خوش باش که گیتی نه برای من و تست
وین کار برون ز ماجرای من و تست
در خلقت عالم نبود مقصودی
قصدی هم اگر بود ورای من و تست
خوش باش که گیتی نه برای من و تست
وین کار برون ز ماجرای من و تست
در خلقت عالم نبود مقصودی
قصدی هم اگر بود ورای من و تست
آیین جهان طبل جفا کوفتن است
خایسک بلا بر سر ما کوفتن است
این کشتن و این کشته شدن مردان راست
کانجا که زنست رقص و پا کوفتن است
من برگ گلم باغ شبستان من است
وآنبلبل خوشلهجه غزلخوان مناست
نوباوهٔ شب که شبنمش میخوانند
هر صبح به نیمبوسه مهمان من است
هان ای وکلا فضل خدا یار شماست
آسایش ما به حس بیدار شماست
در کار بکوشید خدا را کامروز
چشمودلوگوشخلقدرکارشماست
امروز نه کس ز عشق آگه چو من است
کز شکّر عشقم همه شیرین سخن است
در هر مژهٔ من به ره خسرو عشق
نیروی هزار تیشهٔ کوهکن است
تا بُخل و حسادت به جهان راهبر است
آزاده ذلیل و راستگو در خطر است
خون تو مدرسا هدر گشت بلی
خونی که شبی گذشت بر وی هدر است
پرهیز از خودکه جای پرهیز اینجاست
وزکس مطلب چیز که هر چیز اینجاست
تا چند پی راز خدا می گردی
راز دل خود جوکهخدا نیز اینجاست
ستار غیور ارجمندیت بجاست
قانونطلبی و حقپسندیت بجاست
از صدمت پا منال و کوتاهی گام
خوشبخت نشین که سربلندیت بجاست
از دامن کوه لاله ناگه برجست
گلگونرخی و تیشهٔ سبزی در دست
با فرق سر دریده گویی فرهاد
از خاک برون آمد و بر سنگ نشست
بر دامن دشت بنگر آن نرگس مست
چشمی به ره و سبزهعصایی در دست
گویی مجنون به انتظار لیلی
ازگور برون آمد و بر سبزه نشست