به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

چنین رخسار زیبائی که دیده است

چنین قد دل آرائی که دیده است

چنین زلف دلاویز و کمندی

فتاده بر سراپائی که دیده است

کمانی را که تیرانداز باشد

نگاه چشم شهلائی که دیده است

چنین چشمی که خلقی بیخود و مست

فکنده هر یکی جائی که دیده است

بدشنامی برد چندین دل از کار

چنین لعل شکر خائی که دیده است

لبش مرجان دهان پر درّ و گوهر

بغایت تنگ دریائی که دیده است

قیامت میشود چون میخرامد

چنین رفتار و بالائی که دیده است

دو عالم میشود روشن ز رویش

چنین خورشید سیمائی که دیده است

بغیر از فیض در پروانه دل

چنین آشوب و غوغائی که دیده است

ادامه مطلب
دوشنبه 1 شهریور 1395  - 2:39 PM

در سرم فتنه ای و سودائیست

در سرم شورشی و غوغائی است

هر دم از ترک چشم غمازی

در دلم غارتی و یغمائیست

پس این پرده دلربائی هست

دل زجا رفتن من از جائیست

ساقئی هست زیر پردهٔ غیب

که بهر گوشه مست و شیدائیست

در درون هست خمر و خماری

کز برون مستئی و هیهائیست

از تو ای آرزوی دل شدگان

در دل هر کسی تمنائیست

عالمی پر زدر و گوهر شد

مگر این طبع فیض دریائیست

ادامه مطلب
دوشنبه 1 شهریور 1395  - 2:39 PM

عاشقی در بندگیهاسر براهم کرده است

بی نیاز از بندگان لطف الهم کرده است

تا مرا از خود رباید زرد و لاغر داردم

کهربای عشق ایزد برگ کاهم کرده است

نوری ار بر جبهه ام بینی زداغ عشق دان

سینه ام گر صاف بینی اشک و آهم کرده است

بر نماز و طاعتم دانی که می بندد مدام

آنکه روی خویشتن را قبله گاهم کرده است

هیچ دانی کز سحاب کیست آب روی من

آنکه او بر درگه خود خاک راهم کرده است

ایمنم از فتنه آخر زمان دانی که کرد

آنکه از ریب المنون خود را پناهم کرده است

نیست مدح خود که میگویم ثنای ایزدست

آنکه خوار او شدن عزت پناهم کرده است

پایمال سفله دارد شهرت بیجا مرا

رنجة سنگ حوادث دست جاهم کرده است

فیض اگر دعوی عرفان میکند بس دور نیست

معرفت از پوست پشمی در کلاهم کرده است

ادامه مطلب
دوشنبه 1 شهریور 1395  - 2:39 PM

 

مرا سودای عشق آئین دین است

همیشه عاشقم کار من این است

دلم شاد است اگر دارم غم عشق

غم عشق ارندارم دل غمین است

بود عشقم بجای جان شیرین

چو عشق از سر رود مرگم همین است

سرم میخانه صهبای عشقست

دلم دیوانهٔ عقل آفرین است

زدولتهای عشق این بس که دلرا

زهر سو دلربائی در کمین است

مرا گر عاقلان دیوانه خوانند

یکی را تا زحشر عشق این است

مرا در عشق باید مرد و جان برد

نجات جان و دل فیض اندرین است

ادامه مطلب
دوشنبه 1 شهریور 1395  - 2:39 PM

دمبدم دل ما را از الست پیغام است

از بلی بلی جانرا تازه تازه اسلامست

خاص می نه پندارد کاین بروز اول بود

بعد از آن سخن بگسست این عقیده عامست

گوش هر خدا بینی مستمع بود از حق

وانکه او نمی بیند بی گمان که او خامست

هر دو کون را ایزد دم بدم در ایجاد است

خلق راست راز کن مستی که بی جام است

بهر صید جان پاک دامها کنند از خاک

تا شود به از املاک یا رب این چه انعامست

مرغهای جان آید در شباک تن افتد

در بلا شود پخته زانکه بی بلا خام است

فوج فوج از آن عالم آورند جانها را

تا کدام ناکام و تا کدام را کامست

زمرهٔ سعید آیند زمرهٔ شقی گردند

تا چه در قضا رفته تا چه هر کرا نامست

زآتش غم عشقی جان و دل نشد پخته

ساز ره نکردی فیض کار بارو تو خامست

ادامه مطلب
دوشنبه 1 شهریور 1395  - 2:34 PM

عرصه لامکان سرای من است

این کهن خاکدان چه جای من است

دلم از غصه خون شدی گر نه

مونس جان من خدای من است

آنکه او خسته داردم شب و روز

خود هم او مرهم و شفای من است

هر که زو بوی درد می آید

صحبتش مایهٔ دوای من است

هر که او از دو کون بیگانه است

در ره دوست آشنای من است

مقصدم حق و مرکبم عشقست

شعر من ناله درای من است

هست با من کسی همیشه کزو

تار و پود من و بقای من است

سازدم هر چه قابل آنم

دهدم هر چه آن سزای من است

خوبی من همه ز پرتو اوست

گر بدی هست مقتضای من است

من اگر هستم اوست هستی من

ور شوم نیست او بجای من است

از خود ار بگذرم رسم بخدا

بخدائی که منتهای من است

بقضا فیض اگر شود راضی

هر دو عالم بمدعای من است

ادامه مطلب
دوشنبه 1 شهریور 1395  - 2:34 PM

بر رخ مه طلعتان زلف پریشان خوش نماست

دلبری و ناز و استغنا از اینان خوش نماست

عاشقان را زاری و مسکینی و افتادگی

دلبران را پرسش احوال ایشان خوش نماست

خوبرویان را پریشان اختلاطی خوب نیست

امتناع و شرم و تمکین از نکویان خوش نماست

هر جفائی کز نکو رویان رسد باید کشید

صبر بر آزار یار از مهر کیشان خوش نماست

از لب شیرین عتاب تلخ شیرینست و خوش

تیر زهرآلوده از مژگان خوبان خوش نماست

هر چه با هر کس کنند این قوم ایشان را رسد

از نگاهی عالمی سازند ویران خوش نماست

تا نظر افکنده چندین عابد از ره برده اند

دلربائی اینچنین از دلربایان خوش نماست

بر درت افتاده ام خواهی بکش خواهی ببخش

هرچه باعاشق کنی در کیش عشق آن خوش نماست

هر چه میخواهی بگو کآید سخن زان لب نکو

تلخ و دشنام از لب شیرین دهانان خوش نماست

ساعتی برخیز و بخرام و قیامت راست کن

جلوهای قامت سرو خرامان خوش نماست

عاقلان گر چشم پوشند از نکویان عیب نیست

از خردمند این و از صاحب نظران خوش نماست

فیض ازین پس گر نگوئی شعر در طور مجاز

نسپری الا طریق اهل عرفان خوش نماست

ادامه مطلب
دوشنبه 1 شهریور 1395  - 2:34 PM

گنجیست معرفت که طلسمش نهفتن است

راهش غبار شرکت ز ادراک رفتن است

گر بحر معرفت بکف آید بکش سخن

کان موسم جواهر اسرار شفتن است

خشگی اگر دوچار شود خشک شو مگو

اهل دلی چو بینی آن جای گفتن است

بیمار دل زمعرفت از شمهٔ برد

بیماریش فزون شود اولی نهفتن است

درهم کشیده روی ور آید چو غنچه باش

با گفتگو بگوی که هنگام خفتن است

خونین دلی چو غنچه به بینی صباش باش

گل گل شگفته شو که محل شگفتن است

گربرخوری بسوخته جان دل شکستة

غم از دلش بروب که محراب رفتن است

دانائی ار بدست تو افتد کند حدیث

رو جمله گوش باش که جای شنفتن است

چون با کجی بمجلسی افتی مزن نفس

کان خامشی سرای زاغیار رفتن است

بدگوئی راز وصف نگوئی زبان به بند

پرگوی را علاج بترک شنفتن است

شبها چو از عشا و عشا یافتی فراغ

لب از سمر به بند که آن وقت خفتن است

اشعار فیض حکمت محض است شعر نیست

کی لایق طریقه او شعر گفتن است

ادامه مطلب
دوشنبه 1 شهریور 1395  - 2:34 PM

رازها با اهل گفتن زاهل عرفان خوش نماست

یار یکدیگر شدن از قوم و خویشان خوش نماست

نصرت دین حق و در درد بودن متفق

زاهل علم و پیشوایان و فقیهان خوش نماست

این فقیهان مجادل از کجا حکمت کجا

درس وبحث وعلم وحکمت ازحکیمان خوش نماست

خواندن قرآن و فهمیدن به آواز حزین

با خضوع جان و تن از اهل قرآن خوش نماست

چون نمازی در جماعت میشود کوته بهست

ترک تطویل و ریا از مقتدیان خوش نماست

گز مزاحی میکند مومن بحق نیکوست آن

تقوی از باطل نمودن زاهل ایمان خوش نماست

مرد چون بالغ شود باید بحق رو آورد

خنده و بازی و خوش طبعی زطفلان خوش نماست

‍ژندة پاکیزه بر بالای درویشان نکو

و آن قبای تار در بر قد خوبان خوش نماست

سهل باشد گر کنند افتادگان افتادگی

مهربانی و تواضع از بزرگان خوش نماست

اقتصار سایلان بر قوت از روی سکوت

بخشش بی من و ایذا از کریمان خوش نماست

هر کسی را حق تعالی بهر کاری آفرید

هر که کار خویش را نیکو کند آن خوش نماست

عاقلان را عاقلی خوش عاشقان را عاشقی

مستی و شوریدگی از می پرستان خوش نماست

زاهد ار از زهد گوید عابد از صوم و صلوه

عاشقانرا حرف وصل یار و هجران خوش نماست

واعظ ار آرد حدیثی از کلام انبیا

عارفان را سیر در اسرار قرآن خوش نماست

فیض میکن جهد تا سنجیده تر آید سخن

گفتن شعر از دم سنجیده گویان خوش نماست

ادامه مطلب
دوشنبه 1 شهریور 1395  - 2:34 PM

 

مرا زجام خیالش شراب در پیش است

بهر کجا نگرم آفتاب در پیش است

زتوبه دم نتوان زد مدام زان لب لعل

بهر کجا که نشستم شراب در پیش است

مرا که سینه کبابست و لعل یار شراب

زخوان حق نعم بی حساب در پیش است

اصول دین چکنم با فروع آن چه مرا

زخط و خال بتان صد کتاب در پیش است

اگرنه دل بسر زلف او گرفت قرار

چرا همیشه مرا اضطراب در پیش است

زعشق مستم و ناصح فتاده در پی من

بلاست در پس و حال خراب در پیش است

بهر بتی که به بینم سبک زجای روم

گر آن بروز برم انقلاب در پیش است

کجا روم که بدورم محیط گشت سرشک

بهر کجا که کنم روی آب در پیش است

گذشتی از چه زتقوی و علم و زهد و ادب

هنوز فیض تراصد حجاب در پیش است

ادامه مطلب
دوشنبه 1 شهریور 1395  - 2:34 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4382978
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث