📕📗📘 مرجع شعر📘📗📕

اشعار شعرا را در این وبلاگ دنبال کنید

صفحه اصلی بلاگ راسخون فروشگاه راسخون تماس با من

غزلیات فرغانی - شمارهٔ ۱۶۲

در حلقه زلف تو هر دل خطری دارد

زیرا که سر زلفت پر فتنه سری دارد

برآتش دل آبی از دیده همی ریزم

تا باد هوای تو برمن گذری دارد

من در حرم عشقت همخانه هجرانم

در کوی وصال آخر این خانه دری دارد

تو زاده ایامی مردم نبود زین سان

این مادر دهرالحق شیرین پسری دارد

ازتو بنظر زین پس قانع نشوم می دان

زیرا که چومن هرکس با تو نظری دارد

تلخی غمت خوردم باشد سخنم شیرین

ای دوست ندانستم کین نی شکری دارد

جایی که غمت نبود شادی نبود آنجا

انصاف غم عشقت نیکو هنری دارد

درمذهب درویشان کذبست حدیث آن

کز عشق سخن گوید وز خود خبری دارد

کردم بسخن خود را مانند بعشاقت

چون مرغ کجا باشد مور ارچه پری دارد

من بنده بسی بودم در صحبت آن مردان

عیبم نتوان کردن صحبت اثری دارد

نومید مباش ای سیف از بوی گل وصلش

در باغ امید آخر هر شاخ بری دارد

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 13 مهر 1395  ] [ 1:13 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات فرغانی - شمارهٔ ۱۶۳

اندرین شهر دلم سرو روانی دارد

که ز شکر سخن از پسته دهانی دارد

چون خرامد نکند هیچ نظر از چپ و راست

نیست آگه که بهر سو نگرانی دارد

گر بشب خواب کند زنده نباشد آن کس

کندر آغوش چنان سرو روانی دارد

گرچه در دست من از ملک جهان چیزی نیست

دلبری هست که از حسن جهانی دارد

تو میانش نتوانی که ببینی لیکن

کمرش با تو بگوید که میانی دارد

دلبرا زآن توام نیست بدعوی حاجت

عاشق روی تو بر چهره نشانی دارد

مرده اند این همه مردم که توشان می بینی

زنده آنست که او همچو تو جانی دارد

چون ببازار هوس دست بسودایی برد

بنده گر سود کند هیچ زیانی دارد

گفته ای اسب طلب در پی من تیز مران

با کسی گوی که در دست عنانی دارد

خلق شاید که ترا خسرو خوبان گویند

زآنکه فرهاد تو شیرین سخنانی دارد

سیف فرغانی کام تو که آلود بزهر

آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 13 مهر 1395  ] [ 1:13 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات فرغانی - شمارهٔ ۱۶۴

خرم آن جان که برویت نگرانی دارد

وز هوای تو دلش گنج نهانی دارد

عشق بامرده نیامیزد واو زنده دلست

که تعلق برخ خوب تو جانی دارد

عشق صورت نبود باتو مرا، چون مردان

صورت عشق من ای دوست معانی دارد

ابتدای ره عشق تو مرا فاتحه ییست

کندرین دل اثر سبع مثانی دارد

جان مهجور زشوق تو برون می ننهد

از بدن پای ندانم چه گرانی دارد

زآتش عشق خبر می دهد وسوز درون

آب شعرم که بسوی تو روانی دارد

عشق را گفتم کای رهبر عشاق بدوست

آنکه من طالب اویم چه نشانی دارد

گفت در عالم فردیت خود او احدیست

که بخوبی نتوان گفت که ثانی دارد

سیف فرغانی اگر با تو نشیند یک دم

پادشاهیست که ملک دو جهانی دارد

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 13 مهر 1395  ] [ 1:13 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات فرغانی - شمارهٔ ۱۶۵

عشق از هستی کس عین و اثر نگذارد

هیچ صاحب خبری را بخبر نگذارد

عشق سلطان غیورست و چو ملکی گیرد

اندر آن مملکت از غیر اثر نگذارد

آن مبارک قدمست او که چو دستش برسد

هیچ بر گردن هستی تو سر نگذارد

هستی تست گناه تو و او با همه لطف

این گنه تا بنمیری ز تو در نگذارد

منزل فقر ترا خانه مات آمد و هست

عشق شاهی که از آن خانه بدر نگذارد

چون درآمد بدل از دل غم دنیا برود

دل که منزلگه عیسیست بخر نگذارد

دل آزاد بغوغای علایق ندهد

لب قاروره بدندان تبر نگذارد

سیف فرغانی نومید مشو از در یار

یار در بارگه وصلت اگر نگذارد

تو شکر را ز مگس دور کنی وز غیرت

او درین مصر مگس را بشکر نگذارد

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 13 مهر 1395  ] [ 1:13 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات فرغانی - شمارهٔ ۱۶۶

دل برد از من دلبری کآرام دلها می برد

خواب و قرار عاشقان زآن روی زیبا می برد

جانان بدان زلف سیه حالم پریشان می کند

یوسف بدان روی چومه هوش از زلیخا می برد

گفتم که عقل وصبر را در عشق یار خود کنم

عقل از سر و صبر از دلم آن شوخ رعنا می برد

در عشق بازی عقل وجان می برد شاه نیکوان

چون در رخش کردم نظر بگذاشتم تا می برد

ما بنده او سلطان ما حکمش روان بر جان ما

هست آن اونی آن ما هر چیز کز ما می برد

ترکان اگر یغما برند از روم واز هند وعرب

رومی زنگی زلف ما از جمله یغما می برد

در عهد او نزدیک من مجنون بود آن عاقلی

کو ذکر شیرین می کند یا نام لیلی می برد

از باغ وصلش تا مگر در دستم افتد میوه یی

شاخ امیدم هر نفس سر بر ثریا می برد

او پادشاه ومن گدا او محتشم من بی نوا

این خود میسر کی شود مسکین تمنا می برد

چون کوه گفتم دور ازو بنشینم و ثابت شوم

باد هوای آن صنم چون کاهم ازجا می برد

من در میان بحر و بر اندر تردد مانده ام

موجم برون می افگند سیلم بدریا می برد

با آن رقیب نیکخو دشمن مباش از هیچ رو

رو دوستی کن با مگس کو ره بحلوا می برد

من میزنم بر هر دری چون سیف فرغانی سری

سگ چون ندارد خانه یی زحمت بدرها می برد

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 13 مهر 1395  ] [ 1:13 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات فرغانی - شمارهٔ ۱۶۷

گرترا بی عشق ازین سان زندگانی بگذرد

وینچنین بی حاصل ایام جوانی بگذرد

زآن همی ترسم که با صد تیرگی مانند سیل

در جهان خاکت آب زندگانی بگذرد

ازجهان عشق مگذر چون رسی آنجا ازآنک

درخرابی میرد آن کز آبدانی بگذرد

خویشتن درآتش عشقی فگن تا نفس تو

در شرف زین مردم آبی ونانی بگذرد

چون همایان ملایک زین شترمرغان دهر،

کز طبیعت چون خروسانند، رانی، بگذرد

ازبرای قوت جان در دست میر اشکار عشق

گوشت بیند زین سگان استخوانی بگذرد

راحت تن ترک کردن کار مرد زاهدست

عاشق آن باشد که از راحات جانی بگذرد

چون جو حظ تو کم شد زآخر سنگین خاک

اسب سیرت زین خران کاهدانی بگذرد

آتش شوقت چو در دل تیز گردد جان تو

همچو روح القدس ازین چرخ دخانی بگذرد

ترک دام و دانه کن تا روح چون شهباز تو

آید اندر طیر و از سیر مکانی بگذرد

ثقل هستی دور کن از دوش جان کامید نیست

کز سبک روحان کسی با این گرانی بگذرد

ای که گر در کویت آید سیف فرغانی دمی

بی درنگ از حد ایام زمانی بگذرد

چون جهان سیارراهت یک هنر دارد که تو

از مقامات آنچنانکش بگذرانی بگذرد

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 13 مهر 1395  ] [ 1:13 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات فرغانی - شمارهٔ ۱۶۸

نگار من چو اندر من نظر کرد

همه احوال من بر من دگر کرد

بپرسش درد جانم را دوا داد

بخنده زهر عیشم را شکر کرد

ز راه دید ناگه در درونم

درآمد نور و ظلمت را بدر کرد

بشب چون خانه گشتم روشن از شمع

که چون خورشیدم از روزن نظر کرد

ز هر وصفی که بود او را و اسمی

بقدر حال من در من اثر کرد

بگوشم گوش شد با چشم شد چشم

ز هرجایی بنسبت سر بدر کرد

بغمزه کشت و آنگاهم دگر بار

بلب چون مرغ عیسی جانور کرد

چو سایه هستیم را نور خود داد

چو آن خورشید رخ بر من گذر کرد

دلم روشن نگردد بی رخ او

که بی آتش نشاید شمع بر کرد

برین سر راست ناید تاج وصلش

ز بهر تاج باید ترک سر کرد

بجان در زلفش آویزم چه باشد

رسن بازی تواند این قدر کرد

مرا از حال عشق و صبر پرسید

چه گویم این مقیم است آن سفر کرد

خمش کن سیف فرغانی کزین حال

نمی شاید همه کس را خبر کرد

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 13 مهر 1395  ] [ 1:13 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات فرغانی - شمارهٔ ۱۶۹

بر صفحه رخسار تو آنکس که نظر کرد

خط تو چو اعراب دلش زیر و زبر کرد

آنرا که دمی دیده دل گشت گشاده

چشم از همه در بست و بروی تو نظر کرد

ما را کمر تو ز میان تو نشان داد

ما را سخن تو ز دهان تو خبر کرد

خباز مشیت نمک از روی تو درخواست

از بهر فطیری که ازو قرص قمر کرد

چون صورت تو معنی صد رنگ ندیدم

تا دیده معنیم تماشای صور کرد

با یوسف اگر چند فرو رفت مه حسن

خورشید شد و سر ز گریبان تو بر کرد

در کوی تو ما را نبود جای اقامت

وآن فند نکردی که توانیم سفر کرد

چندانکه توانم من گریان ز فراقت

زآن لب که بیک خنده جهان پر ز شکر کرد

بوسی خوهم و گر ندهی باز نیایم

زین کدیه که کار من درویش چو زر کرد

با بنده چنان نیستی ای دوست که بودی

پیداست که در تو سخن دشمن اثر کرد

در حسرت وصل تو دل سوخته بگریست

آبش چو کم آمد مددش خون جگر کرد

زین کار خلاصی نتوان یافت بتدبیر

زین سیل بکشتی نتوانیم گذر کرد

در خوابگه وصل تو یک روز نخسبد

عاشق که شبی در غم هجرانت سحر کرد

هرگز من و تو هر دو بدین حال نبودیم

حسن تو ترا شکل و مرا شیوه دگر کرد

لعلش بسخن سیف ترا شاد بسی داشت

طوطی لبش پرورش تو بشکر کرد

سیف این همه اشعار نه خود گفت اگر گفت

مست این همه غوغا (نه) بخود کرد اگر کرد

از وعده وصل تو دلم چون نشود شاد

گویند بود میوه ز شاخی که زهر کرد

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 13 مهر 1395  ] [ 1:13 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات فرغانی - شمارهٔ ۱۷۰۱۶۹

بر صفحه رخسار تو آنکس که نظر کرد

خط تو چو اعراب دلش زیر و زبر کرد

آنرا که دمی دیده دل گشت گشاده

چشم از همه در بست و بروی تونظر کرد

مارا کمر تو زمیان تو نشان داد

مارا سخن تو زدهان تو خبر کرد

چون صورت تو معنی صد رنگ ندیدم

تا دیده معنیم تماشای صور کرد

با یوسف اگر چند فرو رفت مه حسن

خورشید شد و سر زگریبان تو بر کرد

هرگز من و تو هردو بدین حال نبودیم

حسن تو ترا شکل و مرا شیوه دگر کرد

در کوی تو مارا نبود جای اقامت

وآن قید نکردی که توانیم سفر کرد

در حسرت وصل تو دل سوخته بگریست

آبش چو کم آمد مددش خون جگر کرد

زین کار خلاصی نتوان یافت بتدبیر

زین سیل بکشتی نتوانیم گذر کرد

چندانکه توانم من گریان ز فراقت

زآن لب که بیک خنده جهان پر زشکر کرد

بوسی خوهم وگر ندهی باز نیایم

زین کدیه که کار من درویش چو زر کرد

در خوابگه وصل تو یک روز نخسبد

عاشق که شبی درغم هجرانت سحر کرد

از وعده وصل تو دلم چون نشود شاد

گویند بود میوه زشاخی که زهر کرد

سیف این همه اشعار نه خود گفت اگر گفت

مست تو شد این عربده می کرد اگر کرد

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 13 مهر 1395  ] [ 1:13 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات فرغانی - شمارهٔ ۱۷۱

کسی که ازلب شیرین تو دهان خوش کرد

ببوسه تودل خویشتن چو جان خوش کرد

سزد که وقت مرا خوش کنی بدان رخ خوب

که گل بر وی نکو وقت بلبلان خوش کرد

دهان غنچه لب و روی چون گلستانت

بهاروار چوگل سربسر جهان خوش کرد

اگرچه وصل تو مأمول ما بود لیکن

چو غافلان بامل دل نمی توان خوش کرد

عجب مدار مرا گر سخن شود شیرین

که ذکر شهد لب تو مرا زبان خوش کرد

کنون که موسم نوروز گشت وباد بهار

وزید ناگه واطراف بوستان خوش کرد

گلست گویی طالع شده زبرج حمل

ستاره یی که زمین راچو آسمان خوش کرد

نسیم بوی تو آورد وما نیاسودیم

بمرهم تو جراحات خستگان خوش کرد

ببنده گفت بیا کآن عزیز مصر جمال

چو یوسف است که دل با برادران خوش کرد

رخ چو ماه تو منشور ملک خوبی داشت

خط تو برسر منشور او نشان خوش کرد

بدوست گفتم هرگز توان بدرویشی

دل رقیب گدا روی او بنان خوش کرد

چو گربگان سر سفره کاسه می لیسند

کجا توان دل سگ را باستخوان خوش کرد

برای خلق سخن گفت سیف فرغانی

بشهد خویش مگس کام دیگران خوش کرد

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 13 مهر 1395  ] [ 1:13 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]
.: تعداد کل صفحات 34 :. 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34

درباره وبلاگ



نویسندگان

  عاشق شعر

آرشیو ماهانه

فروردین 1395
اردیبهشت 1395
خرداد 1395
تیر 1395
مرداد 1395
شهریور 1395
مهر 1395
آبان 1395
آذر 1395
دی 1395
بهمن 1395
اسفند 1395

آرشیو موضوعی

رضی‌الدین آرتیمانی
ابن حسام خوسفی
ابوسعید ابوالخیر
اسدی توسی
اسعد گرگانی
اقبال لاهوری
امیرخسرو دهلوی
انوری
اوحدی
باباافضل کاشانی
باباطاهر
ملک‌الشعرای بهار
بیدل دهلوی
پروین اعتصامی
جامی
عبدالواسع جبلی
حافظ
خاقانی
خلیل‌الله خلیلی
خواجوی کرمانی
خیام نیشابوری
هاتف اصفهانی
رودکی
صائب تبریزی
سعدی
سلمان ساوجی
سنایی غزنوی
سیف فرغانی
شاه نعمت‌الله
شبستری
شهریار
شیخ بهایی
صائب تبریزی
صبوحی
عبید زاکانی
عراقی
عرفی
عطار
فرخی
فردوسی
فروغی
فیض کاشانی
قاآنی
کسایی
محتشم
مسعود سعد
منوچهری
مولوی
مهستی
ناصرخسرو
نصرالله منشی
نظامی
وحشی
هاتف اصفهانی
هجویری
هلالی

آمار وبلاگ

كل بازديدها : 1116287 نفر
كل نظرات : 1 عدد
كل مطالب : 25576 عدد
آخرین بروز رسانی : یک شنبه 21 شهریور 1395 
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 30 اردیبهشت 1395 

دیگر امکانات

  • آردوج
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • خرید زیتون
  • خرید روغن زیتون
  • مای ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه