داستانهای کوتاه جنگ تحمیلی
خوشا آنان که با شهادت رفتند
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 12 آبان 1395  توسط احمد یوسفی

لالالا گلش را پدر جا گذاشت

افشین علا شاعر با انتشار شعری درباره فرزندان شهدای مدافع حرم نوشت: این روزها شنیدن خبر تولد فرزندان شهدای مدافع حرم که یکی پس از دیگری به دنیا می آیند حس و حال غریبی دارد...

" لالایی"

لالالا گلش را پدر جا گذاشت

خودش رفت و بر ابرها پا گذاشت

خودش رفت تا شهر رنگین کمان

مرا پای گهواره تنها گذاشت

بخواب ای گل من که قنداقه ای

برای تو از برگ گلها گذاشت

 

نگو پس چرا از پدر داشتن

برایت فقط ژ3 بابا گذاشت؟

لالا کن که بابا به شوق حرم

چو پروانه ها رو به صحرا گذاشت

گل من نکن گریه، چون در بهشت

قرار ملاقات با ما گذاشت

لالا کن که قبل از خداحافظی

برای تو یک نام زیبا گذاشت

شبیهی به او، روی پیشانی ات

پدر نامه با خط خوانا گذاشت

ببین چشم و ابروت هم مثل اوست

ببین پای این نامه امضا گذاشت

گل من، تو بوی پدر می دهی

مگر شیشه عطر خود جا گذاشت؟



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 18 مرداد 1395  توسط احمد یوسفی

شعر افشین علاء برای بابارجب، جانبازی که شاعرانه زیست و شهید شد.

صورتت را هديه دادي تا بماني در حجاب

در پی شهادت جانباز حاج رجب محمد زاده افشین علا از شعرای کشور شعری برای وی با عنوان «زیر باران بهشت» سروده است.

با تو ای زیباترین! آیینه هم محرم نبود
طاقت دیدار رخسار تو در عالم نبود

صورتت را هدیه دادی تا بمانی در حجاب
چون کسی با سیرت نادیده ات محرم نبود

دست و رو یک عمر شستی زیر باران بهشت
سعی کرد اما حریفت در صفا زمزم نبود

چشم های ما تهی چون چاه بودند ای عزیز
ورنه حسن ماه رخسارت ز یوسف کم نبود

تک درختا! ریشه چون در خاک جنت داشتی
با تو غیر از شاخ طوبی در جهان همدم نبود

گرچه گم بودی میان خاک چون انگشتری
مشتری چون داشتی در آسمان ها غم نبود

خوش خرامیدی چو طاووس از جهان سوی جنان
خوب کردی خوب من! این خاکدان خرم نبود...

منبع: فارس



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ جمعه 20 آذر 1388  توسط احمد یوسفی


چهره شاهدان غبار گرفت
عشق را موج انفجار گرفت
چفیه، پوتین، پلاك، سنگر، كو
زیر رگبار دیده ی تر كو
خشم و لبخند شور و عشق و جنون
روح ایمان و جسم غرقه به خون
جبهه و جنگ یادمان رفته ست
آن دل تنگ یادمان رفته ست
سر به چاه امل فرو بردیم
« دیگران كاشتند و ما خوردیم »
به ریا و دروغ خو كردیم
مثل نعشی لهیده بو كردیم
یادمان رفت مرد میدانیم
شعله ای از وجود انسانیم
یادمان رفت سوز و اشك و دعا
شب حمله رمز یا زهرا
چفیه تا خورده قمقمه تنهاست
جبهه مثل غریبی زهراست

گرچه در خاك جبهه پیچیده

عطر خون حسین فهمیده
هان كجایید عاشقان بلا
تشنگان زیارت مولا
حاج یوسف چرا نمی مانی
كربلا كربلا نمی خوانی
گر چه دیریست زیر چتر امان
كوزه ی آب هست و سفره نان
ما همان دشمنان قابیلیم
وارث خون سرخ هابیلیم
سربی دردسر نمی خواهیم
زندگی بی خطر نمی خواهیم

 

                                                                                                                             منیره درخشنده






ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 8 آذر 1388  توسط احمد یوسفی
مستان الست تا ابد مدهوشند
جان در كف اخلاص به حق ميكوشند
يادآور جنگهاي صدر اسلام
در راه خدا سرخ كفن مي پوشند


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 8 آذر 1388  توسط احمد یوسفی


برخيز كه آهنگ سفر بايد كرد 
مردانه ز موج خون گذر بايد كرد 
بر درگه دوست نقد جان بايد ريخت
در مسلخ عشق ترك سر بايد كرد


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 27 آبان 1388  توسط احمد یوسفی
احمد یوسفی

جملگی در حکم سه پروانه ایم

در جهان عاشقان افسانه ایم 

اولی خود را به شمع نزدیک کرد 

گفت: آی ، من یافتم معنای عشق

دومی نزدیک شعله بال زد 

گفت: حال ، من سوختم در سوز عشق

سومی خود داخل آتش فکند

آری آری این بود معنای عشق

 



ادامه مطلب