📕📗📘 مرجع شعر📘📗📕

اشعار شعرا را در این وبلاگ دنبال کنید

صفحه اصلی بلاگ راسخون فروشگاه راسخون تماس با من

غزلیات کسایی - غزل شمارهٔ ۲۰۷

کمان ناز به زه نازنین سوار من آمد

شکار دوست بت آدمی شکار من آمد

جهان دل و جان می‌رود به باد که دیگر

جهان بهم زده سلطان کامکار من آمد

چو افتاب که از ابر ناگهان بدر آید

سوار رخش برون رانده از غبار من آمد

شد آرمیده سوار سمند و آخر جولان

فکنده زلزله در جان بی‌قرار من آمد

سترده داد بلاکار زاریان بلا را

به لشگر عجبی وقت کارزار من آمد

ز پیش راه مرو محتشم که بهر عذابت

سر از خمار گران مست پر خمار من آمد

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 14 بهمن 1395  ] [ 2:10 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کسایی - غزل شمارهٔ ۲۰۸

دم جاندان آن بت بر سرم با تیغ کین آمد

پس از عمری که آمد بر سر من این چنین آمد

ز قتلم شد پشیمان تا ز اندوهم برآرد جان

نه پنداری که رحمش بر من اندوهگین آمد

سخن‌چین عقده‌ای در کار ما افکنده پنداری

که باز آن بت گره بر ابرو و چین بر جبین آمد

ز دست مرگ خواهد یافت مرهم دردم آخر

ازو زخمی که بر دل از نگاه اولین آمد

سکون در خاک آدم کی گذارد عالم آشوبی

که هر جا پانهاد از ناز جنبش در زمین آمد

ز سیلب اجل هرگز نیامد بر بنای جان

شکستی کز هوای آن صنم در کار دین آمد

تو زین سان محتشم نومید چون هستی اگر ناگه

بشارت در رساند قاصدی کان نازنین آمد

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 14 بهمن 1395  ] [ 2:10 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کسایی - غزل شمارهٔ ۲۰۹

گه رفتن آن پری رو بوداع ما نیامد

شه حسن بود آری بدر گدا نیامد

چو شنیدم از رقیبان خبر عزیمت او

دلم آن چنان ز جا شد که دگر به جا نیامد

چو ز مهر دستانم به سر آمدند کس را

ز خراب حالی من به زبان دعا نیامد

خبر من پریشان ببر ای صبا به آن مه

پس از آن بگو که مسکین ز پیت چرا نیامد

ز قدم شکستگی بود و فتادگی که قاصد

به تو بی‌وفا فرستاد و خود از قفا نیامد

من خسته چون ز حیرت ندرم چو گل گریبان

که رسولی از تو سویم به جز از صبا نیامد

ز کجاشد آن صنم را سفر آرزو که هرگز

ز زمانه محتشم را به سر این بلا نیامد

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 14 بهمن 1395  ] [ 2:10 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کسایی - غزل شمارهٔ ۲۱۰

زلفش مرا به کوشش خود می‌کشد به بند

گیسو به پشت گرمی آن گردن بلند

شمشیر قاطع اجل است آلت نجات

آنجا که گردن دل من مانده در کمند

صد اختراع می‌کند از جلوه‌های خاص

قد بلندش از حرکت کردن سمند

از اضطراب درد تو بر بستر هلاک

افتاده‌ام چنان که در آتش فتد سپند

من ناصبور و طبع تو بسیار ذیرانس

من ناتوان و عشق تو بسیار زوردمند

قارون نیم که از تو توانم خرید بوس

دشنام را که کرده‌ای ارزان بگو چند

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 14 بهمن 1395  ] [ 2:10 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کسایی - غزل شمارهٔ ۲۱۱

یار بیدردی غیر و غم ما می‌داند

می‌کند گرچه تغافل همه را می‌داند

آفتابیست که دارد ز دل ذره خبر

پادشاهیست که احوال گدا می‌داند

گر بسازم به جفا لیک چه سازم با این

که جفا می‌کند آن شوخ و وفا می‌داند

ای طبیب ار تو دوائی نکنی درد مرا

آن که این در به من داد دوا می‌داند

همه شب دست در آغوش خیالت دارم

کوری آن که مرا از تو جدا می‌داند

روز و شب مهر تو می‌ورزم و این راز نهان

کس ندانست به غیر از تو خدا می‌داند

محتشم کز ملک و حور و پری مستغنی است

خویشتن را سگ آن حور لقا می‌داند

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 14 بهمن 1395  ] [ 2:10 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کسایی - غزل شمارهٔ ۲۱۲

ای گل به کس این خوبی بسیار نمی‌ماند

دایم گل رعنایی بر بار نمی‌ماند

مگذار که نا اهلان چینند گل رویت

کز نار چو گل چینند جز خار نمی‌ماند

می گرچه کمست امشب گر یار شود ساقی

از مجلسیان یک تن هوشیار نمی‌ماند

که مه به تو می‌ماند خوئی که کنون داری

فرداست که در کویت دیار نمی‌ماند

ای دم به دم از چشمت آثار ستم پیدا

تا می‌نگری از ما آثار نمی‌ماند

بیمار تو را هر بار در تن نفسی می‌ماند

پاس نفسش میدار کاین یار نمی‌ماند

چون محتشم از وصفت خاموش نمی‌مانم

تا تیغ زبان من از کار نمی‌ماند

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 14 بهمن 1395  ] [ 2:10 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کسایی - غزل شمارهٔ ۲۱۳

بهترین طاقی که زیر طاق گردون بسته‌اند

بر فراز منظر آن چشم میگون بسته‌اند

حیرتی دارم که بنایان شیرین کار صنع

بیستون طاق دو ابروی تو را چون بسته‌اند

از ازل تا حال گوئی نخل بندان قدت

کرده‌اند انگیز تا این نخل موزون بسته‌اند

جذبهٔ دل برده شیرین را به کوه بیستون

مردم ظاهر نگر تهمت به گلگون بسته‌اند

از سگان لیلیم حیران که در اطراف حی

با وجود آشنائی راه مجنون بسته‌اند

مژده مجنون را که امشب محرمان بر راحله

محمل لیلی به قصد سیر هامون بسته‌اند

کرده‌اند از وعدهٔ وصل آن دو لعل دلگشا

پرنمک در کار تا از زخم ما خون بسته‌اند

زیر این خون بسته مژگان مردم چشم ترم

از خس و خاشاک پل بر روی جیحون بسته‌اند

حاجیان خلوت دل با خیال او مرا

دردرون جا داده‌اند و در ز بیرون بسته‌اند

ترک خدمت چو نتوان کین بنده پرور خسروان

پای ما درپایهٔ چتر همایون بسته‌اند

تا ز محرومی به خوابش هم نبینم محتشم

خواب بر چشمم دو چشم او به افسون بسته‌اند

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 14 بهمن 1395  ] [ 2:10 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کسایی - غزل شمارهٔ ۲۱۴

یک جهان شوخی به یک عالم حیا آمیختند

کان دو رعنا نرگس از بستان حسن انگیختند

دست دعوی از کمان ابرویش کوتاه بود

زان جهت بردند و از طاق بلند آویختند

بود پنهان در یکتائی که در آخر زمان

بهر پیدا کردن آن خاک آدم بیختند

ریخت هرجا هندوی جانش به ره تخم فریب

از هوا مرغان قدسی بر سر هم ریختند

خلق را حسنش رهانید آن چنان از ما سوی

کز مه کنعان زلیخا مشربان بگریختند

بست چون پیمان به دلها عشق تو پیوند او

دیده پیوندان ز هم پیوندها بگسیختند

پیش از آن کز آب و خاک آدم آلاینده‌ست

عشق پاک او به خاک محتشم آمیختند

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 14 بهمن 1395  ] [ 2:10 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کسایی - غزل شمارهٔ ۲۱۵

یک دلان خوش دلی از فتح سلطان یافتند

دشمنان سر باختند و دوستان جان یافتند

مژده را شد بال و پر پیدا که موران ضعیف

قوت عنقا ز تشریف سلیمان یافتند

رنج بیماران مرفوع الطمع را باد برد

کز مسیحا نسخهٔ پر فیض درمان یافتند

ز آفتاب فتنه گشتند ایمن از دوران که باز

خویش را در سایه دارای دوران یافتند

دست سلطان را قوی کردند ارباب دعا

فتنه را با ملک چون دست و گریبان یافتند

کرد بی زحمت در انگشت سلیمان دست غیب

در سواد ملک آن خاتم که دیوان یافتند

مرغ اقبالی که دیر از ناز می‌آمد فرود

آخر از نصرت تو را بر بام ایوان یافتند

بر زمین بارند آمین بس که اهل آسمان

محتشم را بهر این دولت دعا خوان یافتند

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 14 بهمن 1395  ] [ 2:10 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]

غزلیات کسایی - غزل شمارهٔ ۲۱۶

دی همایون خبری مژده دهانم دادند

مژدهٔ پرسش دارای جهانم دادند

بر کران پای مسیح از در این کلبه هنوز

ملک صحبت ز کران تا به کرانم دادند

میشوم با همه پس ماندگی آخر حاجی

که به پیش آمدن کعبه نشانم دادند

رنج ویرانه نشینی چو تدارک طلبید

بهر عیش ابدی گنج روانم دادند

تا به یک بار سبک‌بار شود رنج خمار

ساقیان از شفقت رطل گرانم دادند

آن قدر شکر که بد ز اهل عبادت ممکن

بهر این طرفه عیادت به زبانم دادند

محتشم بهر من اندیشه‌ای از مرگ مدار

که به این مژده ازین ورطه امانم دادند

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 14 بهمن 1395  ] [ 2:10 PM ] [ عاشق شعر ] [ نظرات(0) ]
.: تعداد کل صفحات 40 :. 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 >

درباره وبلاگ



نویسندگان

  عاشق شعر

آرشیو ماهانه

مرداد 1395
آبان 1395
اردیبهشت 1395
بهمن 1395
خرداد 1395
آذر 1395
اسفند 1395
شهریور 1395
مهر 1395
فروردین 1395
دی 1395
تیر 1395

آرشیو موضوعی

رضی‌الدین آرتیمانی
ابن حسام خوسفی
ابوسعید ابوالخیر
اسدی توسی
اسعد گرگانی
اقبال لاهوری
امیرخسرو دهلوی
انوری
اوحدی
باباافضل کاشانی
باباطاهر
ملک‌الشعرای بهار
بیدل دهلوی
پروین اعتصامی
جامی
عبدالواسع جبلی
حافظ
خاقانی
خلیل‌الله خلیلی
خواجوی کرمانی
خیام نیشابوری
هاتف اصفهانی
رودکی
صائب تبریزی
سعدی
سلمان ساوجی
سنایی غزنوی
سیف فرغانی
شاه نعمت‌الله
شبستری
شهریار
شیخ بهایی
صائب تبریزی
صبوحی
عبید زاکانی
عراقی
عرفی
عطار
فرخی
فردوسی
فروغی
فیض کاشانی
قاآنی
کسایی
محتشم
مسعود سعد
منوچهری
مولوی
مهستی
ناصرخسرو
نصرالله منشی
نظامی
وحشی
هاتف اصفهانی
هجویری
هلالی

آمار وبلاگ

كل بازديدها : 1115827 نفر
كل نظرات : 1 عدد
كل مطالب : 25576 عدد
آخرین بروز رسانی : یک شنبه 21 شهریور 1395 
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 30 اردیبهشت 1395 

دیگر امکانات

  • آردوج
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • روغن زیتون
  • زیتون
  • خرید زیتون
  • خرید روغن زیتون
  • مای ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه
  • خرید خانه در ترکیه