📕📗📘 مرجع شعر📘📗📕

اشعار شعرا را در این وبلاگ دنبال کنید

صفحه اصلی بلاگ راسخون فروشگاه راسخون تماس با من

غزلیات کسایی - غزل شمارهٔ ۴۴۵

مهر بیگانگی آغاز تو را بنده شوم

میل آمیخته با ناز تو را بنده شوم

من خورم تیر نظر گرچه به غیر اندازی

التفات غلط‌انداز تو را بنده شوم

صد جهان پرده دریدی و همان راز مرا

محمی محرمی راز تو را بنده شوم

زان عیادت که نمودی به فرستادن غیر

زنده‌ام ساختی اعجاز تو را بنده شوم

خود به خواب خوش و پرداخته محفل از دل

نرگس شعبده پرداز تو را بنده شوم

روز محشر که نهد بند به دل قامت حور

من همان سرو سرافراز تو را بنده شوم

محتشم ساختی او را به سخن رام آخر

معجز طبع سخن ساز تو را بنده شوم

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه 18 بهمن 1395  ] [ 7:33 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کسایی - غزل شمارهٔ ۴۴۶

منم آن گدا که باشد سر کوی او پناهم

لقبم شه گدایان که گدای پادشاهم

شده راست کار بختم ز فلک که کرده مایل

به سجود سربلندی ز بتان کج کلاهم

لب خواهشم مجنبان که تمام آرزویم

به تو در طمع نیفتم ز تو هم تو را نخواهم

فلک از برای جورم همه عمر داشت زنده

چه شد ارتو نیز داری قدری دگر نگاهم

به غضب نگاه کردی و دگر نگه نکردی

نگهی دگر خدا را که خراب آن نگاهم

ز سیاست تو گشتم به گناه اگرچه قایل

به طریق مجرمانم نکشی که بی‌گناهم

شه محتشم کش من چو کمان رنجشم را

به ستیزه سخت کردی حذر از خدنگ آهم

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه 18 بهمن 1395  ] [ 7:33 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کسایی - غزل شمارهٔ ۴۴۷

تو به زور حسن ایمن مشو از سپاه آهم

که من ضعیف پیکر ملک قوی سپاهم

شه چار رکن عشقم که به چار سوی غیرت

ز سیه گلیم محنت زده‌اند بارگاهم

نه هوای سربلندی نه خیال ارجمندی

نه سراسری و خرگه نه غم سرو کلاهم

ز هجوم وحشیانم شده متفق سپاهی

که ز خسروی چو مجنون به ستیزه باج خواهم

ز جنون فزود هردم چو بلای ناگهانی

در و دشت در حصارم دد و دام در پناهم

زده سر ز باغ رویت چه گیاه خوش نسیمی

که گل جنون شکفته ز نسیم آن گیاهم

ز تو محتشم چه پنهان که دگر به قصد ایمان

ز بتان نامسلمان صنمی زده است راهم

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه 18 بهمن 1395  ] [ 7:33 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کسایی - غزل شمارهٔ ۴۴۸

به من حیفست شمشیر سیاست‌دار عبرت هم

که بردم جان ز هجر و می‌برم نام محبت هم

یک امشب زنده‌ام از بردن نامت مکن منعم

که فردا بی‌وصیت مرده باشم بی‌شهادت هم

تو چون با جور خوش داری خوشا عمر ابد کز تو

کشم بار جفا تا زنده باشم بار منت هم

به نوعی کرده درخواهم غم افسانهٔ عشقت

که بیدارم نسازد نفخه صور قیامت هم

به بزمت غیر پر گردیده گستاخ آمدم دیگر

که دست قدرتش کوتاه سازم پای جرات هم

مده با خود مجال دستبازی باد را ای گل

که جیب حسن ازین دارد خطر دامان عصمت هم

سگی ناآشنائی کز وجودش داشتی کلفت

هوای آشنائی با تو دارد میل الفت هم

کسی کز بیم من در صحبت او لال بود اکنون

زبان گر دست پیدا دار و آهنگ نصیحت هم

ز محرم بودن بزمش ملاف ای مدعی کانجا

مرا پیش از تو بود این محرمی بیش از تو حرمت هم

ز قرب غیر خاطر جمع‌دار ای محتشم کانجا

قبول اندر تقرب دخل دارد قابلیت هم

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه 18 بهمن 1395  ] [ 7:33 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کسایی - غزل شمارهٔ ۴۴۹

آن شوخ جانان آشنا سوزد دل بیگانه هم

صبر از من دیوانه برد آرام صد فرزانه هم

لعلش بشارت می‌دهد کان غمزه دارد قصد جان

پنهان اشارت می‌کند آن نرگس مستانه هم

از بس که در مشق جنون رسوا شدم پیرانه سر

خندند بر من نوخطان طفلان مکتب خانه هم

ای ناصخ از فرمان من سرمی‌کشد تیغ زبان

امروز پند من مده کاشفته‌ام دیوانه هم

گر روی بنمائی به من ای شمع بنمایم به تو

در جان سپاری عاشقی چابک‌تر از پروانه هم

ای کنج دلها مهر تو در سینه‌ام روزنی

شاید توانی یافتن چیزی درین ویرانه هم

بیگانگیهای سگت شبها چو یاد آید مرا

گرید به حالم آشنا رحم آور بیگانه هم

چون در کنارم نامدی زان لب کرم کن بوسهٔ

کز بادهٔ وصلت شدم راضی به یک پیمانه هم

چون شانه بر کاکل زدی رگهای جان محتشم

صد تاب خورد از دست تو صد نیشتر از شانه هم

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه 18 بهمن 1395  ] [ 7:33 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کسایی - غزل شمارهٔ ۴۵۰

بس که ما از روی رسوائی نقاب افکنده‌ام

عشق رسوا را هم از خود در حجاب افکنده‌ایم

تا فکنده طرح صلح آن جنگجو با ما هنوز

یاز دهشت خویش را در اضطراب افکنده‌ایم

ز آتش دل دوزخی داریم کز اندیشه‌اش

خلق را پیش از قیامت در عذاب افکنده‌ایم

مژده ده صبح شهادت را که چون هندوی شب

ما سر خود پیش تیغ آفتاب افکنده‌ایم

رخش خواهش را عنان گردیده بیش از حد سبک

گرچه ما از صبر لنگر بر رکاب افکنده‌ایم

پاس بیداران این مجلش تو را ای دل که ما

از برای مصلحت خود را به خواب افکنده‌ایم

ما به راه عشق با این شعف از تاثیر شوق

پا ز کار افتادگان را رد شتاب افکنده‌ایم

لنگری ای توبه فرمایان که ما این دم هنوز

کشتی ساغر به دریای شراب افکنده‌ایم

محتشم اکنون که یاران طرح شعر افکنده‌اند

ما قلم بشکسته آتش در کتاب افکنده‌ایم

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه 18 بهمن 1395  ] [ 7:33 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کسایی - غزل شمارهٔ ۴۵۱

ما به عهدت خانهٔ دل از طرب پرداختیم

در به روی خوش دلی بستیم و باغم ساختیم

سایه‌پرور ساخت صد مجنون صحراگرد را

رایتی کاندر بیابان جنون افراختیم

خشک بر جا ماند رخش فارس گردون چو ما

توسن جرات به میدان محبت تاختیم

عشق او ما را گرفت از چنگ دیگر دلبران

تن برون بردیم ازین میدان ولی جان باختیم

گر توکل را درین دریاست دخل ناخدا

بادبان برکش که ما کشتی در آب انداختیم

تا محک فرسا نشد نقد محبت یک به یک

ما زر ناقص عیار خویش را نشناختیم

محتشم بهر چراغ افروزی در راه وصل

هرزه مغز استخوان خویش را بگداختیم

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه 18 بهمن 1395  ] [ 7:33 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کسایی - غزل شمارهٔ ۴۵۲

بس که ماندیم به زنجیر جنون پیر شدیم

با قد خم شده طوق سر زنجیر شدیم

در جهان بس که گرفتیم کم خود چو هلال

آخرالامر چو خورشید جهانگیر شدیم

بعد صد چله به قدی چو کمان در ره عشق

یکی از خاک نشینان تو چون تیر شدیم

قلعهٔ تن که خطر از سپه تفرقه داشت

زان خطر کی به در از رخنهٔ تدبیر شدیم

رد نشد تیر بلای تو به تدبیر از ما

ما همانا هدف ناوک تقدیر شدیم

داد دادیم وفا را و ز بدگوئی غیر

متهم پیش سگان تو به تقصیر شدیم

محتشم عشق و جوانی و نشاط از تو که ما

در غم و محنت آن تازه جوان پیر شدیم

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه 18 بهمن 1395  ] [ 7:33 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کسایی - غزل شمارهٔ ۴۵۳

تو کشیده تیغ و مرا هوس که ز قید جان برهانیم

به مراد دل برسی اگر به مراد خود برسانیم

همه شب چو شمع ستاده‌ام که نشانمت به حریم دل

به حریم دل چه شود که اگر بنشینی و بنشانیم

چه کنم نظر به مه دگر که ز دل غم تو رود به در

که ز دیگران دگران شود به تو بیشتر نگرانیم

نیم ارچه وصل تو را سزا به همین خوشم که تو دل ربا

سگ خویش خوانیم از وفا سوی خویش اگرچه نخوانیم

دل تنگ حوصله خون شود ز ستیزهای زبانیت

ز پی ارنه لطف تو دل دهد به کرشمه‌های زبانیم

چه نکو حضوری و وحدتی بود از دو جانب اگر تو را

من ازین خسان بستان و تو ازین بتان بستانیم

گرم از درون بدر افکنی ز برون چو محتشمم مران

سگیم به داغ و نشان تو که نخواند از تو برانیم

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه 18 بهمن 1395  ] [ 7:33 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کسایی - غزل شمارهٔ ۴۵۴

همچو شمع از مجلست گریان و سوزان می‌رویم

رشک بر رخ تاب در دل داغ بر جان می‌رویم

همره ما جز خیال کاکل و زلف تو نیست

خود پریشانیم و با جمعی پریشان می‌رویم

ساختن با محنت عشق تو آسانست لیک

از جفای دهر و ناسازی دوران می‌رویم

همچو بلبل بینوا دور از گلستان می‌شویم

همچو طوطی تلخ کام از شکرستان می‌رویم

همچو مور از پایهٔ تخت سلیمان گشته دور

هم به یاد او سوی تخت سلیمان می‌رویم

یعنی از خاک حریم شاه سوی ملک فارس

ز اقتضای گردش گردون گردان می‌رویم

محتشم درمان درد ما وصال یار بود

وه که درد خویش را ناکرده درمان می‌رویم

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه 18 بهمن 1395  ] [ 7:33 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]
.: تعداد کل صفحات 40 :. 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 >

درباره وبلاگ



نویسندگان

  عاشق شعر

آرشیو ماهانه

فروردین 1395
اردیبهشت 1395
خرداد 1395
تیر 1395
مرداد 1395
شهریور 1395
مهر 1395
آبان 1395
آذر 1395
دی 1395
بهمن 1395
اسفند 1395

آرشیو موضوعی

رضی‌الدین آرتیمانی
ابن حسام خوسفی
ابوسعید ابوالخیر
اسدی توسی
اسعد گرگانی
اقبال لاهوری
امیرخسرو دهلوی
انوری
اوحدی
باباافضل کاشانی
باباطاهر
ملک‌الشعرای بهار
بیدل دهلوی
پروین اعتصامی
جامی
عبدالواسع جبلی
حافظ
خاقانی
خلیل‌الله خلیلی
خواجوی کرمانی
خیام نیشابوری
هاتف اصفهانی
رودکی
صائب تبریزی
سعدی
سلمان ساوجی
سنایی غزنوی
سیف فرغانی
شاه نعمت‌الله
شبستری
شهریار
شیخ بهایی
صائب تبریزی
صبوحی
عبید زاکانی
عراقی
عرفی
عطار
فرخی
فردوسی
فروغی
فیض کاشانی
قاآنی
کسایی
محتشم
مسعود سعد
منوچهری
مولوی
مهستی
ناصرخسرو
نصرالله منشی
نظامی
وحشی
هاتف اصفهانی
هجویری
هلالی

آمار وبلاگ

كل بازديدها : 1115394 نفر
كل نظرات : 1 عدد
كل مطالب : 25576 عدد
آخرین بروز رسانی : یک شنبه 21 شهریور 1395 
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 30 اردیبهشت 1395 

دیگر امکانات

  • آردوج
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • خرید زیتون
  • خرید روغن زیتون
  • مای ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه