی مهری که بر اثر استفاده زیاد تیره شده است، سجده کنیم، که به بیان مراجع، اگر چیزی روی مهر مانع اتصال پیشانی گردد، نماز باطل است.

 حضرت آيت‌الله خامنه‌ای

 سوال: آیا سجده بر مهر که سیاه و چرک شده، به‌طوری که لایه‏‌های از چرک روی آن را پوشانده و مانع چسبیدن پیشانی روی مهر است، اشکال دارد؟

جواب: اگر چرک روى مهر به مقدارى باشد که حائل بين پيشانى و مهر شود، سجده و نماز باطل است.

 سوال: وظيفه‌ ما در مورد مهرهايى كه سطح آن‌ها تيره است، چيست؟

جواب: صِرف تيره شدن، مانع سجده نيست، اگر چرکِ روى آن ضخامت دارد و جِرم دارد، بايد آن را برطرف کرد.

 آیت الله مکارم شیرازی

پیشانى باید روى چیزى قرار گیرد که سجده بر آن صحیح است و اگر حایلى در این وسط باشد مانند موى سر یا چرک بودن مهر به حدّى که پیشانى به خود مهر نرسد سجده باطل است، ولى تغییر رنگ مهر اشکالى ندارد.

  آيت الله سيستانی

سوال: آیا اگر مهری رنگش از حالت عادی تغییر کند و قهوه ای تیره بگیرد دیگر نمی توان بر رویان نماز خواند؟ اگر نمی‌شود لطفا حد تیرگی آن را بیان نمایید.

پاسخ: اگر سیاهی روی مهر عرفا چربی که جرم هست نباشد، مانع از صحت سجود بر مهر نیست.

 

انتهای پیام/



ادامه مطلب
چهارشنبه 1 آذر 1396  - 7:51 PM

اندرزهاى گرانبها در کلام امام علی (ع)

کلام حضرت علی(ع) درباره بخشش، حلم وزکات درحکمت211 نهج البلاغه را در اینجا بخوانید.

اندرزهاى گرانبها در کلام امام علی (ع)به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛نهج البلاغه با  مرور قرنها نه تنها تازگی و جذابیت خویش را حفظ کرده که فزونتر ساخته است و این اعجاز نیست مگر به سبب ویژگی هایی که در شکل و محتوا است ، این امتیاز را جز در مورد قرآن نمی توان یافت که در کلام امام علی (ع) درباره قرآن آمده است : « ظاهره انیق و باطنه عمیق، لاتفنی عجائبه و لاتنقضی غرائبه » قرآن کتابی است که ظاهری زیبا و باطنی عمیق دارد، نه شگفتی های آن پایان می‎پذیرد و نه اسرار آن منقضی می‎شود . در سخن مشابهی نیز آمده است : « لاتحصی عجائبه و لاتبلی غرائبه » نه شگفتی های آن را می‎توان شمرد و نه اسرار آن دستخوش کهنگی می‎شود و از بین می‎رود .


سخنان امام علی (ع) در فاصله قرن اول تا سوم در کتب تاریخ و حدیث به صورت  پراکنده وجود داشت . سید رضی در اواخر قرن سوم به گردآوری نهج البلاغه پرداخت و اکنون بالغ بر هزار سال از عمر این کتاب شریف می‎گذرد .هرچند پیش از وی نیز افراد دیگری در گردآوری سخنان امام علی (ع) تلاشهایی به عمل آوردند ،اما کار سید رضی به خاطر ویژگی هایی که داشت درخشید و ماندگار شد، چون سید رضی دست به گزینش زده بود.

شرح و تفسير حکمت 211 نهج البلاغه


امام علی علیه السلام فرمودند :الْجُودُ حَارِسُ الاَْعْرَاضِ، وَالْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيهِ، وَالْعَفْوُ زَكَاةُ الظَّفَرِ، وَالسُّلُوُّ عِوَضُکَ مِمَّنْ غَدَرَ، وَالاِسْتِشَارَةُ عَيْنُ الْهِدَايَةِ. وَقَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِهِ. وَالصَّبْرُ يُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ، وَالْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ. وَأَشْرَفُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى. وَكَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ! تَحْتَ هوَى أَمِيرٍ وَمِنَ التَّوْفِيقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ، وَالْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ وَلاَ تَأْمَنَنَّ مَلُولاً.

بخشش حافظ آبروهاست و حلم دهان‌بند سفيه است و زكات پيروزى، عفو است ودورى و فراموشى كيفر پيمان‌شكنان است و مشورت عين هدايت است و آن كس كه به رأى خود قناعت كند خويشتن را به خطر افكنده است و صبر با مصائب مى‌جنگد و جزع و بى‌تابى به حوادث دردناك زمان كمك مى‌كند و برترين بى‌نيازى ترك آرزوهاست و چه بسيار عقل‌ها كه در چنگالِ هوا و هوس‌ هاى حاكم بر آنها اسيرند و حفظ تجربه‌ها بخشى از موفقيت است و دوستى، نوعى خويشاوندى اكتسابى است و به انسانى كه ملول و رنجيده خاطر است اعتماد مكن.

امام علی(عليه السلام) در اين مجموعه اندرزهاى گرانبها كه هر كدام از آن ها گوهر پرارزشى است، به بخش هاى مهمى از فضايل اخلاقى اشاره فرموده است، همان فضايلى كه دنيا و آخرت انسان را آباد مى كند و جامعه بشرى را از گرفتار شدن در امواج بلا حفظ مى نمايد. اين مجموعه در سيزده جمله بيان شده است.

نخست مى فرمايد: «بخشش حافظ آبروهاست»، (الْجُودُ حَارِسُ الاَْعْرَاضِ). روشن است كه بسيارى از مردم به علّت حسد يا تنگ نظرى، در مقام عيب جويى بر مى آيند و به بهانه هاى مختلف آبروى اشخاص را بر باد مى دهند، ولى هنگامى كه انسان دستش به جود و بخشش باز باشد، عيب جويان ساكت مى شوند و حاسدان خاموش مى گردند. مرحوم «شوشترى» در شرح نهج البلاغه خود در اينجا دو جمله جالب از بعضى از انديشمندان نقل كرده است در يك مورد چنين آورده: «كَفى بِالْبَخِيلِ عاراً أنّ اسْمَهُ لَمْ يَقَعْ في حَمْد قَطُّ وَكَفى بِالْجَوادِ مَجْداً أنّ اسْمَهُ لَمْ يَقَعْ في ذَمّ قَطُّ، اين عار و ننگ براى بخيل كافى است كه هرگز هيچ كس او را نمى ستايد و اين مجد و بزرگوارى براى سخاوتمند كافى است كه هرگز نام او در مذمتى واقع نمى شود».

در موردى ديگر از انديشمندى نقل مى كند كه مى گفت: «لا أرُدُّ سائِلاً إمّا هُوَ كَريمٌ اَسُّدُ خَلَّتَهُ اَوْ لَئيمٌ أشْتَري عِرْضي مِنْهُ، من هيچ درخواست كننده اى را رد نمى كنم، يا آدم خوب و نيامندى است كه نيازمندى اش را برطرف كرده ام و يا انسان لئيم و پستى است كه آبرويم را به اين وسيله حفظ كرده ام». آن گاه امام در دومين جمله از اين كلام حكيمانه مى فرمايد: «حلم دهان بند سفيه است»، (وَالْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيهِ). «فدام» به معناى دهان بند و گاه به معناى پارچه اى است كه مايعى را با آن صاف مى كنند و در اينجا همان معناى اول اراده شده است. در مورد عكس العمل در مقابل سخنان ناموزون سفيهان و ايرادهاى بى دليل آنان و توقعات بى جاى آنها در قرآن و احاديث دستور به حلم داده شده است كه در بحث هاى گذشته نيز درباره آن سخن گفته شد. امام(عليه السلام) در اينجا تعبير زيبايى را به كار برده و آن تعبير «فدام» و دهان بند است.

گاه حيواناتى را كه گاز مى گيرند يا غذاهايى را كه نبايد بخورند مى خورند دهان بند مى زنند. بهترين راه مقابله با سفيهان استفاده از دهان بند حلم است و گرنه گفتن يك جمله در برابر آنها گاه سبب مى شود ده جمله ناموزون ديگر بگويند و اضافه بر آن، انسان با اين گفتوگو هم سطح آنها قرار مى گيرد و ارزش خود را از دست مى دهد. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه مى فرمايد: «إنَّ مَنْ جاوَبَ السَّفيهَ وَكافَئَهُ قَدْ وَضَعَ الْحَطَبَ عَلَى النّارِ، كسى كه با سفيه مقابله كند و پاسخ او را دهد گوئى هيزم بر آتش مى نهد».

در حديث ديگرى كه از اميرمؤمنان(عليه السلام) در غررالحكم نقل شده است مى خوانيم: «اَلْحِلْمُ حِجابٌ مِنَ الاْفاتِ، حلم حجابى است در برابر آفت ها». (و يكى از آفت ها مزاحمت هاى سفيهانه است). در سومين نكته مى فرمايد: «زكات پيروزى عفو است»، (وَالْعَفْوُ زَكَاةُ الظَّفَرِ). به يقين، هر موهبتى كه از سوى خدا به انسان داده مى شود زكاتى دارد، يعنى بهره اى از آن بايد به ديگران برسد. پيروزى نيز موهبت بزرگى است و بهره اى كه از آن به ديگران مى رسد عفو از دشمن خطاكار است. البته بارها گفته ايم اين عفو در جايى مطلوب است كه باعث جسور شدن شخص خطاكار نگردد. در حكمت يازدهم همين معنا به صورت ديگرى آمده بود: «إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ، هنگامى كه بر دشمنت پيروز شدى عفو را شكرانه اين پيروزى قرار بده» البته اداى زكات هم نوعى شكرگزارى است. در چهارمين نكته مى فرمايد: «دورى و فراموشى كيفر پيمان شكنان است»، (وَالسُّلُوُّ عِوَضُكَ مِمَّنْ غَدَرَ). «سُلُوّ» (بر وزن غلو) به معناى فراموش كردن و غافل شدن و تسلى خاطر پيدا كردن است. در برابر كسانى كه پيمان خود را با انسان مى شكنند دو گونه عكس العمل ممكن است نشان داد: نخست اقدام متقابل و پيمان شكنى در مقابل پيمان شكنى و به بيان ديگر درگيرى و ادامه مبارزه و جنگ است و راه ديگر اين كه انسان آنها را از صفحه زندگى خود حذف كند و براى هميشه به فراموشى بسپارد و اين مجازاتى است سنگين تر براى اين افراد، زيرا نه تنها يك دوست وفادار را از دست داده اند، بلكه ديگران هم كه از اين رخداد باخبر شوند از پيمان شكن فاصله مى گيرند.

در پنجمين نكته به مسئله مهم سرنوشت ساز انسان ها اشاره مى كند و مى فرمايد: «مشورت عين هدايت است»، (وَالاِسْتِشَارَةُ عَيْنُ الْهِدَايَةِ). مى دانيم مشورت سبب راه يافتن به مقصود است، ولى تعبير به «عين» خواه به معناى اتحاد باشد، يا به معناى چشم و يا چشمه، نشان مى دهد كه رابطه بسيار نزديكى ميان مشورت و هدايت است. چرا چنين نباشد در حالى كه مشورت عقول ديگران را به عقل انسان مى افزايد و انسان از تجارب و اطلاعات ديگران بهره ها مى گيرد كه بر هيچ كس پوشيده نيست. در بحث هاى گذشته نيز كرارا درباره اهميت مشورت و تأكيد قرآن و روايات اسلام بر آن سخن گفته ايم. (به شرح حكمت 161 و 113 و 54 و عهدنامه مالك اشتر (53) و غير آن مراجعه شود). در ششمين نكته نكته پنجم را به نحو ديگرى تأكيد مى كند و مى فرمايد: «آن كس كه به رأى خود قناعت كند خويشتن را به خطر افكنده است»، (وَقَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِهِ). زيرا ضريب خطا در يك انسان بسيار زياد است، خطاهايى كه گاه آبروى وى را بر باد مى دهد، يا اموال انسان را آتش مى زند و يا جان او را به خطر مى افكند، ولى ضريب خطا در كسانى كه اهل مشورتند هر اندازه طرف هاى مشورت بيشتر و آگاه تر باشند كمتر است. چرا انسان خود را از اين نعمت خداداد كه هزينه اى نيز بر دوش او ندارد محروم سازد.

درباره خطرات استبداد به رأى كه تعبير ديگرى از استغناى به رأى است نيز در روايات اسلامى و بحث هاى گذشته نهج البلاغه مطالب قابل توجهى ذكر شده است (به شرح حكمت 161 از همين كتاب مراجعه شود). در هفتمين نكته مى فرمايد: «صبر با مصائب مى جنگد»، (وَالصَّبْرُ يُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ). «حدثان» به معناى حوادث ناراحت كننده و ناگوارى است كه در زندگى انسان خواه ناخواه رخ مى دهد و هر كس به نوعى به يك يا چند نمونه از اين حوادث گرفتار است. آنچه مى تواند تأثير اين حوادث را بر وجود انسان خنثى كند تا از پاى در نيايد همان صبر و شكيبايى و استقامت است. و در مقابل آن جزع و بى تابى است كه امام(عليه السلام) در هشتمين نكته به آن اشاره كرده مى فرمايد: «جزع و بى تابى به حوادث دردناك زمان كمك مى كند»، (وَالْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ). اشاره به اين كه گذشت زمان قواى انسان را تدريجاً تحليل مى دهد و هر نفسى قدمى به سوى مرگ است، ولى جزع و بى تابى سبب تشديد آثار آن مى شود اى بسا عمر هفتاد ساله را به نصف تقليل مى دهد، بنابراين همان گونه كه صبر و شكيبايى با حوادث تلخ مى جنگد و انسان را در برابر آنها استوار مى دارد جزع و بى تابى به كمك آن حوادث مى شتابد و آثار آن را در وجود انسان عميق و عميق تر مى سازد.

در كلام حكمت آميز 189 اين جمله پرمعنا آمده بود كه مى فرمود: «مَنْ لَمْ يُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَكَهُ الْجَزَعُ، كسى كه صبر و شكيبايى او را نجات ندهد جزع و بى تابى او را هلاك خواهد ساخت». در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «لَوْ لا أَنَّ الصَّبْرَ خُلِقَ قَبْلَ الْبَلاءِ يَتَفَطَّرُ الْمُؤمِنُ كَما تَتَفَطَّرُ الْبيضَةَ عَلَى الصَّفا، اگر صبر و شكيبايى قبل از بلا آفريده نشده بود افراد با ايمان در برابر حوادث ناگوار از هم متلاشى مى شدند همان گونه كه تخم مرغ با اصابت به سنگ متلاشى مى شود». اضافه بر اين آثار مادى كه مترتب بر صبر و جزع مى شود از نظر معنوى نيز هلاكت ديگرى دامنگير افرادى مى كند كه در برابر حوادث بى تابى و جزع مى كنند و آن اين كه اجر آنها را ضايع مى سازد در حالى كه صابران اجر و پاداش فراوانى دارند. در همين زمينه در روايت پرمعنايى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «إذا دَخَلَ الْمُؤمِنُ فِي قَبْرِهِ كانَتِ الصَّلاةُ عَنْ يَمِينِهِ وَالزَّكاةُ عَنْ يَسارِهِ وَالبِرُّ مُظِلٌّ (مُطِلٌّ) عَلَيْهِ وَيَتَنَحَّى الصَّبْرُ ناحِيَةً، فَإذا دَخَلَ عَلَيْهِ الْمَلَكانِ اللَّذانِ يَليانِ مُسائَلَتَهُ قالَ الصَّبْرُ لِلصَّلاةِ وَالزَّكاةِ وَالْبِرِّ: دُونَكُمْ صاحِبُكُمْ فَإنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ، هنگامى كه فرد باايمان را در قبر مى گذارند نماز در طرف راست و زكات در طرف چپ او و كارهاى نيك مشرف بر او مى شوند و صبر در گوشه اى قرار مى گيرد و چون دو فرشته مأمور سؤال وارد مى شوند صبر به نماز و زكات و كارهاى نيك مى گويد به يارى دوستتان بشتابيد اگر شما از ياريش ناتوان شديد من ياريش مى كنم». افزون بر اينها بى تابى غالباً سبب رسوايى انسان مى شود و نشان مى دهد كه او آدمى كم ظرفيت و بى استقامت است به همين دليل در حديثى از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم: «قِلَّةُ الصَّبْرِ فَضيحَةٌ، كمى صبر و شكيبايى اسباب فضيحت و رسوايى است».

ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه خداى متعال براى اين كه انسان در برابر حوادث فوق العاده سخت از پاى درنيايد صبر را در وجود او آفريده به همين دليل نگاه مى كنيم هنگامى كه مثلا مادرى بهترين فرزند عزيزش را از دست مى دهد چنان بى تابى مى كند كه خود را به زمين و ديوار مى كوبد، امّا با گذشت زمان كم كم آرامش بر او مسلط مى شود و غالباً بعد از چندين روز يا چند هفته به حال عادى در مى آيد و اگر اين صبر خداداد نبود و آن حالت نخستين ادامه پيدا مى كرد در مدت كوتاهى از بين مى رفت. نهمين نكته همان چيزى است كه در حكمت 34 آمده، مى فرمايد: «برترين بى نيازى ترك آرزوهاست»، (وَأَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى). به يقين كسانى كه آرزوهاى دور و دراز دارند و غالباً به تنهايى به آن نمى رسند دست حاجت به سوى اين و آن دراز مى كنند و با اين كه ممكن است سرمايه دار بزرگى باشند هميشه نيازمند و محتاجند، چرا كه دامنه آرزوها بسيار گسترده است، حال اگر انسان خط باطل بر اين آرزوهاى دور و دراز بكشد ثروتمند و سرمايه دار معتبرى خواهد شد، زيرا به هيچ كس محتاج نخواهد بود. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «تَجَنَّبُوا الْمُنى فَإنَّها تُذْهِبُ بَهْجَةَ ما خُوِّلْتُمْ وَتَسْتَصْغِرُونَ بِها مَواهِبَ اللهِ تَعالى عِنْدَكُمْ وَتُعْقِبُكُمُ الْحَسَراتِ فِيما وَهَّمْتُمْ بِهِ أنْفُسَكُمْ، از آرزوهاى دور و دراز بپرهيزيد كه شادابى و نشاط نعمت هايى را كه به شما داده از بين مى برد و به سبب آن مواهب الهى در نزد شما كوچك مى شود و حسرت فراوانى به سبب اوهام باطله اى كه داشته ايد به شما دست مى دهد». آن گاه در دهمين نكته به سراغ غلبه هواپرستى بر بسيارى از انسان ها رفته مى فرمايد: «چه بسا عقل ها كه در چنگالِ هوا و هوس هاى حاكم بر آنها اسيرند»، (وَكَمْ مِنْ عَقْل أَسِير تَحْتَ هَوَى أَمِير). مى دانيم خداوند دو نيرو به انسان بخشيده است: يكى نيروى عقل كه خوب و بد را با آن تشخيص مى دهد و راه و چاه را مى شناسد و ديگرى انگيزه هاى مختلف نفسانى است كه آن هم در حد اعتدال براى بقاى انسان ضرورى است، خواه علائق جنسى باشد يا علاقه به مال و ثروت و مقام و قدرت، اما هنگامى كه اين انگيزه ها طغيان كنند و به صورت هوا و هوس سركش درآيند، عقل را در چنگال اسارت خود مى گيرند به گونه اى كه گاه از تشخيص واضح ترين مسائل باز مى ماند و گاه دست به كارهايى مى زند كه يك عمر بايد جريمه و كفاره آن را بپردازد.

به همين دليل در آيات قرآن و روايات اسلامى هشدار زيادى به اين موضوع داده شده است. قرآن مجيد مى گويد: «(أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلا تَذَكَّرُونَ)، آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اين كه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده اى قرار داده است؟! با اين حال، غير از خدا چه كسى مى تواند او را هدايت كند؟! آيا متذكّر نمى شويد؟!». در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) در غررالحكم مى خوانيم: «غَلَبَةُ الْهَوى تُفْسِدُ الدِّينُ وَالْعَقْلَ، غلبه هواى نفس هم دين انسان را فاسد مى كند و هم عقل او را». نيز در حديث ديگرى در همان كتاب از همان بزرگوار نقل شده است كه فرمود: «حَرامٌ عَلى كُلِّ عَقْلِ مَغْلُول بِالشَّهْوَةِ أنْ يَنْتَفِعَ بِالْحِكْمَةِ، بر تمام عقل هايى كه در چنگال شهوت اسيرند حرام است كه از علم و دانش بهره مند شوند». به يقين عقل ها متفاوت اند، بعضى به اندازه اى نيرومندند كه هيچ انگيزه اى از هواى نفس نمى تواند بر آن چيره شود و گاه چنان ضعيف است كه با مختصر طغيان شهوت از كار مى افتد، همان گونه كه هواى نفس نيز درجات و مراتب مختلفى دارد و بدترين چيز آن است كه حاكمان يك جامعه عقلشان در اسارت هواى نفسشان قرار گيرد و جامعه را به سوى بدبختى پيش برند و دين و دنياى مردم را ملعبه هواى نفس سازند. در اين زمينه مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود داستان عجيب و تكان دهنده اى از ابن خلكان در كتاب وفيات الاعيان در شرح حال قاضى ابويوسف كه از علماى اهل سنت و از دوستان ابوحنيفه بود نقل مى كند كه عيسى بن جعفر (از فرزندان منصور دوانيقى) كنيز بسيار زيبايى داشت كه هارون الرشيد دلباخته او شد. هارون از عيسى خواست كه آن كنيز را به او ببخشد يا بفروشد. عيسى كه علاقه مند به آن كنيز بود نپذيرفت و گفت: من سوگند ياد كرده ام به طلاق و عتاق (منظور طلاق همه همسران و آزادى تمام بردگان خود) و صدقه دادن جميع اموالم اگر آن را به كسى بفروشم يا ببخشم. (اهل سنت معتقد بودند كه اگر كسى چنين سوگندى ياد كند و مخالفت كند تمام اموال او صدقه مى شود و تمام زنانش از او جدا و كنيزان و غلامانش آزاد مى گردند مطلبى كه در فقه شيعه شديداً با آن مخالفت شده است). هارون الرشيد او را تهديد به قتل كرد او تسليم شد ولى مشكل قسم بر فكر او سنگينى مى كرد. هارون گفت: من مشكل را حل مى كنم. به دنبال ابويوسف فرستاد و گفت: يك راه حل شرعى براى اين مسئله پيچيده جهت من پيدا كن. ابويوسف به عيسى بن جعفر گفت: راه حلش اين است كه نصف آن را به هارون ببخشى و نصف آن را به او بفروشى و در اين صورت مخالفتى با سوگندت نكرده اى، زيرا نه تمامش را فروخته اى و نه تمامش را بخشيده اى. عيسى بن جعفر اين كار را انجام داد (و نيمى از آن كنيز را به صد هزار دينار به هارون فروخت و نيم ديگر را به او بخشيد) و كنيز را براى هارون الرشيد بردند در حالى كه هنوز در مجلس خود نشسته بود. هارون به ابويوسف گفت: يك مشكل ديگر باقى مانده است. ابويوسف گفت: كدام مشكل؟ گفت: اين كنيز قبلاً با صاحبش آميزش داشته و بايد يكبار عادت ماهانه شود و پاك گردد (تا عده او به سر آيد) سپس اضافه كرد: به خدا سوگند (چنان ديوانه اين كنيزم كه) اگر امشب را با او به سر نبرم روح از تنم جدا مى شود. ابو يوسف گفت: آن هم راه دارد. او را آزاد كن و سپس او را بعد از آزادى به عقد خود درآور، زيرا فرد آزاد عدّه اى ندارد. هارون او را آزاد كرد و او را به نكاح خود درآورد (و با نهايت تأسف) تمام اينها در يك ساعت قبل از آنكه هارون الرشيد از جاى خود برخيزد انجام شد. آرى هم حاكمان هواپرست و هم مفتيان دنياپرست اين گونه با احكام خدا بازى مى كردند. سپس در يازدهمين نكته به مسئله مهم ديگرى اشاره كرده مى فرمايد: «حفظ تجربه ها بخشى از موفقيت است»، (وَمِنَ التَّوْفِيقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ). منظور از تجربه در اينجا مفهوم عام آن است و تجربه هاى شخصى و تجارب ديگران را شامل مى شود و تعبير به «مِنَ التَّوفِيقِ» اشاره به اين است كه انسان قسمت مهمى از موفقيت خود را در كارها، از تجربه هاى پيشين خود و تجارب ديگران استفاده مى كند و در واقع انباشته شدن تجربه ها بر يكديگر سبب موفقيت در تمام زمينه هاى علمى و سياسى و اجتماعى و اخلاقى است و آن كس كه خود را از تجربه هاى ديگران بى نياز بداند و به تجربه هاى پيشين خود اعتنا نكند به يقين گرفتار شكست هاى پى درپى خواهد شد. اساساً بعضى از علوم و دانش ها بر اساس تجربه پيشرفت كرده كه نام علوم تجربى هم بر آنها نهاده اند. از كجا طبيب مى داند كه فلان دارو براى فلان بيمارى مؤثر است؟ آيا جز از تجربه هاى خويش و تجربه هاى ديگران استفاده كرده است؟ امروز آزمايشگاه ها كه ابزار تجربه است در سراسر دنيا در علوم مختلف برپاست و اينها تفسير روشنى بر كلام امام(عليه السلام) است كه مى فرمايد: «حفظ تجربه ها بخش مهمى از موفقيت را تشكيل مى دهد». قرآن مجيد بخش عظيمى از تاريخ اقوام پيشين را براى مسلمانان شرح داده است كه فلسفه آن همان استفاده كردن از تجربه زندگى پيشينيان است.

گاه مى فرمايد: برويد آثار آنها را در نقاط مختلف زمين ببينيد، و عبرت بگيريد. واژه «توفيق» در استعمالات روايات دو معنا دارد: يك معناى آن همان موفقيت در كارها است كه در نكته حكيمانه بالا به آن اشاره شده و معناى ديگر آن آماده شدن وسائل اعم از معنوى و مادى است و اين كه دعا مى كنيم: خدايا! ما را براى كارهاى خير توفيق عنايت كن، يعنى وسايل آن را اعم از روحانى و جسمانى فراهم نما. به يقين آنچه در اختيار ماست بايد خودمان فراهم سازيم و آنها را كه از اختيار ما بيرون است بايد از خدا بخواهيم و اين دو معنا به يك حقيقت باز مى گردند، يعنى هر دو توفيقات الهى و حفظ تجربه ها سبب موفقيت است. در روايات اسلامى درباره اهميت تجربه تعبيرات بسيار جالبى ديده مى شود. از جمله در حديثى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجارُبِ، عقل همان حفظ تجربه هاست». و در جاى ديگر: «اَلْعَقْلُ غَريزَةٌ تَزيدُ بِالْعِلْمِ بِالتَّجارُبِ، عقل غريزه اى (الهى) است كه با علم و دانش و تجربه افزايش مى يابد». استفاده كردن از تجارب پيشينيان مخصوصاً براى زمامداران و سياست مداران از اهم امور است تا آنجا كه امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «لا يَطْمَعَنَّ … وَلا الْقَليلُ التَّجْرِبَةِ الْمُعْجِبُ بِرَأْيِهِ في رِئاسَة، افراد كم تجربه كه تنها به آراى خود تكيه مى كنند هرگز در رياست موفق نخواهند شد». در بحث هاى گذشته نهج البلاغه نيز بارها امام(عليه السلام)بر اهميت استفاده از تجربه ها تأكيد فرموده است، از جمله در خطبه 176 كه در آن مواعظ بسيار سودمندى آمده است، با قاطعيت مى فرمايد: «وَمَنْ لَمْ يَنْفَعْهُ اللهُ بِالْبَلاءِ وَالتَّجارُبِ لَمْ يَنْتَفِعْ بِشَيء مِنَ الْعِظَةِ، آن كس كه خدا او را به وسيله آزمون ها و تجربه ها بهره مند نسازد از هيچ پند واندرزى سود نخواهد برد». در عهدنامه مالك اشتر نيز بر اين امر تأكيد شده بود، امام(عليه السلام) در خطاب به مالك اشتر در مورد انتخاب كارمندان و اداره كنندگان حكومت مى فرمايد: «وَتَوَخّ مِنْهُمْ أهْلَ التَّجْرِبَةِ وَالْحَياءِ مِنْ أهْلِ الْبُيُوتاتِ الصّالِحَةِ وَالْقِدَمِ فِى الاْسْلامِ، و از ميان آنها افرادى را برگزين كه داراى تجربه و پاكى روح باشند و از خانواده هاى صالح و پيشگام و باسابقه در اسلام باشند». اين در حالى است كه امروزه شعارهاى زيادى در استفاده كردن از نيروى جوانان داده مى شود و متأسفانه به گونه اى تبليغ شده كه بعضى تصور مى كنند بايد بزرگسالان را از صحنه حكومت و اجتماع كنار گذاشت در حالى كه آنها مجموعه هاى عظيمى از تجاربند. حق مطلب اين است كه تجربه هاى پرارزش بزرگسالان بايد با نيرو و نشاط جوانان آميخته شود تا موفقيت قطعى حاصل شود، به طور قطع و يقين نه تنها مى توان به نيروى جوان قناعت كرد و نه تنها به تجارب بزرگسالان، بلكه اين دو مكمل يكديگرند. سپس در دوازدهمين نكته حكيمانه به اهميت دوستان اشاره كرده مى فرمايد: «دوستى، نوعى خويشاوندى اكتسابى است»، (وَالْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ). خويشاوندى گاه از طريق طبيعى مثلاً تولد دو فرزند از يك پدر و مادر حاصل مى شود كه اين دو به طور طبيعى برادرند، ولى گاه انسان با ديگرى كه هيچ رابطه نسبى با او ندارد چنان دوست مى شود كه همانند برادر يا برتر از برادر پيوند عاطفى با او پيدا مى كند. اين گونه دوستى ها نوعى خويشاوندى اكتسابى است. اسلام آيين دوستى و مودت است و به مسئله دوست صالح آن قدر اهميت داده كه در حديثى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «الصَّديقُ أقْرَبُ الاْقارِبِ، دوست، نزديك ترين خويشاوندان است».

در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «مَنْ لا صَدِيقَ لَهُ لا ذُخْرَ لَهُ، كسى كه دوستى ندارد اندوخته اى (براى مبارزه با مشكلات) ندارد». تا آنجا كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم: «لَقَدْ عَظُمَتْ مَنْزِلَةُ الصَّديق حَتّى أهْلُ النّارِ يَسْتَغيثُونَ بِهِ وَيَدْعُونَ بِهِ فِى النّارِ قَبْلَ الْقَريبِ الْحَمِيمِ قالَ اللهُ مُخْبِراً عَنْهُمْ: (فَمَا لَنَا مِنْ شَافِعِينَ * وَلاَ صَدِيق حَمِيم)، مقام دوست بسيار والا است تا آنجا كه اهل دوزخ از دوست يارى مى طلبند و او را از درون آتش دوزخ صدا مى زنند پيش از آنكه نزديكان پرمحبت خود را صدا بزنند. خداوند در قرآن از آنها چنين خبر داده كه مى گويند: (واى بر ما) ما امروز شفاعت كنندگانى نداريم و نه دوست صميمى». سرانجام در سيزدهمين و آخرين نكته گرانبها مى فرمايد: «به انسانى كه ملول و رنجيده خاطر است اعتماد مكن»، (وَلاَ تَأْمَنَنَّ مَلُولاً). دليل آن روشن است، افرادى كه به هر دليل رنجيده خاطر شده اند، نشاط عمل در آنها مرده است به همين دليل نمى توان به آنها اعتماد كرد.

آنها منتظر بهانه اى هستند تا از كار فرار كنند و هرگز نمى توان استقامت و پشتكار را كه لازمه پيشرفت است از آنها انتظار داشت. مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود شرح خوبى براى اين معنا ذكر كرده و آن داستان جنگ صفين است كه بر اثر طولانى شدن جنگ عده زيادى ملول و رنجيده و خسته شده بودند و منتظر بهانه اى بودند تا جنگ را رها كنند از اين رو به مجرد اين كه دشمن قرآن ها را بر سر نيزه ها كرد دست از جنگ در آستانه پيروزى اش كشيدند. گاه ملول در اين جمله نورانى به افراد زودرنج تفسير شده است. آن هم واقعيتى است كه اعتماد به افراد زودرنج بسيار مشكل است، چرا كه در گرماگرم كار و انجام برنامه، ممكن است از اندك چيزى آزرده خاطر شوند و همه چيز را رها سازند. هر كدام از اين دو تفسير را بپذيريم بيان واقعيت انكارناپذيرى است و جمع بين هر دو تفسير در مفهوم كلام امام(عليه السلام) نيز مانعى ندارد. اين سخن را با حديثى از امام(عليه السلام) كه تكميل كننده كلام بالاست و در غررالحكم آمده پايان مى دهيم: «لا تَأمِنَنَّ مَلُولا وَإن تَحَلّى بِالصِّلَةِ فَإِنَّهُ لَيْسَ فِى الْبَرْقِ الْخاطِفِ مُسْتَمْتَعٌ لِمَنْ يَخُوضُ الظُّلْمَةَ، به افراد رنجيده خاطر و زودرنج اعتماد نكن، هرچند دل او را با جايزه اى به دست آورى، زيرا برق جهنده (كه لحظه اى مى درخشد وخاموش مى شود) در شب تاريك قابل اعتماد نيست». * * * به راستى اگر انسان از ميان تمام كلمات امام(عليه السلام)همين مجموعه فشرده حكيمانه پرمعنا را برنامه زندگى خود قرار دهد، هم در برنامه هاى مادى زندگى پيروز مى شود و هم در جنبه هاى معنوى آن، هم مى تواند فرد را اصلاح كند و هم جامعه را، ولى افسوس كه همچون «برق خاطفى» اين كلمات نورانى در نظر ما آشكار مى شود و چيزى نمى گذرد كه آن را به فراموشى مى سپاريم و همان مسير زندگى آميخته با اشتباهات را ادامه مى دهيم.

انتهای پیام/



ادامه مطلب
چهارشنبه 1 آذر 1396  - 7:51 PM

بی نماز در کتب آسمانی لعنت شده است

آیت الله مجتهدی در شرح حدیث پیامبر(ص) می فرماید: کسی که نماز نمی خواند مالش حرام است.

بی نماز در کتب آسمانی لعنت شده استبه گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ پیامبر خدا فرمود: «کسی که نماز نمی‌خواند، از امت من نیست و به بهشت نخواهد رفت، و بی نماز در کتب تورات و انجیل و زبور و قرآن مورد لعنت خداوند قرار گرفته است.»

آیت الله مجتهدی در تفسیر این می‌گوید: حدیث عجیبی است، پیامبر(ص) در  ادامه می‌فرماید: «کسی که نماز نمی‌خواند، مالش حرام است.»، کسی که نماز نمی‌خواند، حتما اهل خمس دادن نیست. ما در عمرمان ندیده‌ایم کسی که اهل نماز نباشد اما خمس بدهد. دیده‌ایم نماز می‌خوانند اما خمس نمی‌دهند، اما برعکسش را ندیده‌ایم، چنین چیزی نمی‌شود. لذا می‌گویند مال انسان بی‌نماز حرام است، غذایش هم حرام است، اگر شخص بی‌نماز گوسفندی را سر برید، تو از گوشت آن گوسفند نخور، زیرا حرام است. هم‌نشینی با او حرام است، هم‌نشین آدم بی‌نماز نشوید، به صورتش نگاه نکنید که حرام است؛ یعنی اگر دیدی که پسر عمویت یا فامیلت یا همسایه‌ات اهل نماز نیست، نگاهش هم نکن، چون که نگاه به صورت انسان بی نماز حرام است.

ایشان بیان می‌نمایند: خوابیدن در کنار تارک الصلاه هم حرام است. اگر با شخص بی‌نماز به مسافرت رفتی، کنار رخت‌خواب او نخواب، ممکن است عذابی بر او نازل شود و شما هم از بین بروید. پس خوابیدن کنار انسان بی‌نماز خطرناک است. پس سلام و مصاحبت و رفاقت با بی‌نماز حرام است. پیامبر در ادامه فرموده‌اند: «اگر شخص بی‌نماز مریض شد، به عیادتش هم نروید و اگر مرد، برای نمازش نروید و نزدیک قبرش هم نایستید، عقب بایستید، زیرا قبر او گودالی از گودال‌های جهنم است.»

منبع: احسن احدیث

 

انتهای پیام/



ادامه مطلب
چهارشنبه 1 آذر 1396  - 7:50 PM

فضیلت‌های ماه ربیع الاول

حجت الاسلام شهرباف گفت: از اعمالی که در ماه ربیع الاول بسیار سفارش شده است، که انسان بتواند در کنار مرجع شریف پیامبر اکرم(ص) قرار بگیرد و یا از راه دور زیارت را به جا آورد.

فضیلت‌های ماه ربیع الاولبه گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ ماه ربیع الاول از  جمله ایامی است که در در کنار دیگر ماه‌های قمری به بهار ماه‌ها معروف شده و در گذر از تاریخ اسلام با رویدادهایی، چون ولایت، هجرت و ازدواج پیامبر اکرم (ص) نیز مقارن شده است.

ربیع الاول از جمله ماه‌های پر برکت و فضیلتی است، که در گفتگو زیر به بخش‌هایی از اهمیت و فضائل این ماه اشاره خواهیم کرد.

حجت الاسلام والمسلمین مهدی شهرباف سخنران و کارشناس امور دینی و مذهبی در گفتگو با خبرنگار گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ درخصوص فضیلت و اهمیت ماه ربیع الاول گفت: ماه ربیع الاول یکی از ماه‌هایی بوده که هم باعث سرور اهل بیت (ع) و هم حزن است. ربیع به معنای  بهار است و  نامگذاری این ماه به این دلیل می‌تواند باشد، در فصل بهار رقم خورده و روز‌های بعدی آن را ربیع الثانی نیز می‌گویند.

 

وی در ادامه با اشاره به اینکه ربیع الاول به اعتبار میلاد پیامبر اکرم (ص) دارای اهمیت است، درخصوص ایام مبارک و پر فضیلت این ماه بیان کرد: ایام ماه ربیع الاول از جمله روز‌های مبارکی است که به اعتبار ولادت پیامبر اکرم (ص)، هجرت ایشان و آغاز امامت امیر المومنین (ع) حائز اهمیت است. یکی دیگر از اتفاقات  مهم این ماه، سالروز ازدواج حضرت محمد (ص) با حضرت خدیجه (س)، ورود حضرت معصومه (س) به شهر قم و دیگری مرگ عمر بن سعد قاتل امام حسین (ع) است که در تاریخ آن شبهه وجود دارد.

 

حجت الاسلام والمسلمین شهرباف واجب شدن نماز بر مسلمانان را از دیگر رویداد‌های ماه ربیع الاول دانست و اظهار کرد: به دلیل مصیبت‌های بسیاری که  در ماه صفر بر اهل بیت (ع) وارد شده، در بعضی از روایات آمده است که اگر کسی خارج شدن از ماه صفر را به پیامبر (ص) بشارت دهد، خداوند به او در  بهشت جای می‌دهد.

 

وی ادامه داد: شیخ مفید نقل می‌کند که پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) در بیست و هشتم صفر، امیرالمومنین (ع) پیکر ایشان را بدون حضور مردم در یکمماه ربیع الاول دفن کردند.

 

این کارشناس مذهبی توضیح داد: یکی از اعمالی که در ماه ربیع الاول بسیار سفارش شده است، زیارت پیامبر اکرم (ص) و همچنین اینکه انسان بتواند در  کنار مرجع شریف ایشان قرار بگیرد و یا از راه دور زیارت را به جا آورد.

 

حجت الاسلام والمسلمین شهرباف، در پایان تاکید کرد: فضیلت ماه ربیع الاول به اعتبار وقایعی چون؛ هجرت و ولایت پیامبر اکرم (ص)، آغاز امامت امیرالمومنین (ع) و ... است، که باعث شادی‌های فراوان در این ماه شده است.

 

انتهای پیام/



ادامه مطلب
چهارشنبه 1 آذر 1396  - 7:50 PM

ماجرای احترام پیامبر (ص) به رزمندگان جنگ بدر

ماجرای احترام پیامبراکرم (ص) به رزمندگان «جنگ بدر»، را در اینجا بخوانید.

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ یکی از مورخین و تاریخ نگاران بزرگ بشریت، پروردگار عالم و کتاب مقدس قرآن کریم است که با بیان روایت های مختلف، تاریخ اسلام را ورق می زند.

ماجرای احترام پیامبر (ص) به رزمندگان «جنگ بدر»

سال دوم هجرت بود، که «جنگ بدر» رخ داد، این جنگ که در کنار چاه بدر  اتفاق افتاد، مشرکان ضربه سختی از ناحیه سپاه اسلام دیدند و مفتضحانه شکست خوردند. در این جنگ تعداد سپاه اسلام 313 نفر بود، ولی جمعیت سپاه دشمن از هزار نفر تجاوز می‌کرد.

مسلمانان در این جنگ نابرابر، با از دست دادن 22 نفر شهید (14 نفر از مهاجران و 8 نفر از انصار) و با کشتن 70 نفر از دشمن و اسیر گرفتن 70 نفر از آنان، جنگ را به پایان رساندند.

پس از جنگ در یکی از روزهای جمعه، پیامبر (ص) با گروهی از مسلمین در  «صُفه» (سکوی بزرگ کنار مسجد النبی) نشسته بودند ،به طوری که جا تنگ بود.

عادت پیامبران این بود که به رزمندگان مسلمانی که در «جنگ بدر» شرکت کرده بودند، احترام فراوان می‌کرد. در این هنگام گروهی از رزمندگان بدر، وارد شدند.  وقتی به نزدیک رسیدند به پیامبر سلام کردند. پیامبر (ص) نیز پاسخ آنها را داد. سپس آنها به حاضران سلام کردند، آنها هم پاسخ گفتند. رزمندگان همچنان سرپای ایستاده بودند، تا حاضران به آنها جا دهند ولی هیچکس از جایش تکان نخورد.

این موضوع، پیامبر را ناراحت کرد. به بعضی از کسانی که اطراف آن حضرت  نشسته بودند، فرمودند: فلانی و فلانی، برخیزید، به این ترتیب چند نفر را از جا بلند کرد تا وارد شده‌ها بنشینند (و این در حقیقت نوعی احترام مخصوص به مجاهدان آگاه بود، تا همیشه مسلمانان از مجاهدان مخلص تقدیر و تشکر کنند.)

ولی این موضوع بر آن چند نفر که از جا برخاستند، ناگوار آمد. به طوری که آثارش در چهره آنان نمایان گشت. منافقان که از هر فرصتی بر ضد اسلام استفاده  می‌کردند، گفتند: «پیامبر رسم عدالت را رعایت نکرد ،کسانی را که عاشقانه در کنار آن حضرت نشسته بودند، به خاطر افرادی که بعدا وارد مجلس شدند، بلند کرد (آیا براستی درست است که به عاشقان شیفته پیامبر به خاطر افرادی دیگر  توهین کردند؟)»

این سوءاستفاده منافقان، ممکن بود در بعضی از افراد ناآگاه اثر سوء بگذارد. که در این باره آیه 11 سوره مجادله از سوی خداوند نازل شد: «یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُواْ فِى الْمَجَالِسِ فَافْسَحُواْ یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ وَإِذَا قِیلَ انشُزُواْ فَانشُزُواْ یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ»

اى كسانى كه ایمان آورده‏‌اید! هرگاه به شما گفته شود در مجالس (براى دیگران) جا باز كنید، پس جا باز كنید تا خدا نیز براى شما گشایش دهد و هرگاه گفته شود برخیزید، برخیزید. (بزرگى، به نشستن در جاى خاص نیست، بلكه) خدا از میان شما كسانى را كه ایمان آورده و كسانى را كه صاحب علم و دانش‏اند، به درجاتى رفعت و بزرگى می‏‌دهد و خداوند به آنچه انجام می‌دهید به خوبى آگاه است. 

 

 

منبع: قصه های قرآن به قلم روان، محمد محمدی اشتهاردی

 

انتهای پیام/



ادامه مطلب
چهارشنبه 1 آذر 1396  - 7:50 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 9

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 54573
تعداد کل پست ها : 341
تعداد کل نظرات : 0
تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396 
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 8 خرداد 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی