به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

یکی روز فرخنده از مهر ماه

مثال آمد از درگه پادشاه

که برخیز و زی کاخ مرمر گرای

ره آستان ملک برگرای

پذیرفتم و سوی درگه شدم

پذیرفته نزد شهنشه شدم

یکی کاخ دیدم سر اندک سماک

برآورده از مرمر تابناک

هنرمندی اوستادان کار

نهاده بر او گنبدی پرنگار

به د‌هلیز و کاشانه و سرسرای

نگاریده ارژنگ‌ها زیر پای

تو گفتی بهشتی است آراسته

چنان کرده ‌صنعت که دل خواسته

به هر مشکو از طاق و دیوار و در

همی جسته‌ پیش هنر بر هنر

به هر گوشه گویا لبی سحرساز

سخن گفته درگوش دل‌ها به‌راز

از انبوه آیینه خودبین شدم

به خودبینی خویش بدبین شدم

چو رفتم بر اشکوب دوم فراز

به‌رویم ز مینو دری گشت باز

پرستنده‌ای رهنمون آمدم

به تالار خاتم درون آمدم

شهنشاه را دیدم آنجا بپای

به‌تعظیم گشتم به‌پیشش دوتای

شهم جای بنمود و بنشست نرم

پس از روزگارم بپرسید گرم

ز مهرش دلم فال فرخ گرفت

سخن‌ها بپرسید و پاسخ گرفت

پس آنگه به تاربخ ایران رسید

به دوران رزم دلیران رسید

شهنشه بپرسید از اشکانیان

که کندند بنیاد یونانیان

ز پرتو نژادان آرش گهر

وزان پهلوانان پرخاشگر

به شه عرضه کردم همه نامشان

وز آثار و آغاز و انجامشان

سخن گفتم از پرتو و پرتوی

که شد در لغت پهلو و پهلوی

ز ارشک سخن کردم و مهرداد

که مردانه بنیاد شاهی نهاد

براندند از ایران سلوکیه را

سپس ره ببستند رومیه را

زکار «کراسوس‌» و آن لشکرش

که ازکینه ببرید «‌سورن‌» سرش

ز رزم «‌تراژان‌» و رومی گروه

که ایرانیان آمدندی ستوه

پس از مرگ دارا، به ایران‌زمین

نماند آن که اسبی کشد زبر زین

ز یونیان کار ما گشت زار

فکندند درکاخ دارا شرار

بکشتند سی تن شه و شهربان

نماندند از زند و استا نشان

در ایوان‌ها آتش افروختند

کتب خانه‌های مغان سوختند

ز سوریه تا مرز پنجاب و چین

کشیدند یکسر به زیر نگین

گرفتند از مرد دوریش باج

کشیدند یکسر به زیر نگین

گرفتند از مرد دوریش باج

نه‌فرهنگ ماند و نه‌تخت و نه‌تاج

که ناگه ز مشرق دمید آفتاب

سر بخت ایران برآمد ز خواب

ز پهلو نژادان زهگیر شست

یکی مرد جنگی به‌ زین برنشست

مهین ارشک شیردل مهرداد

به کین کیان دست مردی گشاد

ز نو جوش زد چشمهٔ زندگی

درآمد به بُن دورهٔ بندگی

ز بیگانه شد شهر ایران تهی

فروزنده شد فر شاهنشهی

کیانی کمان را زه افکنده شد

ز نو آرشی تیر پرنده شد

سپرکوب شد گرز گرشاسبی

سرانداز شد تیغ لهراسبی

فلک بویهٔ کین دارا گرفت

ز یونانیان آشتی وا گرفت

سپاه سکندر درِین رستخیز

یکی گور بگرفت و دیگر گریز

ز شهر هرات تا در تیسفون

زمین شد ز یونان‌ سپه‌ لعل گون

بجستند از آن رزمگاه درشت

به انطاکی و شام دادند پشت

پس آنگه به بلخ گزین تاختند

وزان بیخ یونان برانداختند

ز پنجاب تا مرز چین و تتار

به یونانیان مانده ‌بد یادگار

ز خود پادشاهان برانگیختند

به فرهنگ یونان درآویختند

شده نامشان دولت باختر

زده سکهٔ پادشاهی به زر

براندند اشکانیان بیدرنگ

گرفتند آن پادشاهی به چنگ

بسی رزم‌های گران ساختند

ز بیگانه مشرق بپرداختند

پس‌آنگه به‌خوارزم و دشت خزر

بجستند بر خیل ترکان ظفر

به سالی سه آمد به زیر نگین

ز آشور تا مرز کشمیر و چین

ز جوشن‌شکافان صحرانورد

برآمد ز خوارزم و قپچاق گرد

ادامه مطلب
یک شنبه 20 تیر 1395  - 11:21 AM

گذشته گذشته است و آینده نیست

میان دو نابود، پاینده چیست‌؟

گذشته اگر خوب اگر بد، گذشت

وز آینده کس نیز واقف نگشت

گذشته به چنگ تو ناید دگر

وز آینده‌ات نیز نبود خبر

دمی کاندر آن دعوی هست تست

همانست کاین‌ لحظه‌ در دست تست

چو در دست تست ای برادر زمان

زمان را به اندوه و غفلت ممان

درین یکدم ار بد کنی یا که زشت

زمانه به‌نام تو خواهد نوشت

مبادا در این یک‌زمان بد کنی

که گر بد کنی در حق خود کنی

به مرد خدا نیست زشتی سزای

که مرد ار ببخشد نبخشد خدای

بپرهیز از آزردن نیکمرد

که با نیکمردان کسی بد نکرد

ادامه مطلب
یک شنبه 20 تیر 1395  - 11:21 AM

 

شنیدم که دو دزد خنجرگذار

خری را ربودند در رهگذار

یکی گفت بفروشم او را به زر

نگه دارمش گفت دزد دگر

در این ماجرا، گفتگو شد درشت

به دشنام پیوست و آخر به مشت

حریفان ما مشت بر هم زنان

که دزد دگر تافت خر را عنان

ادامه مطلب
یک شنبه 20 تیر 1395  - 11:21 AM

یکی دوستی را بیازرد سخت

پس‌آنگه‌سوی‌قاضیش‌بردسخت

پس از رنج و بدنامی وگیرودار

چو روز نخستین بدوگشت یار

یکی گفتش ای مرد کارت چه بود

درتن دوستی گیرو دارت چه بود

چرا ز آشتی دست برداشتی

چو بایستیت باز کرد آشتی

بخندید و گفت آشتی نیست این

که جنگ دگر را میانجیست این

ادامه مطلب
یک شنبه 20 تیر 1395  - 11:21 AM

ایا کودک خوب شیرین‌زبان

مشو غافل از مادر مهربان

بدار این سه‌مقصود را نصب عین

نخستین خدا، زان سپس والدین

خدا منعم است و مربّی پدر

بود مادر از هر دو دلسوزتر

خدا را پرست و پدر را ستای

ولی جان به قربان مادر نمای

ادامه مطلب
یک شنبه 20 تیر 1395  - 11:21 AM

کلی را سر از زخم ناسور بود

ز خارش توانش ز تن دور بود

کنار یکی نهر، خارید سر

کلاهش فتاد اندر آن نهر در

بجنبید و بشتافت بر طرف آب

ولی آب را زو فزون‌ بُد شتاب

کله گه بغلطید وگه شد به‌اوج

به فرجام گم گشت در زیر موج

چو نومید شد کل ز صید کلاه

برون قاه قاه و درون آه آه

به ‌یاران چنین گفت‌: کاین رشک لاخ

برای سرم بود لختی فراخ

ادامه مطلب
یک شنبه 20 تیر 1395  - 11:21 AM

بروکار می کن مگو چیست کار

که سرمایهٔ جاودانی است کار

نگر تاکه دهقان دانا چه گفت

به ‌فرزندگان‌، چون‌ همی‌خواست خفت

که میراث خود را بدارید دوست

که گنجی ز پیشینیان‌ اندر اوست

من آن را ندانستم اندرکجاست

پژوهیدن و یافتن با شماست

چوشد مهرمه کشتگه‌برکنید

همه جای آن زیر و بالا کنید

نمانید ناکنده جایی ز باغ

بگیرید از آن گنج هرجا سراغ

پدر مرد و پوران به امید گنج

به کاویدن دشت بردند رنج

به گاوآهن و بیل کندند زود

هم‌اینجا، هم‌آنجا و هرجا که بود

قضا را در آن‌ سال‌ از آن خوب شخم

ز هرتخم برخاست هفتاد تخم

نشد گنج پیدا ولی رنجشان

چنان چون پدرگفت شد گنجشان

ادامه مطلب
یک شنبه 20 تیر 1395  - 11:21 AM

توگویی مگر مرغ دستانسرای

به ژاغر نهان کرده باریک نای

نه نای و نه انگشت نایی پدید

نه‌ لب کاندر آن نای دم دردمید

نوازد به جادوگری نای خویش

فزاید بهر نغمه آوای خویش

تو گویی‌بر آن تنگ و باریک شاخ

گشاده یکی بزمگاهی فراخ

نوازندگانی سر از باده مست

به‌ خنیاگری برده یکباره دست

هم‌آهنگ‌، با نای‌ها، چنگ ها

درآمیخته جمله آهنگ‌ها

همه سازها بر اغانی زنند

اوانی همی بر اوانی زنند

ادامه مطلب
یک شنبه 20 تیر 1395  - 11:21 AM

ایا پور پند مرا یاد دار

پدرت آنچه گوید فرا یاد آر

مگوی آنچه معنی ندانیش کرد

مکن آنچه نیکو نتانیش کرد

سرمایهٔ مرد دانستن است

دگر خواستن پس توانستن است

چو مردم‌توانست‌ودانست‌و خواست

کند راست و آید بر او دهر راست

به چیزی کزآن چیزخیریت نیست

اگر بگروی بر تو باید گریست

به هرکارکرد، ای گرامی پسر

رضای خدا جوی و خیر بشر

به راهی که پایان ندارد مرو

چو رفتی از آن راه واپس مشو

به کاری که نیکو ندانیش بن

مپیچ و میندیش و دعوی مکن

به گفتار، کردار را یارکن

بخوان و بدان آنگهی کار کن

به قولی که با فعل ناید درست

مبر رنج کان قول قولی است سست

دو رو دارد این گیتی گوژبشت

یکی‌روی از آن نرم و دیگر درشت

برونی به گفتارها پرنگار

درونی به کردارها استوار

حقیقت‌درون‌است و صورت برون

خرد از برون زی درون رهنمون

برون دیگر و اندرون دیگر است

میانجی رهی پیچ پیچ اندر است

برون را نظر خواند دانا وگفت

نظر بی‌تحقق نیرزد به مفت

برون را مپیرای همچون خزف

درون را بیارای همچون صدف

صدف‌را برون چون‌خزف‌نغزنیست

خزف را درون لیکن آن مغز نیست

مخور عشوه اهل روی و ریا

که شکر نیارد نی بوریا

گزافه است هنگامهٔ عامیان

که پرگوی طبل‌اند و خالی میان

تهی‌مغز شد طبل بی‌چشم وگوش

از آنرو به چیزی برآرد خروش

خروش جرس از سر درد نیست

ازیرا فریبنده مرد نیست

فریب فریبنده مردم مخور

عسل از بن نیش کژدم مخور

به پیکار جنگاوران زمان

همان تیر مرسوم نه در کمان

که گر تیر دشمن‌جوی پیش جست

تو را چوبه و چرخ باید شکست

مشو غره از های و هوی عوام

که گیرند هرچ آن دهندت‌، تمام

نهندت بهٔک دست بالای سر

نگون افکنندت به‌ دست دگر

ادامه مطلب
یک شنبه 20 تیر 1395  - 11:20 AM

 

به من بر مسلم شد این نکته باز

که مردم به گیتی بماند دراز

به‌شرطی که‌ فکرش نگیرد شتاب

مگرسوی‌آمیزش‌و خورد و خواب

بباید کش از این سه فکرت برون

نباشد دگر فکرتی رهنمون

چو شب از سر روز تاج افکند

خورد شام و تن در دواج افکند

چو از خاوران روز شد آشکار

پی کسب روزی بچسبد به کار

غم گردش ماه و سالیش نه

بجز فکر روزی خیالیش نه

نه فکر بزرگی و میری کند

نه اندیشه از روز پیری کند

نه او را غم حال بانو بود

که بانوی او نیز چون او بود

نه در دل غم کودک بی‌زبان

که پروردگارش بود مهربان

اگر باشد اندر هنر خبرتش

به هر کار یزدان کند نصرتش

کند تکیه‌ بر صنع‌ و نیروی خوبش

به‌ عقل‌ و هش و زور بازوی‌ خویش

وگر پیشه‌ور با ترازو بود

ترازوش سرمایهٔ او بود

بویژه که شیرین‌زبانی کند

به خلق خدا مهربانی کند

چو شد عدل میل ترازوی او

بود میل هر مشتری سوی او

چو نیکوسخن‌بود و حاضرجوا ب

شود بهتر از مشتری کامیاب

وگر ترش‌رو بود و بی‌رای و هوش

بود کم خریدار و اندک‌فروش

بداگر خرید و فروش اندکست

دو ده نیم بهتر ز یک ده‌ یک است

وگر کشت‌کار است و برزیگرست

مر او را زمین و زمان یاور است

به پاییز بندد کمر استوار

برد آب و حاضر کند کشتزار

چهار آخشیجان بود یار او

طبیعت کند سعی درکار او

که گفتار زردشت پیغمبر است

ستون جهان مرد برزیگر است

ادامه مطلب
یک شنبه 20 تیر 1395  - 11:20 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 81

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4551001
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث