به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

می‌دهد دل را نفس آخر به سیل اضطراب

خانهٔ آیینه‌ای داریم و می‌ گردد خراب

در محیط عشق تا سر درگریبان برده‌ایم

نیست چون‌گرداب رزق‌ما به‌غیرازپیچ وتاب

کاش با اندیشهٔ هستی نمی‌پرداختیم

خواب دیگر شد غبار بینش از تعبیر خواب

یک گره‌وار از تعلق مانع وارستگی‌ست

موج اینجا آبله درپاست از نقش حباب

بسمل شوق‌گل‌اندامی‌ست سر تا پای من

می‌توان‌چون‌گل‌گرفت‌از خندهٔ‌زخمم گلاب

در محبت چهرهٔ زردی به دست آورده‌ام

زین گلستان کرده‌ام برگ خزانی انتخاب

پیش روی اوکه آتش رنگ می‌بازد ز شرم

آینه از ساده‌لوحی می‌زند نقشی بر آب

در تماشاگاه بوی‌گل نگه را بار نیست

آب ده چشم هوس ای شبنم از سیر نقاب

تا به‌کی بیکار باشد جوهر شمشیر ناز

گرچه می‌دانم نگاهت فتنه است ما مخواب

در دبستان تماشای جمالت هر سحر

دارد از خط شعاعی مشق حیرت آفتاب

شور حشر انگیخت‌دل از سعی‌خاکستر شدن

سوخت‌چندانی‌که‌سر تا پا نمک شد این‌کباب

ناقصان را بیدل آسان نیست تعلیم‌کمال

تا دمد یک دانه چندین آبرو ریزد سحاب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:09 PM

 

می‌کنم‌گاهی به یاد مستی چشمت شتاب

تا قیامت می‌روم در سایهٔ مژگان به خواب

از ادب‌پرورده‌های حسرت لعل توام

ناله‌ام چون موج‌گوهر نیست جز زیر نقاب

تا قناعت رشته‌دارگوهر جمعیت است

خاک بر جا ماندهٔ من آبرو دارد خطاب

گر به دریا سایه اندازد غبار هستی‌ام

از نفس چون فلس ماهی رنگ می‌بندد حباب

می‌کند اسباب راحت پایهٔ غفلت قوی

بر بساط‌سایه‌همچون‌کوه‌سنگین‌است خواب

امتیاز جزء وکل در عالم تحقیق نیست

هیچ نتوان‌کرد از خورشید تابان انتخاب

گردبادیم از عروج اعتبار ما مپرس

می‌شود برباد رفتن خیمهٔ ما را طناب

عمرها شد در غبار وهم توفان‌کرده‌ایم

چشمهٔ آیینه موجی دارد از عرض سراب

کار فضل آن نیست‌کز اسباب انجامش دهند

بر خیال پوچ می‌نازد دعای مستجاب

سخت‌رو را رقتی غرق خجالت می‌کند

ایستادن سنگ را مشکل بود برروی آب

از طلسم‌چرخ بی‌وحشت رهایی مشکل‌است

روزنی در خانهٔ زین نیست جزچشم رکاب

محرم‌آن جلوه‌گشتن نیست جزمشق حیا

حیرت آیینه هم اززنگ می‌خواهد نقاب

عشق راکردیم بیدل تهمت‌آلود هوس

در سوادکشور ما سایه دارد آفتاب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:09 PM

 

چو شمع تا سحر افسانه می‌شود تب وتاب

نگاه برق خرام است جلوه‌ای دریاب

اگر غنا طلبی مشق خاکساری‌کن

حضورگنج براتی‌ست سرنوشت خراب

به فیض‌کاهلی آماده است راحت ما

که سایه راست ز پهلوی عجز بستر خواب

فریب جلوهٔ نیرنگ زندگی نخوری

که شسته‌اند ازین صفحه غیر نقش سراب

در آن بساط‌که از رنگ آرزو پرسند

چو یاس در نفس ما شکسته است جواب

به دل اگر برسی جستجو نمی‌ماند

تحیر است درآیینه شوخی سیماب

نماند در دل ما خونی از فشار غمت

به غنچگی زگل ماگرفته‌اندگلاب

ز شرم حلقهٔ آن زلف حیرتی دارم

که ناف آهوی مشکین چرا نشدگرد‌اب

عجب‌که رشتهٔ پروین زهم نمی‌گسلد

چنین‌که از عرق روی اوست درتب و تاب

زموج رنگ به دوران نشئهٔ نگهت

خط شکسته توان خواند از جبین شراب

غرور هستی او را فنای ماست دلیل

خم‌کلاه محیط است در شکست حباب

کسی چه چاره‌کند سرنوشت را بیدل

نشست سرخط موج ازجبین دریا آب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:09 PM

 

ز درد تشنه‌لبیها در این محیط سراب

دلی گداخته‌ایم و رسیده‌ایم به آب

تأملی‌که چه دارد تلاش محرمی‌ات

شکست آینه را جلوه‌کرده‌اند خطاب

حصول ریشهٔ آمال سر به سرپوچ است

تلاش موج چه خرمن‌کند به غیرحباب

فسانهٔ دل پر خون شنیدنی دارد

به دوش شعله جرس بسته است اشک‌کباب

اگر تبسم گل ابروی ادا دزدد

شکست بال شود بهر بلبلان محراب

خیال نرگس مست تو بیخودی اثر است

وگرنه دیدهٔ بختم نداشت این همه خواب

به فیض دیدهٔ تر هیچ نشئه نتوان یافت

تو ساز میکده‌کن‌، ما و این دو شیشه شرا‌ب

اگر به وادی امکان غبار بی‌آبی‌ست

هجوم آبله‌ات ازکجا دماند حباب

نفس چه واکشد از پردهٔ توهم ما

که ساز در دل خاک است و بر هوا مضراب

درین محیط چو موج اینقدرتردد چیست

به رفتنی که ندارد درنگ پرمشتاب

کسی ز دام تعلق چسان برون تازد

شکسته‌گردن هر موج طوقی ازگرداب

مقیم انجمن نارسایی‌ام بیدل

به هرکجا نرسد سعی‌کس مرا دریاب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:09 PM

 

ممسک اگربه عرض سخا جوشد ازشراب

دستی بلند می‌کند اما به زیرآب

طبع‌کرم فسردهٔ دست تهی مباد

برگشت عالمی‌ست ستم خشکی سحاب

این است اگر سماجت ارباب احتیاج

رحم است بر مزاج دعاهای مستجاب

غارت نصیب حسرت درد محبتم

نگریست بیدلی‌که زچشمم نبرد آب

دل آنقدرگریست‌که غم هم به سیل رفت

آتش درآب غوطه زد از اشک این‌کباب

افسانه‌سازی شرر و برق تا به‌کی

گر مرد این رهی توهم از خود برون شتاب

یاران عبث به وهم تعلق فسرده‌اند

اینجاست چون نگه قدم از خانه در رکاب

صبح از نفس‌دو مصرع‌برجسته خواند و رفت

دیوان اعتبار و همین بیتش انتخاب

خواهی نفس خیال‌کن و خواه‌گرد وهم

چیزی نموده‌ایم در آیینهٔ حباب

محویم و باعثی زتحیرپدید نیست

ای فطرت آب‌کرد وزما رفع‌کن حجاب

معنی چه وانماید از این لفظهای پوچ

پرتشنه است جلوه وآیینه‌ها سراب

در بزم عشق‌، علم چه و معرفت‌کدام

تا عقل گفته‌ایم جنون می‌درد نقاب

در عالمی‌که یاد تو با ما مقابل است

آیینه می‌کشد به رخ سایه آفتاب

بیدل ز جوش سبزه در این ره فتاده است

بی‌چشم یک جهان مژه تهمت‌پرست خواب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:09 PM

 

تا نمی‌دزدد غبار غفلت هستی خطاب

بایدم از شرم این خاک پریشان‌گشت آب

در طلسم حیرت این بحریک وارسته نیست

موج هم داردگره بر بال پرواز از حباب

نالهٔ عشاق و آه بوالهوس با هم مسنج

فرقها دارد شکوه برق تا مد شهاب

ازتلاش آسود دل چون بر هوس دامن فشاند

شعلهٔ بی‌دود را چندان نباشد پیچ و تاب

آه از آن روزی‌که عرض مدعا سایل شود

بی‌صدا زین کوهسارم سنگ می‌آید جواب

گر به مخموران نگاهم هم نپردازد بلاست

ای به دور نرگست رم‌کرده مستی از شراب

بی‌بلایی نیست شمشیر مژه خواباندنت

فتنهٔ‌چشم سیاهت را چه بیداری چه خواب

هرکه را دیدم چو مژگان بال بسمل می‌زند

عالمی‌راکشت چشمت خانهٔ مستی خراب

گرگشادکار خواهی از طلسم خود برآ

هست برخاک پریشان ششجهت یک فتح باب

از فریب و مکر دنیا اهل ترک آسوده‌اند

دام راه تشنگان می‌باشد امواج سراب

هستی ما پردهٔ‌ساز تغافلهای اوست

سایه مژگان بود هرجا چشم پوشید آفتاب

ذره تا خورشید اسباب جهان سوزنده است

بیدل ازگلخن شراری‌کرده باشی انتخاب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:09 PM

 

به‌روی‌نسخهٔ‌هستی‌که نیست جز تب وتاب

نوشته‌اند خط عافیت به موج سراب

گرآرزو شکنی می‌شود عمارت دل

شکست موج بود باعث بنای حباب

دلیل غفلت ما نیست غیروحشت عمر

صدای آب ندارد به جز فسانهٔ خواب

که می‌خورد غم ویرانی عمارت هوش

بنای خانهٔ زنجیر ما مباد خراب

به‌جز شکستگی‌ام قبلهٔ نیازی نیست

سرحباب مرا موج بس بود محراب

درین چمن‌که‌گلش پرفشانی رنگست

گشودن مژه مفت است جلوه‌ای دریاب

ز موج، پرده به روی محیط نتوان بست

تو چشم بسته‌ای‌، ای بیخبر کجاست نقاب

به حبیب ساخت هوس تا تلاش پیش نرفت

کمند موج به چین آرمید و شد گرداب

غم ثبات طرب زین بساط نتوان خورد

بس است ریگ روان ‌گوهر محیط سراب

به فکر مزرع بیدل چرا نپردازی

اگر به ابر کرم صرفه‌ای‌ست برق عتاب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:09 PM

 

بس‌که دارد برق تیغت درگذشتنها شتاب

رنگ نخجیر تو می‌گردد ز پهلوی‌کباب

ناز اگرافسون نخواند مانع آن جلوه‌کیست

در بنای وهم غیرآتش زن وبرخود بتاب

جام نرگس‌گرمی شبنم به شوخی آورد

پیش‌چشمت‌نیست‌غیر از حلقهٔ‌چشم‌پر آب

در مقامی کز تماشایت گدازد هستی‌ام

عرض خجلت دارد ایجاد عرق از آفتاب

واصلان را سودها باشد ز اسباب زیان

قوت پرواز می‌گیرد پر ماهی از آب

از نشان و نام ما بگذر، خیالی پخته‌ایم

خاتم‌گرداب نقشی نیست غیر از پیچ و تاب

در عدم بیکاری ما شغل هستی پیش برد

صنعت اوهام‌کشتی راند در موج سراب

رفتم از خود آنقدرکان جلوه استقبال‌کرد

گردش رنگم فکند آخر ز روی او نقاب

ازگداز من عیار عشق می‌باید گرفت

درعرق دارد جبین تا چشمهٔ خورشید، آب

حسن‌و عشقی نیست اینجا با چه‌پردازدکسی

خانهٔ لیلی سیاه و وادی مجنون خراب

زندگی در قدر جمعیت نفهمیدن‌گذشت

ای شعورت دورباش عافیت لختی بخواب

عالم معنی شدیم وداغ جهل ازما نرفت

ساخت بیدل علمهای بی‌عمل ما راکتاب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:09 PM

 

تا از آن پای نگارین بوسه‌ای‌کرد انتخاب

جام در موج شفق زد حلقهٔ چشم رکاب

تا به بحر شوق چون‌گرداب دارم اضطراب

نیست نقش خاتم من جز نگین ییچ و تاب

از دهان بی‌نشانت هیچ نتوان دم زدن

سوختم زین معنی موهوم خاموش جواب

جام‌گل را از می رنگت جگر چون لاله داغ

وز نگاهت شیشهٔ می را نفس چو شبنم آب

صفحهٔ‌گلشن نبندد نقش رنگت در خیال

ساغر نرگس نبیند نشئهٔ چشمت به خواب

خنده لبریز ملاحت‌، جلوه مالامال حسن

ناز سرشار جفاها، غمزه مخمور عتاب

سایه‌پردازی تغافلهای خورشید است و بس

گر تو از رخ پرده برگیری‌که می‌گردد نقاب‌؟

ناله را آسوده نتوان دید درکیش وفا

به‌که‌کم‌گردد دعای دردمندان مستجاب

درگلستانی‌که رنگ از چهرهٔ من می‌ریختند

گشت هر برگ خزان آیینه‌دار آفتاب

تا هوایی در سرم پیچید از خود می‌روم

گردبادم دارم از سرگشتگی پا در رکاب

شبنم لطف‌کریمان جهان برق است و بس

غیر آتش‌نیست در سرچشمهٔ‌خورشید آب

عالم امن است حیرانی مژه بر هم زدن

خانه‌ها زافتادن دیوار می‌گردد خراب

معجز خوبی نگربیدل‌که هنگام سخن

لعل خاموشش کشید از غنچهٔ‌گوهرگلاب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:09 PM

 

همیشه سنگدلانند نامدار طرب

ز خنده نقش نگین را به هم نیاید لب

زبان حاسد وتمهید راستی غلط است

کجی به در نتوان برد از دم عقرب

سواد فقر اثر مایهٔ صفای دل است

چو صبح پاک‌نما چهره‌ای به دامن شب

به غیر عشق نداریم هیچ آیینی

گزیده‌ایم چو پروانه سوختن مذهب

هنر به اهل حسد می‌دهد نتیجهٔ عیب

ز جوهرست در ابروی تیغ چین‌غضب

هوس چگونه‌کند شوخی از دل قانع

به دامن‌گهر آسوده است موج‌طلب

به دشت عجز تحیر متاع قافله‌ایم

اگر بر آینه محمل‌کشیم نیست‌عجب

چو چشمه زندگی ما به‌اشک موقوف‌است

دگر زگریهٔ ما بیخودان مپرس سبب

بساط زلف شود چیده در دمیدن خط

به چاک سینهٔ صبح است‌چین دامن شب

جهان قلمرو اظهار بی‌نیازیهاست

کدام ذره‌که او نپست آفتاب نسب

سر از ره تو چسان واکشم‌که بی‌قدمت

رکاب با دل سنگین تهی‌کند قالب

ز بسکه دشمن آسودگی‌ست طینت من

چو شعله می‌شکند رنگ؟ از شکستن تب

قدح‌پرستی از اسباب فارغم دارد

کتاب دردسری شسته‌ام به آب غضب

به خامشی طلب از لعل یارکام امید

که بوسه روندهدتا به هم نیاری لب

به پیش جلوهٔ طاقت‌گداز او بیدل

گزید جوهر آیینه پشت دست ادب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:09 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4378974
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث