به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

گر یار بما رخ ننماید چه توان کرد

ز آنروی نقاب ار نگشاید چه توان کرد

پنهان ز نظرها اگر آید بتماشا

در دیده دل از ما بزداید چه توان کرد

آن حسن و جمالی که نگنجد بعبارت

این دیده مرآنرا چو نشاید چه توان کرد

در دیدهٔ عشاق چه خورشید عیانست

گر در نظر غیر نیاید چه توان کرد

چون روی نماید دل و دین را برباید

یک لحظه ولیکن چه نیاید چه توان کرد

آید بر این خسته دمی چون بعیادت

عمرم اگر آندم بسر آید چه توان کرد

ای فیض گرت یار نخواهد چه توان گفت

ور خواهد و رخ می‌ننماید چه توان کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 2 شهریور 1395  - 5:06 PM

 

دل را غمگین نمی‌توان کرد

غمگین را تمکین نمی‌توان کرد

تلخست جهان به غیر عشقت

کامی شیرین نمی‌توان کرد

عشق تو بجان خرید ای دوست

سودا به از این نمی‌توان کرد

ز آمدشد غیر پاک کردم

دل را چرکین نمی‌توان کرد

دل منزل دوست است در وی

غیری تمکین نمی‌توان کرد

غم را شادی حساب کردم

جان را غمگین نمی‌توان کرد

از هر که جفا کند بریدم

با دوست چنین نمی‌توان کرد

گر صبر توان ز ماه رویان

زان زهره جبین نمی‌توان کرد

جان و دل و دین فداش کردم

دل در عشق جز این نمی‌توان کرد

جز در ره وصل دوستان فیض

ترک دل و دین نمیتوان کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 2 شهریور 1395  - 5:06 PM

یاد باد آنکه اثر در دل شیدا میکرد

آن نصیحت که مرا واعظ و ملا می‌کرد

یاد باد آنکه مرا بود دل دانائی

عالمی کسب خرد زان دل دانا می‌کرد

اختیار از کف من برد کنون معشوقی

که بدل گاه گره می‌زد و گه وا می‌کرد

تاخت بر مملکت دین و دلم یکباره

آنکه صید من دل خسته تمنا می‌کرد

برد از دست من امروز متاع دل و دین

رفت آن کاین دلم اندیشه فردا می‌کرد

گو بیا کفر من دل شده بنگر ملا

آنکه از دفتر دینم ورقی وا می‌کرد

گو بیا حالی و بر گریهٔ من فاش بخند

که پس پرده‌ام از پیش تماشا می‌کرد

بسته دید از همه سو راه رهائی بر خود

دل که گاهی هوس زلف چلیپا می‌کرد

ممکنم نیست ازین دام خلاصی دیگر

جاش خوش باد که از دور تماشا می‌کرد

دل بیچاره چو افتاد درین ورطه نخست

روز و شب ورد «متی اخرج منها» می‌کرد

آخرالامر بگرداب بلا تن در داد

آنکه با ترس نظر بر لب دریا می‌کرد

بت پرستید و بر همن شد و ز نار ببست

رفت آن فیض که او دفتر دین وا میکرد

ادامه مطلب
سه شنبه 2 شهریور 1395  - 5:06 PM

چو نقاش ازل طرح جهان کرد

محبت را چو جان دوری نهان کرد

شراب عشق بر آفاق پیمود

جهانرا سربسر لبریز جان کرد

جهان چون مست شد از باده عشق

گلی را دل ز دلها جان روان کرد

برون آورد دست لطف از جیب

چگویم تا چها با جسم و جان کرد

دل آزاد کانرا جای خود ساخت

روان عاشقان جان جهان کرد

عنایتهای عشق لایزالی

چه با جان دل آزاد گان کرد

نقاب از روی چون خورشید برداشت

جمالی در هویدائی نهان کرد

ربود از سینها او هر دلی بود

چو دلها را ربود آهنگ جان کرد

بدردی فیض را بخرید از وی

دوای درد بی درمان بآن کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 2 شهریور 1395  - 5:06 PM

توانی گر درین ره ترک جان کرد

توانی عیش با جان جهان کرد

اگر جان رفت جانان هست بر جای

بجانان زندگی خوشتر توان کرد

چه باشد جان و صد جان در ره دوست

جهانی جان بقربان میتوان کرد

اگر دل از جهان کندن توانی

توانی هرچه خواهی در جهان کرد

گرش سر در نیاری می‌توانی

به زیر پا فلک را نردبان کرد

اگر دل از زمین کندن توانی

توانی رخنهٔ در آسمان کرد

توانی خاک در چشم زمین ریخت

توانی حلقه در گوش زمان کرد

بود نقش جهان را جمله قابل

دلت را هرچه خواهی میتوان کرد

ترا چشم دو عالم می‌توان دید

ترا گوش دو عالم می‌توان کرد

کسی کو بست دل در مهر جانان

مر او را میرسد این گفت و آن کرد

سزد مر بیدلان را اینچنین گفت

سزد مر عاشقانرا آن چنان کرد

دل از خود گر توان کندن درین راه

بسی دشوار فیض آسان توان کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 2 شهریور 1395  - 5:06 PM

دم بدم از تو یاد خواهم کرد

هوش جانرا زیاد خواهم کرد

دستم از وصل چون شود کوتاه

دل بیاد تو شاد خواهم کرد

تا که از خود شود فراموشم

لطف و قهر تو یاد خواهم کرد

هم ز دام فراق خواهم جست

هم شکار مراد خواهم کرد

زاد عقبای جان من عشقست

زاد جان را ز یاد خواهم کرد

دم بدم عشق تازه گر نبود

بچه تحصیل زاد خواهم کرد

ناله را سر بکوه خواهم داد

از غم هجر داد خواهم کرد

فیض را درد عشق میسازد

دل بدین درد شاد خواهم کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 2 شهریور 1395  - 5:06 PM

دل زاغبار پاک خواهم کرد

لشگر غم هلاک خواهم کرد

خون دل را ز دیده خواهم ریخت

سینه بهر تو پاک خواهم کرد

از طرب باز قصه خواهم گفت

غصه را غصه ناک خواهم کرد

چیک چیک کباب دل تا کی

سینه را چاک چاک خواهم کرد

زان لب و چشم مست خواهم شد

حلقه در گوش تاک خواهم کرد

عاقبت جان بوصل خواهم داد

بر سر هجر خاک خواهم کرد

بهر آن تا نجات یابد فیض

خویشتن را هلاک خواهم کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 2 شهریور 1395  - 5:06 PM

یار آمد از درم سحری در فراز کرد

برقع گشود و روی چو خورشید باز کرد

هم بر دل شکسته در خرمی گشاد

هم بر روان خسته در عیش باز کرد

اول ز راه لطف در آمد به دلبری

آخر ربود چون دلم آهنگ ناز کرد

افتادمش به پا ز ره عجز و مسکنت

کف بر سرم نهاد و مرا سرفراز کرد

سوی خزان عمر خزان بردم آن بهار

صد در برویم از گل رخسار باز کرد

گفتم چه میکنند بدلهای عاشقان

گفت آنچه باروان و دل صید باز کرد

گفتم که میرسد بسرا پردهٔ قبول

گفت آنکه از قبول کسان احتراز کرد

گفتم بکنه سرّ حقایق که میرسد

گفتا کسی که از دو جهان جوی باز کرد

پا از گلیم خویش مکش کی توان رسید

در گرد آنکه بر دو جهان در فراز کرد

دامان نگاه دار و گریبان، نمی‌توان

با آستین کوته دستی دراز کرد

بگذار کبریا ز در مسکنت در آ

خاتم بعرش هم به تضرع نماز کرد

هر جان گداز یافت ز سوزی و جان فیض

دل بوتهٔ محبت جانان گداز کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 2 شهریور 1395  - 5:06 PM

 

واعظ بمنبر آمد و بیهوده ساز کرد

در حق هر گروه سر حرف باز کرد

ملا بمدرس آمد و درس دقیق گفت

حق را ز غیر حق بگمان امتیاز کرد

خالی در معرفت چو ریاست پناه شد

انکار بر معارف ارباب راز کرد

زاهد ز انتظار نعیم بهشت ماند

عابد نماز را به تکلف دراز کرد

مغرور شد بعزت تقدیم در نماز

آن جاه دوست کو به امامت نماز کرد

صوفی به خانقاه در آمد بوجد و شور

جمع مرید را بلقا سرفراز کرد

بر مسند محلکه قاضی چو پا نهاد

دست نهفته گیر بهر سو دراز کرد

آنکو میان قاضی و خصمین واسطه است

بنهاد دام مکر و سر حیله باز کرد

فتوی پناه هیچ مدان عمامه کوه

بر وفق مدعای کسان مکرساز کرد

حاکم چو بر سریر حکومت قرار یافت

بر بیکسان شهر در ظلم باز کرد

رشوهٔ گرفت محتسب و نرخ را فزود

از لقمهٔ حرام در عیش باز کرد

کوتاه کرد دست فقیران ز مال وقف

آن میرزا که دست تصدی دراز کرد

مستوفی از زبان قلم حرف میزند

خود داند و خدا سر دفتر چو باز کرد

دانا چو دید روی زمین را گرفت ظلم

کنجی خزید و در برخ خود فراز کرد

فیض از فریب شعبده اهل روزگار

با حق پناه برد و ز خلق احتراز کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 2 شهریور 1395  - 5:06 PM

ای مسلمانان مرا عشق جوانی پیر کرد

پای دل را کافری در زلف خود زنجیر کرد

نی غلط، گردد جوان از عشق‌بازی اهل دل

غم که باشد تا تواند عاشقانرا پیر کرد

نی غلط هم نیست سوزد مغز را در استخوان

هم جوان هم پیر را از جان شیرین سیر کرد

از بنی‌آدم چه میخواهند این قوم پری

یا رب این بیداد خوبان را که بر ما چیر کرد

تا دچار من شده است ابرو کمانی در کمین

بهر قصد جان من مژگان خود را تیر کرد

ای عزیزان با دل من نازنینانرا چه کار

در شمار چیستم تا بایدم تسخیر کرد

نی غلط کردم که اینان نیز چون من سخره‌اند

پادشه عشق است معشوقی کجا تقصیر کرد

روز اول پای دل را فیض میبایست بست

کار چون از دست شد کی میتوان تدبیر کرد

بودنی چون بایدش بودن پشیمانی چه سود

رو نماید آخرآن کاول قضا تقدیر کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 2 شهریور 1395  - 5:06 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4381480
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث