به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ای چشم تو خونریزتر از دور زمانه

مژگان ترا مردمک دیده نشانه

مجروح دم تیغ ترا مژده کشتن

پیغام صبوحی است به مخمور شبانه

می بود اگر با دل صد چاک چه می شد؟

ربطی که سر زلف ترا هست به شانه

خال تو کمر بسته به دل بردن عشاق

چون مور حریصی که برد دانه به خانه

عاشق حذر از آه هوسناک ندارد

کز تیر هوایی بود آسوده نشانه

زلف تو چنین گر دل عشاق کند خون

سرپنجه مرجان شود از زلف تو شانه

پروانه پرسوخته می بود فلک ها

می داشت اگر آتش حسن تو زبانه

مژگان تو از دیده و دل گشت ترازو

هر چند به تیری نتوان زد دو نشانه

در رفتن هوش است عجب طبل رحیلی

آواز دف و بانگ نی و صوت چغانه

صائب نکشی تا به گریبان سر خود را

هرگز نبری گوی سعادت ز میانه

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:21 AM

دلگیر نیست از تن، جانهای زنگ بسته

کنج قفس بهشت است، بر مرغ پرشکسته

آن را که هست شرمی خون خوردن است کارش

جز دل غذا ندارد شهباز چشم بسته

مشکل ز پا نشیند تا دامن قیامت

آن را که از ره عشق خاری به پا نشسته

از حرف سخت باشند فارغ گشاده رویان

از زخم سنگ باشد ایمن در نبسته

مژگان من نشد خشک تا شد جدا ز رویت

گوهر نمی شود بند در رشته گسسته

تا ممکن است زنهار لب را به خنده مگشا

کز راه هرزه خندی است پرخون دهان پسته

حسنت به زلف پرچین تسخیر ملک دل کرد

فتح چنین که کرده است با لشکر شکسته؟

دست سبوی می را از دست چون گذاریم؟

از بحر غم برآورد ما را به دست بسته

این آن غزل که صائب آخوند محتشم گفت

دل بردن به این رنگ کاری است دست بسته

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:21 AM

از ناله نسیمیش به بستان نرسیده

از گریه غباریش به دامان نرسیده

عشقی نفشرده است به سرپنجه دلش را

شهباز به آن کبک خرامان نرسیده

این جلوه فروشی، گل آن است که هرگز

سرپنجه خاریش به دامان نرسیده

رنگش نرسانده است پر و بال پریدن

گلچین خزانش به گلستان نرسیده

از فیض نگهبانی شرم است که هرگز

آسیب به آن سیب زنخدان نرسیده

دندان شکن خواهش ارباب هوس باش

تا میوه باغ تو به دندان نرسیده

ای آه زلیخا سر راهی به صبا گیر

چندان که به نزدیکی کنعان نرسیده

زنهار به جیب کفن من بگذارید

طومار شکایت که به پایان نرسیده

در غنچگیش گوشه دستار رباید

هرگز گل این باغ به دامان نرسیده

صائب دو سه روزی بخور از طرف عذارش

تا از طرف شرم نگهبان نرسیده

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:21 AM

تا دیده خود کرد چو دستار شکوفه

برکرد سر از پیرهن یار شکوفه

در آینه بینش ما چشم به راهان

پیکی بود از جانب دلدار شکوفه

در دیده بی پرده ارباب بصیرت

فردی بود از دفتر اسرار شکوفه

در پرده اسباب نماند دل روشن

از برگ شود زود سبکبار شکوفه

در دیده کوته نظران گر چه نقابی است

روشنگر چشم است چو دیدار شکوفه

از چشم گرانخواب نمک ریز، که گردید

صاحب ثمر از دیده بیدار شکوفه

ناقص نظران گر چه شمارند براتش

نقدی است ز گنجینه اسرار شکوفه

از هوش نرفتن ز گرانجانی عقل است

امروز که شد قافله سالار شکوفه

ساقی برسان باده گلرنگ که بی می

پرده است به چشم من هشیار شکوفه

بر خرقه تن لرزش ما محض گرانی است

جایی که فشاند سر و دستار شکوفه

هرگز به جراحت نکند مرهم کافور

کاری که کند با دل افگار شکوفه

مغزش ز نسیم سحری گشت پریشان

زین جرم که شد شاخ به دیوار شکوفه

لیلی است نمایان شده از پرده محمل؟

یا سر بدر آورده ز اشجار شکوفه

چون صبح که بیدار کند مرده دلان را

آورد جهان را به سر کار شکوفه

از سیر گلستان نگشاید دل مجروح

باشد نمک سینه افگار شکوفه

هرگز نفکنده است نمک در دل آتش

شوری که فکنده است به گلزار شکوفه

صائب مشو از نامه پرشکوه خود بار

بر تازه نهالی که بود بار شکوفه

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:21 AM

در مجمع ما نیست کسی را غم خانه

چون ریگ روان قافله ماست روانه

از هر دو جهان حاصل من ناوک آهی است

مانند کمان پاک فروشم ز دو خانه

رزمی است پرآشوب مصیبتکده خاک

بشتاب که خود را بدرآری ز میانه

چون تیر که در وصل کمان است گشادش

باشد به میان رفتن من بهر کرانه

با قامت خم حلقه به گوش در دل باش

در بحر کمان روی مگردان ز نشانه

در پرده شب نوش می ناب که دریافت

عمر ابدی خضر به یک جام شبانه

هر چند برآورده آن جان جهانم

چون خانه ندارم خبر از صاحب خانه

بس تیر سبکسیر که بر خاک نشاند

هر کس که ز ثابت قدمان شد چو نشانه

دل زود توان کند ز یاران مخالف

خوش باش به ناسازی اوضاع زمانه

جمعی که به معنی نرسیدند ز دعوی

آشوب دماغند چو حمام زنانه

فریاد که چون صورت دیوار ندارم

صائب خبر از خانه و از صاحب خانه

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:21 AM

از توبه شود سرکشی نفس زیاده

گیرندگی سگ شود افزون ز قلاده

چون خضر میفشار درین خاک سیه پای

کز طول زمان سبز شود آب ستاده

از فیض چه گلها که نچیدیم دم صبح

عنوان سعادات بود روی گشاده

دامان نگه صفحه ننوشته نگیرد

در چهره نوخط نرسد چهره ساده

آن را که بود تخت روان از کشش بحر

چون سیل چرا دست نشوید ز اراده؟

از سطرشماری نتوان راه به حق برد

در بادیه حاجت به دلیل است نه جاده

زان تیغ به صد زخم تسلی نشود دل

کز موج شود تشنگی ریگ زیاده

سخت است کمان تو، وگرنه بود از آه

در قبضه من چرخ مقوس چو کباده

از جا مرو از هر سخن پوچ که گردد

نازل ز بها، لعل و گهر شد چو پیاده

صائب ز گرانباری دل در سبکی کوش

کز قافله پیوسته بود پیش پیاده

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:21 AM

زلفی که بر آن طرف بناگوش فتاده

شامی است که با صبح هم آغوش فتاده

پروانه پرسوخته شمع تجلی است

خالی که بر آن عارض گلپوش فتاده

از اشک تهی همچو در گوش نگردد

چشمی که بر آن صبح بناگوش فتاده

هر لحظه کند چاک ز خمیازه گریبان

تا بوسه جدا زان لب می نوش فتاده

بازآی که بی قامت رعنای تو دستم

از کار ز خمیازه آغوش فتاده

از خط نکنم ترک لب یار که این می

تا ساغر آخر همه سرجوش فتاده

سر بر تن من نیست ز آشفته دماغی

زان دم که سبوی میم از دوش فتاده

سرگرمی افلاک ز عشق است که بی عشق

دیگی بود افلاک که از جوش فتاده

سیلی است به دریای حقیقت شده واصل

در پای خم آن مست که مدهوش فتاده

در خامشی از نطق فزون نشأه توان یافت

پر زور بود باده از جوش فتاده

صائب چه زنم بر لب خود مهر خموشی؟

کز راز من دلشده سرپوش فتاده

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:21 AM

از حسن تو یک رقعه به گلزار رسیده

از زلف تو یک نافه به تاتار رسیده

زان دست که حسن تو فشانده است به گلزار

دامان پر از گل به خس و خار رسیده

از دیدن گل مست و خرابند جهانی

این جام همانا به لب یار رسیده

کو دیده یعقوب که بی پرده ببیند

صد قافله از مصر به یکباره رسیده

شاخ گل ازان جلوه مستانه که دارد

پیداست که از خانه خمار رسیده

ظلم است کسی خرده جان را نکند خرج

امروز که گل بر سر بازار رسیده

دامان نسیم سحری گیر و روان شو

کز غیب رسولی ا ست به این کار رسیده

کاشانه اش از نقش مرادست نگارین

چشمی که به آن آینه رخسار رسیده

دیگر چه خیال است که از سینه کند یاد

هر دل که به آن طره طرار رسیده

از کوچه آن زلف که سالم بدر آید؟

کآنجا سر خورشید به دیوار رسیده

از شور قیامت بودش مرهم کافور

زخمی که مرا بر دل افگار رسیده

از شرم برون آی که تسلیم نمایم

جانی که مرا بر لب اظهار رسیده

صائب زند آتش به جهان از نفس گرم

هر نی که به آن لعل شکربار رسیده

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:21 AM

 

هر چند هست مشرق دیدار آینه

باشد نظر به سینه من تار آینه

جوهر ده است خواب پریشان به دیده اش

تا دیده روی نوخط دلدار آینه

تا از عرق شده است گهربار روی یار

لب باز کرده است صدف وار آینه

چون آب زیر سبزه خوابیده شد نهان

از خجلت تو در ته زنگار آینه

از نقش، ساده چون دل بی مدعا شده است

در عهد او ز حیرت سرشار آینه

چون روی شرمناک کند جلوه در نظر

از بس ترست ازان گل رخسار آینه

شوقم به دلبر از دل روشن زیاده شد

باشد سراب تشنه دیدار آینه

دربسته خانه ای است که قفلش ز جوهرست

با چهره گشاده دلدار آینه

چون نامه دریده ز شرم عذار او

دارد تلاش رخنه دیوار آینه

بر روی کار، بخیه اش از جوهر اوفتاد

تا شد طرف به عارض دلدار آینه

دارد ز انفعال رخ تازه خط او

در پیرهن ز جوهر خود خار آینه

تا صفحه عذار ترا دیده ام، شده است

چون فرد باطلم به نظرخوار آینه

از چشم شور، امن ز بخت سیه شدم

آسوده می شود چو شود تار آینه

نتوان به فکر راز فلک یافتن که هست

اندیشه مور و این در و دیوار آینه

صحرای ساده ای است که در وی گیاه نیست

نسبت به روی نوخط دلدار آینه

شام گرفته ای است که دل می کند سیاه

صائب نظر به عارض دلدار آینه

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:21 AM

 

تا کرد خانه از رخ او روشن آینه

گیرد ز آفتاب به گل روزن آینه

جوهر مکن خیال، که از بیم غمزه اش

پوشیده است زیر قبا جوشن آینه

در دیده نظارگیان جمال تو

بی نور تر ز خانه بی روزن آینه

در روشنی به جبهه خوبان نمی رسد

گیرد اگر چراغ ته دامن آینه

رفتم سیاه نامه ازین تیره خاکدان

بردم جلا نداده ازین گلخن آینه

روشندلان به نیم نفس تیره می شوند

یک شبنم فسرده و صد خرمن آینه

آورد چشم من به هوای خطش غبار

افشاند آن عبیر به پیراهن آینه

تا این غزل ز خامه صائب نبست نقش

روشن نشد که ذهن کند روشن آینه

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:21 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 772

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4654717
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث