رباعیات بهایی - رباعی شمارهٔ ۲۶
عشاق به غیر دوست، عاری دارند
از حسرت آرزوی او بیزارند
و آنان که کنند طاعت از بهر بهشت
عشاق نیند، بهر خود در کارند
ادامه مطلب
اشعار شعرا را در این وبلاگ دنبال کنید
عشاق به غیر دوست، عاری دارند
از حسرت آرزوی او بیزارند
و آنان که کنند طاعت از بهر بهشت
عشاق نیند، بهر خود در کارند
رندان گاهی ملک جهان میبازند
گاهی به نگاهی، دل و جان میبازند
این طور قمار، نه چند است و نه چون
هر طور برآید، آنچنان میبازند
با دل گفتم: به عالم کون و فساد
تا چند خورم غم؟ تنم از پا افتاد
دل گفت: تو نزدیک به مرگی، چه غم است
بیچاره کسی که این دم از مادر زاد
ای در طلب علوم، در مدرسه چند؟
تحصیل اصول و حکمت و فلسفه چند؟
هر چیز به جز ذکر خدا وسوسه است
شرمی ز خدا بدار، این وسوسه چند؟
خوش آن که صلای جام وحدت در داد
خاطر ز ریاضی و طبیعی آزاد
در منطقهٔ فلک نزد دست خیال
در پای عناصر، سر فکرت ننهاد
دیدی که بهائی چو غم از سر وا کرد
از مدرسه رفت و دیر را مائوا کرد
مجموع کتابهای علم درسی
از هم بدرید و کاغذ حلوا کرد
او را که دل از عشق مشوش باشد
هر قصه که گوید همه دلکش باشد
تو قصهٔ عاشقان، همی کم شنوی
بشنو، بشنو که قصهشان خوش باشد
تا نیست نگردی، ره هستت ندهند
این مرتبه با همت پستت ندهند
چون شمع قرار سوختن گر ندهی
سر رشتهٔ روشنی به دستت ندهند
فردا که محققان هر فن طلبند
حسن عمل از شیخ و برهمن طلبند
از آنچه درودهای، جوی نستانند
وز آنچه نکشتهای، به خرمن طلبند
بر درگه دوست، هر که صادق برود
تا حشر ز خاطرش علائق برود
صد ساله نماز عابد صومعهدار
قربان سر نیاز عاشق برود