رباعیات عرفی - رباعی شمارهٔ ۱
ای شربت شیخ و شاب در کاسهٔ ما
وی چشمهٔ آفتاب در کاسهٔ ما
آن جرعه کشانیم که از سیرابی
یاقوت شود حباب در کاسهٔ ما
ادامه مطلب
اشعار شعرا را در این وبلاگ دنبال کنید
ای شربت شیخ و شاب در کاسهٔ ما
وی چشمهٔ آفتاب در کاسهٔ ما
آن جرعه کشانیم که از سیرابی
یاقوت شود حباب در کاسهٔ ما
ای کرده زبون، ناز شجاع تو، مرا
افکنده به صد رنج، نزاغ تو، مرا
تا خیزم و آیمت در آغوش اجل
گشست است به تکلیف وداع تو مرا
چندان که شدم ز بیخودی مست دعا
تیری نزدم بر هدف از شست دعا
باشم ز دعا مانع و از شوق طلب
وقت است که پر درآورد دست دعا
ای رانده ز نسبت حرم طاعت ما
مردود اجابت صنم طاعت ما
اسلام نه، کفر نه، تا کی به عبث
آلوده کند لوح و قلم طاعت ما
از بند غرور می گشایم خود را
آن طور که هست می نمایم خود را
عمری به رعونت صفت خود کردم
چندی به شکست می ستایم خود را
گلبرگ برد باد بهاران به کجا
سنبل رود از شبنم بستان به کجا
ای عارض یار من شتابان به کجا
وی زلف نگار من پریشان به کجا
این ناله که در آتش خویش است کباب
این گریه که در شیشهٔ خم کرده شراب
مرغی است که آتش از هوا می گیرد
مستی است که از خمار جوید می ناب
آنم که قفای من جبین طلب است
هر موی سرم دست گزین طلب است
دستم دست است، کوششم کوشش، لیکن
دامان تو فوق آستین طلب است
نادان به عمارت بدن مشغول است
دانا به کرشمهٔ سخن مشغول است
صوفی به فریب مرد و زن مشغول است
عاشق به هلاک خویشتن مشغول است
راهی بنما که رهنما مردی نیست
صد ره به هیچ گذر گردی نیست
با درد تو هیچ نسبتم نیست، ولی
بی نسبتی درد تو کم دردی نیست