به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بمیر تشنه، منه پای بر کناره چاه

که خم کند قد استاده را نظاره چاه

مجوی آب مروت ازین تهی چشمان

که تشنگی نبرد از جگر نظاره چاه

به رهنمایی کوته نظر ز راه مرو

که پیش پا نتوان دید با ستاره چاه

ز کاهلان بگسل تا به منزلی برسی

که نقش پای گرانان بود قواره چاه

سخن چو تازه برآید ز کلک، بی قدرست

چو یوسفی که فروشند بر کناره چاه

به وادیی که منم رهنورد آن صائب

بود ز نقش قدم بیشتر شماره چاه

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:07 AM

چگونه زان گل رعنا دو چشم بردارم؟

که هم بهار نگاه است و هم خزان نگاه

کمند زلفش ازان حلقه حلقه گردیده است

که مشق حلقه ربایی کند سنان نگاه

اگر چه خط به لبش راه گفتگو بسته است

هنوز بر سر حرف است ترجمان نگاه

به گوشمال خط سبز چشم بد مرساد!

که حسن شوخ ترا کرد قدردان نگاه

ازان زمان که ره زلف یار را دانست

دگر مقام نفهمید کاروان نگاه

ز فکر شد دل من ریشه ریشه چون مجنون

که کرد چشم مرا عشق رازدان نگاه

امید هست که همصحبت تو گر داند

همان که کرد مرا با تو همزبان نگاه

میان اهل نظر امتیاز من صائب

همین بس است که فهمیده ام زبان نگاه

کشیده دار ز نظاره اش عنان نگاه

که زهر می چکد از تیغ جانستان نگاه

ز گرمی نفسش سنگ آب می گردد

به هر دلی که زند برق بی امان نگاه

گران رکابی صبر و شکیب چندان است

که چشم شوخ تو از کف دهد عنان نگاه

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:07 AM

به جان رسید دل روشنم ز بخت سیاه

کند درازی شب عمر شمع را کوتاه

گذشت آه من از نه فلک ز پستی قدر

که نارسایی طالع بود رسایی آه

به حرف و صوت سرآمد حیات من، غافل

که راه زود به افسانه می شود کوتاه

شد از سفیدی مو بیش دل سیاهی من

ز صبح حشر نشد جان غافلم آگاه

ز ناله ام جگر سنگ چون نگردد آب؟

مرا ز قیمت نازل فکنده اند به چاه

مراست دیده دل از حطام دنیا سیر

نیم شرار که سرکش شوم به مشت گیاه

علاقه سر مویی به دل بود بسیار

بس است لنگر پرواز چشم یک پر کاه

ز ذکر جهر مکن منع صوفیان زاهد

که عاشقند به بانگ بلند بر الله

کسی به مرتبه سروری سزاوارست

که ریشه کن ز دل خود کند محبت جاه

دو روزه دولت فصل بهار چندان نیست

که کج به طرف سر خود نهی چو غنچه کلاه

مخور فریب سعادت ز چرخ شعبده باز

که بیضه بهر شکستن نهند زیر کلاه

ز داغ لاله سیراب می توان دریافت

که می کند ته دل را شراب لعل سیاه

محیط پرخطر عشق ازان وسیع ترست

که بر کنار فتد موجه ای ازو به شناه

زیاده شد ز خط سبز سرگرانی حسن

غرور شاه یکی صد شود ز گرد سپاه

ز قطع رشته امید چند تاب خوری؟

ازین کلافه وسواس دست کن کوتاه

به من حرارت دوزخ چه می کند صائب؟

چنین که آب مرا کرده است شرم گناه

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:07 AM

ز آستان تو کرد آن که پای ما کوتاه

به تیغ، رشته عمرش کند قضا کوتاه!

کجا به دامن آن قبله مراد رسد؟

که هست دست من از دامن دعا کوتاه

درازدستی دربان ز چوب منع نکرد

ز آستانه امید، پای ما کوتاه

مگر به لطف خموشم کنی وگرنه چو شمع

نمی شود به بریدن زبان مرا کوتاه

ز عمر کوته خود آنقدر امان خواهم

کزان دو زلف کنم دست شانه را کوتاه

نبرد از دل فرعون زنگ، دست کلیم

ز صبحدم شب ما می شود کجا کوتاه؟

به وصف زلف، شب هجر نارسایی کرد

کند درازی افسانه راه را کوتاه

نمی رسد به گریبان عافیت دستت

نکرده دست ز دامان مدعا کوتاه

توان به صبر خمش هرزه نالان را

که از مقام شود ناله درا کوتاه

ز پیچ و تاب دل افزود بیش طول امل

شود ز تاب زدن گر چه رشته ها کوتاه

کند بلندی دعوی برهنه عورت جهل

که از کشیدن قد می شود قبا کوتاه

ز بس که بر در بیگانگی زدم صائب

شد از خرابه من پای آشنا کوتاه

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:07 AM

یارب آشفتگی زلف به دستارش ده

چشم بیمار بگیر و دل بیمارش ده

تا به ما خسته دلان بهتر ازین پردازد

دلی از سنگ خدایا به پرستارش ده

چاک چون صبح کن از عشق گریبانش را

سر چو خورشید به هر کوچه و بازارش ده

از تهیدستی حیرت زدگان بی خبرست

دستش از کار ببر راه به گلزارش ده

می برد سرکشی و ناز ز اندازه برون

همچو سرو از گره خاطر خود بارش ده

سرمه خواب ازان چشم سیه مست بشو

شمع بالین ز دل و دیده بیدارش ده

تا به خونابه کشان بهتر ازین پردازد

چندی از خون جگر ساغر سرشارش ده

تا مگر باخبر از صورت حالم گردد

به کف آیینه ای از حیرت دیدارش ده

آن بت سنگدل از پیچش ما بی خبرست

پیچ و تابی به رگ و ریشه چو زنارش ده

نیست از سنگ دلم، ورنه دعا می کردم

کز نکویان به خود ای عشق سروکارش ده

صائب این آن غزل مرشد روم است که گفت

ای خداوند یکی یار جفاکارش ده

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:07 AM

چه شبی بود که آن نرگس خواب آلوده

دست در گردنم انداخت شراب آلوده

نکند طالع نامرد اگر کوتاهی

می کشم پرده ازان روی حجاب آلوده

باش تا پیش لب آرند ترا دلسوزان

مکن آن دست نگارین به کباب آلوده

از شفق چرخ کهنسال به می می غلطد

من به می گر شدم ایام شباب آلوده

بوسه از تشنه لبی سینه گذارد بر خاک

تا شد از خط لب لعل تو تراب آلوده

زردرویی کشد از قلزم رحمت فردا

دامن هر که نگردد به شراب آلوده

مپسند ای فلک پیر که چون صبح، شود

از شفق موی سفیدم به شراب آلوده

هیزم خشک به آتش چه تواند کردن؟

هیچ زاهد نشود از می ناب آلوده

روز خود را نتوان کرد به نیرنگ سیاه

حیف باشد که شود موی خضاب آلوده

می بی آب بود آتش سوزان صائب

لطف خوب است که باشد به عتاب آلوده

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:07 AM

به ستم کی رود از جای دل غم دیده؟

این سپندی است که مرگ بسی آتش دیده

زخم ناسور من از حسرت مشک است کباب

شانه زلف سیاهش به سمن پیچیده

گوهر راز مرا بر کف اظهار گذاشت

دیده اشک فشان از نگه دزدیده

چه غم از ناز خریدار گرانجان دارد؟

آن که از گرمی بازار دکان برچیده

از خیال گل رخسار تو هر قطره اشک

گل ابری است که در خون شفق غلطیده

گوهری را که ظفرخان نبود جوهریش

نشمارندش ارباب خرد سنجیده

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:07 AM

سرو من طرح نو انداخته ای یعنی چه؟

جامه را فاخته ای ساخته ای یعنی چه؟

تو که از شرم به مشاطه نمی پردازی

یک جهان آینه پرداخته ای یعنی چه؟

تو که در خانه ز شوخی ننشینی هرگز

خانه در ملک کسان ساخته ای یعنی چه؟

شیر در بیشه خشم تو جگر می بازد

رنگ چون بیجگران باخته ای یعنی چه؟

عالمی زیر و زبر کردی و از پرکاری

علم زلف نگون ساخته ای یعنی چه؟

تشنه خون منی همچو صراحی در دل

دست در گردنم انداخته ای یعنی چه؟

تیر بر سینه اهل نظر انداخته ای

بعد ازان سینه سپر ساخته ای یعنی چه؟

گرد پاپوش نیفشانده به صحرای وطن

باز طرح سفر انداخته ای یعنی چه؟

شرمی از حافظ شیراز نداری صائب؟

این چنین تیغ زبان آخته ای یعنی چه؟

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:07 AM

 

مگر در باغ راه جلوه جانانه افتاده؟

که از مستی ز دست شاخ گل پیمانه افتاده

ز آبادی نظر بر سنگ طفلان است مجنون را

وگرنه گنجها در گوشه ویرانه افتاده

در آن محفل که می سوزم چو شمع از داغ ناکامی

مکرر آتش از پروانه در پروانه افتاده

نمی گردد ز جولان سختی ره سیل را مانع

عبث سنگ ملامت در پی دیوانه افتاده

درین دریای گوهر آن حباب سست بنیادم

که سیلابم به منزل از هوای خانه افتاده

ز فیض خاکساری رزق من بی خواست می آید

که سیراب است هر خشتی که در میخانه افتاده

زنم بر قلب لشکر چون علم خود را به تنهایی

به این بی دست و پایی همتم مردانه افتاده

به چشمم آب می گردد چو خورشید از قدح امشب

ز رخسار که یارب عکس در پیمانه افتاده؟

ندارم یک نفس آرام در یک جا ز شوق او

سپند بی قرار من در آتشخانه افتاده

به قدر آنچه آن حسن غریب است آشنا با دل

نگاه آشنا در چشم او بیگانه افتاده

نبندد بر زمین چون نقش صائب ناله زارم؟

که ناقوس من از طاق دل بتخانه افتاده

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 2:07 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 772

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4654719
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث