به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی

دلت بگرفت در خانه برون آتا جهان بینی

چو رفتی سوی بستان‌ها یکی بگذر به گورستان

که گورستان همی گوید بیا تا دوستان بینی

بسی بادام چشمانند به دام مرغ حیرانند

بسا پسته دهانان را تو بربسته دهان بینی

امیری را که بر قصرش هزاران پاسبان بودند

تو اکنون بر سر گورش کلاغی پاسبان بینی

سر تابوت شاهان را اگر در گور بگشایند

فتاده در یکی کنجی دو پاره استخوان بینی

احد گویان صمد جویان همه زیر زمین رفتند

تو مهرویان مهوش را در این خاک گران بینی

چه دل بندی در این دنیا ایا خاقانی خاکی

که تا بر هم نهی دیده نه این بینی نه آن بینی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

زرهٔ زلف بر قبا شکنی

آه در جان آشنا شکنی

ببری آب سنگ ما کز دل

سنگ سازی، سبوی ما شکنی

دست و ساعد گرفته دو نان را

بگذری بازوی وفا شکنی

از سر عجب هر زمان با خود

عهد بندی که عهد ما شکنی

ننوازی دلی، چرا سوزی

نخری گوهری، چرا شکنی

در کمین شکست دلهایی

دل فدای تو باد تا شکنی

دل من نیست کن که مصلحت است

چو نبینی دلی، کجا شکنی

عاشق محتشم بسی داری

پل همه بر من گدا شکنی

به سزا گوهری است خاقانی

چندش از سنگ ناسزا شکنی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

ای ترک دلستان ز شبستان کیستی

خوش دلبری، ندانم جانان کیستی

بس نادره نگاری، بس بوالعجب بتی

ما را بگو که لعبت خندان کیستی

ای آنکه در صحیفهٔ حسن آیتی شدی

گوئی کز ایزد آمده در شان کیستی

ای تازه گلبنی که شکفتی به ماه دی

با این نسیم خوش ز گلستان کیستی

از کافری به سوی مسلمانی آمدی

اینجا برای غارت ایمان کیستی

جهان‌ها در آرزوی تو می‌بگسلد ز هم

چون گویمت که بستهٔ پیمان کیستی

دوش از برم برفتی و بر خوان نیامدی

امشب بگو کجائی و مهمان کیستی

خاقانی آن توست بهر موجبی که هست

معلوم کن ورا که تو خود ز آن کیستی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی

ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی

راندی به گوش اول صد فصل دل‌فریبم

و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی

آن لابه‌های گرمت ز اول بسوخت جانم

زیرا که همچو آتش، یک‌سر همه زبانی

از تو وفا نخیزد، دانی که نیک دانم

وز من جفا نیاید، دانم که نیک دانی

از خون من فرستی هردم نوالهٔ هجر

یک ره به خوان وصلم ناکرده میهمانی

هستم بر آنکه خود را بی‌تو ز خود برآرم

هرچند می‌سگالم تو نیز هم برآنی

خاقانی این جفاها از تو عجب ندارد

کاخر نه در جهانی، پروردهٔ جهانی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

ای سرو غنچه لب ز گلستان کیستی

وی ماه روز وش ز شبستان کیستی

با لعل نیم ذرهٔ خندان چو آفتاب

سایه نشین دیدهٔ گریان کیستی

ای آیتی که سجده کنم چون رسم به تو

گویی کز ایزد آمده در شان کیستی

پشت من از زبان شکسته شکست خورد

خردی هنوز طفل زبان دان کیستی

مهری نه بر زبانت و مهری نه بر دلت

بی‌شرم کودکی ز دبستان کیستی

چون شانهٔ سر است گل آلود پای دل

جویای آنکه آینهٔ جان کیستی

دوشت نیاز این جگر سوخته نبود

امشب به وعدهٔ دل بریان کیستی

خاکی دلم در آتش و خون آب می‌شود

تا تو کجائی امشب و مهمان کیستی

از دیده جرعه دان کنم از رخ نمک‌ستان

تا نوش جام و خوش نمک‌خوان کیستی

محراب جان مایی ازین مایه آگهم

آگه نیم که صورت ایوان کیستی

بر هر صفت که داری خاقانی آن توست

ای از صفت برون شده تو آن کیستی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

شوریده کرد ما را عشق پری جمالی

هر چشم زد ز دستش داریم گوشمالی

زنجیر صبر ما را بگسست بند زلفی

بازار زهد ما را بشکست عشق خالی

با سرکشی که دارد خوئی چه تندخوئی

الحق فتاد ما را حالی چه صعب حالی

امروز پیشم آمد نالان و زار و گریان

حالی بسوخت جانم کردم ازو سؤالی

گفتم که ای نگارین این گریه بر چه داری

گفتا که بی‌جمالت روزی بود چو سالی

یارب چه صورت است آن کز پرتو جمالش

هر دیده‌ای به رنگی بیند ازو خیالی

خاقانی آفرین گوی آن را کز آب و خاکی

این داندآفریدن سبحانه تعالی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 12:54 PM

 

ای راحت جان‌ها به تو، آرام جان کیستی

دل در هوس جان می‌دهد، تو دلستان کیستی

ای گلبن نادیده دی اصل تو چه وصل تو کی

با بوی مشک و رنگ می از گلستان کیستی

از از بتان دلخواه تو، در حسن شاهنشاه تو

ما را بگو ای ماه تو، کز آسمان کیستی

بگشا صدف یعنی دهن بفشان گهر یعنی سخن

پنهان مکن یعنی ز من تا عشق‌دان کیستی

چون زیر هر مویی جدا یک شهر جان داری نوا

خامی بود گفتن تو را جانا که جان کیستی

با مایی و ما را نه‌ای، جانی از آن پیدا نه‌ای

دانم کز آن ما نه‌ای، برگو از آن کیستی

خاقانی از تیمار تو حیران شد اندر کار تو

ای جان او غم‌خوار تو، تو غم‌نشان کیستی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 12:54 PM

 

ای دل ای دل هلاک تن کردی

بس کن ای دل که کار من کردی

سر من زان جهان همی آید

که ره جان به پای تن کردی

از سگان کی به زهرهٔ شیر

که شکار آهوی ختن کردی

شب مهتاب چون به سر بازی

قصد خورشید غمزه زن کردی

در شبستان آفتاب شدی

آه من آسمان شکن کردی

گر سلیمان نه‌ای به دیودلی

در پری خانه چون وطن کردی

لاجرم بهر یک شبه طربت

برگ صد سالم از حزن کردی

توئی آن مرغ کآتش آوردی

خود به خود قصد سوختن کردی

تیشه در بیشهٔ بلا بردی

هر سر شاخ بابزن کردی

دانهٔ دست پایدام تو گشت

از که نالی که خویشتن کردی

ای چو زنبور کلبهٔ قصاب

که سر اندر سر دهن کردی

سخن اندر زر است خاقانی

تو همه تکیه بر سخن کردی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 12:54 PM

 

خاک بغداد در آب بصرم بایستی

چشمهٔ دجله میان جگرم بایستی

سفر کعبه به بغداد رسانید مرا

بارک الله همه سال این سفرم بایستی

قدر بغداد چه داند دل فرسودهٔ من

بهر بغداد دلی تازه‌ترم بایستی

لیک بی‌زر نتوان یافت به بغداد مرا

پری دجله به بغداد زرم بایستی

پرده‌ها دارد بغداد و در او گنج روان

با همه خستگی آنجا گذرم بایستی

چون زکاتی به من از گنج روان می‌ندهند

نقب زن گنج روان را نظرم بایستی

نظری خواستم از دور نه بوس و نه کنار

آخر از دولت عشق این‌قدرم بایستی

بر لب دجله بسی آب بد از چشمهٔ نوش

یارب آن چشمهٔ نوش آب‌خورم بایستی

ماه در کشتی و کشتی ز بر دجله روان

اشک من گوید کشتی زرم بایستی

من دیوانه نشینم که مه نو نگرم

گویم آنجا که نهد پای، سرم بایستی

مال من دزد ببرد و دل من عشق ربود

وقت را زین دو یکی ما حضرم بایستی

جگرم خشک شد از بس سخن‌تر زادن

سخن تر چکنم؟ زر ترم بایستی

بس کنی ای همت خاقانی ازین عشق مگوی

کز دل گمشده باری خبرم بایستی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 12:54 PM

 

زین تنگنای وحشت اگر باز رستمی

خود را به آستان عدم باز بستمی

گر راه بر دمی سوی این خیمهٔ کبود

آنگه نشستمی که طنابش گسستمی

ور دست من به چرخ رسیدی چنان که آه

بند و طلسم او همه درهم شکستمی

گر ناوک سحرگه من کارگر شدی

شک نیستی که گردهٔ گردون بخستمی

این کارهای من که گره در گره شده است

بگشادمی یکایک اگر چیره دستمی

جستم میان خلق سلامت نیافتم

ور بوی بردمی به کران چون نشستمی

امروز شوخ چشمان آسوده خاطرند

من شوخ چشم نیستم ای کاش هستمی

از آسمان بیافتمی هر سعادتی

گر زین نحوس خانهٔ شروان بجستمی

خائیدهٔ دهان جهانم چو نیشکر

ای کاش نیشکر نیمی من کبستمی

خاقانی گهر سخنم ور نبودمی

از جورهای بد گهران باز رستمی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 12:54 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4460225
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث