به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

عرق به برگ گلت می دود شتاب زده

نگاه گرم که این نقش را بر آب زده؟

چه خانه ها که رساند به آب، طوفانش

رخی که از نگه گرم شد گلاب زده

ز خنده اش جگر آفتاب می سوزد

مرا لبی که نمک بر دل کباب زده

مگر حجاب شود پرده تو، ورنه نقاب

ز عارض تو کتانی است ماهتاب زده

نظر به آن خط مشکین که می تواند کرد؟

که زهر بر دم شمشیر آفتاب زده

ز داغ من جگر سنگ آب گردیده

ز درد من کمر کوه پیچ و تاب زده

نشاط روی زمین فرش آستان کسی است

که پشت پای بر این عالم خراب زده

گشاده روی به دیوان آفتاب رود

چو صبح هر که نفس از ره حساب زده

فغان که شبنم مغرور ما نمی داند

که خیمه در گذر نور آفتاب زده

بیاض گردن او را ز نقطه ریزی خال

توان شناخت که گشته است انتخاب زده

کجاست فرصت دل برگرفتن از عالم؟

چنین که می روم از خویشتن شتاب زده

تو فکر خویش کن ای شیخ، کار من سهل است

مرا شراب و ترا باطن شراب زده

مباد سایه بلبل کم از چمن، کامسال

نهشت برگ گلی گردد آفتاب زده

زبان دعوی خورشید را تواند بست

ز عقده ای که بر آن گوشه نقاب زده

تلاش وصل بتان با حیا مکن صائب

که هست از دل خود روزی حجاب زده

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:21 AM

 

ز خط عذار تو تا عنبرین نقاب شده

ز هاله خوبی مه پای در رکاب شده

خطی که روی بتان را برآورد ز حجاب

مه عذار ترا پرده حجاب شده

ز زلف چون به خط افتاد کار خوشدل باش

که خط سبز دعایی است مستجاب شده

نچیده است گل از روی دولت بیدار

کسی که غافل ازان چشم نیمخواب شده

بیاض گردن او را چه نسبت است با صبح

که از قلمرو ایجاد انتخاب شده

تمام عمر نیاید به هم ز خنده لبش

پیاله ای که ز لعل تو کامیاب شده

یکی هزار کند شور عندلیبان را

چنین که عارض او گلگل از شراب شده

به حسن عاقبت قطره ای است رشک مرا

که همچو شبنم گل خرج آفتاب شده

شکسته است به دریا کلاه گوشه فخر

سری که پر ز هوای تو چون حباب شده

گلاب پیرهن آفتاب گردیده است

درین ریاض چو شبنم دلی که آب شده

حریف نخوت نودولتان نمی گردید

حذر کنید ز خونی که مشک ناب شده

مگر مرا ز خجالت برآورد در حشر

ز زندگانی من آنچه صرف خواب شده

فکنده است ز هم دور آشنایان را

تکلفی که درین روزگار باب شده

زمین قلمرو سیلاب حادثات بود

مکن بنای عمارت درین خراب شده

مریز رنگ اقامت درین تماشاگاه

که گل ز گرمروی های خود گلاب شده

به غیر بلبل آتش نوای من صائب

دگر که از نفس گرم خود کباب شده؟

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:21 AM

به هر کجا که خوری باده تن به خواب مده

بنای خانه ناموس را به آب مده

ز خیره چشمی تردامنان ملاحظه کن

کتان عصمت خود را به ماهتاب مده

بهار عصمت تو ره به خشکسالی بست

به هیچ تشنه جگر نیم قطره آب مده

ببین که مستحق التفات کیست نخست

زکات حسن به هر کس به اضطراب مده

به عاشقان جگرتشنه رحم کن ساقی

ته پیاله خود را به آفتاب مده

خراب کرده دلی را ز خویش کن معمور

چو گنج تن به هم آغوشی خراب مده

هنوز پای دل از ساعد تو می لغزد

به دست اهل هوس دست بی حجاب مده

مرا به گردش چشمی خمار می شکند

عبث پیاله به این عاشق خراب مده

حریف موجه غیرت نمی شوی صائب

ز روی بحر، نظر آب چون حباب مده

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:21 AM

رخی به شبنم می همچو برگ لاله بده

دگر به هر که دلت می کشد پیاله بده

نمی دهی قدح بی شمار اگر ساقی

شمار قطره باران کن و پیاله بده!

حریف دور گران سیر نیستم ساقی

چو موج آب، مسلسل به من پیاله بده

به یاد هر چه خوری می، همان نشاط دهد

به ذوق نشأه طفلی می دو ساله بده

نهاده بر رخ گل نقطه های شک شبنم

به باغ رو کن و تصحیح این رساله بده

نمک ز زهر خصومت جگر گدازترست

به هر که زهر به کارت کند نواله بده

بهار شد، چه بجا خشک مانده ای ای ابر؟

سزای شیشه تقوی به سنگ ژاله بده

نشست شعله آواز بلبلان صائب

برای خاطر گل ترک آه و ناله بده

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:21 AM

نه سرخ چهره خورشید را شفق کرده

که از خجالت روی تو خون عرق کرده

بگو به غمزه که شمشیر در نیام کند

که شرم کشور حسن ترا نسق کرده

کجا خورد غم دل کودکی که مصحف را

همیشه ختم به گرداندن ورق کرده

شده است زورق خورشید و ماه طوفانی

ز تاب می گل روی تو تا عرق کرده

ز روی ساده به هر کس که هم سبق شده ای

صحیفه دل خود ساده از سبق کرده

فتد چو کار به سر، کار ذوالفقار کند

به تیغ آه دلی را که درد شق کرده

ز خلق صائب هر کس که روی گردان شد

به هر طرف که کند روی، رو به حق کرده

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:21 AM

به صد دلیل نرفتن ره خدای که چه؟

به صد چراغ ندیدن به پیش پای که چه؟

گذشته اند ز چه بی عصا سبکپایان

تو می روی به ته چاه با عصای که چه؟

ز برق و باد سبق می برند گرمروان

فتاده ای تو به دنبال رهنمای که چه؟

ز آفتاب شود پخته هر کجا خامی است

تو می دوی ز پی سایه همای که چه؟

ز ابر قطره به دریا رساند گوهر خویش

تو چون حباب کنی خانه را جدای که چه؟

قضا نتیجه کردارهای باطل توست

تو ساده لوح کنی شکوه از قضای که چه؟

چو سرو جامه آزادگان یکی باشد

تو هر دو روز بدل می کنی قبای که چه؟

قرارگاه تو در زیر خاک خواهد بود

تو می بری به فلک پایه بنای که چه؟

گدای کوچه عشق است چرخ ازرق پوش

تو دست کفچه کنی پیش این گدای که چه؟

ترا که بهره ای از نوش نیست غیر از نیش

همی ز شهد لبالب کنی سرای که چه؟

به گنجهای گهر زخم عشق ارزان است

تو می کنی طمع از عشق خونبهای که چه؟

ترا که در سر هر مو گرهگشایی هست

چو زلف کار من افکنده ای به پای که چه؟

ز سنگ لاله برآمد ز خاک سبزه دمید

برون ز پوست نیایی درین هوای که چه؟

جواب آن غزل است این که گفت مختاری

غنی به کبر و به دل خواستن گدای که چه؟

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:21 AM

بر آن عذار نه زلف مشوش افتاده

که موج بر رخ صهبای بی غش افتاده

ترا به چشم محال است میکشان نخورند

چنین که باده حسن تو بی غش افتاده

قلم ز نامه شوقم به خویش می لرزد

که نی سوار به صحرای آتش افتاده

ز شانه ای که به زلفت کشیده است نسیم

هزار رشته جان در کشاکش افتاده

به دست باده گلگون عنان مده زنهار

که نوسواری و این اسب سرکش افتاده

غلط به خامه مو می کنند بی خبران

ز فکر بس که دماغم مشوش افتاده

چگونه محو نگردی ز ساده لوحی ها؟

تو طفل و خانه دنیا منقش افتاده

دل از نظاره آن لب چگونه سیر شود؟

سفال تشنه به صهبای بی غش افتاده

ز دانه دل من دود تلخ می خیزد

به خرمن که دگر باز آتش افتاده؟

عجب که ناله عاشق شود عنانگیرت

چنین که توسن ناز تو سرکش افتاده

ز سنگ می گذرد صاف تیر مژگانش

کمان ابروی او بس که پرکش افتاده

حضور دل ز غم و درد عشق می داند

سمندری که به دریای آتش افتاده

به حال سوختگان رحم می کند صائب

نگاه هر که بر آن روی مهوش افتاده

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:21 AM

ز رفتن تو ز جسم ضعیف جان رفته

همای از سر این مشت استخوان رفته

دو دولت است که یکبار آرزو دارم

تو در کنار من و شرم از میان رفته

به نوبهار چنان غره ای که پنداری

که خار در قدم موسم خزان رفته

امید گوشه چشمم به دستگیری توست

که در رکاب تو از دست من عنان رفته

کلاه گوشه دودم به عرش ساییده است

حدیث عشق تو هرگاه بر زبان رفته

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:21 AM

وحشی تر از آهوست نشان قدم تو

کهسار شود سینه صحرا ز رم تو

کوتاه نگردد به گره رشته عمرش

چون زلف نهد هر که سری در قدم تو

هر فتنه سرگشته که در روی زمین بود

شد جمع به زیر قد همچون علم تو

زین بیش دل خود نتوان خورد به امید

گر ماه تمامی که گرفتیم کم تو

هر چند به پای دگری ره نتوان رفت

گردید فلک سیر سرم در قدم تو

چون چشم که در خواب گران است حضورش

دل را سبک از درد کند کوه غم تو

بر سنبل فردوس کند ناز نگاهش

چشمی که فتد بر خط نازک رقم تو

صائب چه خیال است نیفتد به زبانها

هر شعر که آید به زبان قلم تو

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:09 AM

 

بمیر تشنه، منه پای بر کناره چاه

که خم کند قد استاده را نظاره چاه

مجوی آب مروت ازین تهی چشمان

که تشنگی نبرد از جگر نظاره چاه

به رهنمایی کوته نظر ز راه مرو

که پیش پا نتوان دید با ستاره چاه

ز کاهلان بگسل تا به منزلی برسی

که نقش پای گرانان بود قواره چاه

سخن چو تازه برآید ز کلک، بی قدرست

چو یوسفی که فروشند بر کناره چاه

به وادیی که منم رهنورد آن صائب

بود ز نقش قدم بیشتر شماره چاه

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:07 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 772

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4659030
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث