به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ای دل اندر راه او ده اسبه ران را جل مباش

چست ران چالاک رو لابث مشو کاهل مباش

تا جمال او نه بینی یک نفس ساکن مشو

تا نیایی وصل ره رو رهن هر منزل مباش

خویشتن را بی‌محابا در خطرها در فکن

در میان بحر رو وابسته ساحل مباش

راه دور و وقت دیر و مرکبت زشت و ضعیف

بال عشقی چو بپر در بند آب و گل مباش

دمبدم در هر قدم هوش دگر در سر در آر

آگهی در آگهی جو مست لایعقل مباش

آگهی گر نیستت با عشق میکن احتیاط

رو دلیلی جو چو عقلت نیست بی عاقل مباش

جمله عالم را همه حق دان و در حق ثبت شو

حق شنو حقگوی و حق‌بین حق شنو باطل مباش

چون حدیث او کنی سر تا بپا گفتار شو

چون شراب او کشیدی مست شو غافل مباش

تا توانی همچو فیض از مغز کو بگذر ز پوست

همچو شعر شاعر بیمغز ولا طایل مباش

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:19 PM

 

دلبرا درد مرا درمان تو باش

عاشقانرا سر توئی سامان تو مباش

درد بی‌درمان مرا در جان ز تست

هم دوای درد بی درمان تو باش

شد دل بریانم از تو داغدار

مرهم داغ دل بریان تو باش

در ره تو جان و دل کردم فدا

مر مرا هم دل تو و مرهم تو باش

دل برفت و جان برفت ایمان برفت

دل تو باش و جان تو باش ایمان تو باش

بی دلانرا دلبر و دلدار تو

عاشقانرا جان تو و جانان تو باش

از سر هر دو جهان برخواستم

فیض را هم این و هم آن تو باش

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:19 PM

 

در میکده دوش رند قلاش

میگفت به پاکباز اوباش

کز سرّ حقیقتم خبر ده

یک نکته بگو برمز یا فاش

گفتا سخن برهنه خواهی

بشنو تو ز عور مفلس لاش

جز ذات یگانه مجرد

کس نیست در اینسرا تو خوشباش

پیوسته موحد است خود را

پنهان شده لام و الف در الاش

هر کو فانی دروست باقیست

من مات من الهوی فقد عاش

این حرف اگر فقیه فهمد

شاباش زهی فقیه شاباش

چون فیض اگر شوی مجرّد

بس فیض که یابی از سخنهاش

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:19 PM

میکنم هرچند پنهان میشود این راز فاش

عشق را نتوان نهفتن هست بیجا این تلاش

دل ز من بردی ببر جان نیز اگر خواهی رواست

هر دو عالم باشد ار قربان یکموی تو باش

مدعائی نیست دلرا غیر جان کردن فدا

مدعی گر غیر این گوید سپردم با خداش

مرغ دل خواهد که بر گرد سرت گردد مدام

گر بجان میشد میسر بنده میکردم تلاش

ماه و خورشید فلک شمع و پری حور و ملک

هر فروزان روی پیش روی تابان تولاش

سرو شمشاد و صنوبر کی رسد بر قامتت

هر سهی قدی بلاگران بالای تو کاش

دل بر آن ناید عبث آن زلف را بر هم مزن

این دل آشفته جز زلف پریشان نیست جاش

ای که گفتی نیست خوبانرا وفا بردار دل

از پی دل میرود کاری ندارم با وفاش

گر تو گوئی دل نسازد با جفای گلرخان

دیده سازد با رخش کو دل نسازد با جفاش

هرکسی خواهد که از خود دفع گرداند بلا

فیض میخواهد که باشد تا که باشد در بلاش

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:19 PM

 

سلسله فکر را در ره دانش بکش

تا برسی منزلی کان نبود محرمش

چونکه بدانجا رسی باده عرفان بنوش

پس ز پی معرفت ذوق محبت بچش

نور محبت چو تافت بر دل و بر جان تو

بادهٔ ناب ازل از خم وحدت بکش

در ره عشق حبیب تا بتوانی بکوش

محنت اگر رو دهد تا بتوانی بکوش

شاد بزی عنقریب وار هی از چارونه

کام بگیر از حبیب خارج ازین پنج و شش

چونکه بلی گفته وقت سماع الست

وصل ترا حاصلست لیک پس از کش مکش

آنکه رعایت نکرد شرط بلی را نخست

کوش بلی گوش گیر سوی منادیش کش

حکم کند تا بر او آنچه مر او را سزاست

رهزن و کمره بحق وارهد ار کش مکش

شرط بلای الست معرفت اولیاست

فیض چو تو عارفی جان و دلت باد خوش

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:19 PM

بیا ساقیا بر سرم نور پاش

که از حدّ مستی گذشت انتعاش

ز عشقست تا روز مستیش پود

بجز ساقی من از دل خوش قماش

پیاپی بده ساقیا جام می

که بی مستیم نیست ممکن معاش

بده سفال شکسته میم

اگر جام زرین نباشد مباش

اگر محتسب گویدم درچهٔ

بگویم شرابست و مستیست فاش

چه پنهان کنم از که پنهان کنم

بداند کسی گو بدان هر که باش

چو نتوانی از حق نهفتن گنه

چه ترسی ز واعظ بترس از خداش

مرا از درون هست مستی ندام

که دارم ز خود بادهٔ بی تلاش

می کهنه‌ام ار برون نو بنو

فزاید بدل دم بدم انتعاش

ز می آنقدر خرقه‌ام پاک نیست

که پیر مغانش نگیرد بلاش

بنوش آنچه در ساغرت میکنند

ترا نیست کاری بدرد وصفاش

سر توبه را گر ببرند فیض

ز چشمان ساقی دهد خونبهاش

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:19 PM

درد دل ما ز یار ما پرس

احوال نهان ز آشنا پرس

چون بنده خدای را شناسد

اوصاف خدا هم از خدا پرس

سرّ اسماء ملک نداند

او ادنی راز مصطفی پرس

رازی که خدا بمصطفی گفت

از غیر مجوز مرتضا پرس

کی می‌داند اسیر تقدیر

اسرار قدر هم از قضا پرس

این مسئله متقیان ندانند

افسانهٔ عشق را ز ما پرس

سر را از کبر ساز خالی

آنگاه سخن ز کبریا پرس

زین شیفته حال دل چه پرسی

زان زلف بجو و از صبا پرس

گر فیض خمش کند ز گفتن

سر خمشی ز گفتها پرس

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:19 PM

 

ای نگاه خفته‌ات صیاد کس

غمزهٔ مستانه‌ات جلاد کس

باد ویران از غمت دلهای ما

ای خراب توبه از آباد کس

کم مباد از عاشقان بی‌داد تو

ای فدای جور و ظلمت داد کس

ای که هم شادی ز تو هم غم ز تو

شاد میکن خاطر ناشاد کس

ای ز نو بر عشقان بیدادها

غیر بیداد تو ندهد داد کس

کی رسی هرگز بفریاد کسی

یا رسد هرگز بتو فریاد کس

ای که در یاری کسانرا روز و شب

هیچ میآری تو هرگر یاد کس

فیض از بیداد تو شد داد خواه

کی دهد بیداد خوبان داد کس

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:19 PM

دل را عبرت ازین جهان بس

جان را عرفان جان جان بس

سر را سودای عشق جانان

از لذتهای جاودان بس

چشم و گوش و زبان و دل را

قرآن و حدیث و شرح آن بس

تن را خلقان و قرض نانی

از نعمتهای این جهان بس

آنگو راضی به این نباشد

او را رنج و غم روان بس

آلوده معصیت چو شد نفس

اقرار و انابت و فغان بس

آنرا که بصبر چارهٔ سازد

بیرون ز حساب اجر آن بس

آن مؤمن صالح‌العمل را

فردوس و نعیم جاودان بس

چون فیض انیس جان چو خواهی

یاد جانان انیس جان بس

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:19 PM

 

در دلم مهر ماهروئی بس

در سر از عشق‌های و هوئی بس

آب چشم و هوای دل داری

آتش عشق و خاک کوئی بس

چون مرا نیست تاب بزم وصال

سر کوئی و جستجوئی بس

بخیال از وصال خرسندم

ز آب دنیا مرا سبوئی بس

زان دهان قانعم به دشنامی

یادم آرد بگفتگوئی بس

دست در گردنش نیارم کرد

زان رخ و زلف رنگ و بوئی بس

هر دو عالم فدای یک مویش

فیض را مویه و موئی بس

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:19 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4456370
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث