به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چون سبزه بر دمید ز گلزار یار خط

دارم غبار خاطر از آن مشکبار خط

جانا، محقق است که جز کاتب ازل

بر برگ لاله ات ننوشت از غبار خط

یاقوت جوهر دهنت آب زندگیست

کز وی مدام زنده بود خضروار خط

مشک خطت که هست روان تر ز آب جوی

بر خوانده ام ندیده شد، ای گلعذار، خط

از تو دلم به باغ و بهاری نمی کشد

باغ من است روی تو و نوبهار خط

یارب، چه خوش به خامه تقدیر دست صنع؟

بنوشته است بر ورق روی یار خط

خسرو، چه وجه بود که نادیده روی او

آرد لبش به خون من دلفگار خط

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:39 PM

تا شد ز مطلع غیب خورشید حسن طالع

عشاق بینوا را مسعود گشت طالع

ما از جهان ملولیم از خویش و غیر فارغ

گشته به نیم جرعه در کنج دیر قانع

ساقی، بیار جامی کز خود رهم زمانی

مگذار تا گذارم بی باده عمر ضایع

جز جام تو ننوشند عشاق در خرابات

جز نام تو نگویند زهاد در صوامع

چون قیل و قال هر کس با مست در نگیرد

در حق ما نباشد پند فقیه نافع

حال درون پر خون از خلق چون بپوشم

چون کرد پیش مردم اشکم بیان واقع

بگذر ز خویش خسرو، گر وصل یار جویی

زان رو که نیست جز تو در راه وصل مانع

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:39 PM

دیده را زان سبزه نو رسته نوروزی ببخش

سینه را زان غمزه خون خواره دلدوزی ببخش

یک طرف بنما ز روی و یک گره بگشا ز زلف

مرده ام، از زندگانی یک شبانروزی ببخش

از پس سالی نمودی رو، مکش تا بنگرم

ور حقیقت خواهیم کشتن، یک امروزی ببخش

خامی آن کس که دید آن روی چون آتش نسوخت

یارب، افسرده دلان را در جگر سوزی ببخش

گر بد آموزی کند چشمت که بستان جان خلق

جان خسرو را علی الرغم بدآموزی ببخش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:39 PM

غم دل زان خورم کانجاست آن بالای چون سیمش

وگر نه دل که دشمن شد مرا، چه جای تعظیمش

دهانش میم مقصود است و صد سبق از غمش خواندم

نشد ممکن که یک روزی نهم انگشت بر میمش

هزاران جان مسکینان دو نیم است از دهان او

که آن سلطان بخنده می کند هر لحظه دو نیمش

دلم را بذل جان فرمود پیراهن که می لرزد

بسان مدخلان ترسم بران اندام چون سیمش

مبادا حسن او را روز نیکو جز همان رویش

که بهر کشتن ما ناز و شوخی کرد تعلیمش

حکیم آن ماه را با من قران گفت و نمی دانم

که خواهم بوسه داد و یا بخواهم سوخت تقویمش

جهانی خوشدلی بودم که ناگه زد غمش بر من

نبینی یک ده آبادان کنون در هفت اقلیمش

وصیت می کنم جان را که هر دم بر سرش گردی

وصیت این کنم باری چو خواهم کرد تسلیمش

به کویش رفت خسرو تا دل گم گشته را جوید

بدیدش ناگهانی و فتاد از بهر جان بیمش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:39 PM

آمد بهار و شد چمن و لاله زار خوش

وقت است خوش بهار که وقت بهار خوش

در باغ با ترانه بلبل درین هوا

مستی خوش است و باده خوش است و بهار خوش

ماییم و مطربی و شرابی و محرمی

جایی به زیر سایه شاخ چنار خوش

ای باد، کاهلی مکن و سوی دوست رو

ما را بکن به آمدن آن نگار خوش

چیزی دگر مگوی، همین گوی که در چمن

سبزه خوش است و آب خوش است و بهار خوش

گر خوش کند ترا به حدیثی که باز گرد

همراه خود بیار، مشو زینهار خوش

من مست خوش حریف ویم آن زمان که او

سرخوش خوش است، مست خوش و هوشیار خوش

ور بینیش که مست بود، خفتنش مده

هم همچنانش مست به نزد من آر خوش

با او دران زمان که میش راه می دهد

بازی خوش است، بوسه خوش است و کنار خوش

سرو پیاده خوش بود اندر چمن، ولیک

آن سرو من پیاده خوش است و سوار خوش

از وی خوش است برشکنیها به گاه ناز

وز خسرو شکسته فغانهای زار خوش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:39 PM

گرم روزی به دست افتد کمند زلف دلبندش

ستانم داد این سینه که بی دل داشت یک چندش

ز خوی تلخ او بر لب رسیده جان شیرینم

هنوز این دل که خون بادا به صد جان آرزومندش

خزان دیده نهال خشک بود از روزگار این جا

در آمد باد زلف نیکوان، از بیخ بر کندش

چه جای پند بیهوده دل شرگشته ما را

نه آن دیوانه ای دارم که بتوان داشت در بندش

شتاب عمر من بینی، مبر از دوستان، ناجا

گره بگسل ز تن جان را که دشوارست پیوندش

حیاتم بی تو دشوارست کاین دل بی تو بد خوشد

به جان و زندگانی چون توانم داشت خرسندش

نمی بینم خلاص جان نابخشوده خسرو

مگر بخشایش آرد از کرم کیش خداوندش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:39 PM

هر کس نشسته شاد به کام و هوای خویش

بی چاره من اسیر دل مبتلای خویش

هم جان درون این دل و هم دوست، وه که من

خونابها خورم ز دل بی وفای خویش

فرداست ار به بنده جدایی، دلا، بیا

کامروز نوحه ای بکنم از برای خویش

تا من از آن دل شدم و دل ازان دوست

این جان من کیای من و من کیای خویش

من در هوای یار برم پی که بر پرم؟

پرنده به ز من که پرد در هوای خویش

یک تن چو صد نمی شود از بهر دیدنت

صد جا خیال خویش نشانم به جای خویش

جانا، رسم به کوی تو من آن کبوترم

کاید به میهمانی شاهین به پای خویش

بارنده بر تو ناوک آه و منت ز ره

بافم ز آب دیده ز باد دعای خویش

خسرو ز خویش بهر تو بیگانه شد، چنانک

گویی که هیچ گاه نبود آشنای خویش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:39 PM

نیاید گر چه هرگز از فرامش گشتگان یادش

غلام آن سر زلفم که در هم می کند بادش

به مکتب دانشی ناموخت جز آزار مسکینان

که داند تا کدامین سنگدل بوده ست استادش

اگر چه پاس دلها نازنین من نمی دارد

دعای عاشقان هر جا که باشد پاسبان بادش

فراموش کردی درد خود مرا از راه مظلومان

خدایا کج مکن مویی ز یاریهای بیدادش

مرا این آه بیهوده ست پیش آن دل سنگین

کزین آتش که من دارم نگردد گرم پولادش

رو، ای اشک و روان کن پیش یار لشکری جویی

که گرد آلوده خواهد بود آن سوری و شمشادش

دلم می شد به نظاره که باد افگند زلفش را

نیاید باز، ور خواهد که هم در ره شب افتادش

جفای روزگار و جور خوبان خسرو مسکین

شد آبستن ز غم، ای کاش که مادر نمی زادش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:39 PM

دل من دست بازی می کند هر لحظه با مویش

معاذالله که گر ناگه ببیند چشم بد خویش

گهی کز در برون آید به عیاری و رعنایی

زهی تاراج جان و دل به هر سو کاوفتد هویش

گرفته آتش اندر جان و می سوزد همه مستی

من از خود بی خبر، مشغول در نظاره رویش

به نرمی شانه کن در مویش، ای مشاطه کز دردش

رگ جان بگسلد ما را، مبادا بگسلد مویش

گذشته ست آن که مستم کردی از بویش، صبا، اکنون

خرابم هم به بوی خود که از من می زند بویش

رخی بر خاک می سایم کیم من تا قبول افتد

نماز ناروای من به محراب دو ابرویش

ازان ابروی کژ کو با کمان هندوان ماند

نزد جز تیر زهر آلود بر جان چشم هندویش

چه عیش است اینکه من این جا و جان من بر رعنا

دوان سرگشته همچون گرد بادی بر سر کویش

دل گم کرده می جستم میان خاک کوی او

به خنده گفت چون خسرو نخواهی یافت، می جویش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:33 PM

زلفت که باد از هر طرف گه گه پریشان داردش

هر مو که برباید ازو زنجیر صد جان داردش

جوری که هر دم می کند، گر مردمی باشد درو

آخر ز چندان کرده ها وقتی پشیمان داردش

خاکی که از کویت برم، در دیده پنهانش کنم

مفلس که یابد گوهری ناچار پنهان داردش

گفتار تو کاید برون از جان و در جان در رود

مردم کش است از چه لبت، گر آب حیوان داردش

دور از من آن کو دور شد از چون تویی نزدیک من

تلخ است عیشش در فلک در شکرستان داردش

پروانه ای کش ناگهان شمعی به مهمان در رسد

خود را مگر بریان کند، دیگر چه مهمان داردش؟

بیچاره خسرو را گهی هوش همی باشد، ولی

هوشی که از مردم برد گو تا به سامان داردش

ادامه مطلب
شنبه 28 اسفند 1395  - 7:33 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4380172
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث