به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مطرب مجلس بساز زمزمهٔ عود

خادم ایوان بسوز مجمرهٔ عود

قرعهٔ همت برآمد آیت رحمت

یار درآمد ز در به طالع مسعود

دوست به دنیا و آخرت نتوان داد

صحبت یوسف به از دراهم معدود

وه که ازو جور و تندیم چه خوش آید

چون حرکات ایاز بر دل محمود

روز گلستان و نوبهار چه خسبی

خیز مگر پر کنیم دامن مقصود

باغ مزین چو بارگاه سلیمان

مرغ سحر برکشیده نغمهٔ داود

راوی روشندل از عبارت سعدی

ریخته در بزم شاه لؤلؤی منضود

وارث ملک عجم اتابک اعظم

سعد ابوبکر سعد زنگی مودود

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 5:03 PM

 

تو را ز دست اجل کی فرار خواهد بود

فرارگاه تو دارالقرار خواهد بود

اگر تو ملک جهان را به دست آوردی

مباش غره که ناپایدار خواهد بود

به مال غره چه باشی که یک دو روزی بعد

همه نصیبهٔ میراث خوار خواهد بود

تو را به تخته و تابوت درکشند از تخت

گرت خزانه و لشکر هزار خواهد بود

تو را به کنج لحد سالها بباید خفت

تن تو طعمهٔ هر مور و مار خواهد بود

اگر تو در چمن روزگار همچو گلی

دمیده بر سر خاک تو خار خواهد بود

نیازمندی یاران نداردت سودی

مگر عمل که تو را باز یار خواهد بود

بسا سوار که آنجا پیاده خواهد شد

بسا پیاده که آنجا سوار خواهد بود

بسا امیر که آنجا اسیر خواهد شد

بسا اسیر که فرمانگذار خواهد بود

بسا امام ریایی و پیشوای بزرگ

که روز حشر و جزا شرمسار خواهد بود

چرا ز حال قیامت دمی نیندیشی

که حال بیخبران سخت زار خواهد بود

بهشت می‌طلبی، از گنه نپرهیزی؟

بهشت منزل پرهیزگار خواهد بود

گذر ز باطل و مردانه حق‌پرستی کن

ز حق‌پرستی بهتر چه کار خواهد بود؟

بساز چارهٔ رفتن که رهروان رفتند

که سعدی از تو سخن یادگار خواهد بود

به قطره قطره حرامت عذابت خواهد بود

به ذره ذره حلالت شمار خواهد بود

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 5:03 PM

 

احمدالله تعالی که به ارغام حسود

خیل بازآمد و خیرش به نواصی معقود

مطرب از مشغلهٔ کوس بشارت چه زند

زهره بایستی امروز که بنوازد عود

صبح امروز خدایا چه مبارک بدمید

که همی از نفسش بوی عبیر آید و عود

سمع الدهر بتیسیر بلوغ الامال

سنح الدور بتبشیر حصول المقصود

رحمت بار خدایی که لطیفست و کریم

کرم بنده‌نوازی که رحیمست و ودود

گر کسی شکرگزاری کند این نعمت را

نتواند که همه عمر برآید ز سجود

خبر آورد مبشر که ز بطنان عراق

وفد منصور همی آید و رفد مرفود

پارس را نعمتی از غیب فرستاد خدای

پارسایان را ظلی به سر آمد ممدود

شمس دین، سایهٔ اسلام، جمال الافاق

صدر دیوان و سر خیل و سپهدار جنود

صاحب عالم عادل حسن‌الخلق حسین

آنکه در عرصهٔ گیتیست نظیرش مفقود

به جوانمردی و درویش نوازی، مشهور

به توانگردلی و نیک نهادی، مشهود

هیچ خواهنده نماند از کف خیرش محروم

هیچ درمنده نرفت از در فضلش مردود

شرط عقلست که حاجت بر هر کس نبرند

که نه از هر دل و دستی کرم آید به وجود

سفله گو روی مگردان که اگر قارونست

کس ازو چشم ندارد کرم نامعهود

نیک‌بختان بخورند و غم دنیا نخورند

که نه بر عوج و عنق ماند و نه بر عاد و ثمود

هر که بر خود نشناسد کرم بارخدای

دولتش دیر نماند که کفورست و کنود

نام نیکو طلب و عاقبت نیک اندیش

این دو بنیاد همی ماند و دیگر مهدود

دوست دارم که همه عمر نصیحت گویم

یا ملامت کنم و نشنود الا مسعود

همه گویند و سخن گفتن سعدی دگرست

همه دانند مزامیر نه همچون داود

بد نباشد سخن من که تو نیکش گویی

زر که ناقد بپسندد سره باشد منقود

ور حسود از سر بی‌مغز، حدیثی گوید

طهر مریم چه تفاوت کند از خبث یهود؟

چاره‌ای نیست به جز دیدن و حسرت خوردن

چشم حاسد که نخواهد که ببیند محسود

ای که در وصف نیاید کرم اخلاقت

ور بگویند وجوهش نتوان گفت و حدود

حسرت مادر گیتی همه وقت این بودست

که بزاید چو تو فرزند مبارک مولود

من چه گویم که گر اوصاف جمیلت شمرند

خلق آفاق بماند طرفی نامعدود

همه آن باد که در بند رضای تو روند

اهل اسلام و تو در بند رضای معبود

صدر دیوان ممالک به تو آراسته باد

خاصه این محترمان را که قیامند و قعود

نیک‌خواهان تو را خاتمت نیکو باد

بدسگالان تو را عاقبت نامحمود

بر روان پدر و مادر اسلاف تو باد

مدد رحمت ایزد، عدد رمل زرود

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 5:03 PM

 

بسا نفس خردمندان که در بند هوا ماند

در آن صورت که عشق آید خردمندی کجا ماند؟

قضای لازمست آن را که بر خورشید عشق آرد

که همچون ذره در مهرش گرفتار هوا ماند

تحمل چارهٔ عشقست اگر طاقت بری ور نی

که بار نازنین بردن به جور پادشا ماند

هوادار نکورویان نیندیشد ز بدگویان

بیا گر روی آن داری که طعنت در قفا ماند

اگر قارون فرود آید شبی در خیل مهرویان

چنان صیدش کنند امشب که فردا بینوا ماند

بیار ای باد نوروزی نسیم باغ پیروزی

که بوی عنبرآمیزش به بوی یار ما ماند

تو در لهو و تماشایی کجا بر من ببخشایی

نبخشاید مگر یاری که از یاری جدا ماند

جوابم گوی و ز جرم کن به هر تلخی که می‌خواهی

که دشنام از لب لعلت به شیرین‌تر دعا ماند

دری دیگر نمی‌دانم که روی از تو بگردانم

مخور زنهار بر جانم که دردم بی‌دوا ماند

ملامتگوی بیحاصل نداند درد سعدی را

مگر وقتی که در کویی به رویی مبتلا ماند

اگر بر هر سر کویی نشیند چون تو بت‌رویی

بجز قاضی نپندارم که نفسی پارسا ماند

جمال محفل و مجلس امام شرع رکن‌الدین

که دین از قوت رایش به عهد مصطفی ماند

کمال حسن تدبیرش چنان آراست عالم را

که تا دوران بود باقی برو حسن ثنا ماند

همه عالم دعا گویند و سعدی کمترین قائل

درین دولت که باقی باد تا دور بقا ماند

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 5:03 PM

 

ماه فروماند از جمال محمد

سرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست

در نظر قدر با کمال محمد

وعدهٔ دیدار هر کسی به قیامت

لیلهٔ اسری شب وصال محمد

آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی

آمده مجموع در ظلال محمد

عرصهٔ گیتی مجال همت او نیست

روز قیامت نگر مجال محمد

وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوس

بو که قبولش کند بلال محمد

همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد

تا بدهد بوسه بر نعال محمد

شمس و قمر در زمین حشر نتابد

نور نتابد مگر جمال محمد

شاید اگر آفتاب و ماه نتابند

پیش دو ابروی چون هلال محمد

چشم مرا تا به خواب دید جمالش

خواب نمی‌گیرد از خیال محمد

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی

عشق محمد بس است و آل محمد

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 5:03 PM

 

هر چیز کزان بتر نباشد

از مصلحتی به در نباشد

شری که به خیر باز گردد

آن خیر بود که شر نباشد

احوال برادرم شنیدی

فی الجمله تو را خبر نباشد

خرمای به طرح داده بودند

جرم بد از این بتر نباشد

اطفال و کسان و هم رفیقان

خرما بخورند و زر نباشد

آنگه چه محصلی فرستی

ترکی که ازو بتر نباشد

چندان بزنندش ای خداوند

کز خانه رهش به در نباشد

خرمای به طرح اگر ببخشد

از اهل کرم هدر نباشد

تا وقت صبر بود کردیم

دیگر چه کنیم اگر نباشد

آیین وفا و مهربانی

در شهر شما مگر نباشد

در فارس چنین نمک ندیدم

در مصر چنین شکر نباشد

هر شب برود ز چشم سعدی

صد قطره که جز گهر نباشد

ما از سر مهر با تو گفتیم

باشد که کسی خبر نباشد

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 5:03 PM

 

چو مرد رهرو اندر راه حق ثابت قدم گردد

وجود غیر حق در چشم توحیدش عدم گردد

کمر بندد قلم کردار سر در پیش و لب برهم

به هر حرفی که پیش آید به تارک چون قلم گردد

ز چوگان ملامت نادر آن کس روی برتابد

که در راه خدا چون گوی سرتاسر قدم گردد

سم یکران سلطان را درین میدان کسی بیند

که پیشانی کند چون میخ و همچون نعل خم گردد

تو خواهی نیک و خواهی بدکن امروز ای پسر کاینجا

عمل گر بد بود ور نیک بر عامل رقم گردد

مبین کز ظلم جباری، کم‌آزاری ستم بیند

ستمگر نیز روزی کشتهٔ تیغ ستم گردد

درین گرداب بی‌پایان منه بار شکم بر دل

که کشتی روز طوفان غرقه از بار شکم گردد

به سعی ای آهنین دل مدتی باری بکش کهن

به سعی آیینهٔ گیتی‌نما و جام جم گردد

تکاپوی حرم تا کی، خیال از طبع بیرون کن

که محرم گر شوی، ذاتت حقایق را حرم گردد

کبایر سهمگین سنگیست در ره مانده مردم را

چنین سنگی مگر دایر به سیلاب ندم گردد

غمی خور کان به شادیهای بی‌اندازه انجامد

چو بیعقلان مرو دنبال آن شادی که غم گردد

خداوندان فتح ملک و کسر دشمنان را گوی

برایشان چون بگشت احوال، بر ما نیز هم گردد

دلت را دیده‌ها بردوز تاعین‌الیقین گردد

تنت را زخمها برگیر تا کنزالحکم گردد

درونت حرص نگذارد که زر بر دوستان پاشی

شکم خالی چو نرگس باش تا دستت درم گردد

خداوندا گر افزایی بدین حکمت که بخشیدی

مرا افزون شود بی‌آنکه از ملک تو کم گردد

فتاد اندر تن خاکی، ز ابر بخششت قطره

مدد فرما به فضل خویش تا این قطره یم گردد

امید رحمتست آری خصوص آن را که در خاطر

ثنای سید مرسل نبی محترم گردد

محمد کز ثنای فضل او بر خاک هر خاطر

که بارد قطره‌ای در حال دریای نعم گردد

چو دولت بایدم تحمید ذات مصطفی گویم

که در دریوزه صوفی گرد اصحاب کرم گردد

زبان را درکش ای سعدی ز شرح علم او گفتن

تو در علمش چه دانی باش تا فردا علم گردد

اگر تو حکمت آموزی به دیوان محمد رو

که بوجهل آن بود کو خود به دانش بوالحکم گردد

ز قعر جاودانی رست و صاحب مال دنیا شد

هر آن درویش صاحبدل کزین در محتشم گردد

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 5:03 PM

 

جهان بر آب نهادست و زندگی بر باد

غلام همت آنم که دل بر او ننهاد

جهان نماند و خرم روان آدمیی

که بازماند ازو در جهان به نیکی یاد

سرای دولت باقی نعیم آخرت است

زمین سخت نگه کن چو می‌نهی بنیاد

کدام عیش درین بوستان که باد اجل

همی برآورد از بیخ قامت شمشاد

وجود عاریتی خانه‌ایست بر ره سیل

چراغ عمر نهادست بر دریچهٔ باد

بسی برآید و بی‌ما فرو رود خورشید

بهارگاه و خزان باشد و دی و مرداد

برین چه می‌گذرد دل منه که دجله بسی

پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد

گرت ز دست برآید، چو نخل باش کریم

ورت ز دست نیاید، چو سرو باش آزاد

نگویمت به تکلف فلان دولت و دین

سپهر مجد و معالی جهان دانش و داد

یکی دعا کنمت بی‌رعونت از سر صدق

خدات در نفس آخرین بیامرزاد

تو آن برادر صاحبدلی که مادر دهر

به سالها چو تو فرزند نیکبخت نزاد

به روزگار تو ایام دست فتنه ببست

به یمن تو در اقبال بر جهان بگشاد

دلیل آنکه تو را از خدای نیک افتد

بسست خلق جهان را که از تو نیک افتاد

بسی به دیدهٔ حسرت ز پس نگاه کند

کسی که برگ قیامت ز پیش نفرستاد

همین نصیحت من پیش گیر و نیکی کن

که دانم از پس مرگم کنی به نیکی یاد

نداشت چشم بصیرت که گرد کرد و نخورد

ببرد گوی سعادت که صرف کرد و بداد

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 5:03 PM

 

بناز ای خداوند اقبال سرمد

به بخت همایون و تخت ممهد

مغیث زمان ناصر اهل ایمان

گزین احد یاور دین احمد

خداوند فرمان ملک سلیمان

شهنشاه عادل اتابک محمد

ز سعد ابوبکر تا سعد زنگی

پدر بر پدر نامور جد بر جد

سر بندگی بر زمینش نهاده

خداوندگاران دریا و سرحد

همه نامداران و گردن فرازان

به زنجیر سبق الایادی مقید

خردمند شاها رعیت پناها

که مخصوص بادی به تأیید سرمد

یکی پند پیرانه بشنو ز سعدی

که بختت جوان باد و جاهت مجدد

نبودست تا بوده دوران گیتی

به ابقای ابنای گیتی معود

مبد نمی‌ماند این ملک دنیا

نشاید بر او تکیه بر هیچ مسند

چنان صرف کن دولت و زندگانی

که نامت به نیکی بماند مخلد

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 5:03 PM

 

خوشست عمر دریغا که جاودانی نیست

پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست

درخت قد صنوبر خرام انسان را

مدام رونق نوباوهٔ جوانی نیست

گلیست خرم و خندان و تازه و خوشبوی

ولیک امید ثباتش چنانکه دانی نیست

دوام پرورش اندر کنار مادر دهر

طمع مکن که درو بوی مهربانی نیست

مباش غره و غافل چو میش سر در پیش

که در طبیعت این گرگ گله‌بانی نیست

چه حاجتست عیان را به استماع بیان؟

که بی‌وفایی دور فلک نهانی نیست

کدام باد بهاری وزید در آفاق

که باز در عقبش نکبتی خزانی نیست؟

اگر ممالک روی زمین به دست آری

بهای مهلت یک روزه زندگانی نیست

دل ای رفیق درین کاروانسرای مبند

که خانه ساختن آیین کاروانی نیست

اگر جهان همه کامست و دشمن اندر پی

به دوستی که جهان جای کامرانی نیست

چو بت‌پرست به صورت چنان شدی مشغول

که دیگرت خبر از لذت معانی نیست

طریق حق رو و در هر کجا که خواهی باش

که کنج خلوت صاحبدلان مکانی نیست

جهان ز دست بدادند دوستان خدای

که پای بند عنا، جز جهان ستانی نیست

نگاه دار زبان تا به دوزخت نبرد

که از زبان بتر اندر جهان زیانی نیست

عمل بیار و علم بر مکن که مردان را

رهی سلیم‌تر از کوی بی‌نشانی نیست

کف نیاز به درگاه بی‌نیاز برآر

که کار مرد خدا جز خدای خوانی نیست

مخور چو بی‌ادبان گاو و تخم کایشان را

امید خرمن و اقبال آن جهانی نیست

مکن که حیف بود دوست برخود آزردن

علی‌الخصوص مر آن دوست را که ثانی نیست

چه سود ریزش باران وعظ بر سر خلق

چو مرد را به ارادت صدف دهانی نیست

زمین به تیغ بلاغت گرفته‌ای سعدی

سپاس دار که جز فیض آسمانی نیست

بدین صفت که در آفاق صیت شعر تو رفت

نرفت دجله که آبش بدین روانی نیست

نه هر که دعوی زورآوری کند با ما

به سر برد، که سعادت به پهلوانی نیست

ولی به خواجهٔ عطار گو، ستایش مشک

مکن که بوی خوش از مشتری نهانی نیست

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 5:03 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4379109
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث