📕📗📘 مرجع شعر📘📗📕

اشعار شعرا را در این وبلاگ دنبال کنید

صفحه اصلی بلاگ راسخون فروشگاه راسخون تماس با من

غزلیات هلالی - غزل شمارهٔ ۱

مه من، به جلوه‌گاهی که تو را شنودم آن‌جا

جگرم ز غصه خون شد، که چرا نبودم آن‌جا؟

گه سجده خاک راهت به سرشک می‌کنم گل

غرض آن‌که دیر ماند اثر سجودم آن‌جا

من و خاک آستانت، که همیشه سرخ‌رویم

به همین قدر که روزی رخ زرد سودم آن‌جا

به طواف کویت آیم، همه شب، به یاد روزی

که نیازمندی خود به تو می‌نمودم آن‌جا

پس ازین جفای خوبان ز کسی وفا نجویم

که دگر کسی نمانده که نیازمودم آن‌جا

به سر رهش، هلالی، ز هلاک من که را غم؟

چو تفاوتی ندارد عدم و وجودم آن‌جا

 


ادامه مطلب
[ جمعه 29 بهمن 1395  ] [ 2:16 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات هلالی - غزل شمارهٔ ۲

سعی کردم که شود یار ز اغیار جدا

آن نشد عاقبت و من شدم از یار جدا

از من امروز جدا می‌شود آن یار عزیز

همچو جانی که شود از تن بیمار جدا

گر جدا مانم از او خون مرا خواهد ریخت

دل خون‌گشته جدا، دیدهٔ خون‌بار جدا

زیر دیوار سرایش تن کاهیدهٔ من

همچو کاهیست که افتاده ز دیوار جدا

من که یک بار به وصل تو رسیدم همه عمر

کی توانم که شوم از تو به یک بار جدا؟

دوستان، قیمت صحبت بشناسید، که چرخ

دوستان را ز هم انداخته بسیار جدا

غیر آن مه، که هلالی به وصالش نرسید

ما درین باغ ندیدم گل از خار جدا

 


ادامه مطلب
[ جمعه 29 بهمن 1395  ] [ 2:16 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات هلالی - غزل شمارهٔ ۳

ای نور خدا در نظر از روی تو ما را

بگذار که در روی تو ببینیم خدا را

تا نکهت جان‌بخش تو همراه صبا شد

خاصیت عیسی‌ست دم باد صبا را

هر چند که در راه تو خوبان همه خاکند

حیف است که بر خاک نهی آن کف پا را

پیش تو دعا گفتم و دشنام شنیدم

هرگز اثری بهتر از این نیست دعا را

می‌خواستم آسوده به کنجی بنشینم

بالای تو ناگاه برانگیخت بلا را

آن روز که تعلیم تو می‌کرد معلم

بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را؟

گر یار کند میل، هلالی، عجبی نیست

شاهان چه عجب گر بنوازند گدار را؟

 


ادامه مطلب
[ جمعه 29 بهمن 1395  ] [ 2:16 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات هلالی - غزل شمارهٔ ۴

به چشم لطف اگر بینی گرفتاران رسوا را

به ما هم گوشه چشمی که رسوا کرده‌ای ما را

پس از مردن نخواهم سایهٔ طوبی ولی خواهم

که روزی سایه بر خاکم فتد آن سروبالا را

حذر کن از دم سرد رقیب، ای نوگل خندان

که از باد خزان آفت رسد گلهای رعنا را

دلا، تا می‌توان امروز فرصت را غنیمت دان

که در عالم نمی‌داند کسی احوال فردا را

زلال خضر باشد خاک پایت، جای آن دارد

که ذوق خاک‌بوسی بر زمین آرد مسیحا را

هلالی را چه حد آن که بر ماه رخت بیند؟

به عشق ناتمام او چه حاجت روی زیبا را؟

 


ادامه مطلب
[ جمعه 29 بهمن 1395  ] [ 2:16 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات هلالی - غزل شمارهٔ ۵

ز روی مهر اگر روزی ببینی یک دو شیدا ر

به ما هم گوشهٔ چشمی، که شیدا کرده‌ای ما را

به هر جا پا نهی آن جا نهم صد بار چشم خود

چه باشد؟ آه! اگر یک‌باره بر چشمم نهی پا را

مرا گر در تمنای تو آید صد بلا بر سر

ز سر بیرون نخواهم کرد هرگز این تمنا را

چو در بازار حسن از یک طرف پیدا شدی، ناگه

خریداران یوسف برطرف کردند سودا را

شنیدم این که: فردا ماه من عزم سفر دارد

بمیرم کاش امروزت، نبینم روی فردا را

هلالی را به یک دیدن غلان خویشتن کردی

عجب بیناییی کردی، بنازم چشم بینا را

 


ادامه مطلب
[ جمعه 29 بهمن 1395  ] [ 2:16 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات هلالی - غزل شمارهٔ ۶

از آن تنهایی ملک غریبی شد هوس ما را

که روزی چند نشناسیم ما کس را و کس ما را

ز دست ما اگر پابوس خوبان بر نمی‌آید

همین دولت که: خاک پای ایشانیم بس ما را

به راه محمل جانان چنان بی‌خود نیم امشب

که هوش رفته باز آید به فریاد جرس ما را

به آب چشم ما پرورده شد خار و خس کویش

ولی گل‌های حسرت می‌دمد زان خار و خس ما را

گر از دل هر نفس این آه عالم‌سوز برخیزد

کسی دیگر نخواهد ساخت با خود هم‌نفس ما را

ز دست ما کشیدی طره و صد جا گره بستی

که کوته گردد و دیگر نباشد دسترس ما را

هلالی، روزگاری شد که دور از گلشن رویش

فلک دل تنگ می‌دارد چو مرغان قفس ما را

 


ادامه مطلب
[ جمعه 29 بهمن 1395  ] [ 2:16 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات هلالی - غزل شمارهٔ ۷

گه‌گهم خوانی و گویی که چه حالست تو را؟

حال من حال سگان، این چه سوال است تو را؟

می‌کنم یاد تو و می‌روم از حال به حال

من به این حال و نپرسی که: چه حالست تو را؟

سال‌ها شد که خیال کمرت می‌بندم

هرگزم هیچ نگفتی: چه خیالست تو را؟

ای گل باغ لطافت، ز خزان ایمن باش

که هنوز اول نوروز جمالست تو را

وصف حسن تو چه گویم؟ که ز اسباب جمال

هر چه باید همه در حد کمالست تو را

نوبت کوکبهٔ ماه منست، ای خورشید

بیش از این جلوه مکن، وقت زوال است تو را

عمر بگذشت، هلالی، به امید دهنش

خود بگو: این چه تمنای محالست تو را؟

 


ادامه مطلب
[ جمعه 29 بهمن 1395  ] [ 2:16 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات هلالی - غزل شمارهٔ ۸

ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را

دشمن جانی و از جان دوست‌تر دارم تو را

گر به صد خار جفا آزرده‌سازی خاطرم

خاطر نازک به برگ گل نیازارم تو را

قصد جان کردی که یعنی: دست کوته کن ز من

جان به کف بگذارم و از دست نگذارم تو را

گر برون آرند جانم را ز خلوت‌گاه دل

نیست ممکن، جان من، کز دل برون آرم تو را

یک دو روزی صبر کن، ای جان بر لب آمده

زانکه خواهم در حضور دوست بسپارم تو را

این چنین کز صوت مطرب بزم عیشم پر صداست

مشکل آگاهی رسد از نالهٔ زارم تو را

گفته‌ای: خواهم هلالی را به کام دشمنان

این سزای من که با خود دوست می‌دارم تو را

 


ادامه مطلب
[ جمعه 29 بهمن 1395  ] [ 2:16 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات هلالی - غزل شمارهٔ ۹

من کیستم تا هر زمان پیش نظر بینم تو را

گاهی گذر کن سوی من، تا در گذر بینم تو را

افتاده بر خاک درت، خوش آن‌که آیی بر سرم

تو زیر پا بینی و من بالای سر بینم تو را

یک بار بینم روی تو دل را چه سان تسکین دهم؟

تسکین نیابد، جان من، صد بار اگر بینم تو را

از دیدنت بیخود شدم، بنشین به بالینم دمی

تا چشم خود بگشایم و بار دگر بینم تو را

گفتی که هر کس یک نظر بیند مرا جان می‌دهد

من هم به جان در خدمتم، گر یک نظر بینم تو را

صد بار آیم سوی تو، تا آشنا کردی به من

هر بار از بار دگر بیگانه‌تر بینم تو را

تا کی هلالی را چنین زین ماه میداری جدا؟

یا رب! که ای چرخ فلک، زیر و زبر بینم تو را

 


ادامه مطلب
[ جمعه 29 بهمن 1395  ] [ 2:16 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات هلالی - غزل شمارهٔ ۱۰

جان خوشست، اما نمی‌خواهم که: جان گویم تو را

خواهم از جان خوش‌تری باشد، که آن گویم تو را

من چه گویم که آنچنان باشد که حد حسن توست؟

هم تو خود فرما که: چونی، تا چنان گویم تو را

جان من، با آن که خاص از بهر کشتن آمدی

ساعتی بنشین، که عمر جاودان گویم تو را

تا رقیبان را نبینم خوش‌دل از غم‌های خویش

از تو بینم جور و با خود مهربان گویم تو را

بس که می‌خواهم که باشم با تو در گفت و شنود

یک سخن گر بشنوم، صد داستان گویم تو را

قصهٔ دشوار خود پیش تو گفتن مشکلست

مشکلی دارم، نمی‌دانم چه سان گویم تو را؟

هر کجا رفتی، هلالی، عاقبت رسوا شدی

جای آن دارد که: رسوای جهان گویم تو را

 


ادامه مطلب
[ جمعه 29 بهمن 1395  ] [ 2:16 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]
.: تعداد کل صفحات 87 :. 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 >

درباره وبلاگ



نویسندگان

  عاشق شعر

آرشیو ماهانه

فروردین 1395
اردیبهشت 1395
خرداد 1395
تیر 1395
مرداد 1395
شهریور 1395
مهر 1395
آبان 1395
آذر 1395
دی 1395
بهمن 1395
اسفند 1395

آرشیو موضوعی

رضی‌الدین آرتیمانی
ابن حسام خوسفی
ابوسعید ابوالخیر
اسدی توسی
اسعد گرگانی
اقبال لاهوری
امیرخسرو دهلوی
انوری
اوحدی
باباافضل کاشانی
باباطاهر
ملک‌الشعرای بهار
بیدل دهلوی
پروین اعتصامی
جامی
عبدالواسع جبلی
حافظ
خاقانی
خلیل‌الله خلیلی
خواجوی کرمانی
خیام نیشابوری
هاتف اصفهانی
رودکی
صائب تبریزی
سعدی
سلمان ساوجی
سنایی غزنوی
سیف فرغانی
شاه نعمت‌الله
شبستری
شهریار
شیخ بهایی
صائب تبریزی
صبوحی
عبید زاکانی
عراقی
عرفی
عطار
فرخی
فردوسی
فروغی
فیض کاشانی
قاآنی
کسایی
محتشم
مسعود سعد
منوچهری
مولوی
مهستی
ناصرخسرو
نصرالله منشی
نظامی
وحشی
هاتف اصفهانی
هجویری
هلالی

آمار وبلاگ

كل بازديدها : 1115331 نفر
كل نظرات : 1 عدد
كل مطالب : 25576 عدد
آخرین بروز رسانی : یک شنبه 21 شهریور 1395 
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 30 اردیبهشت 1395 

دیگر امکانات

  • آردوج
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • خرید زیتون
  • خرید روغن زیتون
  • مای ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه