📕📗📘 مرجع شعر📘📗📕

اشعار شعرا را در این وبلاگ دنبال کنید

صفحه اصلی بلاگ راسخون فروشگاه راسخون تماس با من

غزلیات عطار - غزل شمارهٔ ۶۵۱

آتشی در جملهٔ آفاق زن

نوبت حسن علی‌الاطلاق زن

ماه اگر در طاق گردون جفته زد

نیست بر حق تو به استحقاق زن

پردهٔ عشاق زلف رهزنت

در نواز و بانگ بر آفاق زن

پردهٔ عشاق راهی خوش بود

راه ما در پردهٔ عشاق زن

آتش شوق توام بی هوش کرد

آب بر روی من مشتاق زن

بستهٔ میثاق وصلت عمر رفت

چاره‌ای کن راه آن میثاق زن

زرق در عشق تو کفر منکر است

تیغ غمزه بر سر زراق زن

کشت زهر هجر تو عطار را

وقت اگر آمد دم از تریاق زن

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه 6 دی 1395  ] [ 11:34 AM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عطار - غزل شمارهٔ ۶۵۲

خال مشکین بر آفتاب مزن

شیوه‌ای دیگرم بر آب مزن

گر به آتش نمی‌زنی آبی

آتشم در دل خراب مزن

صد گره هست از تو بر کارم

گرهی نو ز مشک ناب مزن

برد زنجیر زلف تو دل من

قفل بر لؤلؤ خوشاب مزن

فتنه را بیش ازین مکن بیدار

راهم از چشم نیم خواب مزن

شب تاریک ره زنند نه روز

راه را روز و آفتاب مزن

دل عطار مرغ دانهٔ توست

مرغ خود را به ناصواب مزن

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه 6 دی 1395  ] [ 11:34 AM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عطار - غزل شمارهٔ ۶۵۳

گر سر این کار داری کار کن

ور نه‌ای این کار را انکار کن

خلق عالم جمله مست غفلتند

مست منگر خویش را هشیار کن

چون بدانستی و دیدی خویش را

تا بمیری روی در دیوار کن

گر طمع داری وصال آفتاب

ذره‌ای این شیوه را اقرار کن

گر ز تو یک ذره باقی مانده است

خرقه و تسبیح با زنار کن

با منی شرک است استغفار تو

پس ز استغفار استغفار کن

یار بیزار است از تو تا تویی

اول از خود خویش را بیزار کن

گر جمال یار می‌خواهی عیان

چشم در خورد جمال یار کن

نیست پنهان آفتاب لایزال

تو چو ذره خویش را ایثار کن

تا ابد هم از عدم هم از وجود

دیده بر دوز آنگهی دیدار کن

چند گردی گرد عالم بی خبر

دل سرای خلوت دلدار کن

در درج عشق بر طاق دل است

مرد دل شو جمع‌گرد و کار کن

نقطهٔ توحید با جان در میان است

گرد جان برگرد و چون پرگار کن

چون فرو رفتی به قعر بحر جان

عزم خلوتخانهٔ اسرار کن

درس اسرار است نقش جان تو

در نه تعلیق و نه تکرار کن

پس چه کن در لوح جان خود نگر

پس زبان در نطق گوهربار کن

گر کسی را اهل بینی باز گوی

ورنه درج نطق را مسمار کن

ور به ترک هر دو عالم گفته‌ای

ذره‌ای مندیش و چون عطار کن

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه 6 دی 1395  ] [ 11:34 AM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عطار - غزل شمارهٔ ۶۵۴

گر مرد نام و ننگی از کوی ما گذر کن

ما ننگ خاص و عامیم از ننگ ما حذر کن

سرگشتگان عشقیم نه دل نه دین نه دنیا

گر راه بین راهی در حال ما نظر کن

تا کی نهفته داری در زیر دلق زنار

تا کی ز زرق و دعوی، شو خلق را خبر کن

ای مدعی زاهد غره به طاعت خود

گر سر عشق خواهی دعوی ز سر بدر کن

در نفس سرنگون شو گر می‌شوی کنون شو

واز آب و گل برون شو در جان و دل سفر کن

جوهرشناس دین شو مرد ره یقین شو

بنیاد جان و دل را از عشق معتبر کن

از رهبر الهی عطار یافت شاهی

پس گر تو مرد راهی تدبیر راهبر کن

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه 6 دی 1395  ] [ 11:34 AM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عطار - غزل شمارهٔ ۶۵۵

خیز و از می آتشی در ما فکن

نعرهٔ مستانه در بالا فکن

چون نظیرت نیست در دریا کسی

خویش را خوش در بن دریا فکن

خون رز بر چهرهٔ گل نوش کن

پس ز راه دیده بر صحرا فکن

تا کیم خاری نهی می خور چو گل

دیده بر روی گل رعنا فکن

چون هزار آوا نمی‌خفتد ز عشق

خرقهٔ جان بر هزار آوا فکن

گر تو را مستی و عشق بلبل است

شب مخسب و شورشی در ما فکن

شیر گیران جمله غوغا کرده‌اند

خویش را در پیش سر غوغا فکن

عمر امشب رفت اگر دستیت هست

عمر مستان را پی فردا فکن

تا کی ای عطار از خارا دلی

شیشهٔ می خواه و بر خارا فکن

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه 6 دی 1395  ] [ 11:34 AM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عطار - غزل شمارهٔ ۶۵۶

ای پسر این رخ به آفتاب درافکن

بادهٔ گلرنگ چون گلاب درافکن

صبح علم بر کشید و شمع برافروخت

جام پیاپی کن و شراب درافکن

شاهد سرمست را ز خواب برانگیز

سوختهٔ عشق را رباب درافکن

گرچه شب اندر شکست ماه بلند است

بادهٔ خوش آمد به ماهتاب درافکن

گل بشکفت و دلم ز عشق تو برخاست

چند نشینی به بند و تاب درافکن

مست خرابیم جمله نعره زنانیم

نعره درین عالم خراب درافکن

چند ازین نام و ننگ و زهد و ز تزویر

توبه کن از توبه دل بتاب درافکن

گر دل عطار را عذاب غم توست

گو دل او غم ازین عذاب درافکن

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه 6 دی 1395  ] [ 11:34 AM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عطار - غزل شمارهٔ ۶۵۷

چو دریا شور در جانم میفکن

ز سودا در بیابانم میفکن

چو پر پشهٔ وصلت ندیدم

به پای پیل هجرانم میفکن

به دست خویش در پای خودم کش

به دست و پای دورانم میفکن

به دشواری به دست آید چو من کس

چنین از دست آسانم میفکن

اگر از تشنگی چون شمع مردم

به سیرابی طوفانم میفکن

به چشم او کز ابروی کمان کش

به دل در تیر مژگانم میفکن

زره چون در نمی‌پوشیم از زلف

میان تیربارانم میفکن

چو پیچ و تاب در زلف تو زیباست

به جان تو که در جانم میفکن

چو پایم نیست با چوگان زلفت

چو گویی پیش چوگانم میفکن

چو من جمعیت از زلف تو دارم

چو زلف خود پریشانم میفکن

خط آوردی و جان می‌خواهی از من

ز خط خود به دیوانم میفکن

چو شد خاک رهت عطار حیران

به خاک راه حیرانم میفکن

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه 6 دی 1395  ] [ 11:34 AM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عطار - غزل شمارهٔ ۶۵۸

زلف به انگشت پریشان مکن

روی بدان خوبی پنهان مکن

طرهٔ مشکین سیه رنگ را

سایهٔ خورشید درافشان مکن

از سر بیداد سر سروران

در سر آن سرو خرامان مکن

عاشق دل سوخته را دست گیر

جان و دلم بی سر و سامان مکن

چون بر ما آمده‌ای یک زمان

حال دل خسته پریشان مکن

در بر ما یک نفس آرام گیر

از بر ما قصد شبستان مکن

بی رخ خود عالم همچون بهشت

بر من دل سوخته زندان مکن

بر تو چو عطار جفایی نکرد

آنچه ز تو آن نسزد آن مکن

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه 6 دی 1395  ] [ 11:34 AM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عطار - غزل شمارهٔ ۶۵۹

بیم است که صد آه برآرم ز جگر من

تا بی تو چرا می‌برم این عمر به سر من

آگاه از آنم که به جز تو دگری نیست

و آگاه نیم از بد و از نیک دگر من

عمری ره تو جستم و چون راه ندیدم

کم آمدم آنجا ز سگ راهگذر من

دل سوخته زانم که کنون از سرخامی

کردم همه کردار نکو زیر و زبر من

در کوی خرابات و خرافات فتادم

وآنگاه بشستم به میی دامن‌تر من

پر کردم از اندوه به یک کوزهٔ دردی

هر لحظه کناری ز خم خون‌جگر من

وامروز درین حادثه دانی به چه مانم

در نزع فرومانده چون شمع سحر من

مردان چو نگین مانده در حلقهٔ معنی

وز حلقه به درمانده چو حلقه به در من

ای دوست به عطار نظر کن که ندارم

جز بی خبری از ره تو هیچ خبر من

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه 6 دی 1395  ] [ 11:34 AM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات عطار - غزل شمارهٔ ۶۶۰

باز آمده‌ای از آن جهانم من

پیدا شده‌ای از آن نهانم من

کار من و حال من چه می‌پرسی

کین می‌دانم که می ندانم من

هرچند که در جهان نیم لیکن

سرگشته‌تر از همه جهانم من

در هر نفسی هزار عالم را

از پس کنم و به یک مکانم من

هر دم که نهان طلب کنم خود را

چه سود که آن زمان عیانم من

وآن دم که عیان نشان خود خواهم

آن لحظه بدان که بی‌نشانم من

وان دم که نهان خود عیان جویم

از هر دو گذشته آن زمانم من

من اینم و آنم و به هم هردو

فی‌الجمله نه اینم و نه آنم من

زان راز که سر جان عطار است

گفتن سخنی نمی‌توانم من

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه 6 دی 1395  ] [ 11:34 AM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]
.: تعداد کل صفحات 39 :. 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 >

درباره وبلاگ



نویسندگان

  عاشق شعر

آرشیو ماهانه

فروردین 1395
اردیبهشت 1395
خرداد 1395
تیر 1395
مرداد 1395
شهریور 1395
مهر 1395
آبان 1395
آذر 1395
دی 1395
بهمن 1395
اسفند 1395

آرشیو موضوعی

رضی‌الدین آرتیمانی
ابن حسام خوسفی
ابوسعید ابوالخیر
اسدی توسی
اسعد گرگانی
اقبال لاهوری
امیرخسرو دهلوی
انوری
اوحدی
باباافضل کاشانی
باباطاهر
ملک‌الشعرای بهار
بیدل دهلوی
پروین اعتصامی
جامی
عبدالواسع جبلی
حافظ
خاقانی
خلیل‌الله خلیلی
خواجوی کرمانی
خیام نیشابوری
هاتف اصفهانی
رودکی
صائب تبریزی
سعدی
سلمان ساوجی
سنایی غزنوی
سیف فرغانی
شاه نعمت‌الله
شبستری
شهریار
شیخ بهایی
صائب تبریزی
صبوحی
عبید زاکانی
عراقی
عرفی
عطار
فرخی
فردوسی
فروغی
فیض کاشانی
قاآنی
کسایی
محتشم
مسعود سعد
منوچهری
مولوی
مهستی
ناصرخسرو
نصرالله منشی
نظامی
وحشی
هاتف اصفهانی
هجویری
هلالی

آمار وبلاگ

كل بازديدها : 1115113 نفر
كل نظرات : 1 عدد
كل مطالب : 25576 عدد
آخرین بروز رسانی : یک شنبه 21 شهریور 1395 
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 30 اردیبهشت 1395 

دیگر امکانات

  • آردوج
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • خرید زیتون
  • خرید روغن زیتون
  • مای ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه