زلفش بخط سپرد رضی عهد دلبری
خوبی ازین دو سلسله بیرون نمیشود
ادامه مطلب
اشعار شعرا را در این وبلاگ دنبال کنید
بسوختیم به برق طلب سراپا را
کسی نداند از آن بینشان نشان ما را
مگر صبا ز سر زلف او گره بگشود
که بوی مشک گرفت است کوه و صحرا را
چون بادگری سر نکند راه عدم را
داد است بگوئید عرب را و عجم را
بگرفته همه اهل جهان را غم راحت
یا رب که نگیرند ز ما راحت غم را
فلک دگر نتواند گشود کار مرا
کرشمهای نتوانـــد کشید بار مرا
چه طرف بندم ازین آسمان که همچون خود
نهاده است به سرگشتــــگی مـــدار مرا
اگر فراق اگر وصل دوزخی دارم
بیا ببین چـــه بهشت است روزگــــار مرا