به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

دقايقي بعد همه آسمان و زمين سرخ شد و قدرت ديد را از ما گرفت. هوا رو به تاريكي گذاشته بود بلد چي خودش را به من رساند و گفت اين باد تا سه ساعت ادامه خواهد داشت و اين بهترين فرصت براي تخليه هلي‌كوپتر است .


چند روزي بود كه درگير عمليات بيت‌المقدس بوديم.رزمندگان مرحله به مرحله پيش مي رفتند و ارتش عراق با گذاشتن صدها كشته و اسير مجبور به عقب نشيني شده بود. هوانيروز در اين عمليات مثل عمليات هاي قبلي نقش تعيين كننده اي داشت و با تمام قدرت در كنار يگان هاي زميني فعاليت مي كرد. ارتش عراق به نقش تعيين كننده هوانيروز پي برده بود و با تمام توان مراكز تجمع هلي‌كوپترها را بمباران مي كرد و مي خواست با اين حركت جلوي تلاش و فعاليت هوانيروز را بگيرد . هوانيروز براي حفظ هلي‌كوپترها و ساير وسايل پرنده خود از بمباران دشمن مجبور بود به طور مداوم محل استقرار خود را عوض كند و در عين حال همه مأموريت هاي واگذار شده را انجام دهد.

بقيه در ادامه

 

 

در يكي از اين جابه‌جايي‌ها مجبور شديم وسايل پرنده را به اطراف هفت تپه منتقل كنيم و در يك بعدازظهر گرم در كنار نخلستان‌هاي منطقه مستقر شديم. به علت شرجي بودن هوا سر تا پاي ما از عرق خيس شده بود.پشه و مگس امان همه را بريده بود.چون هنوز مأموريتي به ما ابلاغ نشده بود بيكاري مزيد بر اين علت ها بود.
مجبور شديم براي فرار از مگس‌ها و پشه‌ها به داخل نخلستان رفته و هر كدام برگ درخت موزي پيدا كرده و به عنوان باد بزن از آن استفاده كرديم.
بعضي از دوستان مي خواستند با گفتن لطيفه يا خاطره اي حواس بچه ها را به خود معطوف كنند تا مقداري از ناراحتي‌هاي موجود كاسته شود ولي موقعيت طوري آزار دهنده بود كه هيچ خطيب زبده اي هم نمي توانست حواس بچه ها را متمركز كند. صداي پاي سربازي كه دوان دوان به طرف ما مي آمد حواس همه را به خود معطوف كرد. سرباز احترام گذاشت و دستور فرمانده منطقه را به من ابلاغ كرد .هيجان ناشي از انجام مأموريت در ميان پرسنل تحولي ايجاد كرد.بلافاصله به طرف چادر فرمانده رفتيم. پس از اداي احترام نظامي متوجه شدم كه فرمانده لشكر 77 نيز در داخل چادر است پس از جواب احترام به من اجازه داد كه بنشينم. بلافاصله فرمانده لشكر شروع به صحبت كرد و در نهايت از من خواست كه تيم ورزيده اي از پرسنل فني آماده نموده و براي تخليه هلي‌كوپتر عراقي كه - احتمالاً به علت نقص فني - در بين دو نيروي ايران و عراق به زمين نشسته بود به آنجا اعزام شويم.
بلافاصله در روي نقشه، منطقه فرود را بررسي كرده و نيازهاي ضروري را اعلام نمودم . فرمانده لشكر و فرمانده هوانيروز مستقر در منطقه نيازها را يادداشت و اعلام كردند، گرداني از لشكر 77 در نزديكي محل فرود هلي‌كوپتر هستند و با ما همكاري لازم را انجام خواهند داد .
بلافاصله از چادر بيرون آمده و براي تهيه لوازم و افراد مورد نياز با پرسنل فني به گفت و گو پرداختيم.
پرسنل انتخاب شده با هيجان خاصي ابزار موردنياز را آماده نموده و منتظر رسيدن هلي‌كوپتر براي انتقال به منطقه بودند. دقايقي بعد تيم 9 نفره ما با يك فروند هلي‌كوپتر 214 به پرواز در آمد. آفتاب به پشت كوه ها رفته بود . ولي از آنجا كه ما در ارتفاع پايين پرواز مي كرديم، ‌هر از چند گاهي از شكاف تپه ها يا لاي درختان چهره خود را نشان مي داد. ما مي‌بايست قبل از تاريك شدن هوا به منطقه مي رسيديم، مأموريتي كه به ما واگذار شده بود در عين سختي از ويژگي خاصي برخوردار بود. ولي ازاين بابت هراسي به دل نداشتم فقط به عنوان سرپرست تيم فني به اين مي انديشيدم كه چگونه با موفقيت ، آن هلي‌كوپتر را سالم به پشت جبهه تخليه كنيم.
در طول راه وقتي از روي سنگرهاي فتح شده توسط نيروهاي خودي رد مي شديم رزمندگان به ما دست تكان مي دادند و ماه جواب آنها را مي داديم. خورشيد آرام، آرام در پشت كوه ها فرو نشست و روشنايي روز جاي خود را به تاريكي شب داد. هلي‌كوپتر به منطقه مورد نظر رسيد و خلبان هلي‌كوپتر پس از پياده كردن ما برايمان آرزوي موفقيت كرد و بدون معطلي آن محل را ترك نمود.
دقايقي بعد، تعدادي از پرسنل گردان لشكر77 با صلوات و تكبير به استقبال‌مان آمدن و ما را به سنگر فرمانده گردان شناسايي هدايت كردند.
بدون فوت وقت جلسه اي با فرمانده گردان شناسايي انجام داديم و اطلاعاتي كه به دست آورديم به شرح ذيل بود:
1. هلي‌كوپتر در وسط نيروهاي ايران و عراق به زمين نشسته و در تير رس هر دو نيرو قرار دارد ؛
2. منطقه مورد نظر از طرف دشمن مين گذاري شده و ما بايد فقط از يك معبر براي تردد استفاده كنيم؛
3. براي آنكه مشكلي در رسيدن به هلي‌كوپتر پيش نيايد يكي از پيشكسوتان ارتش به عنوان بلدچي همراه ما خواهد بود؛
4. يك تيم ورزيده از طرف گردان همراه ما خواهد بود؛
5. از لحظه آغاز عمليات تا پايان آن ، مجاز به هيچ گونه تماس بي سيمي با گردان نخواهيم بود؛
6. كوچكترين غفلت يا ايجاد سر و صدا موجب آگاه شدن دشمن از حضور ما در منطقه خواهد شد؛
7. عمليات در شب و تاريكي مطلق انجام خواهد شد.

پس از توجيه پرسنل فني و رزمي فضاي جلسه با صلواتي عطر آگين شد و همه براي انجام نماز جماعت به مسجد صحرايي رفته و پس از صرف شام مختصري همه آماده حركت شديم.
وقتي دستور آغاز عمليات صادر شد، پرسنل فني و رزمي با بدرقه بچه هاي صميمي گردان شناسايي به طرف هدف به راه افتادند. تاريكي شب و صفير گه گاه گلوله ها به هيجان ما مي افزود و ما را تهييج مي كرد كه هر چه زودتر آن دشت پر خوف و خطر را طي كرده و به محل مأموريت برسيم. راننده نفربر كه يك نظامي ورزيده بود با سرعت قابل ملاحظه اي به پيش مي رفت و ما براي آنكه در تپه ماهور‌ها و دست اندازها آسيبي نبينيم دستان خود را به سقف و كف نفربر حائل كرده بوديم . من كه تمام مدت خدمتم‌ در پرواز بودم و انواع مانور‌هاي هلي‌كوپتر را ديده بودم واقعاً از حركت هاي اين نفر‌بر حيرت زده بودم و در ذهن به مقايسه اين دو وسيله مي پرداختم.
بلد چي با موتور سيكلت در جلو مي رفت و نفربر ما با همان سرعت سينه دشت را مي شكافت و به دنبال او به سوي هدف مي تاخت .
نفربر پس از طي مسافتي در نقطه اي متوقف شد. ما وسايل خود را پياده كرديم. وقتي به اطراف دقيق شدم، متوجه هلي‌كوپتر عراقي شدم كه در پيش روي ما قرار داشت.
بلافاصله افراد تيم تأمين ، منطقه را به محاصره خود در آوردند و ما با وسايل و تجهيزات‌مان به هلي‌كوپتر نزديك شديم. هلي‌كوپتر از جديدترين و مجهزترين هلي‌كوپترهاي روسي بود كه در اختيار ارتش عراق قرار داشت. موشك هاي هدايت‌شونده و راكت انداز و توپ بيست ميلي متري به وضوح ديده مي شد و مي دانستيم كه اين هلي‌كوپترداراي دو دستگاه دوربين فيلمبرداري است كه از پرتاب موشك و ميزان تخريب و نحوه عمل موشك فيلمبرداري مي كند.
ابتدا دستور دادم باطري‌هاي هلي‌كوپتر را قطع كنند و به متخصصين اسلحه و مهمات گفتم هر چه زودتر راكت‌ها را تخليه كنند . انجام اين كار گر چه بيش از يك ربع ساعت طول نكشيد ولي كار بچه ها تحسين برانگيز بود، با اين حال چون مسير طولاني را طي كرده بوديم و زمان زيادي صرف شده بود وقتي كار آنها تمام شد هوا رو به روشني مي رفت.
ما با سرعت كار مي كرديم و استرپ (تسمه محكم) را از يك طرف به هلي‌كوپتر و سر ديگر آن را به تانك ( تي -52) بستيم و آماده حركت بوديم كه با شنيدن صداي سوت گلوله و به دنبال آن صداي انفجار متوجه شديم كه عراقي ها از حضور ما در اطراف هلي‌كوپتر مطلع شده اند.
بلافاصله از دور هلي‌كوپتر كنار رفتيم و هر كدام در گوشه اي سنگر گرفتيم. صداي گلوله و صداي انفجار هر لحظه بيشتر مي شد و ما زمين گير شده بوديم. پس از دقايقي به اين مسئله پي بردم كه عراقي ها قصد زدن هلي‌كوپتر را ندارند و فقط اطراف آن را مي زنند لذا از بچه ها خواستم هر چه زودتر به طرف هلي‌كوپتر آمده و كار خود را انجام دهند. پرسنل جان بر كف فني مجدداً شروع به كار كردند و هلي‌كوپتر را در زير آتش دشمن با كمك تانك به حركت در آورديم.
با تكان خوردن هلي‌كوپتر آتش عراقي ها بيشتر شد ولي يقين پيدا كرده بوديم كه قصد شان زدن هلي‌كوپتر نيست. از بچه‌ها خواستم كه چسبيده به هلي‌كوپتر باشند تا از گلوله و تركش در امان باشند.
بوي باروت همه جا را پر كرده بود و علي رغم تيراندازي شديد دشمن، ما همچنان هلي‌كوپتر رامي كشيديم . خبر زخمي شدن يكي از پرسنل تأمين كه با مقداري فاصله از ما سنگر گرفته بود براي لحظه اي در كار ما وقفه انداخت ولي ساير دوستان سريعاً وارد عمل شده و او را به داخل نفر بر انتقال دادند و ما كار را ادامه داديم.
لحظه به لحظه هلي‌كوپتر به طرف نيروهاي خودي كشيده مي شد، با توجه به اينكه كار به كندي پيش مي رفت ولي من از پيشرفت كار راضي بودم. ناگهان صداي پاره شدن استرپ توجه ام را به خود جلب كرد . متوجه شدم كه هلي‌كوپتر تا زير كابين در ماسه فرود رفته و همين باعث پاره شدن استرپ شده بود. ديگر كاري از دست ما ساخته نبود و از اينكه كار ما در اين مرحله نيمه تمام ماند و ابزار‌مان از بين رفت آه سردي كشيدم .هوا كم كم روشن مي شد و هلي‌كوپتر كاملاً در ديد دشمن بود. دشمن اطراف ما را به گلوله بسته بود. تنها چيزي كه از نظرم گذشت اين بود كه به بچه ها دستور بدهم اطراف هلي‌كوپتر را تخليه كرده و پشت تپه اي كه در آن نزديكي بود پناه بگيرند.
دقايقي بعد در آنجا مستقر شديم و با افسوس به تماشاي هلي‌كوپتر نشستيم. بي اراده نگاهي به ساعت كردم ، عقربه هاي 15/7دقيقه صبح را نشان مي داد. ما ديگر نمي توانستيم از پشت تپه خارج شويم و دست كم بايد تا غروب در همان محل مي مانديم . علاوه بر گرما و صداي گلوله، تشنگي نيز بر مشكلات ما افزوده بود و هيچ امكاني براي تهيه آب و غذا نداشتيم.
انتظاري كشنده آغاز شده بود لذا با گروه تبادل نظر كردم يكي از بچه ها پيشنهادي داد كه از نظر من قابل قبول بود.بلافاصله از بلد چي خواستيم كه اين پيشنهاد را به فرمانده گردان شناسايي برساند.
بلد چي با شهامت و شجاعت تمام سوار موتورسيكلت شد و براي بردن پيام، منطقه را ترك كرد؛ دشمن با چند گلوله بلد چي را بدرقه كرد ولي او با مهارت خاص از آن نقطه دور شد.
لحظات به كندي مي گذشت و هنوز خبري از بلد چي يا افراد ديگر نبود. كسي حال صحبت كردن با ديگران را نداشت. يكي از بچه ها به طنز گفت: بچه ها گلستان دست راست‌تان را تماشا كنيد! ما نظري به سمت راست انداختيم ، ناگهان در جلو چشمان‌مان صدها مين ضد نفر و ضد تانك را ديديم كه توسط نيروهاي خودي خنثي شده بود و در وسعت دشت پراكنده بود. غرق تماشاي مين ها شديم و گذشت زمان را حس نمي كرديم. ناگهان صداي موتور در فضاي دشت پيچيد و لحظاتي بعد بلد چي حرفه اي و قهرمان ما خود را به من رسانيد و پذيرفته شدن پيشنهاد ما را اعلام كرد.ما همه خوشحال شديم و از خدا خواستيم در اين مرحله ما را ياري كند كه كارمان را به درستي انجام دهيم. منتها مجبور بوديم تا تاريكي هوا منتظر بمانيم و تا شب،گرما و گرسنگي را تحمل كنيم.
يكي از پرسنل فني كه اهل جنوب بود براي آنكه سكوت را بشكند شروع به صحبت كرد و از باد سرخي كه هر از چند گاه در جنوب مي‌وزد صحبت كرد. يكي از بچه ها به اين حرف او اعتراض كرد و گفت : اين صحبتها روحيه ما را پايين مي‌آورد. هنوز دركش و قوس اين بحثها بوديم كه هوا دگرگون شد و توفان آغاز شد، آن همكار جنوبي گفت: اين همان باد سرخ است. دقايقي بعد همه آسمان و زمين سرخ شد و قدرت ديد را از ما گرفت. هوا رو به تاريكي گذاشته بود بلد چي خودش را به من رساند و گفت اين باد تا سه ساعت ادامه خواهد داشت و اين بهترين فرصت براي تخليه هلي‌كوپتر است . چند لحظه از صحبت بلد چي نگذشته بود كه صداي بوق تريلي و جرثقيل كه به پيشنهاد ما از قرارگاه فرستاده بودند نيروي جديدي به ما داد. توفان را به فال نيك گرفتيم و بلافاصله دست به كار شديم و در مدت كمتر از 30 دقيقه هلي‌كوپتر را بر روي تريلر سوار كرديم و خوشحال و خندان به سوي منطقه خودي به حركت در آمديم. با توجه به توفاني كه همچنان ادامه داشت دشمن هيچ گونه ديدي بر ما نداشت. تشنگي و گرسنگي و گرما را فراموش كرده بوديم و با شوق و ذوق زياد به طرف دزفول در حركت بوديم. پس از طي مسافتي به يك بيمارستان صحرايي رسيديم و از آنها آب و غذا گرفتيم و بدون توقف به راه خود ادامه داديم .پس از چند ساعت توفان فرو كش كرد و ارتش عراق متوجه شد كه ما هلي‌كوپتر را از منطقه تخليه كرده ايم .پس از آن در چند نوبت هواپيماهاي عراقي به كاروان ما حمله كردند و ما هر بار اصل اختفا را انجام داده و از شر هواپيما ها به لطف خدا در امان مانديم.
ساعت7 صبح به نزديكي هاي شوش رسيديم. يك دستگاه خودرو ارتشي از روبه روي ما مي آمد.راننده با ديدن ما خودرو را متوقف كرد و به پايين آمد . من هم كه داخل تريلر بودم پياده شده و با آن رزمنده خوش و بش كردم .لحظه هاي بعد در حالي كه نمي توانستم خوشحالي خودم را پنهان كنم با فرياد به بچه‌هاي كاروان خود گفتم:
* بچه ها خرمشهر آزاد شده !
همه آن رزمنده را بوسيديم و با خوشحالي افزونتر به سوي دزفول به حركت در آمديم.

* راوي: سرهنگ فني مهدي يزدان پرست

ويژه نامه سي سالگي دفاع مقدس در خبرگزاري فارس

ادامه مطلب
جمعه 26 شهریور 1389  - 5:56 PM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6266239
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی