به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

خلاصه پرسش
حقیقت گناه چیست و چه اثرى بر روح و روان انسان دارد؟
پرسش
مى‏خواستم بپرسم تصور ما از گناه چیست؟ آیا گناه چیزى به جز این است که عملى باعث رساندن آسیبى یا ضایع شدن حقى از خود یا دیگران بشود؟ تصور شما از گناه چیست و راه نجات از آن چگونه ممکن است؟
پاسخ اجمالی

پاسخ سؤال فوق داراى چهار بخش است:

 

1. حقیقت گناه: گناه که در عربى به آن اثم و عصیان گفته مى‏شود، به معناى سرپیچى از امر مولا و خطا و لغزش مى‏باشد. انسان گناهکار به جاى اطاعت از عقل، از شهوت و غضب تبعیّت مى‏کند و در این صورت ممکن است هر گناهى را مرتکب شود و در این صورت به خود خیانت کرده است. گناه دام شیطان است که درون آن آتش و بیرون آن همراه لذت و شهوت زودگذر است و شخص غافل به طمع آن دچار عذاب الاهى مى‏شود.

 

2. آثار گناه: گناه داراى آثار سوء فردى و اجتماعى است، آثار فردى از قبیل: تیره شدن و قساوت قلب و محروم شدن از معارف و اسرار الاهى، قرار گرفتن قلب به عنوان جایگاه و منزل شیطان، حجاب شدن گناه از معرفت نفس و پروردگارش، از دست دادن درک لذت مناجات و قبولى عبادات و انکار قیامت و ثواب و پاداش آخرت مى‏باشد. آثار اجتماعى گناه، انحطاط و به عقب برگشتن جامعه است، حتى اگر جامعه‏اى به ظاهر پیشرفته دچار انحرافات اخلاقى شوند، جهت ارزش‏هاى انسانى و اخلاقى رو به انحطاط و زوال هستند.

 

3. منشأ گناه: بزرگان دین جهل و غفلت را دو منشأ اساسى در ارتکاب گناه بر شمرده‏اند مهم ترین سلاح دشمن و اوّلین راه نفوذ او در انسان غافل کردن است. جهل نیز سرچشمه‏ى فساد است، جهل به ارزش‏هاى وجودى انسان، جهل به آثار ارزنده ی پاکدامنى و عفت، جهل به عواقب گناه و... .

4. راه نجات: چند راه را مى‏توان ذکر کرد:

أ. توبه و استغفار: توبه که به معناى رجوع به پروردگار همراه با قصد ترک گناه است، داراى مراتبى مى‏باشد.

ب. یادآورى گناه.

ج: یاد خدا.

د: اراده انسان.

پاسخ تفصیلی

"گناه" که در لغت عرب به "اثم" و "عصیان" گفته مى‏شود، به معناى "سرپیچى و خطا و لغزش و مخالفت با امر و نهى مولا" مى‏باشد؛ یعنى انجام کارى که در نظر مولا و خالق، ناپسند و نکوهیده مى‏باشد. چون داراى مفسده است، مورد نهى قرار گرفته و یا انجام ندادن و ترک کارى که به جهت مصلحت واجب شده است. بنابراین، گناه مخالفت با عبودیت و بندگى است.

 

انسان گناهکار شهوت و غضب را که از فروعات انسانند و باید از عقل او اطاعت کنند به جاى امیرِ معزول؛ یعنى عقل مى‏نشاند و زمانى که شهوت و غضب، فرمانرواى درون او شدند، محبوب او خواهند بود و آنگاه هر کارى انجام مى‏دهد یا باید شهوت پسند و یا غضب‏پذیر باشد و به این جهت دست به گناه مى‏زند. همان گونه که انسان، موظف است به دیگران خیانت نکند، موظف است به خود نیز خیانت نکند. اگر کسى شهوت و غضب را به جاى عقل عملى، و وهم و خیال را به جاى عقل نظرى، نشانده باشد، غاصب است و به خود خیانت کرده است و اگر کسى در معرفت، خائن باشد، در عمل هم مبتلا به خیانت خواهد شد و رعایت حقوق خود را نخواهد کرد.[1]

 

گناه دام شیطانى: در روایات اهل بیت (‏ع) از تعلقات مادى به عنوان دام و وسیله‏ى صید و از گناهان به عنوان حبایل یا مصاید شیطان یاد شده است؛ یعنى گناهان دام‏هایى هستند که شیطان به وسیله‏ى آنها، انسان‏ها را شکار مى‏کند و بندها و طناب‏هایى است که با آنها، انسان‏ها را به بند مى‏کشد و البته طناب‏ها هم رنگارنگ و ضخیم و نازک است و شیطان هر کسى را با نوع خاصى مى‏فریبد، عده‏اى را با ثروت و عده‏اى را با مقام و منصب و عده دیگر را با غریزه جنسى و امثال آن.

 

آتش جهنم با لذت‏ها و شهوت‏ها پیچیده و در هم آمیخته است، به این معنا که درون دام، آتش و بیرون جام شهوت و انسان به طمع جام شهوت به دام شعله ی مى‏افتد.[2]

آثار گناه: آثار سوء گناه به دو قسم فردى و اجتماعى تقسیم مى‏شود:

1. آثار فردى گناه عبارت اند از: 1. گناه در واقع چرک و رین است و روح را تیره مى‏کند. انسان بر اثر گناه، نه خواب خوبى دارد تا در رؤیا معرفتى نصیب وى شود و نه بیدارى خوبى دارد تا بتواند علم درستى را کشف و تعلیم صحیحى را نصیب دیگران کند. بنابراین، اگر روح تیره شود، بسیارى از اسرار از او نهفته است. روحى که خدا آن را منبع الهام قرار داده و به آن سوگند یاد کرده است. این که گفتند سالک، کم سخن و مواظب خوراکش باشد، براى همین است که صداى الهام‏هاى الاهى را بشنود، چون اگر کسى بخواهد صداى درون را بشنود، ناچار است که خود ساکت باشد و حرف نزند.[3]

 

2. وقتى شخص، تحت ولایت شیطان قرار گرفت و وسوسه‏هاى شیطان را پذیرفت و بر اساس آن عمل کرد، به تدریج قلبش منزل شیطان شد، مهماندار او مى‏گردد که این مطلب در آیات شریف ذکر شده،[4] قلب انسان دروغ گو و دروغ پرداز، جایگاه نزول شیاطین است، اما کسى که هم در مسائل علمى امین و صادق الوعد است و هم در مسائل مالى و امور عملى، امین و صادق العهد، منزه از آن است که قلبش جایگاه شیطان باشد.[5]

 

3. گناه، حجاب معرفت نفس است. انسان بر اثر گناه خدا را فراموش مى‏کند و این فراموشى حجاب معرفت نفس مى‏شود و نمى‏گذارد کسى خود را هم بشناسد.[6]

 

اگر کسى تن به تباهى دهد هستى خود را براى ابد ساقط کرده و خود را به بند کشیده است و دیگر هیچ چیز حتى آتش جهنم نمى‏تواند آن بند را باز کند؛ زیرا آتش گرچه قدرت دارد آهن را نرم کند، ولى اگر آهنى آتشین بود؛ یعنى خود آتش به صورت آهن در آمد، دیگر هیچ چیز نمى‏تواند آن را ذوب کند.[7]

 

4. اثر دیگر گناه این است که شخص گناهکار لذت مناجات را از دست مى‏دهد و همیشه حسرت این را مى‏خورد که اى کاش لذتى و حظى از عبادت خود مى‏بُرد، ولى به علت گناه و قساوت قلب، این زمینه را در خود از بین مى‏برد. شیخ صدوق (‏ره) در کتاب ارزشمند "التوحید" از امام هشتم (ع) نقل مى‏کند که شخصى پرسید: چرا خدا محجوب است؟ فرمودند: "او محجوب نیست، این که شما او را نمى‏بینید در اثر کثرت گناهان است که همانند پرده‏اى جلوى شهود فطرت را مى‏گیرد و نمى‏گذارد انسان با چشم فطرت خداوند را مشاهده کند".[8]

 

در روایات اسلامى نیز حجاب بودن گناه به طور گسترده مورد توجه قرار گرفته است. مانند این که رسول اللَّه (ص) فرمودند: "نگامى که انسان گناه مى‏کند نقطه‏ى سیاهى در قلب او ظاهر مى‏گردد، اگر از آن خود دارى کرده و توبه کند، قلبش صیقل داده مى‏شود، اما اگر مجدداً گناه را تکرار کند، آن نقطه‏ى سیاه زیادتر مى‏شود، تا تمام قلبش را فرا مى‏گیرد.[9] و نیز پیامبر مى‏فرمایند: "کثرت گناهان، قلب انسان را تباه و فاسد مى‏کند." یا از امام ششم (ع) نقل شده که مى‏فرمایند: "چیزى بدتر از گناه قلب را فاسد نمى‏کند، قلب تحت تأثیر گناه واقع مى‏شود و تدریجاً گناه در آن اثر مى‏گذارد تا بر آن غالب گردد". همچنین امام ششم (ع) فرمودند: "وصیت مى‏کنم به پرهیزکارى و ورع از محارم و سعى و اهتمام در عبادت، این را بدان که عبادت بدون اجتناب از محارم نفعى ندارد. در حدیث نبوى خطاب به اباذر است که:" یا اباذر اصل دین ترک گناه است و سرّ دین اطاعت خداست و بدان که اگر در اثر نماز، چون کمان خم شوى و از روزه چون زه باریک، نفعى به شما نخواهد داشت، مگر با ورع و ترک گناهان، اى اباذر آنها که ترک حرام دنیا و اختیار زهد نمودند، به حق اولیا و دوستان خدا هستند."[10]

 

5. انکار قیامت: گناه مانع تأثیر علم به قیامت مى‏شود؛یعنی ممکن است کسى عالم به قیامت باشد، ولى علمش در زیر لایه‏هاى زنگار شهوات مدفون باشد که چنین علمى کارساز نیست.[11] در سوره مطففین،[12]قرآن اشاره به کسانى مى‏کند که قیامت را به کلى منکرند، سپس مى‏فرماید: "دلایل قیامت روشن است تنها کسانى به انکار بر مى‏خیزند که متجاوز و گنهکارند، آنها هیچ گاه در برابر آیات الاهى تسلیم نمى‏شوند، لذا وقتى آیات الاهى بر آنها خوانده مى‏شود در ردّ آنها مى‏گویند: اینها افسانه و اساطیر پیشینیان است." قرآن با صراحت مى‏فرماید: "چنین نیست که آنها گمان مى‏کنند، این سخنان به خاطر آن است که اعمال زشت و گناهانشان چون زنگارى بر دل‏هایشان نشسته." از این آیات به خوبى استفاده مى‏شود که گناه صفاى قلب را مى‏گیرد، به گونه‏اى که حقایق در این آیینه‏ى الاهى منعکس نمى‏شود، و گرنه آیات حق مخصوصاً در زمینه ی مبدأ و معاد روشن و آشکار است.[13]

 

اثر اجتماعى گناه: گناه باعث انحطاط جامعه و افزایش جرم و جنایت شده و فعالیت افراد فعال جامعه را نیز با توجه به انعکاسى که دارد مختل مى‏کند و مانع پیشرفت جامعه مى‏شود. حتى در جوامع غربى افراد گناهکار و خلافکار از طبقه ی پایین جامعه و فاقد موقعیت اجتماعى هستند.

 

منشأ گناه غفلت و جهل: مهم ترین سلاح دشمن و اوّلین راه نفوذ او در انسان، غافل کردن است. اگر شیطان بتواند کسى را غافل کند، دیگر رنج تزیین و ایجاد جهل مرکب را متحمل نمى‏شود. اگر با وسوسه ی ابلیس صورت مطلوب از یاد انسان برود دیگر شیطان آسوده است. جهل سرچشمه ی اشاعه ی فساد است. آیات راجع به داستان حضرت یوسف (ع) نشان مى‏دهد که عشق‏هاى گناه آلود و انحرافات جنسى از جهل و نادانى سرچشمه مى‏گیرد، جهل به ارزش‏هاى وجودى انسان، جهل به آثار ارزنده ی پاکدامنى و عفت، جهل به عواقب گناه و بالاخره جهل به اوامر و نواهى الاهى.[14]

 

راه نجات از گناه: چند راه مى‏توان براى نجات از گناه ذکر کرد: 1. توبه از گناه[15] و استغفار[16]: توبه در لغت به معناى رجوع است، وقتى "بنده" به مولاى خود بر مى‏گردد، مى‏گویند توبه کرده است. ذات اقدس پروردگار در قرآن کریم به همه ی مؤمنان دستور توبه مى‏دهد.

2. یادآورى گناه [17].

3. یاد خدا [18].

4. اراده انسان. [19]و[20]

 

 

[1] جوادى آملى، عبداللَّه، مراحل اخلاق در قرآن، ص 334 - 332.

[2] نهج البلاغه، خطبه 176؛ جوادى آملى، عبداللَّه، مبادى اخلاق در قرآن، ص 318؛ ملامهدى نراقى، جامع السعادات، ص 194؛ جوادى آملى، عبداللَّه، تسنیم، ص 400.

[3] جوادى آملى، عبداللَّه، مراحل اخلاق در قرآن، ص 159 - 155.

[4] شعراء، 222 - 221.

[5] جوادى آملى، عبداللَّه، مبادى اخلاق در قرآن، ص 112.

[6] مجادله، 19.

[7] جوادى آملى، عبداللَّه، مبادى اخلاق، ص 236 - 235.

[8] توحید صدوق، ص 252؛ جوادى آملى، عبداللَّه، فطرت در قرآن، ص 103.

[9] تفسیر قرطبى، ج 10، ص 705؛ روح المعانى، ج 30، ص 73.

[10] کلینى، اصول کافى، ج 2، باب الذنوب، روایت 1 و 13؛ مکارم شیرازى، پیام قرآن، ج 1، ص 367 - 360؛ درّالمنثور، ج 6، ص 326؛ علامه ی مجلسى، حلیة المتقین، ص 98.

[11] جاثیه، 23؛ جوادى آملى، عبداللَّه، تفسیر تسنیم، ج 2، ص 203.

[12] مطففین، 14 - 11.

[13] مکارم شیرازى، پیام قرآن، ج 1، ص 361؛ تفسیر فخر رازى، ج 31، ص 94.

[14] جوادى آملى، عبداللَّه، تسنیم، ج 3، ص 397؛ مکارم شیرازى، ناصر، پیام قرآن، ج 1، ص 88.

[15] نور، 31.

[16] نهج البلاغه، ص 128، حکمت 409؛ ملااحمد نراقى، معراج السعادة، ص 669؛ شهید مطهرى، فلسفه ی اخلاق، ص 164.

[17] جوادى آملى، عبداللَّه، مبادى اخلاق، ص 56 - 55.

[18] جوادى آملى، عبداللَّه، مبادى اخلاق، ص 56 - 55.

[19] احزاب، 41.

[20] ر.ک: نمایه‏هاى: هدایت و اختیار؛اضلال؛ نقش انسان در به دست آوردن روزى ؛... .



ادامه مطلب
یک شنبه 5 آذر 1396  - 11:08 AM

خلاصه پرسش

مفهوم آیه «لا اکراه فى الدّین قد تَبَیّن الرّشدُ مِن الغىِّ...» چیست؟

پرسش

مفهوم آیه شریفه «لا اکراه فى الدّین قد تَبَیّن الرّشدُ مِن الغىِّ...» را با توجه به تفاسیر مختلف بیان نمایید.

پاسخ اجمالی

با توجه به تفاسیر مختلف، در مجموع پنج قول در مفهوم و معناى آیه شریفه بیان گردیده که قول صحیح آن است که آیه، پیامى عام و جهان شمول و انسانى دارد و آن این‌که؛ دین یک مسئله اعتقادى و قلبى است و اکراه و اجبار در آن محال است و بنده مختار و مخیر است. این قول هم دلیل روشنى بر ردّ جبریون می‌باشد که گفته‌اند: «انسان در قبول اسلام یا کفر و یا عبادات و معاصى و سایر افعال مجبور است». و در عین حال ذیل آیه به انضمام آیه بعد از آن، حجت آشکارى است بر ردّ مفوضه که گفته‌اند: «بعد از خلقت انسان همه امور به اراده و اختیار انسان تفویض شده و خداوند به کنارى رفته و انتظارى می‌کشد تا روز قیامت»؛ زیرا که ذیل آیه و مابعدش مُشْعِر به ولایت و سنّت الهى است که هیچ چیزى از تحت مالکیت و سیطره الهى خارج نمی‌باشد.
به عبارتى دیگر؛ همان‌طور که اجبار و اکراهى در ایمان آوردن انسان‌ها نمی‌باشد، در عین حال نمی‌توانند از تحت مالکیت و سیطره الهى خارج گردند، بلکه بر مبناى سنّت الهى کسانى که روى گردان از کفر و طاغوت شوند و به خدا ایمان آورند به مقتضاى نظام علّى و معلولى، به دستاویزى استوار چنگ زده‌اند که زمینه را براى هدایت بعدى و نجات از تاریکی‌ها به سوى روشنایى هموار نموده‌اند و به عکس، کسانى که با آن همه ادّله روشن و آشکار باز هم کفر ورزیده‌اند، بر اساس همان سنّت الهى از روشنایى به سوى تاریکی‌ها سوق داده می‌شوند. پس انسان با وجود قدرت انتخاب در نتیجه‌گیرى و حاصل انتخابش، هیچ قدرتى ندارد، بلکه تابع سنت الهى است. در نتیجه می‌توان از مجموع دو آیه اصلى را استظهار نمود که در لسان ائمه هدى(ع) نیز جارى می‌باشد که: «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین».

پاسخ تفصیلی

ترجمه کامل آیه: «در دین هیچ اجبارى نیست و راه از بیراهه به خوبى آشکار شده است. پس هر کس به طغیانگران کافر شود و به خدا ایمان آورد، حتماً بر دستاویزى محکم چنگ زده است، دستاویزى که ناگسستنى است و خداوند شنوا و دانا است».[1]
قبل از بیان مفهوم آیه، چند نکته به عنوان مقدمه ذکر می‌گردد:
1. معانى لغات:
«اکراه»، به معناى آن است که کسى را به اجبار وادار به کارى کنند. «رشد»، هدایت، نجات، صلاح و کمال،[2] در مقابل غَىّ به معناى رفتن به راه هلاک است،[3] علامه طباطبایى می‌گوید: «رُشد» به معناى رسیدن به واقع مطلب و حقیقت امر و وسط طریق است در مقابل غَىّ که عکس آن است. بنابراین «رشد» و «غى» اعم از هدایت و ضلالت می‌باشد.[4]
2. اقوال مفسرین:
به طور کلى در معنا و مفهوم «لا اکراه فى الدین» پنج قول از ناحیه مفسرین مطرح گردیده که به ترتیب عبارت‌اند از: الف. مراد این است که اگر کسى پس از جنگ، اسلام آورد نگویید که با اکراه اسلام را پذیرفته است.[5]
ب. آیه در مورد اهل کتاب است که پس از قبول پرداخت جزیه، آنان را مجبور به پذیرش نکنید.[6]
ج. مراد از آیه همه کفار بوده، ولى سپس با آیات قتال[7] و جهاد[8] نسخ شده است.[9]
د. مراد از آیه، دسته معیّنى از انصار بوده‌اند،[10] چنان‌که شأن نزول آیه را نیز در مورد آنان ذکر کرده‌اند که در این مورد چندین داستان مطرح گردیده، از جمله آن‌که: مردى از مسلمانان انصار، برده‌اى سیاه پوست داشت و او را براى پذیرش دین اسلام تحت فشار قرار می‌داد. که این آیه نازل شد.
هـ. و گروهى از مفسّران بر آنند که آیه، درباره هیچ فرد و گروهى نازل نشده است؛ بلکه پیامى جهان‌شمول و انسانى دارد. می‌گویند: دین یک مسئله اعتقادى و قلبى است و اکراه و اجبار در آن محال است و بنده مختار و مخیر می‌باشد و این قولى است که با بیانات مختلف از ناحیه مفسرین خصوصاً مفسرین معاصر ذکر شده است.[11]
به نظر می‌رسد از مجموع این اقوال، قول آخر به صواب نزدیک‌تر است. پس می‌توان از این آیه استظهار نمود که قرآن خلاصه منطقش این است که دین امرى اجبارى و غیر ارادى نیست، براى این‌که حقیقت روشن است؛ راه هدایت و رشد روشن، راه غىّ و ضلالت هم روشن، و آدمى در پذیرش ایمان و کفر آزاد و مختار است. هر کس می‌خواهد این راه را انتخاب بکند، و هر کس می‌خواهد آن راه را، و شاید بتوان از سیاق آیه شریفه با توجه به قبل و بعد آن اصلى را استخراج نمود، که اگرچه ریشه و کاربرد آن کلامى است ولى در علوم دیگر چون علم سیاست، علم اقتصاد و ...، مورد استفاده می‌باشد و آن همان اصلى است که در لسان ائمه هدى(ع) به «لا جَبْر و لا تفویض بل امر بین الامرین»[12] تعبیر شده است. چون در آیه قبل، تصویر روشنى از توحید ارائه می‌گردد که آدمى با فطرتى سالم و کمى دقت و تفکر، به سهولت حقیقت را درخواهد یافت، ولى چون کج اندیشان همواره ممکن است تصویرى نادرست از توحید ارائه دهند. لذا این آیه و آیه بعدش در واقع با ارائه یک اصل کلى راه را بر آنان می‌بندد. به عبارتى دیگر؛ آیه دلیل روشنى است بر ردّ جبریون که گفته‌اند: انسان در قبول اسلام یا کفر و یا عبادات و معاصى و سایر افعال مجبور است. در حالی که این چنین نیست،[13] و خداوند کسى را اکراه و اجبار نفرموده است و از طرفى، با توجه به این‌که مفوضه گفته‌اند: بعد از خلقت انسان، همه امور به اراده و اختیار انسان تفویض شده و خداوند به کنارى رفته و تا روز قیامت انتظار می‌کشد. چنانچه ابى مسلم و قفال که معتزلى مسلک‌اند در معناى آیه گفته‌اند: «که خداوند تبارک امر ایمان را نه بر جبر و اکراه بلکه بر تمکن و اختیار انسان پایه‌گذارى نموده است، چون خداوند ادله توحید را به حد کافى بیان نموده تا بر هر صاحب عذرى، دلیل و حجتى قاطع باشد. پس کافر دلیلى بر باقى ماندن در کفرش نخواهد داشت و اگر بر کفرش باقى بماند، تنها راه اجبار و اکراه او به ایمان است. لکن این آیه "لا اکراه فى الدین..." می‌گوید: اجبارى و اکراهى در ایمان آنان نکنید، چون دنیا دار ابتلا است و اجبار و اکراه منافى معناى ابتلا و امتحان است»،[14] آیه نیز دلیل روشنى است بر ردّ آنان؛ چرا که آیه شریفه پس از آن که تفکر جبرى را تخطئه می‌کند، بلافاصله در ادامه می‌فرماید: «پس هر کس به طغیانگران کافر شود و به خدا ایمان آورد، حتماً بر دستاویزى محکم چنگ زده است، دستاویزى که ناگسستنى است و خداوند شنوا و دانا است». و با توجه به آیه بعد که مُشْعِر به ولایت و سنت الهى است، می‌توان استظهار نمود که هیچ چیزى از تحت مالکیت و سیطره الهى خارج نیست. به بیان دیگر؛ این طور نیست که چون اجبار و اکراهى در ایمان آورد نشان نمی‌باشد، بتوانند از تحت مالکیت و سیطره الهى خارج گردند، بلکه بر مبناى سنّت الهى کسانى که روى گردان از کفر و طاغوت شوند و به خدا ایمان آورند، به مقتضاى نظام علّى و معلولى، به دستاویزى استوار چنگ زده‌اند که زمینه را براى هدایت بعدى آنها و نجات از تاریکی‌ها به سوى روشنایى هموار نموده‌اند و به عکس، کسانى که با آن همه ادله روشن و آشکار باز هم کفر ورزیده‌اند، بر اساس همان سنت الهى از روشنایى به سوى تاریکی‌ها سوق داده می‌شوند. پس اگرچه انسان داراى اختیار و قدرت انتخاب است و در انتخابش نیز آزاد می‌باشد، ولى در نتیجه‌گیرى و حاصل انتخابش، هیچ قدرتى ندارد و تابع سنت الهى است.
نتیجه: از آنچه گفته شد، این اصل به دست آمد: «لا جبر»، که صدر آیه شریفه «لا اکراه فى الدین» بیانگر آن است و «لا تفویض»، که ذیل آیه شریفه «فمن یکفر...» مشعر به آن می‌باشد و براى ما بسیار کارگشا خواهد بود.

 


[1]. بقره ، 256.

[2]. قرشى، سید على اکبر، قاموس قرآن، ج 3، ص 100.

[3]. همان، ج 5، ص 131.

[4]. طباطبایى، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج 2، ص 342.

[5]. طبرسى، تفسیر مجمع البیان، ج 2، ص 126؛ شیخ ابوالفتح رازى، تفسیر رازى، ج 2، ص 330.

[6]. عاملى ابراهیم، تفسیر عاملى، ج 1، ص 515 - 516؛ مجمع البیان، ج 2، ص 126؛ زمخشرى، کشاف، ج 1، ص 487.

[7]. توبه، 5.

[8]. توبه، 73.

[9]. مجمع البیان، ج 2، ص 126؛ کشاف، ج 1، ص 487؛ تفسیر عاملى، ج 1، ص 515 – 516.

[10]. مجمع البیان، ج 2، ص 126؛ کشاف، ج 1، ص 487؛ مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج 2، ص 279 - 280.

[11]. مجمع البیان، ج 2، ص 126؛ تفسیر المیزان، ج 2، ص 342؛ نمونه، تفسیر نمونه، ج 2، ص 279 - 280.

[12]. کافی، ج 1، ص 160، باب جبر و قدر.

[13]. طیب، سید عبدالحسین، أطیب البیان در تفسیر قرآن، ج 3، ص 18.

[14]. فخر رازى، تفسیر رازی، ج 3، ص 15.



ادامه مطلب
یک شنبه 5 آذر 1396  - 11:08 AM

خلاصه پرسش

حکم تراشیدن ریش و موهای بدن چیست؟

پرسش

اصلاح صورت و از بین بردن موهای بدن با ماشین های ته زن و انواع دیگر برای مرد چه حکمی دارد؟

پاسخ اجمالی

تنها تراشیدن موهای صورت (ریش) با تیغ یا با ماشین ها ی ته زن، به گونه ای که دیگران بگویند که در صورت او ریش نیست، بنابر احتیاط واجب جایز نیست.

 

البته تراشیدن قسمتی از ریش هم در حکم تراشیدن همه ی ریش است[1].[2]

 

لذا تراشیدن موهای گونه و گلو و پشت گردن که به آن ریش گفته نمی شود و همچنین موهای زیر بغل و ...، با وسایل یاد شده، اشکال ندارد.

 

لازم به تذکر است که اسلام به پاکیزگی توجه ویژه ای کرده است و به تراشیدن موهای زاید بدن، تاکید ورزیده است.

 

در ذیل توجه شما را به این توصیه های بهداشتی جلب می کنیم:

 

1- تراشیدن موی سر و یا نگه داری آن، همراه با شست و شو و شانه، مستحب است.[3]

 

2- تراشیدن موی شارب یا بالای لب[4] ، موی بینی[5] و موی زیر بغل[6]، مستحب است.

 

3- تراشیدن موی میان دو پا و پشت زهار، نشانه ایمان به ذات حق تعالی و قیامت است و از سنت رسول اسلام (ص) است.[7]

 

4- تراشیدن موهای قسمت های دیگر بدن، باعث پاکی و دیگر خاصیت های جسمانی و روانی است و نگه داشتن آن ها باعث ضررهای جسمانی و روانی است.[8]

 

 


[1] استفتآت حضرت امام خمینی، ج2، ص 30، س 79، ص 31، س 81، ص 32، س 84؛ مجموعه استفتآت جدید، حضرت آیت الله مکارم، ص 156؛ جامع الاحکام حضرت آیت الله صافی گلپایگانی، ج 2، ص 182.

[2]روییدن ریش در صورت مرد، پس از دعای آدم (ع) بود که عرض کرد: پروردگارا حسن و جمال مرا زیاد کن! که ذات حق تعالی خطاب کرد ک ریش را زینت تو و فرزندانت تو، تا قیامت قرار دادم. در روایتی از رسول اسلام (ص) آمده است که ریش ها را بلند بگذارید تا شبیه یهودیان و گبران مباشید. نک: حلیة المتقین، باب پنجم، فصل چهارم و پنجم.

[3] حلیة المتقین، باب پنجم، فصل سوم.

[4] در روایات وارد شده است: گرفتن شارب از سنت رسول اسلام (ص) است و شارب بلند جای شیطان است و گرفتن شارب باعث زیادی رزق، رفع غم و وسوسه و امان از خوره است و کسی که شارب نگیرد از ما نیست. حلیة المتقین، باب پنجم، فصل چهارم.

[5] کندن موی بینی باعث زیبایی صورت است. حلیة المتقین، باب پنجم، فصل هفتم.

[6] موی زیر بغل جای شیطان دانسته شده است. البته در باره ی طریقه ی ازاله ی آن آمده است: دارو کشیدن بهتر از تراشیدن و تراشیدن بهتر از کندن است. همان، فصل هفتم.

[7] تراشیدن آن، نشانه ی ایمان و از سنت رسول اسلام است، همان، فصل هشتم.

[8] تراشیدن موهای بدن باعث قوت و فربهی بدن و رفع دلگیری و پریشانی خاطر، باعث پاکی بدن و از اخلاق انبیاء است. همان، فصل نهم.



ادامه مطلب
یک شنبه 5 آذر 1396  - 11:07 AM

خلاصه پرسش

فلسفه حجاب چیست؟ چرا اسلام فقط زنان را محدود می کند؟

پرسش

فلسفه حجاب چیست؟ در اسلام می گویند که زن و مرد یکسان آفریده شده اند پس چرا اسلام فقط زنان را محدود می کند؟ اگر بین زن و مرد تفاوتی نباشد پس مردها هم باید حجاب داشته باشند.

پاسخ اجمالی

زن و مرد از جهاتی مانند؛ خلقت از یک ذات و گوهر و بهره مندی از حقوق اجتماعی همانند تحصیل علم، آزادی قلم و بیان و...، مساوی هستند.

 

ولی از لحاظ فیزیکی و روحی تفاوتهای فراوانی با هم دارند، که همین اختلافات باعث می شود تا احکامی همچون حفظ و رعایت حجاب در جامعه، قانونی مخصوص به خود را داشته باشند. زن مظهر جمال و مرد مظهر شیفتگی است، قهرا به زن باید بگویند خود را در معرض نمایش قرار نده نه به‏ مرد.

 

البته این گونه هم نیست که پوشش مخصوص خانم باشد و بر مردان اصلا حجابی لازم نباشد.

 

پاسخ تفصیلی

برای روشن شدن پاسخ توجه به چند نکته ضروی است:

 

1. زنان و مردان از جهاتی مانند؛ خلقت از یک ذات و گوهر[1]، و بهره مندی از حقوق اجتماعی همچون؛ ازدواج، تعلیم و تربیـت، احقاق حقوق، آزادی اندیشه، بیان و قلم و ... مساوی هستند.

 

2. زن و مرد در عین این که از جهات متعدد مساویند از جهات متعدد دیگر با هم اختلاف دارند.

 

علامه طباطبایی در این مورد چنین می فرمایند :«زن در عین دارا بودن مشترکات، از جهاتی با مرد اختلاف دارد، چون ویژگی های ساختمانی متوسط زنان نظیر: مغز ، قلب ، شریانها ، اعصاب ، قامت و وزن ، طبق آن چه که در کالبد شناسی توضیح داده شده است از متوسط مردان در همان ویژگی ها مؤخرتر است و این مسئله موجب شده است که جسم زن لطیفتر و نرم تر از مرد باشد و در مقابل، جسم مرد درشت تر و سخت تر باشد. و احساساتی لطیف نظیر: دوستی ، رقت قلب ، زیباگرایی و آرایش جویی در زن بیشتر و اندیشه گرایی در مرد فزون تر شود . بنابر این؛ زندگی زن « احساس گرا » و زندگی مرد « اندیشه گرا » است».[2]

 

3. اصل پوشش مخصوص خانمها نیست و بر مردان نیز تا حدودی لازم است[3].

 

4. به نظر ما فلسفه پوشش برای بانوان به چند چیز برمی گردد. بعضی از آنها جنبه روانی دارد و بعضی جنبه خانوادگی و بعضی دیگر جنبه اجتماعی.

 

الف). از جنبه روانی حجاب به بهداشت روانی اجتماع کمک می‏کند.

 

ب). از جنبه خانوادگی‏ حجاب سبب تحکیم روابط افراد خانواده و برقراری صمیمیت کامل بین زوجین می‏گردد.

 

ج). از جنبه اجتماعی حجاب موجب حفظ و استیفای نیروی کار و فعالیت اجتماع می‏گردد.

 

به عبارت دیگر اسلام می‏خواهد انواع التذاذهای جنسی، چه بصری و لمسی و ...، به محیط خانوادگی و در کادر ازدواج قانونی اختصاص یابد، و اجتماع منحصرا برای کار و فعالیت ‏باشد. بر خلاف سیستم غربی عصر حاضر که کار و فعالیت را با لذت جوییهای جنسی به هم می‏آمیزد اسلام می‏خواهد این دو محیط را کاملا از یکدیگر تفکیک کند.[4]

 

5. دلیل لزوم پوشش بیشتر و کامل برای زنان علاوه بر نکات گفته شده ویژگی های خاصی است که در خانم ها وجود دارد؛ زیرا زن مظهر جمال و مرد مظهر شیفتگی است. قهرا به زن باید بگویند خود را در معرض نمایش قرار نده نه به‏ مرد. لذا با این که دستور پوشیدن برای مردان (مثل زنان) مقرر نشده است عملا مردان پوشیده‏تر از زنان از منزل بیرون می‏روند، زیرا تمایل مرد به نگاه کردن و چشم چرانی است نه به‏ خودنمایی، و بر عکس تمایل زن بیشتر به خودنمایی است نه به چشم چرانی.

 

تمایل‏ مرد به چشم چرانی، بیشتر زن را تحریک به خودنمایی می‏کند و به همین جهت ‏«تبرج‏» (بزک نمودن) از مختصات زنان است.»[5]

 

نکته ی پایانی این که پوشش بیشتر زن، سبب می‏گردد تا ارزش زن در برابر مرد بالا رود. حریم نگهداشتن زن میان خود و مرد یکی از وسائل مرموزی بوده است که زن برای حفظ مقام و موقع خود در برابر مرد از آن استفاده کرده است. اسلام زن را تشویق کرده است که از این وسیله استفاده کند. اگر اسلام تاکید کرده است که زن متین‏تر و با وقارتر و عفیف تر حرکت کند و خود را در معرض نمایش برای مردان نگذارد برای آن است که بر احترام زن افزوده ‏شود و همچون کالای بی ارزشی تلقی نگردد که به راحتی در اختیار همگان است.[6]

 

بعبارت دیگر؛ پوشیده بودن زن ، در همان حدودی که اسلام تعیین کرده، موجب کرامت واحترام بیشتر اوست؛ زیرا او را از تعرض افراد جلف و فاقد اخلاق مصون می دارد، پس حجاب محدودیت نیست بلکه مصونیت است هم مصونیت زن را در پی دارد و هم مصونیت جامعه را در آلوده شدن به گناه.

 

برای مطالعه بیشتر ، نک:

 

1. آیت الله احمد محسنی گرگانی ، "در ناب در صدف حجاب " انتشارات علوم اسلامی .

 

2. محمدی اشتهاردی ؛محمد؛حجاب بیانگرشخصیت ،چاپ اول نشر معاونت مبارزه با مفاسداجتماعی ناجا.

 

3. رزاقی،احمد،عوامل فساد وبد حجابی وشیوه های مقابله با آن ،چاپ چهارم ،نشر سازمان تبلیغات اسلامی ،1371ش.

 

4. شجاعی ،محمد درّوصدف،چاپ سوم ،نشرــ 1378ش.

 

5. مطهر ی،مرتضی ،مسئله حجاب ،نشر صدرا .

 

6. قرائتی ،محسن ،پوشش زن دراسلام ،چاپ نهم ،نشر ناصر ،1370ش.

 

7. جوادی آملی ،زن درآئینه جلال وجمال ،چاپ دوم ،نشر فرهنگی رجاء 1371ش.

 

8. فتاحی زاده ،فتحیه ،حجاب از دیدگاه قرآن وسنت ،چاپ دوم ،نشر دفتر تبلیغات اسلامی ،1376ش.

 

 


[1] نساء، 1 "یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا کثیرا و نساء و اتقوا الله الذی تسالون به و الارحام ان الله کان علیکم رقیبا".

[2] ترجمه المیزان، ج‏2، ص 416.

[3] مثلا پوشش عورت واجب است و پوشش بقیه بدن در صورتی که در معرض نگاه نامحرم و سبب فتنه وفساد شود نیز واجب است مگر آن مقداری که به صورت متعارف (مثل سر و صورت) آشکار است. مسائل جدید، ج3، ص227 و 228.

[4] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 19، ص 432.

[5] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار ج 19، مسأله حجاب، ستر عورت.

[6] نک: همان، با اندکی تغییر.



ادامه مطلب
یک شنبه 5 آذر 1396  - 11:07 AM
خلاصه پرسش
چگونه قرآن، سنت، عقل و شهود، برای اخلاق، منبع محسوب می شوند؟
پرسش
منبعیت قرآن، سنت، عقل و شهود، برای اخلاق را چگونه معنا می‌کنید؟ لطفا اطلاعات کاملتری در این زمینه ارائه بفرمائید.
پاسخ اجمالی

در مورد این که الزامات اخلاقی از کجا شکل گرفته اند دیدگاه ها و مبانی گوناگونی ابراز شده و بر اساس نظام اخلاقی ما، هر یک از منابع یاد شده جهتی خاص از اخلاق را تحکیم می ورزند و گوشه ی از باغ جان را آباد می کنند؛ عقل پایه های اصلی اخلاق و التزام و عدم التزام به آن را برای ما بیان می کند (مثلا می گوید: اخلاق باید باشد والاّ نمی توان زیست مسالمت آمیز و ایده آلی داشت و...) یا در مستقلات عقلیه بایدها و نبایدها و اصول کلی اخلاق را تبیین می کند؛ قرآن لایه های نهانی و ظریف اخلاق را برای ما بیان می کند؛ آل البیت (سنت) اصول اخلاقی را در لباس عمل بر ما عرضه می کنند، حدود و مرزهای آن را که عقل و وحی بر آن حکم کرده اند برای ما با عمل و بیان خود می شکافند و به آن حلاوت می بخشند؛  فتوحات قلبی و پرتو افکنی های دل درها، مرزها و لایه های ژرف و نورانی تری از اخلاق را بر روی ما می گشاید و باعث می شود ما با جان و چشم دل اخلاق و واقعیت اعمال خود را درک و لمس کنیم.

پاسخ تفصیلی

درباره ی منشأ پیدایش حکم اخلاقی و این که احکام اخلاقی از کجا سرچشمه می گیرد؛ آیا حاکم در مسائل اخلاقی طبیعت است؟ یا عقل، یا جامعه ؟ یا خدا و یا عامل دیگر؟، دیدگاه های مختلفی ارائه شده است.

 

طبیعی است که ما هر مبنایی در نظام اخلاقی خود اخذ کنیم برای به دست آوردن دستورات و الزامات اخلاقی منابع خاصی برابر با نظام اخلاقی خود خواهیم داشت؛ به عبارتی بین نظام اخلاقی و منابع اخلاقی رابطه ی منطقی و تناسبی عقلانی برقرار است؛ نمی توان در یک سیستم اخلاقی خاص هر الزامی اخلاقی را از جایی بیرون کشید و یا بر آن تحمیل کرد.[1]

 

برای این که نقش هر یک از منابع یاد شده به درستی تبیین شود ابتدا در باره جایگاه عقل و نقل (قرآن و سنت) به صورت کلی سپس در مورد هر کدام از منابع یاد شده یعنی عقل، قرآن، سنت و شهود جداگانه به بحث خواهیم پرداخت:

 

جایگاه عقل و نقل در اخلاق

 

در باره جایگاه عقل و نقل (قرآن و سنت)، در پیشینه اندیشه اسلامى شاهد سه رویکرد مى باشیم نقل محورى، عقل مدارى و بالاخره راهى میانه آن دو.

 

1. برابر با دیدگاه نخست هرگونه داورى درباره خوبى و بدى به دست خداوند مى باشد، از این رو خوب چیزى است که شارع بدان امر و بد نیز چیزى است که او از آن نهى مى کند، زیرا چنین کارى از توان عقل بیرون مى باشد[2]

 

در این نگرش که در میان اهل سنت گروه هاى اهل حدیث، حشویه و حنابله و در میان شیعه جریان اخبارى گرى را در بر مى گیرد، عقل تنها خادم دین و ابزارى است جهت فهم مفاهیم و مقاصد آن[3]

 

2. به باور دیدگاه دوم عقل به تنهایى و بى نیاز از شرع به تشخیص خوب و بد توانمند مى باشد. این نگرش که به جریان «خردگرایى افراطى» شهرت یافته، همواره با جریان خرد ستیز نخست در چالش بوده و متأسفانه به دلیل ناکامى در رویارویى با آن ( به دلیل دخالت مستقیم حاکمان وقت)، پیامدهاى بدى را در عرصه اندیشه اسلامى بر جاى گذاشت.[4]

 

4. در کنار دو رویکرد نارساى یاد شده، درباره شناخت خوب و بد و مرزبندى آن در حوزه اخلاق، نگرش میانه سومى وجود دارد که جریان پایه دار عقلى شیعى یعنى نمونه درست و میانه روى از عقل گرایى اسلامى را تشکیل مى دهد.

 

در بررسى این دیدگاه، هر چند کوتاه یادآورى نکاتى بایسته مى باشد:

 

الف) راه هاى شناخت انسان ( در افراد معمولی و بدون در نظر گرفتن وحی و شهود)، منحصر در حس و عقل است.

 

ب) ادراک حسى به وسیله حواس ظاهرى و در اثر پیوند با جهان مادى خارجى به دست مى آید. برد این ادراک بسیار محدود مى باشد، از این رو نمى توان انتظار داشت که به وسیله آن بتوانیم مسیر صحیح زندگى را در همه ی ابعادش بشناسیم[5] علاوه این که حس هم در خیلی جاها خطا می کند و قادر به تشخیص نیست.

 

ج) ادراک عقلى نیز تنها وسیله اى براى درک سلسله مفاهیم کلى و بدیهیات اولیه است. اینها نیز براى شناخت و تعیین مسیر زندگى کارآیى ندارد. بیشترین توان چنین شناخت هایى آن است که بتواند یک سلسله مسایل فلسفى محض مانند وجود خداى متعال را اثبات کند.[6]

 

د) با وجود نارسایى هاى یاد شده در فرآیند راه هاى شناخت پیشین و ناتوانى آنها در تعیین برنامه دقیق زندگى به گونه اى که موجب سعادت و کمال اخروى و ابدى بشود از یک سو، و حکیم بودن خداوند که معنا ندارد انسان را براى دست یابى به سعادت ابدى از راه اعمال اختیارى آفریده ولى شناخت هاى لازم را در اختیار او قرار ندهد از دیگر سو، این نتیجه به دست مى آید که حکمت الهى اقتضا مى کند که شناخت لازم را در اختیار همه انسان ها قرار داده و راهى را معین کند که به پایه آن، انسان بتواند هدف و چگونگى رسیدن به آن را بشناسد و این راه، چیزى جز راه وحى و نبوت نیست.[7]

 

قرآن کریم نیز بدین حقیقت اشاره کرده آن جا که مى فرماید: «رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل». « ما پیامبرانى مژده و بیم دهنده فرستادیم تا از آن پس مردم را بر خداوند حجتى نباشد».[8]

 

ه) از نگاهى دیگر، رویکرد نارسایى عقل در ترسیم خطوط زندگى را بدین سان مى توان یادآور شد که خاستگاه خوب و بد و تشخیص آنها نه صرفا عواطف و احساسات آدمى است، و نه قرارداد محض، و نه امر الهى است؛ بلکه مفاهیمى حقیقى و خارجى اند. البته نه به صورت مفاهیم ماهوى که داراى ما به ازاى عینى و مستقل باشند، بلکه از قبیل مفاهیم فلسفى مى باشند که منشأ انتزاع خارجى دارند یعنى درست همانند این دیدگاه درباره زیبایى حسى که حقیقت زیبایى را همان تناسب میان دو چیز مى داند، آن هم تناسب میان دو حقیقت عینى و خارجى و نه وابسته به ذوق و سلیقه افراد، در حوزه اخلاق و تشخیص خوب و بد نیز چنین است یعنى در سنجش میان دو حقیقت عینى و خارجى که یک طرف، فعل اختیارى انسان است و طرف دیگر کمال واقعى و عینى اوست، مى گوییم هر کارى که به کمال مطلوب انسان منتهى شده و در خدمت رسیدن به آن قرار گیرد، خوب و هر کارى که انسان را از آن دور سازد، بد است. از این رو خوبى یا بدى فعل  اختیارى انسان پس از تأمل عقلانى با سنجش و مقایسه میان آن رفتار و کمال مطلوب به دست آمده و تابع میل و سلیقه و قرارداد ما نیست.

 

تا این جا، هر چند معیار تشخیص خوب و بد، عقل شناخته شد اما از آنجا که ما در تشخیص کمال با مشکل روبه رو هستیم و از طرفی رابطه افعال با نتایج آن ها در بسیاری از موارد بر ما نامعلوم است، چون هر کسی ممکن است کمال نهائی را چیزی بپندارد مثلاً ارسطو کمال انسان را در اعتدال قوای سه گانه؛ غضبیه، شهویه و عاقله می داند و...

 

خلاصه تضمینى وجود ندارد که عقل انسان کمال مطلوب را درست شناخته یا پیوند میان افعال اختیارى آدمى با آن را درست درک کند یعنى به درستى بداند که فلان کار خاص چه تأثیرى در رسیدن به کمال مطلوبش دارد؟ آیا او را به آن نزدیک مى کند یا از آن دورتر مى سازد. این است که براى دور ماندن از خطاهاى احتمالى دوگانه مزبور، یعنى تشخیص هدف مطلوب و نیز راه منتهى به آن، باید به دامان شرع و پیام الهى پناه آورد[9] خلاصه آنچه عقل از رابطه بین افعال و کمال نهائی به دست می آورد یک مفاهیم کلی است که برای تعیین مصداق ها و دستور های اخلاقی چندان کارائی ندارد مثلاً با کمک عقل می فهمیم عدل خوب است یا پرستش حسن است اما عدل در هر موردی چه اقتضاء دارد و چگونه رفتاری در هر موردی عادلانه است عقل راه روشنی پیش پای ما نمی گذارد. یا عقل می گوید خداوند و صاحب نعمت را باید پرستش و ستایش کرد اما چطور و چگونه؟ اینها را دیگر عقل به تنهائی قادر به قضاوت نیست.

 

پس از این بیان کلی اینک به بیان هر یک از منابع یاد شده می پردازیم :

 

عقل

 

براساس آن چه بیان شد هر چند عقل براى دست یابى به نتایج درست در مورد تکالیف اخلاقى، به یارى وحى نیازمند است، ولی این به معنای بی فایده بودن عقل نیست چون عقل دارای کار کرد های مفید و متعددی است که به برخی از آنها اشاره می کنیم:

 

عقل و معنا داری گزاره های اخلاقی

 

در اینکه مفهوم گزاره ها همیشه در طول تاریخ ثابت و لایتغیرند یعنی حقایق اگر حقایقند برای همیشه حقیقتند و اگر نیستند برای همیشه دروغ هستند؛ و یا این که معنای آن ها عوض می شود؛ یعنی یک قضیه در طول زمان خودش تغییر می کند؛ نظر اندیشمندان مسلمان این است که گزاره های اخلاقی همواره یک مفهوم ثابت داشته و دارند؛ این یک بحث عقلی است و به طور طبیعی مرجع در شناخت این مهم که آیا مفاهیم اخلاقی مطلقند یا نسبی و یا به عبارتی ثابتند یا متغیر، عقل می باشد.

 

عقل پیشوانه استنتاج تمام گزاره ها است

 

ما از جهت معنا داری گزاره های اخلاقی و همچنین بعد از به دست آوردن یک حکم اخلاقی از کتاب و سنت، در ضرورت و وجوب عمل به آن باز به عقل نیازمندیم مثلا می گوییم؛ شرع گفته احترام به پدر و مادر واجب است وکسی که به آن ها احترام نگذارند گرفتار عذاب دنیوی و اخروی خواهد شد این یک قیاس عقلی است هر چند مقدمه آن از شرع به دست آمده است. همچنین عقل اصل التزام به اخلاق را برای ما مبرهن می سازد که اگر اخلاق نباشد جامعه و روابط اجتماعی به سردی می گراید و نمی توان زیست مسالمت آمیز و ایده آلی داشت.

 

بنابراین منبعیت عقل در اخلاق به این است که عقل در مستقلات عقلیه بایدها و نبایدها و اصول کلی اخلاق را تعریف می کند.

 

علاوه این که ایمان شخص مؤمن باید بر پایه شناخت عقلى واقعى و استدلال استوار باشد.[10]

 

قرآن

 

قرآن به عنوان منبع اصلی شناخت دین مطرح است در قرآن کریم این مطلب چند بار تذکر داده شده که باری تعالی خطاب به مردم می فرماید: «رسول من، به شما چیزی را آموخت و مطالبی را برای شما بیان کرد که شما نمی توانستید به آن ها پی ببرید و به آن ها علم پیدا کنید؛ یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون»[11] خداوند تبارک و تعالی در این آیه نفرموده: «علمکم ما لم تعلموا؛ چیزی را به شما آموخت که شما نمی دانستید؛ بلکه فرموده چیزی را به شما آموخت که شما راهی برای شناخت آن نداشتید یعنی مطالبی آورد که این مطلب از دسترس اداراکات متعارف شما خارج است؛ حس بشر؛ و هم بشر، خیال بشر و عقل بشری راهی به آن ها نداشت گاهی این تعبیر در قرآن بعد از این که خداوند حکمی را بیان کرده آورده شده است یعنی ابتدا حکمی را آورده و بعد این عبارت و یا آیه ی به این مضمون که شما نمی توانستید این احکام و دستورات را با عقل خودتان درک کنید.[12] و این نشان آن است که عقل بشری قادر نیست و نبوده که تمام نیازهای انسان را جواب گو باشد و اگر کتاب های آسمانی نبود بشر با عقل خود به هیچ وجه نمی توانست به بسیاری از واقعیات دست پیدا کند.

 

این کتاب همچون طبیعت تکوینی بسیاری از رموز را در خود نهفته دارد ولی با این تفاوت که این جهان تشریعی است و بر خلاف جهان تکوینی زبانی هم برای بازگوئی اسرار خود دارد و سال ها است که با زبان گویای خود بشر را به بهترین راهها دعوت کرده و می کند.

 

بنابراین عقل ما را به قسمتی از حقایق هدایت و راهبری می کند از جمله چیزهایی که عقل ما به آن حکم می کند این است که من نسبت به درک بسیاری از چیزها ناتوانم چون مقدمات درک آن در اختیار من نیست به همین خاطر همین عقل، دست ما را در دست کتاب خالق خود می گذارد و می گوید از این جا به بعد را، گر طالبید به رهبری این کتاب پیش بروید.

 

خلاصه هرچند عقل در مستقلات عقلیه بایدها و نبایدها و اصول کلی اخلاق را تعریف می کند، اما برای تعیین مصداق های اخلاقی و نکات ریز و ظریف اخلاق، نیازمند قرآن و سنت هستیم.

 

سنت:

 

با وجود این که سنت نیز یکی از منابع شناخت دین و از جمله اخلاق است ولی باید توجه داشت که سنت در حقیقت تفسیر و شرح قرآن است؛ چه این سنت اقوال و سخنان معصومان باشد و چه افعال و رفتار آن بزرگواران؛ سنت در هر حال بیانگر مفاد آیات قرآن و توضیح و شرح آیات است چون قرآن بر جامعیت خود شهادت داده است که آنچه بشر تا روز قیامت به آن نیاز داشته من بیان کرده ام[13] ؛

 

البته باید برای بهره بردای از این منبع عظیم تشریعی و برای استخراج قوانین آن روش شناخت آن را داشته باشیم.

 

قوانین چگونگی استفاده و بهره برداری  از قرآن را باید در سنت جستجو کرد.

 

بدون تردید قرآن بدون سنت برای سعادت بشر کافی نخواهد بود؛ چون اولا قرآن سرشار از قوانین کلی است و چگونگی استفاده و بهره برداری از قرآن را باید در سنت جستجو کرد. و ثانیا: تنها قانون خوب نمی تواند تأمین کننده سعادت باشد بلکه اجراء دقیق و ماهرانه را هم می طلبد، به نظر می رسد معرفی پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع)، در قرآن به عنوان اسوه اشاره ای دقیق به این مطلب باشد که قانون عالی نیازمند مجری فهیم و دقیق است؛ قانون تا متلبس به عمل نشده کسی از شیرینی و ارزش آن اطلاع ندارد ولی وقتی مجریان آن با درک درست از قانون و موقعیت قانون، آن را به نحو احسن در جامعه پیاده کردند و همه به چشم خود شاهد ثمرات مبارک آن بودند آن وقت همه به بزرگی و ظرافت آن پی خواهند برد

 

شهود

 

راه اشراق و شهود راه سومی است که در وراء دستگاه حس و تعقل قرار دارد؛ تو گویی ظاهر بینان به کمک حس، متفکران به مدد استدلال و روشن بینان به یاری الهام و اشراق از جهان بالا به کشف حقایق می پردازند. [14]

 

شهود یک واقعیت شناسی نوری است که امکان آن از نظر علم و دانش قابل انکار نیست، به عبارتی جنبه های تجربی به وسیله حواس و جنبه های عقلانی به واسطه اندیشه منطقی و ریاضی و جنبه های ماورای حس و استدلال با الهام و اشراق شناخته می شود.

 

در میان دانشمندان غربی «الکسیس کارل» از جمله افرادی است که برای شهود ارزش خاصی قائل شده است او می نویسد: به یقین اکتشافات علمی تنها محصول و اثر فکر آدمی نیست، و نوابغ علاوه بر نیروی مطالعه و درک قضایا از خصایص دیگری چون اشراق برخور دارند. با اشراق چیزهایی را که بر دیگران پوشیده است می یابند و روابط مجهول بین قضایا که ظاهراً با هم ارتباط ندارند را می بینند و گره از مجهولات را به فراست در می یابند، به این ترتیب گاهی شناسایی دنیای خارج و از جمله اصول اخلاقی از راه های دیگری به جز عقل، وحی و ... برای ما میسر است.

 

امروزه علم «متافیزیک» عهده دار مطالعه چنین زوایای از وجود و روح آدمی است و به خصوص جنبه ای از وجود انسانی که هنوز خوب شناخته نشده است مطالعه می کند یعنی علت روشن بینی فوق العاده برخی ها را برای ما مدلل می سازد [15] .

 

این حقیقت که گاهی یک رشته حقایق و امور پنهان از حس به ضمیر انسانی القاء و الهام می شود و چنان فضای ذهن انسان روشن می گردد که انسان یقین پیدا می کند که آنچه را دریافته است صحیح و قطعی است یعنی واقعیت شیء کشف شده را می بیند، واقع چنان بر او مشهود است که برای انسان هیچ جای تردید باقی نمی ماند.

 

البته از آنجا که آنچه برای انسان کشف می شود تنها گوشه ی از واقعیت و چه بسا به خاطر تنگناهای روحی و پندارها و باورهای  اشتباه شاید ماهیت شیء کشف شده را خوب نتوانیم درک کنیم به عبارتی ماهیت شیء الهام شده در روح و ذهن ما اثر معکوس داشته باشد، به همین جهت باید توجه نمود که در علم شهودی و یافته های درونی نیز، امکان خطا و کذب وجود دارد؛ از این رو، پی بردن به صدق و کذب مکاشفات و دریافت هائی که صدقشان ضروری نباشد، نیازمند معیار و بررسی خاص خود می باشد.[16]

 

شهود آنچنان که در مکاتب غربی مانند مکتب «توماس رید»[17]  یا کسانی مثل «آکویناس و آگوستین»[18] مطرح است در مکتب اخلاقی ما طرح نشده است. ما شهود را در علم عرفان مورد بحث و بررسی قرار می دهیم و آن را یکی از مسائل آن علم می دانیم.

 

به هر حال می توانیم از طریق تهذیب نفس و شهود به معنایی که در عرفان اسلامی آمده است، مفاهیم اخلاقی را کشف و شهود کنیم مثلاً انسانی با چشم دل، خود را و همه موجودات عالم را نیازمند و فقر محض می یابد.

 

خدای متعال در مورد انسان های که با اخلاص و با تکیه بر دین او در پی شناخت بیشتر اویند می فرماید: آنان که در خصوص ما مجاهدت نمایند، البته آن ها را به راه های خود هدایت می کنیم و البته خداوند با نیکوکاران است. [19]

 

و پیغمبر اکرم (ص) می فرماید: «هر کس به آنچه که می داند عمل کند خداوند علم آنچه را که نمی داند به او روزی می دهد»[20]

 

برای اینکه این مسأله خوب تبیین شود به اجمال اشاره ای کلی به عرفان اسلامی می افکنیم، عرفان اسلامی به دو بخش عملی و نظری تقسیم می شود؛ عرفان نظری در مورد تفسر هستی یعنی خدا، جهان و انسان می پردازد و زمینه ها و مسائل نظری و علمی این موارد را مورد بحث قرار می دهد. عرفان از این جهت مانند فلسفه است. بخش دیگر آن، عرفان عملی است و مانند اخلاق است ومی خواهد انسان را تغییر دهد و به جلو ببرد؛ بخش عملی عرفان توضیح می دهد برای اینکه انسان به قله رفیع انسانیت یعنی توحید برسد، باید بداند از کجا آغاز و چه منازلی را به ترتیب طی کند و در منازل بین راه چه احوالی برای او رخ می دهد و چه وادراتی به او وارد می شود و البته همه این منازل و مراحل باید با اشراف و مراقبت یک انسان کامل و پخته که قبلاً این راه را طی کرده واز رسم و راه منزل ها آگاه است صورت گیرد و اگر همت انسان کاملی بدرقه را او نباشد خطر گمراهی در کمین اوست.

 

ترک این مرحله بی همرهی خضر مکن

 

ظلمات است بترس از خطر گمراهی[21]

 

نتیجه این که؛ اخلاق در سه حوزه ی: 1- معنا بخشی، 2- استخراج و استنباط احکام گزاره های اخلاقی، 3- درک واقعیت اعمال و کمک در ضمانت اجرایی، به منابع یاد شده نیازمند است. گرچه ممکن است این نیازمندی به هر یک از منابع متفاوت باشد یعنی؛ در هر سه حوزه به یک منبعی احتیاج داشته باشد اما نیازمندی آن به منبع دیگر فقط در یک یا دو حوزه ی خاص، باشد.

 

[1] استاد هادوی تهرانی، باورها و پرسش ها، قم، خانه خرد، ص 95.

[2] زابینه اشمیتکه، اندیشه هاى کلامى علامه حلى، ترجمه احمد نمایى، ص 116، بنیاد پژوهش هاى اسلامى رضوى، 1378).

[3] عباس مرتضوى، علم و عقل از دیدگاه مکتب تفکیک، ص 189، مرکز جهانى علوم اسلامى، 1381).

[4] همان.

[5] محمد تقى مصباح یزدى، معارف قرآن، ج 4 و 5) راه و راهنماشناسى (، ص 10، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1382).

[6] همان، ص 11.

[7] همان، ص 15.

[8] نساء، آیه 165.

[9] محمد تقى مصباح یزدى، فلسفه اخلاق، ص 80- 82، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1381).

[10] مارتین مکدرموت، اندیشه هاى کلامى شیخ مفید، ص 71، مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مک گیل شعبه دانشگاه تهران، 1363).

[11] بقره، 151.

[12] هادوی تهرانی، باورها و پرسشها، قم، خانه خرد، چاپ سوم 1382، ص 48.

[13] " و نزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شی "؛ نحل، 89.

[14] انسان موجود ناشناخته ص 135 تا ص 137 به نقل جعفر سبحانی آگاهی سوم ص 50.

[15] همان.

[16] آیت الله جوادی آملی، شریعت در آینه معرفت، قم، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم، 1372، ص 137.

[17] شهریاری ، حمید ، فلسفه اخلاق در تفکر غرب از دیدگاه السدیر مک اینتاید، تهران، سمت چاپ اول 1385 ص 215.

[18] همان ص 155 و ص 156.

[19] عنکبوت، 69.

[20] حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 27، ص 164؛ علامه مجلسی، بحارالانوار ج 2، ص 30، و ج 65، ص 312.

[21] برای آگاهی بیشتر، نک: مطهری، مرتضی، آشنائی با علوم اسلامی، تهران، چاپ سیزدهم، 73 ج 2 ص 85 تا ص 87.



ادامه مطلب
یک شنبه 5 آذر 1396  - 11:06 AM

خلاصه پرسش

راه خلاصی از استمناء را توضیح دهید؟

پرسش

من بارها مرتکب استمناء شدم و بارها پشیمون شدم و توبه کردم اما دوباره این عمل را انجام دادم لطفا مرا راهنمایی کنید.

پاسخ اجمالی

گناه و معصیت، مانند لجن زار متعفنی است که انسان، هر چه بیشتر در آن فرو می رود، کمتر بوی تعفن آن را حس می کند، زیرا حس بویایی او از کار می افتد و متوجه غرق شدن بیشتر خود نمی شود.

 

لکن، تصمیم جدی انسان به بازگشت از هر جای این مسیر باتلاقی و متعفن ، خود یک پیروزی است. کسی که الان و در این مرحله به این پیروزی رسیده است، باید سعی کند انگیزه ی خود را برای مبارزه با گناه، قوی تر نماید تا در مراحل بعدی هم پیروز شود.

 

خود ارضایی که از آن به استمناء یاد می شود از گناهان کبیره می باشد و در اسلام از حرمت برخوردار است و مجازات سنگینی نیز بر آن قرار داده شده است.

 

بهترین راه رهایی از استمناء و خود ارضایی، ازدواج شرعی (دائم یا موقت) با شرایط خاص آن که در رساله های عملیه بیان شده است می باشد. و اگر ازدواج ممکن نباشد با ورزش کردن و روزه گرفتن و پر کردن اوقات فراغت باید با این عمل مبارزه کرد تا افراد و جامعه از ضررهای جسمی و روحی و روانی آن در امان بمانند.

پاسخ تفصیلی

گناه و معصیت، مانند لجن زار متعفنی است که انسان، هر چه بیشتر در آن فرو می رود، کمتر بوی تعفن آن را حس می کند، زیرا حس بویایی او از کار می افتد و متوجه غرق شدن بیشتر خود نمی شود.

 

لکن، تصمیم جدی انسان به بازگشت از هر جای این مسیر باتلاقی و متعفن ، خود یک پیروزی است. کسی که الان و در این مرحله به این پیروزی رسیده است، باید سعی کند انگیزه ی خود را برای مبارزه با گناه، قوی تر نماید تا در مراحل بعدی هم پیروز شود.

 

اما در مورد راه های قوی کردن انگیزه برای مبارزه با گناه می توان به موارد زیر اشاره کرد:

 

1. توجه به مفاسد و مضرات گناه

 

2. توجه به ارزش والای شخصیت خود

 

3. توجه به مقام عظیم خداوند و رعایت کردن دستورهای او

 

4. توجه به ارزش مبارزه با گناه و هوای نفس، به عنوان یک هنر و لذت بخش بودن پیروزی بر نفس.

 

نکته ی بسیار مهم در این راه، مایوس نشدن از رحمت الهی و استعانت از او و توکل به اوست. از توبه شکنی مکرر خود به هیچ وجه دلسرد نشوید و با عزمی جزم و با توجه به راهکارهای اشاره شده در بالا، به مبارزه با این پدیده برخیزید. ما بر این باوریم که با دستگیری و لطف پروردگار مهربان، شما در این مبارزه پیروزخواهیدشد.

 

جلق یا خود ارضایی که از آن در متون دینی به استمناء تعبیر می آورند، عبارت است از اینکه انسان با خودش کاری کند که از او منی خارج شود (جنب شود) این کار ممکن است با لمس کردن بدن خود، نگاه کردن به منظره های شهوت آلود (عکس، فیلم و ...) و یا مطالعه کتاب ها و مطالب شهوت انگیز (داستان، رمان و ...) و یا گوش دادن به مطالب شهوت انگیز (نوار، تلفن و ...) یا فکر و خیال در امور شهوانی به قصد بیرون آمدن منی، صورت گیرد که در هر صورت حرام است و از گناهان کبیره محسوب می شود. [1]

 

بهترین راه برای خلاصی کامل از استمناء و خود ارضایی،  ازدواج شرعی (دائم یا موقت) با شرایط خاص آن که در رساله های عملیه بیان شده است، می باشد. و اگر ازدواج ممکن نباشد، می توان از نکاتی که در ذیل می آید با توکل بر خدا بهره جست:

 

1- برای ترک خود ارضایی تصمیم جدی داشته باشید.

 

2- از مشاهده انواع عکس ها و فیلم های شهوت انگیز به شدت پرهیز کنید.

 

3- در انتخاب دوست دقت نمائید و افرادی را برگزینید که مشوق شما در این کار نباشند و همچنین از دوستی های نا مشروع با جنس مخالف جدا خودداری کنید.

 

4- از خیال پردازی دوری کنید و سعی کنید همیشه مشغول به کارهای مفید باشید ( مطالعه کتابهای غیر شهوت انگیز- ورزش سنگین و...) و به یاد داشته باشید بیکاری مساله ای است که اگر از آن دوری نکنید ممکن است شما را به هر چیزی وادارد.

 

5 – حتی الامکان سعی کنید در جایی تنها نباشید.

 

6 – روزه گرفتن برای کنترل خواسته های نفسانی و تقویت اراده شما بسیار مفید است .

 

اگر قادر به روزه گرفتن نیستید، سعی کنید پرخوری نکنید و یا حداقل به هنگام خواب شکم  شما بیش از حد معمول پر نباشد .

 

7 – از خوردن غذاهایی که باعث تحریکات جنسی می شود، پرهیز کنید ( موز- شکلات – انجیر- خرما- پیاز- فلفل - تخم مرغ - گوشت قرمز، غذاهای پرچرب و.....)

 

8- همیشه مثانه ی خود را خالی نگه دارید.

 

9-  شبها قبل از خواب مطالعه کنید و همچنین هرگز به رو نخوابید...

 

نتیجه آنکه با دوری کردن از محیط های خلوت و پرکردن اوقات فراغت با برنامه هایی هم چون مطالعه، ورزش، قرائت و حفظ قرآن، عبادت، روزه گرفتن، ارتباط با افراد متدین و خود ساخته، اقدام به ازدواج و ارضای غریزه ی جنسی از راه حلال... می توانید شرایط و زمینه های گناه را از بین ببرید.

 

 


 

[1] این گناه در روایات همسنگ با زنا شمرده شده است. "وسائل‏الشیعة ج : 20 ص : 352".



ادامه مطلب
یک شنبه 5 آذر 1396  - 11:04 AM
خلاصه پرسش
شیطان چگونه در فکر و اندیشه ما نفوذ کرده و خواسته‏‌هاى خویش را القا می‌‏کند؟!
پرسش
شیطان چگونه در فکر و اندیشه ما نفوذ کرده و خواسته‏‌هاى خویش را القا می‌‏کند؟!
پاسخ اجمالی

پیش از این که راه‏هاى نفوذ شیطان در آدمى را مورد کنکاش قرار دهیم، لازم است شناختى و لو اجمالى، از موجودى به نام شیطان داشته باشیم. در مبدأ اشتقاق لغت شیطان، میان صاحب نظران، اختلافاتى وجود دارد، ولى صحیح‏تر است بگوییم که این کلمه، از واژه‏ى "شَطَن" به معناى دور شده، آمده است. لذا مى‏تواند مصادیق متعددى داشته باشد، ولى بارزترین آنها و رئیس تمامى ایشان ابلیس است.

 

شیطان موجودى است از جنس جن و از این رو مى‏تواند با تمثل به اشکال گوناگون خویش را در قالب هر چیزی اعم از حیوان یا انسان، غیر از معصومین (‏ع) بنمایاند.

 

پس یکى از اساسى‏ترین راه‏هاى اغواگرى او همین طریق است. که در لحظات حساس سرنوشت انسان‏ها، خود را به شکل انسانى ظاهر الصلاح در آورده و موجبات فریب آدمى را مهیا مى‏کند.

 

اما او همیشه از این روش استفاده نمى‏کند. او موجودى مثالى است؛ یعنى حالتى میان تجرد و تجسم دارد، از این جهت نمى‏تواند به طور مستقیم در روح مجرد آدمى، که قوام و انسانیت انسان است؛ راه یابد. لذا از مجرایى به نام نفس أماره خواسته‏هاى خویش را در جان ما مى‏نشاند. نفس اماره همان بعد حیوانى نفس انسانى است که در صورت ترقى وکمال تبدیل به نفس مطمئنه یا روح عالى مى‏شود.

 

پس شیطان با تداعى و جلوه‏نمایى، آنچه از انحرافات که مورد تمایل نفس اماره یا هواهاى نفسانى انسان است، موجبات گمراهى و فریب آدمى را فراهم مى‏کند. لذا باید گفت که شیطان یک جزء العلة یا علت معده در فریب آدمى است، نه علت تامه.

 

اما این جلوه‏نمایى‏ها، نمودهاى متفاوتى دارند که همگى با تمایلات حیوانى ما، هم صدا هستند که عبارت اند از:

 

الف: تزیین اعمال زشت: شیطان با زیبا جلوه دادن زشتى‏ها، قبح ظلم و گناه را از بین مى‏برد و موانع اجتماعى در عمل به محرمات را مى‏کاهد، تا انسان راحت‏تر به دامان گناه بیافتد. این همان توجیه‏گرى‏هایى است که ما براى عمل به گناه، نزد خود اقامه مى‏کنیم.

 

ب: وعده‏هاى دروغ: شیطان با دادن وعده‏هاى دروغ و آرزوهاى بلند و دست نیافتنى، انسان را از یاد معاد، مرگ و خداوند متعال، باز مى‏دارد و چنین شخصى درگیر هواهاى نفسانى است و در پى رسیدن به آن آرزوى کذایى حاضر است تا به خاطر آن مرتکب گناهان بزرگ نیز بشود.

 

ج: بیم و هراس: شیطان با ایجاد رعب و ترس از آینده و رویدادهاى آن آدمى را به انباشت ثروت، فرار از جهاد، همراهى با طاغوت و... فرا مى‏خواند و او را به اعمال ناشایست و گناهانى که نشأت گرفته از ترس از آینده هستند، وامى‏دارد.

پاسخ تفصیلی

لازم است براى رسیدن به پاسخ صحیح از پرسش فوق، ابتدا شناختى و لو اجمالى از موجودى به نام شیطان داشته باشیم. در مبدأ اشتقاق کلمه‏ى شیطان، میان دانشمندان، چندین مبنا وجود دارد. اما آنچه که مناسب‏تر به نظر مى‏رسد، این است که لغت شیطان، از "شطن" به معناى دور شده است.[1]

 

بنابه گفته‏ى بسیارى از مفسرین، شیطان؛ یعنى موجودى موذى و طاغى که از راه راست خارج شده است. با این فرض، اسم شیطان، یک اسم عامى است که مصادیق متعددى دارد و هر موجود طغیانگرى از انس و جن را شامل مى‏شود[2]. اما ابلیس همان شیطانى است که از سجده بر آدم ابوالبشر(ع)[3] ابا ورزید.

 

به تصریح قرآن کریم، ابلیس نه موجودى انسى بلکه از جنس جن[4]است و از آتش آفرید شده. ویژگى این گروه از مخلوقات، این است که حالتى میان جسم و تجرد دارند و مى‏توانند به اشکال مختلف تمثُّل کنند؛ یعنى در قالبى خارجى و عینى درآیند.

 

ظاهراً منظور سؤال از شیطان، همان ابلیس باشد. با توجه بدین فرض به پاسخ سؤال خواهیم پرداخت.

 

همان طور که گفتیم، شیطان موجودى مثالى است و مى‏دانیم که انسان یک موجود دو بُعدى است؛ یعنى هم جنبه‏ى جسمانى دارد و هم جنبه‏ى روحانى. پس اگر شیطان بخواهد آدمى را فریب دهد، ناگزیر باید از مجرایى خاص، با روح آدمى که قوام و انسانیت انسان بدان است، ارتباط برقرار کند. نفس انسان جنبه های مختلف دارد. جنبه‏ى روحانى که از آن به روح یا نفس مطمئنه تعبیر مى‏شود و جنبه ی اهریمنى که از آن به نفس اماره یا هواهاى نفسانى، تعبیر مى‏شود.

 

شیطان براى حکم راندن به آدمى، ناگزیر از مجراى نفس اماره‏ى او،[5]استفاده خواهد کرد و از آن بهره خواهد برد؛ از طرف دیگر یک موجود مثالى، نمى‏تواند به نحو مستقیم با موجودات جسمانى در تکاپو و ارتباط باشد. این ارتباط مرموز شیطان با نفس اماره، همان چیزى است که از آن به عنوان القا یا وسوسه یاد مى‏کنند.

 

علامه طباطبایى در این باره مى‏گوید:"شیطان از طریق القاى وسوسه در قلب، آدمى را مى‏فریبد."[6]

 

پس شیطان، یک جزو علت است و به تنهایى نمى‏تواند، انسان را گمراه کند، بلکه انسان را به سوى آنچه که نفسش مى‏طلبد، فرا مى‏خواند. یا به دیگر سخن یک علت مُعدّه است، نه علت تامه.

 

انسان نیز در قبال وى، مختار است و مى‏تواند راه او را دنبال کند و یا پیرو فرامین حق و عقل خویش باشد. از این رو است که خداوند متعال، در نهى انسان از عمل به فرامین شیطان، مى‏فرماید:"و پا جاى پاى شیطان، نگذارید که او براى شما دشمنى آشکار است."[7]

 

حال سؤال این است که شیطان چگونه، احساسات غیر عقلانى و هواهاى نفسانى آدمى را تحریک مى‏کند و او را به انجام اعمال ناشایست وامى‏دارد. شیطان از راه‏هاى مختلف در رسیدن بدین مقصود، بهره مى‏برد که به چند مورد از آنها، اشاراتى خواهیم داشت.

 

همان گونه که گفتیم، شیطان مى‏تواند به عنوان یک موجود عینى و خارجى تمثُّل پیدا کند. این خود یکى از طرق اغواگرى شیطان است؛ یعنى در لحظات حساس و تاریخى، به عنوان یک فرد ظاهر الصلاح در آمده و انسان‏ها را از مسیر حق، گمراه مى‏کند. نمونه‏هایى از این قضیه، در تاریخ ثبت شده است و چه بسا براى هر یک از ما نیز، پیش آمده باشد.[8]

 

اما او از روش‏هاى دیگرى نیز، بهره مى‏برد که در آیات قرآنى، به آنها اشاره شده است.

 

الف. تزیین اعمال زشت: یعنى شیطان کارهاى ناپسند را زیبا جلوه مى‏دهد، تا براى مردم عمل بدان پسندیده و شایسته به نظر آید. این همان چیزى است که در قرآن کریم، از آن به تلبیس حق به باطل[9] و باطل به حق، که یکى از شگردهاى یهود است، یاد شده است.

 

تزیین اعمال، راهى است که آسان و موافق با خواسته‏هاى نفسانى آدمى است. از این رو در قرآن آمده است: "شیطان کردارشان را بر آنها زینت داد. پس ایشان را از راه خدا باز داشت...."[10]

 

ب. وعده‏هاى دروغ: شیطان با دادن وعده‏هاى دروغ و رواج آرزوهاى بلند، انسان را از واقعیات و چالش‏هاى فرا روى خودش، غافل کرده و به اوهامى دور از دسترس مشغول مى‏کند. مشخص است که نتیجه‏ى چنین چیزى جز فرجام فراموشى و غفلت از خداوند نیست.

 

از این رو خداوند متعال مى‏فرماید:"(شیطان) وعده‏شان مى‏دهد و به آرزو کردن وادارشان مى‏کند...."[11]

 

ج. بیم و هراس: یکى دیگر از حربه‏هاى شیطان تمسک به ترساندن و بیمناک کردن انسان، نسبت به آینده است. این حالت ترس علتى است براى معالیل ناپسند فراوانى چون ناامیدى، سوء ظن به خداوند، عدم توکل و نهایتاً خوددارى انسان از پرداختن به نیکى‏ها. مثل این که شیطان، آدمى را از فقر و تهى‏دستى در آینده، بترساند که این مطلب موجب بخل و ممانعت انسان از انفاق مى‏شود. این موضوع نیز در آیات قرآنى مورد توجه قرار گرفته است. آن جا که مى‏فرماید:"شیطان به شما وعده فقر و تهى‏دستى مى‏دهد و به فحشا امرتان مى‏کند."[12]

منابع و مآخذ:

1. تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازى.

2. المیزان، محمد حسین طباطبایى.

3. اخلاق در قرآن، محمد تقى مصباح یزدى.

 

 

[1] لسان العرب، ج 13، واژه‏ى "شَطَنَ".

[2] تفسیر نمونه، ج1، ص 191.

[3] "نگامى که به ملایک گفتیم تا بر آدم سجده کنند؛ همه سجده کردند مگر ابلیس که ابا و تکبر ورزید و از کافران شد". بقره، 34.

[4] کهف، آیه 50.

[5] اخلاق در قرآن، ص 234.

[6] ترجمه‏ى المیزان، ج1، ص 201.

[7] بقره، آیه 208.

[8] نک: سلیم ابن قیس هلالى، اسرار آل محمد، ص 220.

[9] بقره، 42.

[10] نحل، 24.

[11] نساء، 120.

[12] بقره، 268.



ادامه مطلب
یک شنبه 5 آذر 1396  - 11:04 AM
خلاصه پرسش
چرا شیعه ازدواج موقت (صیغه، متعه) را جایز می داند؟
پرسش
چرا اهل تشیع اعتقاد به جواز متعه (صیغه، ازدواج موقت) دارند، در حالی که پس از رحلت پیامبر (ص) حرام اعلام شده بود؟
پاسخ اجمالی

ابتدا باید توجه کنیم که این قضیه از مسائل فقهی است که باید در مجال و زمینه خاص و از طرف متخصصین فن بررسی شود. اینجا اجمالی از مطالب را بیان کرده و بحث کامل را به جواب تفصیلی ارجاع می دهیم.

 

1. ازدواج موقت به ازدواجی گفته می شود که بین زن و مردی که هیچ مانعی از ازدواج نداشته باشند و با رضایت طرفین، همراه مهر معین تا زمان مشخصی عقد ازدواج بسته شود. این نکاح طلاق ندارد و با اتمام وقت خود به خود از هم جدا می شوند.

 

2. دلائل ازدواج موقت:

 

در قرآن کریم آیه 24 سوره نساء بر این امر دلالت دارد و در روایات از تعدادی از صحابه از قول پیامبر (ص) نقل شده است که حضرت این نکاح را تشریع کرده است. به طوری که در تشریع آن هیج اختلافی نیست. اهل سنت هم که قائل به نسخ حکم جواز متعه شده اند هم در این که ناسخ چیست و هم در زمان نسخ بسیار با هم اختلاف دارند، این اضطراب در بیان نسخ از قرائن عدم صحت نسخ است. از طرفی تعداد زیادی از صحابه و تابعین قائل به حلیت نکاح متعه شده اند و این حکم را عاری از نسخ دانسته اند.

 

البته در این مورد شبهاتی وارد شده است که همگی ضعیف اند و از آنها به خوبی جواب داد شده است.

پاسخ تفصیلی

 قبل از شروع بحث لازم است به دو مساله اشاره کنیم:

 

1. این مساله از مسائل فقهی است که باید در جایگاه خاص آن و از طرف متخصصین فقهی – فقهاء – از اهل سنت و شیعه به همراه دلائل هر کدام از کتاب و سنت و بدون جو سازی و توهین از دو طرف بحث شود.

 

2. پرداختن این موضوع همراه اهانت و جو سازی (همانطور که بعضی از سایت های اینترنتی و کتاب های مخالف عمل می کنند) یک راه نامناسب و به دور از ادب و اخلاق اسلامی است.

پس لازم است بحث را در ضمن نقاط ذیل بررسی کنیم:

1. تعریف ازدواج موقت

2. دلیل آن از کتاب و سنت

3. آیا این حکم نسخ شده است؟

4. موضع صحابه و تابعین نسبت به این موضوع

5. اشاره به بعضی از شبهات در این زمینه

1. تعریف ازدواج موقت:

عقد متعه عبارت است از این که: زن آزاد (زنی که کنیز نباشد) با رضایت، خودش را با مهریه مشخص و مدت معینی به ازدواج مردی در آورد که منعی برای ازدواج با او از جهت سببی، نسبی، رضاعی (شیرخوارگی) یا شوهر دار بودن زن (همسر مرد دیگری نباشد) یا در عده بودن یا دیگر موانع شرعی، وجود ندارد.

 

در این عقد هر گاه مدت تمام شود زوجین بدون طلاق از هم جدا می شوند و زن اگر با او آمیزش شده باشد و یائسه هم نباشد باید عده ی طلاق نگه دارد. و اگر حیض نشود -ولی در سنی است که باید حیض ببیند – باید چهل و پنج روز عده نگاه دارد [1] .

 

فرزند چنین ازدواجی – چه پسر یا دختر – ملحق به پدر می شود و به نام او خوانده می شود و او از پدر ارث می برد کما این که از مادر هم ارث می برد. تمام احکام عمومی که در مورد پدران و فرزندان و مادران و همچنین در مورد برادران و خواهران و عموها و عمه ها وارد شده، در مورد این گروه نیز جاری می شود.

 

2. دلیل ازدواج موقت از کتاب و سنة:

 

تمام مسلمانان اجماع و اتفاق دارند که چنین نکاحی در اسلام تشریع شده است به طوری که هیچ یک از علماء مذاهب اسلامی ( با تمام اختلافاتشان) در این مورد اختلافی ندارند . بله آنها (اهل سنت ) قائل به نسخ این حکم شده اند که این ادعا به زودی بررسی می شود.

 

اما کتاب:

 

خداوند می فرماید: (فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً) [2]ابی بن کعب و ابن عباس و سعید بن جبیر و ابن مسعود و السدی این آیه را این طور قرائت می کردند (فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى‏) بله صاحب تفسیر المنار (رشید رضا) اصرار دارد که این آیه در باب ازدواج دائم نازل شده است اما به خاطر امور زیر نظر وی مردود است:

 

الف. عده زیادی از صحابه آیه را در مورد ازدواج موقت دانسته اند زیرا همیشه این جمله «إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى» را در شرح عقد متعه به کار می برده اند، که به معنی (تا یک مدت مشخص) است و روشن است که این قید فقط با نکاح موقت سازگار است.

 

ب. لفظ "متعه" اگر چه برای استعمال در معنی" نکاح دائم" صلاحیت دارد ولی در معنی "نکاح موقت" دارای ظهور بیشتری است. کما این که اگر چه لفظ نکاح در معنی ازدواج موقت استعمال می شود ولی استعمالش در معنی نکاح دائم ظهور بیشتری دارد و استعمال لفظ متعه در آیه، تفسیر آیه به نکاح موقت را، تقویت می کند . [3] [4]

 

بر فرض که استعمال لفظ "متعه" در معنی"نکاح موقت" ظاهرتر نباشد ، حداقل بر نکاح موقت دلالت دارد. بنابراین از الفاظ مشترک خواهد بود که در بیشتر از یک معنا استعمال می شوند.

 

ج.حمل لفظ "متعه" بر نکاح دائم در آیه مستلزم تکرار بدون دلیل است.

 

چرا که سوره ی نساء (که اکثر احکام و حقوق مربوط به زنان را بیان نموده است) در اوائل سوره با نظمی خاص همه ی اقسام نکاح را ذکر می کند و در مورد نکاح دائم می فرماید: «   و اگر مى‏ترسید که (بهنگام ازدواج با دختران یتیم،) عدالت را رعایت نکنید، (از ازدواج با آنان، چشم‏پوشى کنید و) با زنان پاک (دیگر) ازدواج نمائید، دو یا سه یا چهار همسر و اگر مى‏ترسید عدالت را (درباره همسران متعدد) رعایت نکنید، تنها یک همسر بگیرید....» [5]

 

و اما درباره ی احکام مهر می فرماید: «   و مهر زنان را (بطور کامل) بعنوان یک بدهى (یا عطیه) به آنان بپردازید! (ولى) اگر آنها چیزى از آن را با رضایت خاطر به شما ببخشند، حلال و گوارا مصرف کنید!». [6]

 

درباره احکام اماء (کنیزان) نیز می فرماید: «   و آنها که توانایى ازدواج با زنان (آزاد) پاکدامن با ایمان را ندارند، مى‏توانند با زنان پاکدامن از بردگان باایمانى که در اختیار دارید ازدواج کنند- خدا به ایمان شما آگاه‏تر است و همگى اعضاى یک پیکرید- آنها را با اجازه صاحبان آنان تزویج نمایید، و مهرشان را به خودشان بدهید به شرط آنکه پاکدامن باشند، نه بطور آشکار مرتکب زنا شوند، و نه دوست پنهانى بگیرند». [7]

 

کلام خداوند که می فرماید: « ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ » اشاره به ازدواج شخص با کنیزش است این معنا در آیه ی دیگری نیز آمده که می فرمایند: «   تنها آمیزش جنسى با همسران و کنیزانشان دارند، که در بهره‏گیرى از آنان ملامت نمى‏شوند». [8]

 

و کلام خداوند که می فرماید: «   فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ ». اشاره به ازدواج شخص است با کنیز شخص دیگر.

 

تا اینجا تمام اقسام نکاح ذکر شده است و فقط می ماند نکاح موقت که آن هم در آیه ی گذشته آمده، پس حمل کلام خداوند: « فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ » بر ازدواج دائم وحمل کلام او «فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُن» بر مهر و صدقات موجب تکرار بدون دلیل می شود.

 

بهر حال انسان با نگاهی به این سوره، در می یابد که آیات در صدد بیان اقسام ازدواج بر یک نظم خاص است که این بیان کامل نمی شود مگر این که آیه ی مورد نظر را بر نکاح متعه حمل کنیم (همانطور که ظاهر آن هم چنین است.)

 

د. اگر منظور از متعه ازدواج دائم باشد پس منظور از ادعای نسخ آن چیست؟

 

ه . مشروط و معلق کردن پرداخت اجرت بر استمتاع در کلام خداوند که می فر ماید: "... و زنانى را که متعه [ازدواج موقت‏] مى‏کنید، واجب است مهر آنها را بپردازید...." [9] ،مناسب با نکاح موقت است نه نکاح دائم چرا که در نکاح دائم مهر به مجرد عقد واجب می شود، اگر چه وجوب تمام مهر بعد از ازدواج ثابت می شود. البته نحوه پرداخت مهر بر حسب عرف های مختلف، متفاوت است. چه بسا در جایی قبل از عقد گرفته شود و در عرف دیگری از اموال به ارث گذاشته مرد به زن داده می شود.

 

این اشاره مختصری بود به دلیل قرآنی جواز متعه.

 

اما دلیل جواز متعه از سنت رسول گرامی اسلام(ص):

 

پیروان سنت شریف می دانند که روایات صحیح و معتبر زیادی بر جواز این نوع ازدواج و حلال بودن آن در زمان رسول الله (ص) وارد شده است که به بعضی از آن ها اشاره می کنیم:

 

الف .جابر بن عبدالله انصاری می گوید: ما در زمان رسول الله (ص) متعه می کردیم این کار در زمان ابوبکر هم جایز بود تا این که عمر از آن نهی کرد. [10]

 

ب .از ابن عباس روایت شده که گفت: آیه ی متعه جزء آیات محکم است و نسخ نشده است. [11]

 

ج .از حکیم و وابن جریح و غیر این دو روایت شده که گفته اند: حضرت علی (ع) فرمود : اگر عمر جلوی جواز متعه را نمی گرفت کسی زنا نمی کرد جز افراد شقی. [12]

 

د .از عمران بن حصین روایت شده که گفت: آیه ی متعه در کتاب خداوند موجود است، و آیه ی که آن را نسخ کند نیامده است. پیامبر(ص) ما را به آن امر کرد و تا زنده بود در این مورد نهی نفرمود، سپس مردی آنچه را می خواست از پیش خود و با نظر خود گفت. [13]

 

دلالت این حدیث بر جواز شرعی متعه تا عصر خلیفه ی دوم که از او به «مردی آنچه را می خواست از پیش خود و با نظر خود گفت » تعبیر شده است روشن است. [14]

 

تا اینجا روشن شد ریشه این اختلاف در این نیست که آیا رسول الله (ص) آن را تشریع کرده یا نه ؟ و آیا از صحابه ،کسی در زمان آن حضرت به این حکم عمل کرده یا نه؟ و یا این که بعضی قائل به مشروعیت این ازدواج بعد از وفات حضرت هم شده اند یا نه؟ بلکه اختلاف در این است: آیا این حکم و قانونی که در زمان رسول خدا بود و بدان عمل می شد، نسخ شده است یا نه؟ و اختلاف در این جهت است که گروهی نسخ را ثابت دانسته اند و گروهی قائل به عدم نسخ شده اند.

 

3. آیا حکم ازدواج موقت نسخ شده است؟

 

عده ای از علماء اهل سنت قائل به نسخ حکم ازدواج موقت شده اند اما در این که چگونه نسخ شده است اختلاف اقوال بسیار است، گاهی گفته اند: ناسخ خود قرآن است و گاهی قائل شده اند: ناسخ همان سنت است و شخص پیامبر (ص) متعه را حرام کرده است و در همین جهت نیز نظراتشان مختلف و متشتت است که بزودی به آن اشاره خواهیم کرد.

 

اقوال در ناسخ :

 

قول اول: قرآن ناسخ است.

 

عده ای از آنان گفته اند حکم متعه با آیه ی «   و آنها که دامان خود را (از آلوده ‏شدن به بى‏عفتى) حفظ مى‏کنند .تنها آمیزش جنسى با همسران و کنیزانشان دارند، که در بهره‏گیرى از آنان ملامت نمى‏شوند . و کسانى که غیر از این طریق را طلب کنند، تجاوزگرند! » [15] نسخ شده است.

 

جواب قول اول:

 

الف: این دو آیه مکی و آیه متعه مدنی است، و آیه ی متقدم (مکی) نمی تواند آیه متأخر (مدنی) را نسخ کند.

 

ب: از طرفی متعه یک ازدواج است و زنی که به عقد متعه در می آید، زوجه و همسر شخص محسوب می شود پس بین دو آیه با آیه متعه تعارضی نیست تا این که قول به نسخ صحیح باشد.

 

قول دوم: گروه دیگری گفته اند "آیه عده"، ناسخ است که خداوند می فرماید (هر زمان خواستید زنان را طلاق دهید، در زمان عدّه، آنها را طلاق گویید) [16] چرا که امر به عده در این آیه ناسخ حکم متعه است که نه طلاق دارد و نه عده.

 

جواب قول دوم: در متعه هم عده وجود دارد بله طلاق ندارد و اگر ثابت کردیم که در اسلام دو نوع ازدواج داریم (دائم و موقت)، آیه طلاق مخصوص دائم می شود نه موقت زیرا پیوند دائمی است که برای گسستن (در وقتی که سبب گسستن حاصل شود)،احتیاج به اعلان دارد. اما پیوند موقت با تمام شدن وقتش خود به خود از بین رفته و نیازی به اعلان ندارد. پس آیه هیچ نظری به ازدواج موقت ندارد تا ناسخ آن باشد.

 

قول سوم: آیه میراث را ناسخ حکم متعه دانسته چرا که در متعه میراث نیست.

 

جواب قول سوم: اشکالات قول سابق بر این قول نیز وارد می شود. مضافاً بر این که انتفاء بعضی از آثار، دلالت بر انتفاء موضوع ندارد. مثلاً زنی که تمکین نکند و ناشزه باشد نفقه ندارد. با این که نفقه از او نفی شده ولی همسر شخص باقی می ماند و سایر احکام و آثار مختص به زوجه بر او جاری می شود. یا این که زن کتابی هر گاه با مرد مسلمانی ازدواج کند از او ارث نمی برد ولی باقی احکام زوجیت را دارد.

 

این تعدد اقوال درکیفیت نسخ، خود دلیل دیگری است بر عدم ثبوت نسخ کما این که اختلاف در زمان ناسخ نیز، دلیل دیگری است بر عدم ثبوت نسخ.

 

اختلافات در مورد زمان نسخ:

 

الف. پیامبر (ص) در سال خیبر از آن نهی کرد و آیه متعه در آن هنگام نسخ شده است.

 

ب. این نهی در سال فتح آمده است.

 

ج. متعه مباح بود ولی درجنگ تبوک پبامبر(ص) از آن نهی کرد.

 

د. در حجة الوداع مباح شد سپس از آن نهی شد.

 

ه- مباح شده پس نسخ شده سپس مباح شده بعد نسخ شده دوباره مباح شده و در آخر نسخ شده است. البته زمان های دیگری هم گفته شده است که به جهت اختصار به همین مقدار بسنده می کنیم. [17]

 

از طرف دیگر قرائن قطعی نیز دال بر عدم نسخ است، مهمترین قرآئن اضطراب و تعدد اقول نسخ است. [18]

 

قرطبی در تفسیرش، کلام ابن عربی را می آورد: «نسخ دو بار شامل این حکم شده است»

 

سپس می گوید: غیر از ابن عربی از کسانی که طریق (اسناد) احادیث را در این زمینه جمع کرده اند گفته اند: تا هفت بار این حکم تحریم و تحلیل شده است. بعد ادعاها در نسخ را می شمارد و می گوید: این هفت موضع (محل) است که متعه در آن حلال و سپس حرام شد. [19]

 

ابن قیم الجوزی می گوید: این گونه نسخ سابقه ای در شریعت ندارد و مانند این نسخ در شریعت واقع نمی شود. [20] [21]

 

باری، اگر بخواهیم تناقضات را جمع کنیم بسیار می شود که به بعضی از آنها اشاره می کنیم:

 

الف. اضطراب اقوال در مورد مکان تحریم :

1. تحریم درخیبر

2. تحریم در سرزمین هوازن

3. تحریم در زمین مکه

ب. اضطراب اقوال در مورد زمان تحریم :

1. از علی (ع) روایت کرده اند که در جنگ خیبر حلال و حرام شد.

2. از حسن بصری و سبرة الجهنی روایت کرده اند که در عمره ی قضا فقط حلال شد.

3. از سبره ی الجهنی روایت شده است که در روز فتح مکه حلال و حرام شد.

4. اسحاق بن راشد از زهری آورده است که پیامبر (ص) در جنگ تبوک از آن نهی کرد.

5. گفته شده: پیامبر (ص) در روز «اوطاس» آن را مباح کرد.

6. گفته شده: پیامبر (ص) در روز «حجة الوداع» آن را مباح کرد. [22]

از طرفی اگر در زمان پیامبر (ص) نسخ شده باشد پس چرا خلیفه دوم مسئولیت تحریم را قبول می کند؟ آیا بهتر نبود در این صورت نسخ را به پیامبر (ص) نسبت می داد! در حالی که می بینیم می گوید: دو متعه که در عهد رسول الله (ص) جایز بودند من از آن دو نهی کرده و بر انجام آن عقاب می کنم، آن دو، متعه کردن زنان و متعه حج است. [23]

 

4- موضع صحابه و تابعین:

 

تعداد زیادی از صحابه و تابعین قائل به حلیت متعه و عدم نسخ آن هستند که عبارتند از:

 

1. عمر ان بن حصین

 

2. عبدالله بن عمر

 

3. سلمة بن امیه

 

4. معبد بن امیه

 

5. زبیر بن عوام

 

6. خالد بن مهاجر

 

7. ابی بن کعب

 

8. ربیعة بن امیه

 

9. سدی

 

10. مجاهد

 

11. ابن اوس مدنی

 

12. انس بن مالک

 

13. معاویة بن ابی سفیان

 

14. ابن جریح

 

15. نافع

 

16. صبیب بن ابی ثابت

 

17. حکم بن عتیبه

 

18. جابر بن یزید

 

19. البراء بن عازب

 

20. سهل بن سعد

 

21. مغیرة بن شعبه

 

22. سلمة بن اکوع

 

23. زید بن ثابت

 

24. خالد بن عبدالله انصاری

 

25. یعلی بن امیه

 

26. صفوان بن امیه

 

27. عمرو بن حوشب

 

28. عمرو بن دینار

 

29. ابن جریر

 

30. سعید بن حبیب

 

31. ابراهیم النخعی

 

32. حسن بصری

 

33. ابن مسیب

 

34. اعمش

 

35. ربیع بن میسرة

 

36. ابی الزهری مطرف

 

37. مالک بن انس (در یکی از دو قولش)

 

38. احمد بن حنبل در بعضی از حالات

 

39. ابو حنیفه بنابر بعضی از وجوه. [24]

5- شبهاتی درباره متعه:

شبهه ی اول: هدف از تشریع نکاح تشکیل خانواده و استمرار نسل است، چنین هدفی با نکاح دائم محقق می شود نه با نکاح منقطع که هدف آن ارضاء غریزه ی جنسی است.

 

جواب: این شبهه در حقیقت به خاطر خلط بین موضوع و فائده آن ، پدید آمده است. زیرا آنچه که بیان شد از باب بیان حکمت ازدواج است ولی حکم متوقف بر آن نیست. چرا که نکاح عقیم و یائسه و کودک (اگر چه این اغراض را ندارد) صحیح است. بلکه اکثر مزدوجین جوان از ازدواجشان فقط قصد ارضاء و استیفاء غریزه ی جنسی از راه مشروع را دارند و چه بسا که بچه دار شدن و طلب نسل به ذهنشان هم نرسد اگر چه قهراً حاصل می شود ولی این هیچ دخلی در صحت ازدواجشان ندارد.

 

و عجیب آنکه فایده متعه را در رفع شهوت غریزه جنسی منحصر کرده اند با این که همانند ازدواج دائم است که گاهی هدف از آن طلب نسل یا خدمت و اداره منزل یا تربیت یا شیردادن و یا سرپرستی فرزندان است.

 

اینجا از مخالفان متعه می پرسیم: شما که متعه را مخالف با حکمت ازدواج می دانید درباره ی زوج هایی که ازدواج دائم کرده ولی از همان ابتداء قصد دارند که بعد از دو ماه با طلاق، از هم جدا شوند چه می گوئید؟ آیا ازدواج آنها صحیح است یا نه؟ گمان نمی کنم هیچ فقیهی از فقهاء اسلام چنین نکاحی را منع کند مگر آنکه بخواهد حرف بدون دلیل و برهان بزند. پس چه فرقی بین متعه و ازدواج است؟ الا این که در متعه مدت معینی ذکر می شود ولی در ازدواج دائم ذکر نمی شود.

 

صاحب المنار می گوید: سخت گیری علماء گذشته و حال و منع آنها از متعه، مقتضی منع از ازدواج به نیت طلاق است، گر چه فقیهان می گویند: اگر زوج نیت ازدواج موقت کند ولی این نیت را در صیغه ی عقد شرط نکند چنین عقدی صحیح است و لکن کتمان این امر را از سوی زوج نیرنگ و حیله می دانند ، از این جهت چنین عقدی سزاوارتر به بطلان است تا عقدی که در آن به صراحت وقت مشخص می شود. [25]

 

ما می گوئیم: بر فرض که زن و شوهر (بدون ذکر وقت) راضی به وقت معینی باشند (تا دیگر حیله و خدعه ای نباشد) در این صورت هم نکاح بلا اشکال صحیح است.

 

شبهه ی دوم: جواز ازدواج موقت، منافی است با آنچه که در قرآن در بیان صفات مؤمنین آمده است که: (و آنها که دامان خود را (از آلوده‏شدن به بى‏عفتى) حفظ مى‏کنند .تنها آمیزش جنسى با همسران و کنیزانشان دارند، که در بهره‏گیرى از آنان ملامت نمى‏شوند .و کسانى که غیر از این طریق را طلب کنند، تجاوزگرند!) [26] مراد آیه این است که: هر کسی غیر از این موارد را بخواهد، از حلال خداوند به سمت حرام تجاوز کرده است، و زن متعه شده هم زوجه نمی باشد.

 

جواب: این ادعای بدون دلیل است. چنین زنی زوجه و دارای احکام خودش است. و عدم وجود نفقه و حق قسمت (تقسیم همخوانی با دیگر زنان مرد) ، او را از زوجیت خارج نمی کند. همسر ناشزه (زنی که برای مرد تمکین نکند) همسر است با این که نفقه و حق قسمت ندارد و همچنین دختری که در خرد سالی به عقد انسان در می آید.

 

عجیب است که از نفی حکم بر نفی ماهیت و موضوع استدلال شود. زوجیت رابطه ای است که بین زوجین برقرار می شود و احکامی بر آن بار می شود و چه بسا که بعضی از احکام تنها مختص به بعضی از اقسام آن باشد.

 

شبهه سوم: در ازدواج موقت شخص قصد همسر داری و زندگی زناشوئی بدون زنا و گناه ندارد بلکه فقط قصدش زنا است. و اگر چه در اینجا نوعی احصان و همسر داری و مانعی از زنا برای مرد می باشد ولی هیچ احصان و همسر داری و مانعی از زنا برای زن نیست چرا که می تواند درهر زمانی که بخواهد خودش را به هر مردی عرضه کند. در چنین حالتی زن مانند این کلام شاعر می شود:

 

توپی که با چوگان ها زده می شود – سپس مردی بعد دیگری او را می رباید. [27]

 

جواب: از کجا فهمیدید که احصان و حفظ شدن در متعه مخصوص مردان است نه زنان. هر گاه گفتیم که این عقد شرعی است پس از این راه دو طرف می توانند خودشان را از زنا حفظ کنند. چیزی که  دختران جوان را از اعمال خلاف باز می دارد چند چیز است:

 

ا.نکاح دائم 2. نکاح موقت با شرط هایی که بیان شد. 3. سر کوب غریزه جنسی.

 

گزینه اول خصوصاً برای دختران و پسران دانشجو عملی نیست. چرا که معمولاً با حقوق های مختصری که از خانواده یا دولت می گیرند زندگی می کنند و نمی توانند ازدواج دائم داشته باشند. سر کوب قوای جنسی هم کار بسیار سخت و پر مشقتی است که تحمل مشقت آن تنها از عهده مردان و زنان نمونه که بسیار اندک هستند، بر می آید.

 

پس راه حل ممکن منحصر در طریق دوم می باشد که از این راه هر دو طرف خود را از افتادن در کارهای خلاف و خانه های فساد حفظ می کنند.

 

دین اسلام دین خاتم و پیامبرش، پیامبر خاتم و کتابش آخرین کتاب است و شریعتش خاتم شرایع، پس باید برای هر مشکل اجتماعی راه حل شرعی داشته باشد که کرامت زنان و مردان مؤمن را حفظ کند. مشکل جنسی در مردان و زنان هم یکی از مشکلات مهمی است که دین اسلام نمی تواند آنرا بدون راه حل رها کند.

 

این کلام امام علی (ع) است که در گوش ها طنین انداخته و از سوء عاقبتی که با اهمال به این راه حل پدید می آید بشریت را بر حذر می دارد و می فرماید: "اگر نهی عمر از متعه نبود جز افراد شقی کسی زنا نمی کرد." [28]

 

اما تشبیه متعه به آنچه که در شعر آمده نشان از جهل گوینده نسبت به حقیقت نکاح متعه و مرزهای آن می باشد. آنچه در شعر آمده متعه ای است که تهمت آن را به شیعه می زنند [29] و حال آن که شیعه از این تهمت مبری است. به نظر شیعه زن متعه شده نمی تواند به صورت چرخشی در اختیار مردان قرار گیرد بلک باید بعد از هر ازدواج عده نگاه دارد پس چگونه ممکن است در هر زمانی خودش را به مردی عرضه کند! سبحان الله! چقدر بر افتراء و کذب بر شیعه جرأت دارند. مضمون شعر چیزی جز جسارت بر وحی الهی و تشریع آسمانی نیست حال آنکه همه ی مفسرین و محدثین بر تشریع اتفاق دارند و اگر نهی یا نسخی هم باشد بعد از تشریع و عمل به این حکم رسیده است.

 

برای آگاهی بیشتر، نک: نمایه های:

1. ازدواج موقت(متعه) و شرایط آن، سؤال 627.

2. مشکلات فراروی اجرای حکم متعه درجامعه، سؤال 353.

3. ازدواج موقت با دختر باکره، سؤال 667.

4. ازدواج موقت بهترین راه حل، سؤال 743.

 

 

[1] نک: نمایه ی: ازدواج مجدد بعد از ازدواج موقت، سؤال1099.

[2] نساء، 24.

[3] نک: طبری در تفسیر کبیر، زمخشری در کشاف ، فخر رازی در تفسیرش و شرح صحیح مسلم از نووی در اول باب نکاح و دیگران بزرگان از علماء، این قرائت را جزء مسلمات گرفته اند . در این صورت طبیعی است که " الی اجل مسی" از آیه نباشد و برای شرح مراد آیه آورده شده باشد.

[4] ازدواج موقت، ص 14 – 15، مجمع جهانی اهل بیت (ع).

[5] نساء، 3.

[6] نساء، 4.

[7] نساء، 25.

[8] مؤمنین، 6.

[9] نساء، 25 ،...َ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُن‏

[10] صحیح مسلم، ج 4، ص 131؛ مسند احمد، ج 6، فتح الباری ج 9، ص 149.

[11] کشاف، ج 1، ص 498، چاپ بیروت.

[12] تفسیر طبری، ج 5، ص 9 ؛ تفسیر فخر رازی، ج 10، ص 5؛ الدر المنثور ج 2، ص 140.

[13] صحیح بخاری، ج 2، ص 168 و ج 6، ص 33 ؛ صحیح مسلم ج 4 ، ص 48؛ سنن نسائی ج 5، ص 155 ؛ مسند احمد ج4، ص 426 به سند صحیح.

[14] نک: نیل الاوطار، ج 6 ص 271؛ فتح الباری، ج 9، ص 150.

[15] مؤمنون 6 – 7. "   إِلاَّ عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ فَمَنِ ابْتَغَى‏ وَرَاءَ ذَالِکَ فَأُوْلَئکَ هُمُ الْعَادُون‏ "

[16] طلاق، 1 "فطلقون لعدتهن".

[17] احکام القرآن، 290، ص 184- 195، باب متعه، دارالکتب العلمیه؛ صحیح مسلم به همراه شرح نووی، ج 9، ص 179، باب نکاح متعه ارشاد الساری در شرح بخاری باب 32، نهی پیامبر (ص) از نکاح متعه، احادیث 5115 – 5119.

[18] نک: صحیح مسلم، ج2، ص 130، چاپ دارالفکر، بیروت.

[19] تفسیر قرطبی، ج 5، ص 130 – 131.

[20] زاد المعاد، ج 2، ص 204.

[21] ن ک: ازدواج موقت، ص 17 – 21، مجمع جهانی اهل بیت (ع).

[22] الانصاف فی مسائل دام فیها الخلاف، ص 534.

[23] شرح معانی الآثار، ج 2، ص 146.

[24] الغدیر، ج 6، ص 220، و ازدواج موقت در اسلام ص 133، و متعه از فکیکی و احکام الشرعیه فی الاحوال الشخصیه، ج 1، ص 28.

[25] تفسیر المنار، ج 3، ص 17.

[26] مؤمنون، 5 – 7.

[27] تفسیر المنار، ج 5، ص 13.

[28] مستدرک‏الوسائل، ج 14، ص 478. " فَلَوْلَاهُ مَا زَنَى إِلَّا شَقِیٌّ أَوْ شَقِیَّة"

[29] نک: کتاب السنة و الشیعة، ص 65 – 66.



ادامه مطلب
پنج شنبه 2 آذر 1396  - 11:00 AM

خلاصه پرسش

چگونه انسان می‌تواند محبوب خداوند واقع شود؟

پرسش

چگونه انسان می‌تواند محبوب خداوند واقع شود؟

پاسخ اجمالی

دوستى با خداوند، به دو صورت متصور است. 1. دوستى بندگان با خداوند و محبوب بودن خداوند؛ 2. دوستى خدا با بندگان و محبوب او واقع شدن. و آنچه مورد سؤال قرار گرفته است، همان صورت دوم است. البته همه موجودات جهان هستى از این نظر که مخلوق و اثر آن ذات اقدس می‌باشند، محبوب او خواهند بود. لکن مراد از حبّى که در آیات و روایات مطرح گردیده است، معناى خاصى است که همان: کنار رفتن حجاب‌ها و صفاى باطن بنده و مورد عنایت و لطف آن ذات اقدس قرار گرفتن است.
در آیات و روایات گاه با عناوین و معیارهاى کلى راه‌هاى محبوب خدا شدن مواجهیم مانند اطاعت و پیروى از رسول گرامى اسلام(ص) و یا دوست داشتن خداوند متعال و یا عمل به واجبات و مستحبات و ترک محرمات و مکروهات، و گاه موارد جزئى و مصادیق را از متون اسلامى می‌توانیم استفاده نماییم.
به سخن دیگر؛ ایمان به خدا و روز قیامت و تصدیق انبیا(ع) و نبوت نبى اکرم(ص) و پذیرش ولایت دوازده امام معصوم(‏ع) و اجتناب از کفر و شرک و نفاق و علم و دانش در جانب عقیده؛ و عمل کامل به دین اسلام و عدم تبعیض در عمل به احکام دین، و تبعیت محض و بدون چون و چرا از خدا و رسول(ص) و ائمه(‏ع) و عدم فساد و طغیان و تعدى به دین و خلق خدا و دوستى خدا و پیامبر(ص) در جانب عمل؛ و آراستن نفس و باطن به حالات و ملکات پسندیده و حذف صفات و ویژگی‌هاى ناپسند ظاهرى در جانب اخلاق؛ سبب محبوبیت و تقرب و کسب منزلت در بارگاه ربوبى و نبوى(ص) و علوى(ع) گشته و این به معناى رسیدن انسان به کمال و هدفى است که براى آن آفریده شده است، که همان «قرب عندالله» می‌باشد.

پاسخ تفصیلی

در رابطه با خداوند، دوستى به دو صورت تحقق می‌یابد: 1. دوستى بندگان با خداوند و محبوب بودن خداوند، 2. دوستى خدا با بندگان و محبوب واقع شدن بندگان؛ «یحبهم و یحبونه».[1] آنچه مورد سؤال است همان نوع دوم دوستى؛ یعنى محبوب خداوند قرار گرفتن بندگان است.
پیش از پرداختن به پاسخ سؤال، توجه به دو مطلب ضرورى است:
الف. مقام محبّت و عشق، مقامى بس والا و بلند است و ورود به این بحث، با گستردگى و اهمیتى که دارد، موجب طولانى شدن نوشتار و خروج از مقصد اصلى می‌گردد، به‌ویژه آن‌که آیات و روایات و دعاها و... فراوانى در متون معتبر دینى وجود دارد، که بیان و بررسى آنان، مستلزم تدوین کتابى مستقل خواهد شد.
ب. خداوند متعال ذات و جمال خویش را دوست دارد، از این‌رو؛ مخلوقات و آثار خود را که جلوه جمال خویش است، دوست دارد چنان‌که در حدیث قدسى آمده: «کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف، فخلقت الخلق لکى اعرف».[2]
گنج مخفى بد ز پرّى چاک کرد
خاک را روشن‌تر از افلاک کرد[3]
اساس خلقت جهان هستى، حبّ و عشق ذات حضرت حق به ذات خویش است. خواست تا جمال خویش آشکار گرداند، آفرینش را آینه جمال خود گردانید. عبدالرحمان جامى -از عارفان قرن نهم-، چنین می‌گوید:
در آن خلوت که هستى بی‌نشان بود
به کنج نیستى، عالم نهان بود
وجودى بود از نقش دوئى دور
ز گفتگوى مائى و توئى دور
جمالى مطلق از قید مظاهر
به نور خویشتن، بر خویش ظاهر
جمال اوست هر جا جلوه کرده
ز معشوقان عالم بسته پرده
پس همه موجودات جهان، محبوب خداوند متعال می‌باشند،[4] لکن آنچه در این مقام مورد بحث قرار گرفته است، محبوب بودن انسان‌ها است به معناى خاص آن، که در ادامه سخن بیان خواهد گردید.
امکان محبوب و مجذوب خدا شدن 
خداوند مهربان در پیام و دستور خویش به پیامبر اسلام(ص)، خبر از امکان محبوب خداوند قرار گرفتن بندگان و مؤمنان می‌دهد:
«قل ان کنتم تحبون الله فاتّبعونى یحببکم الله»؛[5] به مردم بگو: اگر محبّ و دوست خدایید، پیرو من (پیامبر) باشید تا محبوب خدا شوید.
در سوره مائده: «یحبهم و یحبونه»؛[6] دوست می‌دارد ایشان را و آنان هم او را دوست می‌دارند.
در حدیث قدسى است که؛ «لو علم المدبرون کیف اشتیاقى بهم لماتوا شوقاً»؛[7] اگر آنان که از من روى گردانیده‌اند می‌دانستند میزان اشتیاق و محبت مرا به خودشان، از فرط اشتیاق، جان می‌باختند.
در حدیث قدسى معروف و معتبر است که امام صادق(ع) از پیامبر(ص) نقل می‌فرماید که خداوند فرمود: «...انه لیتقرب الىّ بالنافلة حتى اُحبّه...»[8] که بنده صالح به وسیله مستحبات و اعمال نیک، قرب الهى پیدا نموده و محبوب حق تعالى واقع می‌شود.
معناى محبوب خدا شدن
دوستى خدا با خلق و محبوب آن ذات جمیل قرار گرفتن، داراى معانى متفاوتى می‌تواند باشد لکن به معنا و مفهومى که محبت و علاقه در انسان‌ها به کار می‌رود، نمی‌باشد. ولى آنچه در این مجال می‌توان گفت این است که؛ بر اثر این دوستى، خداوند پرده را بر می‌دارد تا دوستان او بتوانند حضرت الهى را با چشم قلب مشاهده نمایند و تقرّب به او پیدا کنند. و این منظور از ازل مورد توجه آن ذات اقدس بوده که باطن چنین بنده‌اى را پاکیزه سازد تا غیر او در آن جاى نگیرد و موانع میان او و بنده‌اش را برطرف سازد تا جز حق نشنود و سخنى جز از او استماع ننماید و جز او از چشم باطنى او، از چشم دیگرى نبیند و به غیر از زبان حق از زبان دیگرى سخن نگوید.[9]
راه‌هاى محبوب خدا شدن
مهم‌ترین راه کسب محبوبیت در پیشگاه خداوند این است که؛ انسان به طور تفصیل بداند آن ذات اقدس یگانه چه امورى را می‌پسندد و مورد تأیید و رضایت او است تا با بر آورده کردن آنها و عمل به اوامر او، توجهات و عنایات او را به خود جلب کرده و کم کم خود را به او نزدیک نماید، چنان‌که براى حفظ محبوبیت خویش نیز، ناچار باید این روند را تا آخر عمر خویش ادامه داد و نیز باید بداند که آن ذات اقدس از چه امورى کراهت دارد و چه امورى سبب سخط و غضب و لعن او می‌گردند و مورد نهى او واقع شده‌اند، تا از آنها اجتناب کند و اگر بدان‌ها گرفتار است، خود را از آنها نجات دهد تا محبوب درگاه حق واقع شود و لازم است این شیوه را نیز تا پایان عمر ادامه دهد، تا مطرود و منفور و مورد غضب و لعن آن ذات اقدس نشود.
آن‌گونه که بیان گردید آسان‌ترین راه کسب این معرفت، آشنایى و مراجعه به قرآن کریم و روایات معصومین(‏ع) است؛ زیرا قرآن کلام مصون از تحریف بوده و خداوند متعال بیانگر تمامى امورى است که محبوب او هستند و ایمان و عمل سبب محبوبیت در پیشگاه او و غرق شدن در رحمت او می‌شود و نیز بیانگر امورى است که اعتقاد یا عمل یا اتصاف به آنها سبب غضب خداوند و طرد شدن از درگاه او و سقوط در درکات جهنم می‌شود؛ و اگر انسان کاملاً خود را در عقیده و عمل و اخلاق با قرآن منطبق نماید و در این راستا از سیره نبوى(ص) و امامان معصوم(ع) الگو بگیرد، به این مقصود و مطلوب؛ یعنى محبوبیت عندالله و نجات از غضب و سخط و لعن الهى دست یافته است. آیات و روایات، گاه با عناوین و معیارهاى کلى، راه‌هاى محبوب خدا شدن را بیان می‌نمایند، گاه موارد جزئى و مصادیق را در پیش روى سالکان راه کمال قرار می‌دهند. معیارهاى کلى مانند:
1. پیروى از پیامبر اکرم(ص): آن‌گونه که اشاره گردید خداوند کریم شرط محبوب شدن بنده خویش را پیروى از پیامبر و رسول خویش می‌داند، و فرمود: «به مردم بگو: اگر محبّ و دوست خدایید، پیرو من (پیامبر) باشید تا محبوب خدا شوید».[10] از این‌رو؛ در این آیه، معیار و ضابطه کلى محبوب خدا شدن را اطاعت و پیروى از رسول - خواه گفتار ایشان، خواه عمل ایشان – می‌داند و در آیات فراوانى از قرآن مجید به این پیروى و متابعت دستور فرموده است: «ما آتاکم الرسول فخذوه و...»،[11] «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول...»[12] و «اطیعوا الله و رسوله و لا تنازعوا...».[13]
2. انجام فرائض و نوافل و مستحبات: در احادیث متعدد و معتبرى که به نام احادیث قرب فرایض و قرب نوافل شناخته شده، راه‌هاى محبوب خدا شدن را انجام واجبات و مستحبات ذکر نموده است. بررسى و استفاده کامل از این‌گونه احادیث و بیان تفاوت قرب فرایض و قرب نوافل موجب اطاله سخن و پراکندگى مطالب خواهد شد، لکن فقط به نمونه‌اى از آنان بسنده کرده و با بررسى متون دینى به موارد جزئى که سبب جلب محبت الهى می‌گردد، سخن را پایان می‌بخشیم.
در حدیثى از امام صادق(ع) است که از پیامبر(ص) نقل فرمود: «خداوند عزّ و جلّ فرمود: بنده من به چیزى محبوب‌تر از آنچه بر او واجب نمودم، تقرّب نمی‌جوید و همانا پیوسته به وسیله نافله و مستحبات به حضرت من تقرّب پیدا می‌کند تا به درجه‌اى که او را دوست می‌دارم، می‌رسد. و هنگامى که او را دوست داشتم، در این حال گوش او خواهم شد که با آن می‌شنود و چشم او خواهم بود که با آن می‌بیند و زبان او خواهم گشت که با آن سخن می‌داند، و دست او می‌شوم که با آن کارها را انجام می‌دهد...».[14] شبیه این روایت، از امام باقر(ع) نیز نقل گردیده است.[15]
با دقت در این‌گونه روایات و بررسى آیات؛ نتایج و ثمراتى هم که بر اثر محبوب خدا واقع شدن بندگان به دست می‌آید، کاملاً روشن می‌گردد. که در مجموع، پیدایش صفاى باطنى و رفع حجاب‌ها و موانع و رسیدن به مقام قرب الهى که همه از فضل و لطف آن ذات یگانه است، نتیجه و ثمره این محبت خواهد بود.[16]
«ایمان» خود به عنوان ثمره این محبت الهى در روایتى از پیامبر(ص) نقل شده است که فرمود: «ان الله یُعطى الدنیا من یُحبّ و من لایحبّ و لایعطى الایمانَ الاّ من یحبّ»؛[17] خداوند دنیا را به کسى که دوست دارد و یا ندارد، می‌بخشد، ولى ایمان را به کسى که دوست دارد، اعطا می‌نماید؛ زیرا که نظر محبوب به محب، اظهار التفات و لطف است به او که در نتیجه، محبّت محبّ به محبوب بیشتر می‌شود و او را از خود بی‌خودتر می‌نماید. از این‌روست که در دعاى ندبه، می‌خوانیم: «اللهم و اقبل الینا بوجهک الکریم و اقبل تقربنا الیک و انظر الینا نظرة رحیمة، نستکمل بها الکرامة عندک ثم لاتصرفها عنّا بجودک...»؛ [18] اى خدا! بر ما به وجه کریم خود رو نما و تقرّب ما را به سوى خود بپذیر و بر ما به نظر رحمت [و لطف] نظر نما تا کرامت نزد تو را بدان وسیله، کامل کنیم و به کرمت، نظر لطف خویش را از ما مگردان.
از مطالب گذشته، بعضى راه‌هاى کلى کسب محبت الهى نسبت به بندگان روشن گردید، حال به برخى از موارد جزئى اشاره می‌گردد که در آیات قرآن، به عنوان «اعمال پسندیده و محبوبان عندالله» معرفى شده‌اند:
ایمان، اطاعت از خدا و رسول، سرعت به سوى خیرات و جبران خطاها و طلب غفران از خداوند، انفاق در راه خدا به صورت آشکار و پنهان، فرو خوردن خشم و عفو از لغزش‌هاى مردم و نیکوکارى با آنان، کسانى که دائماً به یاد خدا هستند و بر کار خطاى خویش اصرار نمی‌کنند و ربا نمی‌خورند،[19] بر خدا توکل می‌کنند و در برابر ناملایمات صابر و شکیبا هستند و زبان به گلایه نمی‌گشاید، با مردم مشورت می‌کنند و با مردم به نرمى و ملاطفت رفتار می‌کنند.[20] تقوا پیشه‌اند و به عهد و پیمانى که با خدا و رسول(ص) و ولىّ خدا و یا مردم می‌بندند، پایبند هستند،[21] با توبه و اخلاص و تقوا خود را تطهیر می‌کنند و از آلودگی‌ها و هرزگی‌ها برکنارند،[22] چشم و گوش و زبان و شکم و فرج خود را از استفاده‌هاى نابجا حفظ می‌کنند،[23] به پدر و مادر خود احترام گذاشته و حرمت ارحام را نگه می‌دارند،[24] از بزرگان دین به خصوص پیامبر اکرم(ص) به نیکى و با احترام و درود یاد می‌کنند،[25] و اگر مسئولیتى یابند و به حکومت و قضاوت بپردازند، دادگر و عادل‌اند،[26] بر آنچه در راه خدا خرج کرده‌اند افسوس نمی‌خورند و اگر به مالى و مکنتى و حکومتى می‌رسند مغرور نمی‌شوند[27] اهل بذل مال و جان در راه اویند.[28]
در روایات نیز مواردى را براى جذب محبت الهى می‌توان مشاهده کرد: به آنچه نزد خداوند مرغوب است، رغبت نمودن،[29] پیامبر اکرم(ص) و آل او را دوست داشتن،[30] خدا را دوست داشتن،[31] به سراغ علم و دانش رفتن،[32] تهلیل و تکبیر فراوان گفتن،[33] مداومت و تعجل در عمل نمودن،[34] و... .
در مقابل، گروه‌هاى ذیل به عنوان «مبغوضان»، «ملعونان» و «مطرودان» درگاه خداوند معرفى شده‌اند:
کافران،[35] مشرکان،[36] منافقان،[37] مستکبران،[38] لجبازان ستیزه‌جو[39] و فخرفروشان گردنکش که به خود می‌نازند،[40] از حریم خود تجاوز کرده و حقوق الهى و حقوق مردم را رعایت نمی‌کنند،[41]خوشگذران و رفاه طلب[42] و اسراف‏گرند،[43] در زمین فساد بر پا می‌کنند،[44] از مال خود به طور صحیح و در راه خدا استفاده نمی‌کنند و بخل و حسد و کینه می‌ورزند،[45] پیمان‌شکن بوده و با کفار و دشمنان دین طرح دوستى و همکارى می‌ریزند،[46] خیانتکار و ناسپاسند،[47] از کشتن مؤمنان و انبیا و اولیاى الهى دریغ نمی‌کنند،[48] و اهل گناه و عصیان و طغیان هستند،[49] بر خود و بر مردم ستم روا می‌دارند و حقوق الهى را رعایت نمی‌کنند،[50] اهل تنبّه و تذکر و پشیمانى و توبه و دعا و تضرع به درگاه الهى نیستند و در مقابل خدا نیز گردنکش و مغرورند،[51]به تحریف دین پرداخته،[52] از شیطان و طاغوت تبعیت کرده،[53] راه هدایت مردم را مسدود می‌کنند و در بین اهل دین تفرقه افکنده و آنها را منحرف می‌کنند،[54] بد دهن بوده و به گفتار خود در عمل پایبند نیستند،[55] و خدا و رسول(ص) و اولیاى الهى و مؤمنان را با عملکرد و گفتار خود آزار می‌دهند،[56] از جهاد در راه خدا و بذل جان و مال در راه خدا فرارى و بهانه‌جو هستند،[57] اهل گناه و ناسپاس[58] و تابع فاسقان[59]می‌باشند، اهل عمل صالح و ایمان به خدا و رسول(ص) و ولىّ خدا نیستند و از ایشان می‌برند و به دشمنان ایشان می‌پیوندند.[60]
حال اگر واقعاً در پى جلب رحمت و عنایات حق و محبوبیت نزد او هستیم باید با عزمى راسخ خود را از گروه دوم جدا کرده و به گروه اول بپیوندیم و با امر به معروف و نهى از منکر و ترویج و تبلیغ و دفاع از کیان اسلام و مسلمانان و حریم تشیع، هم خود از خدا راضى شویم و هم خدا را از خود راضى کنیم، هم خدا و نبى(ص) و ولىّ را دوست بداریم و هم محبوب ایشان واقع شویم.[61]

 


[1]. مائده، 54.

[2]. بحار الانوار، ج 84، ص 198.

[3]. مولوی، مثنوی.

[4]. ر.ک: ابن سینا، اشارات و تنبیهات، ج 3، ص 359 - 363؛ صدرالمتألهین، اسفار، ج 7، ص 148 - 160.

[5]. آل عمران، 31.

[6]. مائده، 54.

[7]. بهارى، محمد، تذکرة المتقین، ص 134.

[8]. کلینى، کافى، کتاب الایمان و الکفر، باب من اذى المسلمین و احتقرهم، ج 7، ص 253؛ بحار الانوار، ج 70، کتاب الایمان والکفر؛ مکارم الاخلاق، ص 16.

[9]. فیض کاشانى، ملا محسن، اخلاق حسنه، ص 238 - 239.

[10]. آل عمران، 31.

[11]. حشر، 7.

[12]. نساء، 59.

[13]. انفال، 46.

[14]. کلینى، الکافى، ج 2، ص 352.

[15]. همان.

[16]. اخلاق حسنه، ص 238.

[17]. فیض کاشانى، ملا محسن، محجة البیضاء، ج 8، ص 64.

[18]. محدث قمى، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، دعاى ندبه.

[19]. آل عمران، 130، 136، 146 و 148.

[20]. آل عمران، 3، 146، 159 و 160.

[21]. آل عمران، 76؛ توبه، 4 و 7.

[22]. توبه، 108؛ بقره، 222.

[23]. مؤمنون، 1 - 11؛ نور، 30 - 31؛ احزاب، 70 - 71.

[24]. لقمان، 14 - 15.

[25]. احزاب، 56؛ حجرات، 2 و 5.

[26]. حجرات، 9؛ مائده، 42.

[27]. حدید، 23.

[28]. صف، 4؛ آل عمران، 154 و 158.

[29]. بحار الانوار،ج 70، ص 70.

[30]. همان، ج 57، ص 198.

[31]. همان، ج 70، ص 18.

[32]. همان، ص 304.

[33]. محجة البیضاء، ج 2، ص 275.

[34]. بحار الانوار، ج 71، ص 216 و ص 322.

[35]. بقره، 89 و 90؛ روم، 45؛ آل عمران، 32.

[36]. لقمان، 13.

[37]. فتح، 6؛ توبه، 38 تا آخر سوره.

[38]. نحل، 23.

[39]. شورى، 16؛ اعراف، 71.

[40]. حدید، 23؛ نساء، 36؛ لقمان، 18.

[41]. بقره، 190؛ اعراف، 55.

[42]. قصص، 76.

[43]. اعراف، 31؛ انعام، 141.

[44]. قصص، 77؛ طه، 81؛ مائده، 64؛ بقره، 205.

[45]. همان.

[46]. مائده، 50، 63 و 80؛ رعد، 20 و 25.

[47]. حج، 38؛ انفال، 58؛ نساء، 107.

[48]. نساء، 93؛ آل عمران، 112؛ بقره، 61.

[49]. حجرات، 7.

[50]. شورى، 40؛ آل عمران، 57 و 140.

[51]. اعراف، 55.

[52]. مائده، 78؛ هود، 18.

[53]. هود، 59 و 60؛ نساء، 48، 54، 115، 118؛ احزاب، 64 و 68.

[54]. اعراف، 44 و 45.

[55]. صف، 2 و 3؛ حجرات، 11 و 12؛ نور، 23؛ نساء، 148.

[56]. احزاب، 57 و 58.

[57]. انفال، 16.

[58]. بقره، 276.

[59]. هود، 59 و 60.

[60]. رعد، 20 و 25.

[61]. فجر، 28؛ آل عمران، 31.



ادامه مطلب
پنج شنبه 2 آذر 1396  - 10:59 AM

خلاصه پرسش

چگونه می‌شود دروغ‌گو یا راست‌گو بودن شخص مدعی وحی را در ادعایش (ادعای وحی و رسالت) تشخیص داد؟

پرسش

چگونه می‌شود دروغ‌گو یا راست‌گو بودن شخص مدعی وحی را در ادعایش (ادعای وحی و رسالت) تشخیص داد؟

پاسخ اجمالی

1. وحى در لغت به معناى «انتقال مطلبى به صورت سریع و مخفى» می‌باشد، اما در اصطلاح به آن «شعور و درک ویژه‌اى که مختصّ انبیا است و کلام خدا را بدون واسطه یا با واسطه می‌شنود» اطلاق می‌گردد.
2. وحى به معناى لغوى آن، نه تنها براى انسان‌هایى که پیامبر نیستند، به کار می‌رود، بلکه در مورد حیوانات و جمادات و... نیز اطلاق گردیده است. چنان‌که در فرهنگ قرآنى، در الهام به مادر حضرت موسى(ع)، و امور غریزى؛ مثل لانه‌سازى زنبور عسل، یا امور تکوینى؛ مثل گردش آسمان و زمین، وحى گفته شده است.
3. برخى عرفا نیز ادعاى «وحى» داشته‌اند که مرادشان وحى به معناى لغوى یا همان الهام قلبى است و وحى اصطلاحى مخصوص انبیاء(ع) است، ولى الهام شامل سایرین نیز می‌شود.
4. اگر کسى ادعاى وحى همراه با نبوت و رسالت نماید راه شناخت صدق گفتارش در وهله اوّل «معجزه» می‌باشد.
5. معجزه عملى خارق العاده است که خارج از حدود قدرت بشرى و قوانین تعلیم و تعلّم است، که شخص مدعى نبوت آن عمل را در جهت اثبات ادعاى رسالت خود و همراه با درخواست مقابله دیگران (تحدّى) از خود نشان می‌دهد؛ مانند اژدها شدن عصاى حضرت موسى(ع) و یا زنده کردن حضرت عیسى(ع) مردگان را، و یا مثل قرآن مجید که معجزه پیامبر خاتم(ص) است. از این‌رو؛ اگر کسى به دنبال ارایه عمل خارق العاده خود، ادعایى ننماید، این عمل او معجزه نخواهد بود و «کرامت» یا... می‌تواند باشد. نیز اگر عمل خارق العاده‌اى مطابق با مدعاى او نباشد، اعجاز تلقى نمی‌گردد.
6. وجه دلالت معجزه بر صدق ادعاى نبوت و وحى، به این صورت است که: هم معجزه و هم وحى هر دو از امور خارق العاده و غیبى می‌باشند، اما وحى چیزى نیست که قابل مشاهده، براى دیگران باشد، و دیدن فرشته وحى براى غیر انبیا میسّر نیست. از این‌رو؛ پیامبران با اظهار معجزه، که آن نیز امرى مستند به غیب و ماوراى قدرت بشرى است، اثبات کرده‌اند که به منبع لایزال غیبى الهى اتکا و اتصال دارند. و از آن‌جا که «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد» می‌توان نتیجه گرفت که ادعاى پیامبران در مورد نزول وحى به آنان درست و صحیح است.
7. ظهور معجزه به دست مدعى کاذب نبوت، محال است؛ زیرا با حکمت و هدایت خداوند منافات دارد و اظهار معجزه به دست چنین شخصى باعث گمراه شدن مردم می‌گردد؛ چرا که وظیفه مردم یا پذیرفتن ادعاى نبوت هر شخص است که این امر سبب هرج و مرج و زیاد شدن مدعى دروغین وحى و نبوت می‌شود، یا تکذیب هر مدعى نبوت، که این هم با هدف ارسال رسل و هدایت مردم منافات دارد؛ و یا باید معیارى براى تشخیص نبى از سوى خداوند براى مردم معین گردد که مدعى راستین و دروغین مشخّص گردد، که این معیار، همان «معجزه» است.
8. راه‌هاى دیگرى براى شناخت صدق مدعى نبوت وجود دارد که از جمله آنها: بررسى محتواى وحى از جهت تناقض درونى، و نیز از جهت تنافى با عقل و فطرت می‌باشد. پس ادعاى مطلبى به نام وحى که مخالف مسلمات عقل یا فطرت باشد، محکوم به کذب است. چنان‌که اگر بین فقرات مختلف یک وحى یا بین دو وحى تعارض بود، دلیل بر کذب آن مدعى نبوت است.
9. بررسى رفتار شخص مدعى نبوت از جهت سلامت اخلاقى و روانى و رفتارى، می‌تواند راهى براى صدق گفتار مدعى نبوت محسوب گردد.
10. معرفى و بشارت پیامبر پیشین و یا معاصر، و حتى تصریحات کتب الهى راه‌هاى دیگرى براى شناخت پیامبر است، و در خصوص پیامبر اسلام(ص) این‌گونه است.

پاسخ تفصیلی

معنای «وحی»
«وحى» یک معناى لغوى دارد و یک معناى اصطلاحى.[1] معناى لغوى وحى «انتقال مطلبى به صورت سریع و مخفیانه به مخاطب»[2]می‌باشد که شامل «الهام قلبى» نیز می‌شود. اما معناى اصطلاحى «وحى»، «شعور و درک ویژه و باطنى است (نه تفکر عقلى) که جز آحادى از افراد انسانى که مشمول عنایات الهى قرار گرفته‌اند (یعنی پیامبران)، کسى به آن راه نمی‌یابد و از حواس ظاهره پوشیده است».[3]
وحى به معناى لغوى نه تنها براى انسان‌هاى معمولى پیش می‌آید، بلکه براى سایر جانوران و یا حتى موجوداتى که در ظاهر بدون ادراک هستند (جمادات) قابل حصول است. چنان‌که در فرهنگ قرآن حالت‌هاى غریزى که براى زنبور عسل وجود دارد که لانه می‌سازد و عسل تولید می‌کند به عنوان یک وحى از طرف خالق مطرح شده است؛[4] یا الهامى که به مادر موسى(ع) شد که براى نجات فرزندت، او را در صندوقى گذار و در نیل رها کن، به عنوان یک وحى ذکر شده است.[5] چنان‌که خداوند به آسمان و زمین نیز وحى می‌فرستد.[6]
برخى از عرفا نیز ادعاى وحى کرده‌اند که ظاهراً همان معناى «لغوى»، یا «الهام قلبى» و نوعى «کشف و شهود» مراد می‌باشد.
ابن عربى می‌گوید: «...تسلط وحى بر نفس کسى که به او وحى می‌شود، بسیار قوی‌تر است از تسلط طبع او که عین نفس مخاطب است. خداوند فرموده: "من به وى از رگ گردن نزدیک‌تر هستم".[7] پس تو اى ولى! هرگاه گمان کردى، خدا به تو وحى کرده، نگاه در نفس خود کن، ببین حالتى از تردید یا مخالفت در درون خود دارى یا نه؟ اگر هنوز براى تو تدبیر و تفکر و تحلیل باقى مانده است، بدان که صاحب وحى نیستى و به تو وحى نرسیده است؛ ولى هرگاه آنچه به تو می‌رسد، تو را به کلى از میان برداشته و تو را نابینا و ناشنوا گردانده و میان تو و فکر و تدبرّت حایل گشته، و فرمانش را تمام و کمال به تو می‌راند، بدان که به تو وحى رسیده است».[8]
البته سخن در این وادى فراوان است که مجال دیگرى را می‌طلبد، و فقط به نقل سخنان برخى از حکما و عرفا بسنده می‌شود. صدرالمتألهین شیرازى(ره) در کتاب «مفاتیح الغیب» بعد از بیان راه‌هاى تحصیل علم (تعلّم و کسب، جذبه و بخشش) و این‌که تعلیمِ ربانىِ بدون واسطه، به دو صورت محقق می‌شود که نوع اوّل، القاى وحى و نوع دوم، الهام می‌باشد، چنین می‌فرماید: «...خلاصه آن‌که الهام از امورى است که انبیا(ع) و اولیا همگى در آن مشترک‌اند، لکن وحى، مخصوص به انبیا است؛ زیرا که متضمن نبوت و رسالت است».[9] و در ادامه، فرق وحى و الهام را به گونه‌اى دیگر ذکر نموده، نقشِ واسطه را در تلقى الهام و وحى بیان می‌نماید.[10]
قیصرى نیز در مقدمه «فصوص الحکم» ابن عربى، به بیان تفاوت الهام و وحى پرداخته و بعد از ذکر تفاوت‌هایى، می‌گوید: «... وحى از ویژگی‌هاى نبوت است... و الهام از خواص ولایت است و...».[11]
بنابراین ممکن است، در هر زمانى کسى ادعاى وحى کند، اما باید مشخص شود که منظور او وحى اصطلاحى است و ادعاى «نبوت» دارد، یا این‌که مراد او رسیدن به مراتبى از کشف و شهود است و به او الهاماتى می‌شود؟ در فرض دوم، او یک «عارف» است نه یک پیامبر و براى صدق گفتارش باید به مطالبى که در این زمینه نگاشته شده، مراجعه نمود.
اما اگر منظور او، وحى اصطلاحى است و ادعا می‌نماید که فرشته وحى بر او نازل می‌شود و کلماتى از جانب خدا براى او می‌آورد، آن‌گاه این بحث کلامى پیش می‌آید که راه شناخت یک پیامبر چیست و چگونه باید یک «نبى» را از «متنّبى» تشخیص داد؟
ظاهراً مراد سؤال کننده هم همین است و  هدف، دانستن راه‌هاى صدق ادعاى نبوت می‌باشد، از این‌رو؛ سؤال را به این صورت می‌توان مطرح کرد: اگر کسى ادعاى نبوت کند، از چه راه‌هایى صدق ادعایش معلوم می‌شود؟
اگر کسى ادعاى وحى و نبوت و رسالت از طرف خداوند متعال نماید، براى صدق گفتار خود می‌بایست نشانه و دلیل و شاهدى ارایه نماید؛ زیرا «وحى» براى دیگران، امر محسوسى نیست و فرشته وحى را نیز جز پیامبر، کس دیگرى نمی‌بیند و نشانه‌اى از او براى کسى ظاهر نمی‌گردد. اثبات این امر خارق العاده که دیدنى نیست، نیازمند یک امر خارق العاده دیگر است که دیدنى باشد (معجزه)، تا کسانى که معجزه را مشاهده می‌کنند، باور کنند که شخص مدعى نبوت، اتصال به یک منبع فوق العاده از جهت نیروهاى مادى دارد و با تکیه بر آن قدرت غیر عادى و غیر مادى، وحى بر او نازل می‌شود و او با خدا رابطه دارد، و صاحب معجزه، کارهایى می‌توان انجام بدهد که انسان‌هاى دیگر از انجام آن عاجزاند و در نتیجه کلامش را بپذیرند.
از این بیان معلوم می‌شود این‌که هر امّتى از پیامبر خود درخواست معجزه را داشته‌اند، خواسته بحقّى بوده و پیامبران هم این خواسته را، اجابت نموده و معجزه و آیات و بینات آورده‌اند: «ما انبیا(ع) را با بینات (معجزات و ادله و شواهد زنده) فرستادیم و همراه هر پیامبرى، کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم حق و باطل را با میزان الهى بسنجند و به قسط و عدل قیام کنند».[12]
تعریف معجزه
براى معجزه، تعاریف متعددى بیان شده است، لکن با چشم‌پوشى از برخى نکات، در تعریف معجزه می‌توان گفت: «کار ویژه و خارق العاده‌اى است که تنها فرستادگان الهى توان انجام آن‌را دارند و بشر عادى حتى اگر تمام قواى خود را به کار گیرد، از آوردن مثل آن عاجز و ناتوان است».[13]
با توجه به تعریف معجزه ویژگی‌هایى را براى آن می‌توان به دست آورد: اوّلاً، معجزه همان‌طور که از نامش برمی‌آید، امرى است که دیگران را به «عجز» وا می‌دارد و عجز دیگران را نشان می‌دهد؛ یعنى عملى است خارق العاده و خارج از حدود قدرت بشرى و قوانین معهود تعلّم و تعلیم،  ثانیاً، معجزه به گونه‌اى است که مخاطبان نبى تشخیص می‌دهند که ظهور این عمل مستند به یک سبب غیر مغلوب است و نمی‌شود آن‌را باطل کرد یا از بین برد... .[14]
به عنوان مثال؛ می‌توان به زنده شدن مردگان توسط حضرت عیسى(ع) اشاره نمود که این عمل، هم خارق العاده بود، و هم همراه با ادعاى نبوت و رسالت از طرف خدا، و هم براى اثبات عجز دیگران از آوردن مثل آن، و هم مستند به سبب غیر مغلوب بود.
ظهور این‌گونه اعمال از طرف پیامبران دلیل روشنى است بر این‌که وحى - که آن نیز امرى غیر عادى است - قابل تحقق است، و بر اساس قاعده معروف «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد»،[15] می‌توان نتیجه گرفت: همان‌طور که به یارى یک قدرت غیبى می‌شود عصایى را اژدها کرد، سخن خدا را نیز می‌توان از غیب گرفت، هم خود به آن علم پیدا کرد، و هم دیگران را با آن آشنا نمود.
بنابراین، مهم‌ترین راه براى شناخت صدق کسى که ادعاى وحى و نبوت می‌کند، «معجزه» است و می‌توان با استناد به وقوع معجزه به دست کسى که ادعاى پیامبرى دارد، به او ایمان آورد و دعوتش را پذیرفت. و در حقیقت معجزه راهى است که حجت را بر مردم تمام می‌کند و راه را بر عذر تراشى غیر مؤمنان نسبت به دعوت پیامبران مسدود می‌نماید.
ممکن است سؤال شود؛ آیا محال است کسى به دروغ ادعاى نبوت کند، ولى معجزه از او صادر شود؟
پاسخ این است که؛ هرچند این امر محال عقلى نیست، اما از خداوند متعال که داراى اسما و صفات پسندیده مانند: هادى، حکیم، مهربان و... است، به حق باید این انتظار را داشت که معجزه را به دست مدعى دروغین نبوت جارى نسازد تا مردم به گمراهى دچار نگردند. به عبارت دیگر؛ یا باید سخن هر مدعى پیامبرى را شنید و به او ایمان آورد، که باعث هرج و مرج و ظهور پیامبران بی‌شمار می‌شود و یا باید سخن هیچ مدعى پیامبرى را نشنید و آنها را تکذیب کرد، که این خلاف غرض الهى که هدایت و ایمان بندگان است می‌باشد، و یا باید راهى را براى شناخت انبیاى واقعى و صادق بازگذاشت که همانا «ظهور معجزه به دست مدعى صادق نبوت» است که بدین وسیله غرض هدایت و سعادت و نجات انسان‌ها قابل تأمین است.
به همین جهت بعضى از متکلمان تنها راه شناخت پیامبر را، ارایه معجزه از طرف وى، دانسته‌اند،[16] هرچند که مناسب‌تر است بگوییم مهم‌ترین و مطمئن‌ترین طریق براى شناخت صدق مدعى رسالت و نبوت، معجزه می‌باشد؛ زیرا راه‌هاى دیگرى براى اثبات صدق مدعى نبوت وجود دارند. از مهم‌ترین آنها، بررسى محتواى وحى از جهت تناقض درونى و نیز از جهت تنافى با عقل و یا فطرت می‌باشد؛ یعنى اگر شخصى ادعاى رسالت نمود و مطالبى را به عنوان «وحى» عرضه داشت که با مسلمات عقلى تناسبى نداشت یا خلاف فطرت پاک و سلیم بود، کذب آن مدعى رسالت معلوم می‌گردد.[17] نیز اگر مشاهده گردید که میان مطالب مختلفى که به عنوان وحى بیان می‌دارد، تعارض و تناقض وجود دارد، دروغ‌گو بودن آن مدعى روشن می‌شود. چنان‌که در قرآن مجید آمده است: «آیا در قرآن تدبّر نمی‌کنند و حال آن‌که اگر از جانب غیر خدا بود در آن اختلافات زیادى می‌یافتند».[18]
نیز بررسى رفتار خود شخص مدعى نبوت تا حدّى براى تکذیب یا تصدیقش کارگشایى دارد. اگر مدعى نبوت، خود به مطالبى که به عنوان وحى مطرح می‌کند، عمل نمی‌کند، یا در گفتارش صادق نیست، یا اعمال نفرت‌انگیز انجام می‌دهد، یا چشم طمع به جان و مال مردم دارد، یا حب ریاست و شهرت و... دارد، تمامى اینها منافات با مقام نبوت دارد و موجب تکذیب وى می‌گردد.
راه دیگر براى شناخت پیامبر، معرفى و بشارت پیامبر پیشین و یا معاصر می‌باشد. از این‌رو؛ ممکن است در مواردى بدون اعجاز هم، حجت بر مردم تمام شود. گرچه در این خصوص نیز، این‌گونه نبوت، متّکى بر اعجاز پیامبر قبلى و یا هم عصر می‌باشد.
در برخى موارد؛ انبیایى وجود داشته‌اند که معاصر هم بوده و وجود معجزه براى یکى، کافى است که پیامبرى دیگرى را تصدیق نماید؛ مثلاً حضرت ابراهیم و لوط(ع) همزمان بودند و پیامبر هم بوده‌اند. وقتى نبوت حضرت ابراهیم(ع) ثابت شود، اگر ایشان بفرماید که حضرت لوط(ع)، پیامبر است، حجّت بر مردم تمام است و مردم با این راه، از نبوت آن رسول الهى، آگاه می‌گردند.[19]
نبوت پیامبر عظیم الشان اسلام نیز، از مواردى است که بشارت‌هاى متعددى از انبیاى گذشته را همراه دارد -افزون بر ارایه معجزات فراوان از طرف پیامبر اکرم(ص)- عده‌اى به گونه‌اى که فرزندان خود را می‌شناختند، ایشان را می‌شناختند و می‌دانستند پیامبر است: «یعرفونه کمایعرفون ابناءهم»[20] و قبل از مبعوث شدن ایشان نیز، حضرت عیسى(ع) با ذکر نام مبارک پیامبر اسلام(ص)، به آمدن ایشان بشارت داده است: «و اذ قال عیسى بن مریم یا بنى اسرائیل انى رسول الله الیکم... و مبشراً برسول یاتى من بعدى اسمه احمد، فلّما جائهم بالبینات قالوا هذا سحر مبین».[21]
و پایان سخن این‌که؛ بشارت‌ها و صفات مربوط به رسول خاتم(ص) که در تورات و انجیل موجود بوده و هست، راه دیگرى براى شناخت انبیاى الهى می‌باشد، و آیات قرآن کریم به آن تصریح دارند؛ مانند: «الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوباً عندهم فى التوراة و الانجیل»[22] و بعضى آیات دیگر.[23]
براى آگاهى فزون‌تر از تصریحاتى که در زمینه نبوت پیامبر گرامى اسلام(ص) وجود دارد، به تورات و انجیل و کتاب‌هایى که در این موضوع نگاشته شده، می‌توان مراجعه نمود.[24]

 


[1]. ر. ک: «وحى و کیفیت آن»، سؤال 88.

[2]. راغب اصفهانى، مفردات، کلمه «وحى»، ص 515.

[3]. ر. ک: طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 2، ص 159، تهران، دارالکتب الاسلامیة، چاپ دوم.

[4]. نحل، 68.

[5]. طه، 38؛ قصص، 7.

[6]. فصلت، 11 و 12 ؛ زلزال، 5.

[7]. ق، 16.

[8]. ابن عربى، محیى الدین، الفتوحات المکیة، ج 2، ص 78، مصر، دار العربیة الکبرى.

[9]. ر. ک: مفاتیح الغیب، ج 1، ص 224 - 221.

[10]. همان، ص 224.

[11]. قیصرى، مقدمه بر فصوص الحکم ابن عربى، تنبیه فصل هفتم.

[12]. حدید، 25.

[13]. جوادى آملى، عبدالله، تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 1، ص 89.

[14]. المیزان، فى تفسیر القرآن، ج 1، ص 74.

[15]. «حکم اشیاى همانند، در آنچه که جایز و ممکن است و آنچه ممکن نیست، یکى است». این یک قاعده فلسفى است که کاربردهاى متعددى در موارد مختلف دارد. ر. ک: ابراهیمى دینانى، غلامحسین، قواعد کلى فلسفى در فلسفه اسلامى، ج 1، ص 208.

[16]. لاهیجى، عبدالرزاق، سرمایه ایمان، ص 85؛ مظفر، شیخ محمد رضا، عقاید الامامیة، ص 77.

[17]. توجه به این مطلب ضرورى است که ممکن است همه انسان‌ها در تمام موارد، این مخالفت با عقل و فطرت را درک ننمایند و حتى موارد فراوانى در تعالیم انبیا(ع) وجود دارد که عقل از فهم آنان عاجز است و یا فطرت همگان چنین ادراکى را نمی‌یابد. درحالی که اتمام حجت بر تمام مردم به وسیله پیامبران، نیازمند نشانه‌هاى روشن و دور از ابهام و شک و تردید می‌باشد. ر. ک: مصباح یزدى، محمد تقى، معارف قرآن، ج 4 و 5، ص 69 - 66.

[18]. نساء، 82.

[19]. ر. ک: معارف قرآن، ج 5 - 4، ص 71.

[20]. بقره، 146؛ انعام، 20؛ ر. ک: المیزان، ج 1، ص 326 - 327؛ ج 7، ص 40 - 41 و ج 8، ص 282 - 278.

[21]. صف، 6.

[22]. اعراف، 157.

[23]. فتح، 29؛ شعراء، 197؛ بحار الانوار، ج 15، ص 174 - 248.

[24]. بحار الانوار، ج 15، ص 174 - 248؛ انجیل یوحنا، باب 14، بند 30 - 16، باب 15، بند 26؛ انجیل برنابا، باب 39 و 41 و 44 و 54 و 55 و 136.



ادامه مطلب
پنج شنبه 2 آذر 1396  - 10:58 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 24

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 54592
تعداد کل پست ها : 341
تعداد کل نظرات : 0
تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396 
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 8 خرداد 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی