📕📗📘 مرجع شعر📘📗📕

اشعار شعرا را در این وبلاگ دنبال کنید

صفحه اصلی بلاگ راسخون فروشگاه راسخون تماس با من

غزلیات سلمان - غزل شمارهٔ ۳۱۱

خیال خود همه باید، ز سر به در کردن

دگر به عالم سودای او گذر کردن

زمان زمان به جهانی رسیدن عشقش

وزان جهان به جهانی دگر سفر کردن

به منزلی که نباشد حبیب اگر باشد

سودا دیده نباید، در آن نظر کردن

چو شمع در نظر او شبی هوس دارم

به پا ستادن و خوش خدمتی به سر کردن

مطولست به غایت حکایت عشقش

نمی‌توان به عبارات مختصر کردن

فرو مکش سخن موی در میان ای دل

چه لازمست سخن را درازتر کردن

دل مرا که به بویی است قانع از تو چو مشک

چه باید این همه خونابه در جگر کردن؟

درین هوس که تویی باید اول ای سلمان

هوای دنیی و عقبی ز سر به در کردن

به باد، جان به تمنای دوست بر دادن

ز خاک سر به تماشای یار بر کردن

 


ادامه مطلب
[ شنبه 27 شهریور 1395  ] [ 8:02 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات سلمان - غزل شمارهٔ ۳۱۲

چندان فتاد ما را، کار از شراب خوردن

کز شوق آن ندارم، پروای آب خوردن

بر یاد روی خوبان، می می‌خوریم والحق

ذوقی تمام دارد، بر گل شراب خوردن

ترکان چشم مستت، آورده‌اند رسمی

از خون شراب دادن، وز دل کباب خوردن

از مستی صبوحی، قطعا نمی‌توانم

یک جام می چو عیسی، با آفتاب خوردن

می را حساب فردا، خواهند کرد و خواهم

ز امروز تا به فردا، می بی حساب خوردن

 


ادامه مطلب
[ شنبه 27 شهریور 1395  ] [ 8:02 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات سلمان - غزل شمارهٔ ۳۱۳

یار ما رندست و با او یار می‌باید شدن

غمزه‌اش مست است هان، هوشیار می‌باید شدن

تا ز لعل آتشین بر ما فشاند جرعه‌ای

سالها خاک در خمار می‌باید شدن

بر سر انکار ما گر رفت زاهد باش گو

عاشقان را در سر این کار می‌باید شدن

در صوامع خود پرستان را چه سود از زهد خشک

پای کوبان بر سر بازار می‌باید شدن

نامه چنگت همی باید شنید از گوش سر

محرم این پرده اسرار می‌باید شدن

هفت عضو دیده را می‌بایدت شستن به آب

بعد از آنت طالب دیدار می‌باید شدن

با تو تا مویی ز هستی هست هستی در حجاب

بر سر کویش قلندر وار می‌باید شدن

من نمی‌رفتم به کویش دل کشید آنجا مرا

هر کجا دل می‌کشد ناچار می‌باید شدن

آه من بیدار می‌دارد همه شب خلق را

خلق را از آه من بیدار می‌باید شدن

گر تو می‌خواهی که در چشم آیی ای سلمان چو اشک

اولت در چشم مردم خوار می‌باید شدن

 


ادامه مطلب
[ شنبه 27 شهریور 1395  ] [ 8:02 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات سلمان - غزل شمارهٔ ۳۱۴

خواهیم چون زلیخا، یوسف رخی گزیدن

بس دامنش گرفتن، وانگه فرو کشیدن

بی‌جهد بر نیاید، جان عزیز باید

جان عزیز دادن، یوسف به جان خریدن

گم کرده‌ایم خود را، راهی نمای مطرب

باشد مگر بدان ره، در خود توان رسیدن

حاجی دگر نبرد، قطعا ره بیابان

مسکین اگر تواند، یکره ز خود بریدن

نی هر دمم ز مسجد، خواند به کوی رندی

قول وی از بن گوش، می‌بایدم شنیدن

از گفتگوی واعظ، مخمور را چه حاصل؟

می‌بایدش کشیدن، وز درد سر رمیدن

باد صبا ز لفش خوش می‌جهد ندانم

کز بند او صبا را، چون دل دهد جهیدن

بر هر طرف که تابد خورشید وش عنان را

چون سایه در رکابش، خواهم به سر دویدن

سلمان بنام و نامه، درکش قلم که خو اهند

این نام‌ها ستردن، وین نامه‌ها دریدن

 


ادامه مطلب
[ شنبه 27 شهریور 1395  ] [ 8:02 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات سلمان - غزل شمارهٔ ۳۱۵

سر کویش هوس داری، خرد را پشت پایی زن

درین اندیشه یکرو شو، دو عالم را قفایی زن

طریق عشق می‌ورزی خرد را الوداعی گو

بساط قرب می‌خواهی بلا را مرحبایی زن

چو آراید غمش خوانی که باید خورد خون آنجا

دلا تنها مخور خوان را به زیر لب صلایی زن

ز بازار خرد سودی، نخواهی دید جز سودا

بکوی عاشقی در شو، در عزلت سرایی زن

صبوح می پرستانست همین ساقی شرابی ده

سماع بینوایانست هان مطرب نوایی زن

مرا تیر تو سخت آید که بر بیگانگان آید

چو زخمی می‌زنی باری، بیا بر آشنایی زن

غمش دریای بی‌پایان و ما را دستگیری نه

گذشت آب از سرت سلمان چه پایی دست و پایی زن؟

 


ادامه مطلب
[ شنبه 27 شهریور 1395  ] [ 8:02 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات سلمان - غزل شمارهٔ ۳۱۶

مفتاح فتوح از در میخانه طلب کن

کام دوجهان از لب جانانه طلب کن

آن یار که در صومعه جستی و ندیدی

باشد که توان یافت به میخانه طلب کن

در کوی خرابات گرم کشته بیابی

رو خون من از ساغر و پیمانه طلب کن

مقصود درین ره به تصور نتوان یافت

برخیز و قدم در نه و مردانه طلب کن

عاشق چو مجرد شد و دل کرد به دریا

گو در دل دریا رو و دردانه طلب کن

عشاق طریق ورع و زهد ندانند

زهد و ورع از مردم فرزانه طلب کن

ترک غم و شادی جهان غایت عقل است

سر رشته این کار ز دیوانه طلب کن

ای دل تو اگر سوخته منصب قربی

پروانه این شغل ز پروانه طلب کن

سر سخن عشق تو در سینه سلمان

گنجی است نهان گشته ز ویرانه طلب کن

 


ادامه مطلب
[ شنبه 27 شهریور 1395  ] [ 8:02 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات سلمان - غزل شمارهٔ ۳۱۷

نو بهار است ای صنم، عیش بهار آغاز کن

ساخت برگ گل صبا، برگ صبوحی ساز کن

غنچه مستور در بستان ورق را باز کرد

عارفا از نام مستوری ورق را باز کن

گر شرابی می‌خوری، با نرگس مخمور خور

ور حریفی می‌کنی، با بلبل دمساز کن

لاله و نرگس به هم جام صبوحی می‌کشند

صبح خیزان چمن را مطربا آواز کن

راستی بستان مقام دلنوازست این زمان

خوش نوایی در مقام دلنواز آغاز کن

می‌دهند آوازه گل بلبلان خیز ای صبا!

از دهان غنچه رو در گوش ساقی راز کن

باد جان می‌بازد ای گل در هوایت گر تو نیز

خرده‌ای داری نثار عاشق جانباز کن

از سر نازست مایل بر لب جو قد سرو

سرو قدا بر لب جو، میل سرو ناز کن

باش فارغ بال اگر چون بلبلی ز ارباب بال

مست و عاشق در هوای گلرخی پرواز کن

 


ادامه مطلب
[ شنبه 27 شهریور 1395  ] [ 8:02 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات سلمان - غزل شمارهٔ ۳۱۸

جز بند زلفش ای دل دیوانه جا مکن

بس نازک است جانب رویش رها مکن

از من دلا منال که دادی مرا به دست

کاین جور دیده کرد تو بر من جفا مکن

دیدش نخست دیده و رفتی تو بر اثر

خود رفته‌ای و دیده شکایت ز ما مکن

درد محبتی اگرت در درون بود

زنهار جز به داغ جبینش دوا مکن

سودای مشک خالص اگر داری ای صبا!

مگذر ز چین زلفش و فکر خطا مکن

یک روز وعده‌ای به وفایی بده مرا

وانگه چنان که عادت توست آن وفا مکن

ای دوست هر جفا که تو داری بدست خصم

بر من بکن و لیک ز خویشم جدا مکن!

عشاق را کشیدن جور و جفاست خو

سلمان برو به مهر و وفا خو فرا مکن

 


ادامه مطلب
[ شنبه 27 شهریور 1395  ] [ 8:02 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات سلمان - غزل شمارهٔ ۳۱۹

جان قتیل توست، بردارش مکن

چون عزیزش کرده‌ای، خوارش مکن

چشم مستت را ز خواب خوش ممال

فتنه بر خوابست، بیدارش مکن

زلف را یکبارگی بر بند دست

در ستم با خویشتن یارش مکن

صوفیا صافی کن از غش قلب را

یادگر سودای بازارش مکن

عاشق خود را چرا رسوا کنی؟

کشته شد بیچاره، بردارش مکن

لاشه سلمان ضعیف افتاده است

بیش ازین بر دوش غمبارش مکن

 


ادامه مطلب
[ شنبه 27 شهریور 1395  ] [ 8:02 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات سلمان - غزل شمارهٔ ۳۲۰

ای وصالت آرزوی جان غم فرسود من

خود چه باشد جز تو و دیدار تو مقصود من

مایه عمرم شد و سود من از عشقت فراق

این بد از بازارسودایت زیان و سود من

تو طبیب و من چنین بیمار و شربت خون دل

با چنین تیمارگی ممکن بود بهبود من؟

آه دود آلود من، روزی خرابیها کند

هان هذر کن زینهار از آه دود آلود من!

 


ادامه مطلب
[ شنبه 27 شهریور 1395  ] [ 8:02 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]
.: تعداد کل صفحات 32 :. 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 >

درباره وبلاگ



نویسندگان

  عاشق شعر

آرشیو ماهانه

فروردین 1395
اردیبهشت 1395
خرداد 1395
تیر 1395
مرداد 1395
شهریور 1395
مهر 1395
آبان 1395
آذر 1395
دی 1395
بهمن 1395
اسفند 1395

آرشیو موضوعی

رضی‌الدین آرتیمانی
ابن حسام خوسفی
ابوسعید ابوالخیر
اسدی توسی
اسعد گرگانی
اقبال لاهوری
امیرخسرو دهلوی
انوری
اوحدی
باباافضل کاشانی
باباطاهر
ملک‌الشعرای بهار
بیدل دهلوی
پروین اعتصامی
جامی
عبدالواسع جبلی
حافظ
خاقانی
خلیل‌الله خلیلی
خواجوی کرمانی
خیام نیشابوری
هاتف اصفهانی
رودکی
صائب تبریزی
سعدی
سلمان ساوجی
سنایی غزنوی
سیف فرغانی
شاه نعمت‌الله
شبستری
شهریار
شیخ بهایی
صائب تبریزی
صبوحی
عبید زاکانی
عراقی
عرفی
عطار
فرخی
فردوسی
فروغی
فیض کاشانی
قاآنی
کسایی
محتشم
مسعود سعد
منوچهری
مولوی
مهستی
ناصرخسرو
نصرالله منشی
نظامی
وحشی
هاتف اصفهانی
هجویری
هلالی

آمار وبلاگ

كل بازديدها : 1114982 نفر
كل نظرات : 1 عدد
كل مطالب : 25576 عدد
آخرین بروز رسانی : یک شنبه 21 شهریور 1395 
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 30 اردیبهشت 1395 

دیگر امکانات

  • آردوج
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • خرید زیتون
  • خرید روغن زیتون
  • مای ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه