رباعیات غزنوی - رباعی شمارهٔ ۳۳۲
در جنب گرانی تو ای نوشتکین
حقا که کم از نیست بود وزن زمین
وین از همه طرفهتر که در چشم یقین
تو هیچ نه و از تو گرانی چندین
ادامه مطلب
اشعار شعرا را در این وبلاگ دنبال کنید
در جنب گرانی تو ای نوشتکین
حقا که کم از نیست بود وزن زمین
وین از همه طرفهتر که در چشم یقین
تو هیچ نه و از تو گرانی چندین
بهرام دواند هر دو جویندهٔ کین
آن قوت ملک آمد و این قوت دین
هر روز کند اسب سعادت را زین
بهرام فلک ز بهر بهرام زمین
پار ارچه نمیکرد چو کفرم تمکین
امسال عزیز کرد ما را چون دین
در پرورش عاشقی ای قبلهٔ چین
هم قهر چنان باید و هم لطف چنین
آب ارچه نمیرود به جویم با تو
جز در ره مردمی نپویم با تو
گویی که چه کردهام نگویی با من
آن چیست نکردهای چگویم با تو
ای طالع سعد روح فرخنده به تو
وی صورت بخت عقل نازنده به تو
ای آب حیات شرع پاینده به تو
ما زنده به دین و دین ما زنده به تو
ای قامت سرو گشته کوتاه به تو
در شب مرو ای شده خجل ماه به تو
گر رنج رسد مباد ناگاه به تو
آن رنج رسد به من پس آنگاه به تو
آنی که عدو چو برگ بیدست از تو
در حسن زمانه را نویدست از تو
مه را به ضیا هنوز امیدست از تو
این رسم سیهگری سپیدست از تو
بی آنکه به کس رسید پیوند از تو
آوازه به شهر در پراکند از تو
کس بر دل تو نیست خداوند از تو
ای فتنهٔ روزگار تا چند از تو
جز گرد دلم گشت نداند غم تو
در بلعجبی هم به تو ماند غم تو
هر چند بر آتشم نشاند غم تو
غمناک شوم گرم نماند غم تو
ای مفلس ما ز مجلس خرم تو
دل مرد رهی را که برآمد دم تو
شد بر دو کمان سنایی پر غم تو
یا ماتم دل دارد یا ماتم تو