📕📗📘 مرجع شعر📘📗📕

اشعار شعرا را در این وبلاگ دنبال کنید

صفحه اصلی بلاگ راسخون فروشگاه راسخون تماس با من

غزلیات عراقی - غزل شمارهٔ ۲۷۱

آن جام طرب فزای ساقی

بنمود مرا لقای ساقی

در حال چو جام سجده بر دم

پیش رخ جان فزای ساقی

ننهاده هنوز چون پیاله

لب بر لب دلگشای ساقی

ترسم که کند خرابیی باز

چشم خوش دلربای ساقی

پیوسته چو جام در دل آتش

در سر هوس و هوای ساقی

با چشم پر آب چون قنینه

جان می‌دهم از برای ساقی

باشد چو پیاله غرقه در خون

چشمی که شد آشنای ساقی

عمری است که می‌زنم در دل

یعنی که در سرای ساقی

باشد که رسد به گوش جانم

از میکده مرحبای ساقی

آیینهٔ سینه زنگ غم خورد

کو صیقل غم زدای ساقی؟

تا بستاند مرا ز من باز

این است خود اقتضای ساقی

باشد که شود دل عراقی

چون جام جهان نمای ساقی

 


ادامه مطلب
[ یک شنبه 21 آذر 1395  ] [ 6:50 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عراقی - غزل شمارهٔ ۲۷۲

جانا، ز منت ملال تا کی؟

مولای توام، دلال تا کی؟

از حسن تو بازمانده تا چند؟

بر صبر من احتمال تا کی؟

بردار ز رخ نقاب یکبار

در پرده چنان جمال تا کی؟

از پرتو آفتاب رویت

چون سایه مرا زوال تا کی؟

یکباره ز من ملول گشتی

از عاشق خود ملال تا کی؟

بی وصل تو در هوای مهرت

چون ذره مرا مجال تا کی؟

خورشید رخا، به من نظر کن

از ذره نهان جمال تا کی؟

در لعل تو آب زندگانی

من تشنهٔ آن زلال تا کی؟

وصل خوش تو حرام تا چند ؟

خون دل من حلال تا کی ؟

فریاد من از تو چند باشد؟

بیداد تو ماه و سال تا کی؟

از دست تو پایمال گشتم

آخر ز تو گوشمال تا کی؟

ای دوست، به کام دشمنان باز

کام دل بدسگال تا کی؟

دل خون شده، جان به لب رسیده

از حسرت آن جمال تا کی؟

با دل به عتاب دوش گفتم:

کایدل، پی هر خیال تا کی؟

اندیشهٔ وصل یار بگذار

سرگشته پی محال تا کی؟

در پرتو آفتاب حسنش

ای ذره تو را مجال تا کی؟

آشفتهٔ روی خوب تا چند؟

دیوانهٔ زلف و خال تا کی؟

از مهر رخ جهان فروزش

ای سایه، تو را زوال تا کی؟

از حلقهٔ زلف هر نگاری

بر پای دلت عقال تا کی؟

در عشق خیال هر جمالی

پیوسته اسیر خال تا کی؟

بر بوی وصال عمر بگذشت

آخر طلب محال تا کی؟

در وصل تو را چو نیست طالع

از دفتر هجر فال تا کی؟

نادیده رخش به خواب یکشب

ای خفته، درین خیال تا کی؟

هر شب منم و خیال جانان

من دانم و او و قال تا کی؟

دل گفت که: حال من چه پرسی؟

از شیفتگان سال تا کی؟

من دانم و عشق، چند گویی؟

با بی‌خبران جدال تا کی؟

دم در کش و خون گری، عراقی

فریاد چه؟ قیل و قال تا کی؟

 


ادامه مطلب
[ یک شنبه 21 آذر 1395  ] [ 6:50 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عراقی - غزل شمارهٔ ۲۷۳

دلربایی دل ز من ناگه ربودی کاشکی

آشنایی قصهٔ دردم شنودی کاشکی

خوب رخساری نقاب از پیش رخ برداشتی

جذبهٔ حسنش مرا از من ربودی کاشکی

ای دریغا! دیدهٔ بختم بخفتی یک سحر

تا شبی در خواب نازم رخ نمودی کاشکی

در پی سیمرغ وصلش عالمی دل خسته‌اند

بودی او را در همه عالم وجودی کاشکی

چون دلم را درد او درمان و جان را مرهم است

بر سر دردم دگر دردی فزودی کاشکی

حلقهٔ امید تا کی بر در وصلش زنم؟

دست لطفش این در بسته گشودی کاشکی

از پی بود عراقی زو جدا افتاده‌ام

در همه عالم مرا بودی نبودی کاشکی

 


ادامه مطلب
[ یک شنبه 21 آذر 1395  ] [ 6:50 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عراقی - غزل شمارهٔ ۲۷۴

از غم دلدار زارم، مرگ به زین زندگی

وز فراقش دل فگارم، مرگ به زین زندگی

عیش بر من ناخوش است و زندگانی نیک تلخ

بی لب شیرین یارم، مرگ به زین زندگی

زندگی بی‌روی خوبش بدتر است از مردگی

مرگ کو تا جان سپارم؟ مرگ به زین زندگی

هر کسی دارد ز خود آسایشی، دردا! که من

راحتی از خود ندارم، مرگ به زین زندگی

کاشکی دیدی من مسکین چگونه در غمش

عمر ناخوش می‌گذارم، مرگ به زین زندگی

هر دمی صد بار از تن می برآید جان من

وز غم دل بی‌قرارم، مرگ به زین زندگی

کار من جان کندن است و ناله و زاری و درد

بنگرید آخر به کارم، مرگ به زین زندگی

در چنین جان کندنی کافتاده‌ام، شاید که من

نعره‌ها از جان برآرم، مرگ به زین زندگی

هیچ کس دیدی که خواهد در دمی صدبار مرگ؟

مرگ را من خواستارم، مرگ به زین زندگی

از پی آن کز عراقی مرگ بستاند مرا

مرگ را من دوستدارم، مرگ به زین زندگی

 


ادامه مطلب
[ یک شنبه 21 آذر 1395  ] [ 6:50 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عراقی - غزل شمارهٔ ۲۷۵

الا، قد طال عهدی بالوصال

و مالی الصبر عن ذاک الجمال

به وصلم دست گیر، ای دوست، آخر

به زیر پای هجرم چند مالی؟

یضیق من الفراق نطاق قلبی

و یشتاق الفؤاد الی الوصال

چه خوش باشد که پیش از مرگ بینم!

نشسته با تو یکدم جای خالی

فراقک لا یفارقنی زمانا

فمالی للجهر مولائی و مالی

دلا، درمان مجو، با درد خو کن

بجای وصل هجران است، حالی

اما ترثی لمکتئب حزین

یان من النوی طول اللیالی

دلا، امیدوار وصل می‌باش

ز درد هجر آخر چند نالی؟

زمانا کنت لا ارضی بوصل

فصرت الان ارضی بالخیال

به دل نزدیکی، ار چه دوری از چشم

دلم را چون همیشه در خیالی

احن الیک و العبرات تجری

کما حق العطاش الی الزلال

عراقی، تا به خود می‌جویی او را

یقین می‌دان که دربند محالی

 


ادامه مطلب
[ یک شنبه 21 آذر 1395  ] [ 6:50 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عراقی - غزل شمارهٔ ۲۷۶

گر به رخسار تو، ای دوست، نظر داشتمی

نظر از روی خوشت بهر چه برداشتمی؟

چون من بی‌خبر از دوست دهندم خبری

باری، از بی‌خبری کاش خبر داشتمی؟

در میان آمدمی چون سر زلفت با تو

از سر زلف تو گر هیچ کمر داشتمی؟

گر ندادی جگرم وعدهٔ وصلت هر دم

کی دل و دیده پر از خون جگر داشتمی؟

گفتیم: صبر کن، از صبر برآید کارت

کردمی صبر ز روی تو، اگر داشتمی

خود کجا آمدی اندر نظرم آب روان؟

گر ز خاک در تو کحل بصر داشتمی

دل گم گشتهٔ خود بار دگر یافتمی

بر سر کوی تو گر هیچ گذر داشتمی

گر ز روی و لب تو هیچ نصیبم بودی

بهر بیماری دل گل بشکر داشتمی

کردمی بر سر کویت گهرافشانی‌ها

بجز از اشک اگر هیچ گهر داشتمی

گر عراقی نشدی پردهٔ روی نظرم

به رخ خوب تو هر لحظه نظر داشتمی

 


ادامه مطلب
[ یک شنبه 21 آذر 1395  ] [ 6:50 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عراقی - غزل شمارهٔ ۲۷۷

در جهان گر نه یار داشتمی

با جهان خود چه کار داشتمی؟

دست کی شستمی به خون جگر

گر به کف در نگار داشتمی؟

گر نبردی قرار و آرامم

حالی، آخر قرار داشتمی

ور مرا عشوه کمترک دادی

قول او استوار داشتمی

ور به کارم دمی نظر کردی

به ازین کار و بار داشتمی

دل اگر در میانه گم نشدی

دلبر اندر کنار داشتمی

با سپاه غمت برآمدمی

با خود ار بخت یار داشتمی

با عراقی، اگر دلاورمی

روز و شب کارزار داشتمی

 


ادامه مطلب
[ یک شنبه 21 آذر 1395  ] [ 6:50 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عراقی - غزل شمارهٔ ۲۷۸

گرنه سودای یار داشتمی

کی چنین ناله زار داشتمی؟

ورنه غیرت دمم فرو بستی

ناله هر دم هزار داشتمی

بر در دوست گر رهم بودی

روز و شب زینهار داشتمی

ور وصالش بساختی کارم

با فراقش چه کار داشتمی؟

چه غمم بودی؟ ار درین تیمار

با غمش غمگسار داشتمی

یار در کارم ار نظر کردی

بهترین کار و بار داشتمی

زان فراموش عهد دشنامی

کاشکی یادگار داشتمی

روزگارم شد، ار نه عاقلمی

ماتم روزگار داشتمی

بی‌رخ یار ناخوش است حیات

چه خوشستی که یار داشتمی!

گر عراقی برون شدی ز میان

دلبر اندر کنار داشتمی

 


ادامه مطلب
[ یک شنبه 21 آذر 1395  ] [ 6:50 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عراقی - غزل شمارهٔ ۲۷۹

ای که از لطف سراسر جانی

جان چه باشد؟ که تو صد چندانی

تو چه چیزی؟ چه بلایی؟ چه کسی؟

فتنه‌ای؟ شنقصه‌ای؟ فتانی؟

حکمت از چیست روان بر همه کس؟

کیقبادی؟ ملکی؟ خاقانی؟

به دمی زنده کنی صد مرده

عیسیی؟ آب حیاتی؟ جانی؟

به تماشای تو آید همه کس

لاله‌زاری؟ چمنی؟ بستانی؟

روی در روی تو آرند همه

قبله‌ای؟ آینه‌ای؟ جانانی؟

در مذاق همه کس شیرینی

انگبینی؟ شکری؟ سیلانی؟

گر چه خردی، همه را در خوردی

نمکی؟ آب روانی؟ نانی؟

آرزوی دل بیمار منی

صحتی؟ عافیتی؟ درمانی؟

گه خمارم شکنی، گه توبه

می نابی؟ فقعی؟ رمانی؟

دیدهٔ من به تو بیند عالم

آفتابی؟ قمری؟ اجفانی؟

همه خوبان به تو آراسته‌اند

کهربایی؟ گهری؟ مرجانی؟

مهر هر روز دمی در بنده‌ات

سحری؟ صبح‌دمی؟ خندانی؟

همه در بزم ملوکت خوانند

قصه‌ای؟ مثنویی؟ دیوانی؟

 


ادامه مطلب
[ یک شنبه 21 آذر 1395  ] [ 6:50 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عراقی - غزل شمارهٔ ۲۸۰

ترسا بچه‌ای، شنگی، شوخی، شکرستانی

در هر خم زلف او گمراه مسلمانی

از حسن و جمال او حیرت زده هر عقلی

وز ناز و دلال او واله شده هر جانی

بر لعل شکر ریزش آشفته هزاران دل

وز زلف دلاویزش آویخته هر جانی

چشم خوش سرمستش اندر پی هر دینی

زنار سر زلفش دربند هر ایمانی

بر مائدهٔ عیسی افزوده لبش حلوا

وز معجزهٔ موسی زلفش شده ثعبانی

ترسا به چه‌ای رعنا، از منطق روح‌افزا

صد معجزهٔ عیسی بنموده به برهانی

لعلش ز شکر خنده در مرده دمیده جان

چشمش ز سیه کاری برده دل کیهانی

عیسی نفسی، کز لب در مرده دمد صد جان

بهر چه بود دلها هر لحظه به دستانی؟

تا سیر نیارد دید نظارگی رویش

بگماشته از غمزه هر گوشه نگهبانی

از چشم روان کرده بهر دل مشتاقان

از هر نظری تیری وز هر مژه پیکانی

از دیر برون آمد از خوبی خود سرمست

هر کس که بدید او را واله شد و حیرانی

شماس چو رویش خورشید پرستی شد

زاهد هم اگر دیدی رهبان شدی آسانی

ور زانکه به چشم من صوفی رخ او دیدی

خورشید پرستیدی، در دیر، چو رهبانی

یاد لب و دندانش بر خاطر من بگذشت

چشمم گهرافشان شد، طبعم شکرستانی

جان خواستم افشاندن پیش رخ او دل گفت:

خاری چه محل دارد در پیش گلستانی؟

گر خاک رهش گردم هم پا ننهد بر من

کی پای نهد، حاشا، بر مور سلیمانی؟

زین پس نرود ظلمی بر آدم ازین دیوان

زیرا که سلیمان شد فرماندهٔ دیوانی

نه بس که عراقی را بینی تو ز نظم تر

در وصف جمال او پرداخته دیوانی

 


ادامه مطلب
[ یک شنبه 21 آذر 1395  ] [ 6:50 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]
.: تعداد کل صفحات 21 :. 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 >

درباره وبلاگ



نویسندگان

  عاشق شعر

آرشیو ماهانه

فروردین 1395
اردیبهشت 1395
خرداد 1395
تیر 1395
مرداد 1395
شهریور 1395
مهر 1395
آبان 1395
آذر 1395
دی 1395
بهمن 1395
اسفند 1395

آرشیو موضوعی

رضی‌الدین آرتیمانی
ابن حسام خوسفی
ابوسعید ابوالخیر
اسدی توسی
اسعد گرگانی
اقبال لاهوری
امیرخسرو دهلوی
انوری
اوحدی
باباافضل کاشانی
باباطاهر
ملک‌الشعرای بهار
بیدل دهلوی
پروین اعتصامی
جامی
عبدالواسع جبلی
حافظ
خاقانی
خلیل‌الله خلیلی
خواجوی کرمانی
خیام نیشابوری
هاتف اصفهانی
رودکی
صائب تبریزی
سعدی
سلمان ساوجی
سنایی غزنوی
سیف فرغانی
شاه نعمت‌الله
شبستری
شهریار
شیخ بهایی
صائب تبریزی
صبوحی
عبید زاکانی
عراقی
عرفی
عطار
فرخی
فردوسی
فروغی
فیض کاشانی
قاآنی
کسایی
محتشم
مسعود سعد
منوچهری
مولوی
مهستی
ناصرخسرو
نصرالله منشی
نظامی
وحشی
هاتف اصفهانی
هجویری
هلالی

آمار وبلاگ

كل بازديدها : 1115052 نفر
كل نظرات : 1 عدد
كل مطالب : 25576 عدد
آخرین بروز رسانی : یک شنبه 21 شهریور 1395 
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 30 اردیبهشت 1395 

دیگر امکانات

  • آردوج
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • خرید زیتون
  • خرید روغن زیتون
  • مای ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه