به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بهار عمر به صبح دمیده می‌ماند

نفس به وحشت صید رمیده می‌ماند

نسیم عیش اگر می‌وزد درین گلشن

به صیت شهپر مرغ پریده می‌ماند

به هرچه دید گشودیم موج خون‌گل‌ کرد

نگاه ما به رگ نیش دیده می‌ماند

بیاکه بی‌تو به چشم ترم هجوم نگاه

به موج صفحهٔ مسطر کشیده می‌ماند

ز عجز اگر سر طومار شکوه بگشایم

نفس به سینه چو خط بر جریده می‌ماند

کجا رویم ‌که دامان سعی بسمل ما

ز ضعف در ته خون چکیده می‌ماند

چه‌ گل‌ کنیم به دامن ز پای خواب‌آلود

بهار آبله هم نادمیده می‌ماند

به نارسایی پرواز رفته‌ام از خوبش

پر شکسته به رنگ پریده می‌ماند

قدح به دست خمستان شوق ‌کیست بهار

که ‌گل به چهره ساغر کشیده می‌ماند

به حسرت دم تیغت جراحت دل ما

به عاشقان گریبان دریده می‌ماند

به طبع موج ‌گهر اضطراب نتوان بافت

سرشک ما به دل آرمیده می‌ماند

ز نسخهٔ‌ دو جهان درس ما فراموشی‌ست

به‌گوش ما سخنی ناشنیده می‌ماند

مرا به بزم ادب‌کلفتی‌که هست این است

که شوق بسمل و دل ناتپیده می‌ماند

خوش است تازه ‌کنی طبع دوستان بیدل

که فطرتت به شراب رسیده می‌ماند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:41 AM

 

ز بعد ما نه غزل نی قصیده می‌ماند

ز خامه‌ها دو سه اشک چکیده می‌ماند

چمن به خاطر وحشت رسیده می‌ماند

بساط غنچه به دامان چیده می‌ماند

ثبات عیش‌ که دارد که چون پر طاووس

جهان به شوخی رنگ پریده می‌ماند

شرار ثابت و سیاره دام فرصت ‌کیست

فلک به‌ کاغذ آتش رسیده می‌ماند

کجا بریم غبار جنون‌که صحرا هم

ز گردباد به دامان چیده می‌ماند

ز غنچهٔ دل بلبل سراغ پیکان ‌گیر

که شاخ گل به‌ کمان کشیده می‌ماند

بغیر عیب خودم زین چمن نماند به یاد

گلی‌ که می‌دمد از خود به دیده می‌ماند

قدح به بزم تو یارب سر بریدهٔ ‌کیست

که شیشه هم به‌گلوی بریده می‌ماند

غرور آینهٔ خجلت است پیران را

کمان ز سرکشی خود خمیده می‌ماند

هجوم فیض در آغوش ناتوانیهاست

شکست رنگ به صبح دمیده می‌ماند

در این چمن به چه وحشت شکسته‌ای دامن

که می‌روی تو و رنگ پریده می‌ماند

به نام محض قناعت کن از نشان عدم

دهان یار به حرف شنیده می‌ماند

ز سینه ‌گر نفسی بی‌تو می‌کشد بیدل

به دود از دل آتش‌کشیده می‌ماند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:41 AM

 

دلدار گذشت و نگه بازپسین ماند

از رفتن او آنچه به ما ماند همین ماند

چون شمع ‌که خاکسترش آیینهٔ داغ است

من سوختم و چشم سیاهی به کمین ماند

دیگر چه نثار تو کند مشت غبارم

یک سجده جبین داشتم آنهم به زمین‌ماند

گر هوش پود عبرت شهرت طلبیهاست

خمیازه خشکی‌که ز شاهان به نگین ماند

گرد نفس تست پرافشان تو هم

زپن انجمن شوق نه‌آن رفت ونه این ماند

از نقش تو دارد خلل آیینهٔ تحقیق

هرجا اثر وهم و گمان رفت یقین ماند

هرچند غبارم همه بر باد فنا رفت

امید به ‌کوی تو همان خاک‌نشین ماند

بی‌برگیم ازکلفت اسباب برآورد

کوتاهی دامان من از غارت چین ماند

خاکستر من نذر نسیم سرکویی ست

این ‌گرد محال است تواند به زمین ماند

تا منتخبی واکشم از نسخهٔ تسلیم

چون ماه نوم یک خم ابرو ز جبین ماند

دنبالهٔ مینای زکف رفته ترنگیست

دل رفت و به‌ گوشم اثر آه حزین ماند

بیدل به رهش داغ زمینگیری اشکم

سر در ره جانان نتوان خوشتر ازین ماند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:41 AM

 

بسکه بیمارتو بر بستر غم یکرو ماند

یاد گرداندن اگر داشت ته پهلو ماند

زندگی رفت ولی پاس وفا را نازم

کز قد خم به سر سایهٔ آن ابرو ماند

چون مه نو همه را پیش‌کماندار قضا

تیغ جرأت سپر افکند و خم بازو ماند

تا قیامت اثر ننگ فضولی باقیست

چینی مجلس فغفورشکست و مو ماند

همه رفتند ازین باغ و طلب درکار است

آنچه از فاخته‌ها ماند همین ‌کوکو ماند

بازمی‌داردت از هرزه‌دوی کسب کمال

نافه چون پخته شد از همرهی آهو ماند

گردن از جیب چه تصویر برآرم یارب

رنگ در خامهٔ نقاش سر زانو ماند

ای حباب آینهٔ حسن وقار تو حیاست

چون عرق‌ریختی از چهره نخواهد رو ماند

همچو عکسی ‌که برد سادگی از آینه‌ها

هرچه در طبع تو جا کرد تو رفتی او ماند

فوت فرصت المی نیست‌که زایل‌گردد

رنگها رفت و به تشویش دماغم بو ماند

من‌گم‌کرده بضاعت به چه نازم بیدل

دلکی بود ازبن پیش در آن‌ گیسو ماند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:41 AM

 

دل بال یاس زد نفس مغتنم نماند

منزل غبار سیل شد و جاده هم نماند

آرام خود نبود نصیب غبار ما

نومیدی‌ای دگر که‌ کنون تاب رم نماند

افسون حرص هم اثرش طاقت‌آزماست

آن مایه اشتهاکه توان خورد غم نماند

سعی امید بر چه علم دست و پا زند

کز سرنوشت جز نم خجلت رقم نماند

فرسود از تپش مژه در چشم و محو شد

آخربه مشق هرزه نگاهی قلم نماند

برگ سپند سوخته دود شرار نیست

آتش به طبع ساز زد و زپر و بم نماند

یاد شباب نیز به پیری ز یاد رفت

دوزخ به از دمی‌ که حضور ارم نماند

پوچ است قامت خم و آرایش امل

پرچم‌ کسی چه شانه زند چون علم نماند

شرمی مگر بریم به د‌ریوزهٔ عرق

دریا دگر چه موج طرازد که نم نماند

یاران سراغ ما به غبار عدم‌ کنید

رفتیم آنقدر که نشان قدم نماند

اکنون نشان ناوک آهیم‌، آه‌ کو

پشت‌کمان شکست به حدی‌که خم نماند

بیدل حساب وهم رها کن چه زندگی‌ست

بسیار رفت از عدد عمر و کم نماند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:41 AM

 

کم نیست صحبت دل‌گر مرد، زن نماند

آیینه خانه‌ای هست‌، گر انجمن نماند

گر حسرت هوس‌کیش بازآید از فضولی

کلفت‌ کراست هر چند گل در چمن نماند

افسون کاهش اینجا تاب و تب نفسهاست

دامن‌ فشان بر این شمع تا سوختن نماند

عرفان ز فهم‌ دوری‌ست‌،‌ادراک بی‌ حضوری‌ست

جهدی‌ که در خیالت این علم و فن نماند

چون صبح از این بیابان چندان تلاش رم‌ کن

کز دامن بلندت‌ گرد شکن نماند

یاد گذشتگان هم آینده است اینجا

در کارگاه تجدید چیزی کهن نماند

بر وضع خلق ختم است آرایش حقیقت

گلشن ‌کجاست هرگه سرو و سمن نماند

مجنون به هر در و دشت محو کنار لیلی‌ست

عاشق به سعی غربت دور از وطن نماند

گرد خیال تا کی هر سو دهد نشانم

جایی روم‌ که آنجا او هم ز من نماند

این مبحث تو و من از نسخهٔ عدم نیست

گر زان دهن بگویم جای سخن نماند

یاران به وسع امکان در ستر حال‌ کوشید

تصویر انفعالیم گر پیرهن نماند

بیدل به دیر اعراض انصاف نیست ورنه

تاوان بت‌پرستی بر برهمن نماند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:41 AM

 

رشته بگسیخت نفس زیر و بم ساز نماند

گوش ما باز شد امروز که آواز نماند

واپسی بین‌ که به صد کوشش ازین قافله‌ها

بازماندن دو قدم نیز ز ما باز نماند

ترک جرأت‌ کن اگر عافیتت می‌باید

آشیان در ته بال است چو پرواز نماند

ساز اظهار جز انجام نفس هیچ نبود

خواستم درد دلی سرکنم آغاز نماند

شرم مخموری‌ام از جبههٔ مینای غرور

عرقی ریخت که می در قدح راز نماند

با همه نفی سخن شوخی معنی باقیست

بال و پر ریخت گل و رنگ ز پرواز نماند

غنچهٔ راز ازل نیم تبسم پرداخت

پردهٔ غیر هجوم لب غماز نماند

سایه از رنگ مگر صرفهٔ تحقیق برد

هرچه ما آینه‌کردیم به پرداز نماند

موج ما را زگهر پای هوس خورد به سنگ

سعی لغزید به دل‌گرد تک وتاز نماند

بیدل این باغ همان جلوه بهار است اما

شوق ما زنگ زد آیینهٔ‌گداز نماند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:32 AM

 

گر آیینه‌ات در مقابل نماند

خیال حق و فکر باطل نماند

نه ‌صبحی‌ست اینجا نه بامی‌ست پیدا

کجا عرش وکو فرش اگر دل نماند

همین‌پوست مغز است اگر واشکافی

خیال است لیلی چو محمل نماند

نم خون عشاق اگر شسته‌گردد

حنا نیز در دست قاتل نماند

ز دانش به صد عقده افتاده‌ کارت

جنون‌گرکنی هیچ مشکل نماند

نخواهی به تاب نفس غره بودن

که این شمع آخر به محفل نماند

نشان گیر ازگرد عنقا سراغم

به آن نقش پایی‌که درگل نماند

برد شوق اگر لذت نارسیدن

اقامت در آغوش منزل نماند

مجازآفرین است میل حقیقت

کرم گرکند ناز سایل نماند

نفس عالمی دارد امّا چه حاصل

دو دم بیش پرواز بسمل نماند

جهان جمله فرش خیال است امّا

ز صیقل گر آیینه غافل نماند

دل جمع دارد چه دنیا چه عقبا

چوگوهر شدی بحر و ساحل نماند

در این بزم ز آثار اسرارسنجان

چه ماند اگر شعر بیدل نماند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:32 AM

 

شوق تا محمل به دوش طبع وحشت‌ساز ماند

بال عنقا موج زدگردی که از ما باز ماند

نیست جز مهر زبان موج تمکین‌ گهر

دل چو ساکن شد نفس از شوخی پرواز ماند

چشم واکردیم دیگر یاد پیش‌ و پس‌ کراست

فکر انجام شرار و برق در آغاز ماند

کی حریف وحشت سرشار دل‌ گردد سپند

این جرس از کاروان ما به یک آواز ماند

وحشت صبح از نفس ایجاد شبنم می‌کند

در گره‌ گم‌ گشت تار ما ز بس بی‌ساز ماند

هیچکس از خجلت دیدار مژگان برنداشت

آینه دور از تماشا یک نگاه انداز ماند

شمع یکسر اشک و آه خویش با خود می برد

هم به زیرپای ما ماند آنچه از ما باز ماند

در خزان سیر بهارم ز‌بن‌ گلستان کم نشد

رنگها پرواز کرد و حیرتم گلباز ماند

از فرامش‌خانهٔ عرض شرر جوشیده‌ام

گرد بالی داشتم در عالم پرواز ماند

صفحهٔ دل تیره‌کردم بیدل ازمشق هوس

بسکه برهم خورد این آیینه از پرداز ماند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:32 AM

 

از هجوم کلفت دل ناله بی‌آهنگ ماند

بوی این‌ گل از ضعیفی در طلسم رنگ ماند

سوختیم و مشت خاشاکی ز ما روشن نشد

شعلهٔ ما چون نفس در دام این نیرنگ ماند

از حیا موجی نزد هر چند دل از هم‌ گداخت

آب شد آیینه اما حیرتش در چنگ ماند

سنگ راه هیچکس تحصیل جمعیت مباد

قطرهٔ بیتاب ما گوهر شد و دلتنگ ماند

در خرابات هوس تا دور جام ما رسید

بیدماغی از شراب و نکبتی از بنگ ماند

عجز طاقت در طلب ما را دلیل عذر نیست

منزلی‌کوتا نباید سر به پای لنگ ماند

منت سیقل مکش‌، دردسر اوهام چند

عکس معدوم است اگر آیینه ا‌ت در زنگ ماند

آخر از سعی ضعیفی پیکر فرسوده‌ام

همچو اخگر زیر دیوار شکست رنگ ماند

نیست تکلیف تپیدنهای هستی در عدم

آرمیدن مفت آن سازی‌که بی‌آهنگ ماند

نام را نقش نگینها بال پرواز رساست

ما ز خود رفتیم اگر پای طلب در سنگ ماند

یکقدم ناکرده بیدل قطع راه آرزو

منزل آسودگی ازما به صد فرسنگ ماند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:32 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4456493
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث