به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای بهارستان اقبال، ای چمن سیما بیا

فصل سیر دل‌گذشت اکنون به‌چشم مابیا

می‌کشد خمیازهٔ صبح‌، انتظار آفتاب

در خمار آباد مخموران قدح‌پیما بیا

بحر هرسو رو نهد امواج‌گرد راه اوست

هردو عالم در رکابت می‌دود تنها بیا

خلوت اندیشه حیرت‌خانهٔ دیدار تست

ای‌کلید دل در امید ما بگشا بیا

عرض‌تخصیص ازفضولیهای آداب‌وفاست

چون نگه در دیده یا چون روح دراعضا بیا

بیش ازاین نتوان حریف دا‌غ حرمان زیستن

یا مرا از خود ببر آنجا که هستی یا بیا

فرصت هستی ندارد دستگاه انتظار

مفت امروزیم پس ای وعدة فردا بیا

رنگ‌و بوجمع است در هرجا چمن دارد بهار

ما همه پیش توایم ای جمله ما با ما بیا

وصل مشتاقان زاسباب دگر مستغنی است

احتیاج این است‌کای سامان استغنا بیا

کو مقامی کز شکوه معنی‌ات لبریز نیست

غفلت است اینهاکه بیدل‌گویدت اینجا بیا

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:04 PM

 

بود سرمشق درس خامشی باریک‌بینی‌ها

ز مو انگشت حیرانی به لب دارند چینی‌ها

مرا از ضعف پرواز است قید آشیان ورنه

نفس‌گیرم چو بوی غنچه از خلوت‌گزینی‌ها

نیاز من عروج نشئهٔ ناز دگر دارد

سپهر آوازه‌ام بر آستانت از زمینی‌ها

دل رم آرزو مشکل شود محبوس نومیدی

که‌سنگ اینجا شرر می‌گردد از وحشت کمینی‌ها

نفس دزدیدنم شد باعث جمعیت خاطر

به دام افتاد صید مطلبم از دام چینی‌ها

غبار فقر زنگ سرکشی را می‌شود صیقل

سیاهی می‌برد از شعله خاکسترنشینی‌ها

به شوخی آمد از بی‌د‌ستگاهی احتیاج من

درازی‌کرد دست آخر زکوته آستینی‌ها

خروش اهل جاه ز خفت ادراک می‌باشد

تنک ظرفی‌ست یکسر علت فریاد چینی‌ها

طریق دلربایی یک جهان نیرنگ می‌خواهد

به حسن محض نتوان پیش بردن نازنینی‌ها

مگر از فکر عقبا بازگردم تا به خویش آیم

که از خود سخت دور افتاده‌ام ازپیش‌بینی‌ها

دوتاگشتیم در اندیشهٔ یک سجده پیشانی

به راه دوست خاتم‌کرد ما را بی‌نگینی‌ها

دم تیغ است بیدل راه باریک سخن‌سنجی

زبان خامه هم شق دارد از حرف‌آفرینی‌ها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:04 PM

 

به داغ غربتم واسوخت آخر خودنماییها

برآورد از دلم چون ناله اظهار رساییها

غبارانگیز شهرت نیست وضع خاکسار ما

خروشی داشتم گم‌کرده‌ام در سرمه ساییها

هوادار مزاج طفلی‌ام اما ازین غافل

که چون گل پوست بر تن می‌درد رنگین قباییها

چو رنگم بس که سر تا پا طلسم ساز خاموشی

شکستن هم نبرد از پیکر من بیصداییها

درتن وادی به تدبیر دگر نتوان زدن‌گامی

مگر نذر ز خود رفتن شود بی‌دست و پاییها

مباش ای چهٔ افراق‌گل مغرور معیت

که این پیوستگیها در بغل دارد. جداییها

تو از سررشتهٔ تدبیر زاهم‌ غافلی ورنه

ندارد فسق خلوتخانه‌ای چون پارساییها

کسی یارب مباد افسردة نیرنگ خودداری

شرارم شنگ شد ازکلفت صبژ آزماییها

اثرگم‌کرده آهنگم محپرس از عندلیب مس‌ن

درب‌فن‌گلشن نم‌س لهی‌سوزم اژ آتش -نواییها

ز طوف آستانش تا نصیب سجده بردارم

به رنگ س‌ایه‌ام محمل به دوش جبهه ساییها

به‌دل‌گفتم کدامن شیوه دشوارست درعالم

نفس در خون تپید وگفث‌: پاس.آشناییها

چه‌کلفتهاکه دل در بیخودی دارد نهان بیدل

بود آیینه را حیرت نقاب بی‌صفاییها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:04 PM

 

تا چند به هر عیب و هنر طعنه‌زنیها

سلاخ نه‌ای‌، شرمی ازبن پوست‌کنیها

چون‌سبحه درفن‌معبدعبرت چه‌جنون است

ذکر حق و برهم زدن و سرشکنیها

چندان‌که دمدنخل‌، سرریشه به‌خاک است

ذلت نبرد جاه ز تخمیر دنیها

ما را به تماشای جهان دگر افکند

پرواز بلندی به قفس پرفکنیها

الفت قفس زندگی پا به هواییم

باید چو نفس ساخت به غربت وطنیها

صیت نگهت یاد خم زلف ند‌ارد

ترکان خطایی چه کم‌اند از ختنیها

جان‌کند عقیق از هوس لعل تولیکن

دور است بدخشان ز تلاش یمنیها

بی‌پردگی جوهر راز است تبسم

ای غنچه مدر پیرهن‌گل بدنیها

از شمع مگویید وزپروانه مپرسید

داغ است دل از غیرت این سوختنیها

جز خرده چه‌گیرد به لب بستهٔ بیدل

نامحرم خاصیت شیرین سخنیها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:04 PM

 

سخن‌شد داغ دل چون‌شمع ازآتش بیانیها

معانی مرد در دوران ما از سکته خوانیها

طبیعت همعنان هرزه‌گویان تا کجا تازد

خیالم محو شد ازکثرت مصرع رسانیها

ز تشویش‌کج آهنگان‌گذشت از راستی طبعم

مگر این حلقه‌ها بردرد از ره بی‌سنانیها

ز استغنای آزادی چه لافد موج درگوهر

به معنی تخته است آنجا دکان تر زبانیها

چه ریشد دستگاه فطرتم تار خیال اینجا

به اشکیل خران دارم تلاش ریسمانیها

ز طاق افتاد مینای اشارات فلکتازی

هلال اکنون سپهر افکند ار ابروکمانیها

نفس سرمایه‌ای‌از لاف خودسنجی تبراکن

مبادا دل شود سنگ ترازوی گرانیها

به‌بیباکی‌زبان‌واکرده‌ای ، چون‌شمع‌وزین‌غافل

که می‌راند!برون بزمت آخر نکته‌رانیها

زدعوی چند خواهی برگردون منفعل بودن

قفس تنگ است جز بر ناله مفکن پرفشانیها

غرور رستمی‌گفتم به خاکش‌کیست اندازد

ز پاافتادگان گفتند: زور ناتوانیها

سری‌درجیب‌دزدیدم‌،‌ز وهم خان‌ومان رستم

ته بالم برآورد از غم بی‌آشیانیها

تو ای پیری مگر بار نفس برداری از دوشم

گران شد زندگانی بر دل از یاد جوانیها

به‌ناموس‌حواسم چون‌نفس‌تهمت‌کش هستی

همه‌در خواب ومن خون‌می‌خورم‌از پاسبانیها

دنائت بسکه شد امروز مغرور غنا بیدل

زمین هم بال وپر دارد به نازآسمانیها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:04 PM

 

باز آب شمشیرت از بهار جوشیها

داد مشت خونم را یادگل فروشیها

ناله تا نفس دزدید من به سرمه خوابیدم

کرد شمع این محفل داغم از خموشیها

یا تغافل از عالم یا ز خود نظر بستن

زین دوپرده بیرون نیست ساز عیب‌پوشیها

مایه‌دار هستی را لاف ما و من ننگ است

بی‌بضاعتان دارند عرض خودفروشیها

زاهدی نمی‌دانم تقویی نمی‌خواهم

سینه صافیی دارم نذر درد نوشیها

سازمحفل هستی پرگسستن آهنگ‌است

از نفس‌که می‌خواهد عافیت سروشیها

محرم فنا بیدل زیر بارکسوت نیست

شعله‌جامه‌ای دارد از برهنه دوشیها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:04 PM

 

به ذوق داغ کسی درکنار سوختگیها

چو شمع سوختم از انتظار سوختگیها

ز خود رمیده شرار دلی‌ست در نظر من

بس است اینقدرم یادگار سوختگیها

به هر قدم جگری زیرپا فشرده‌ام امشب

چوآه می‌رسم از لاله‌زار سوختگیها

شرار محمل شوقم گداز منزل ذوقم

هزار قافله دارم به بار سوختگیها

هنوز ازکف خاکسترم بهار فروش است

شکوفهٔ چمن انتظار سوختگیها

ز داغ‌صورت خمیازه‌بست شمع‌خموشم

فنا نبرد ز خاکم خمار سوختگیها

بیاکه هست هنوز از شرار شعلهٔ عمرم

نفس شماری صبح بهار سوختگیها

به‌سینه داغ و به دل ناله و به دیده سرشکم

محبتم همه جا شعله‌کارسوختگیها

رمیدفرصت وننواخت عشقم‌ازگل‌داغی

گذشت برق‌و نگشتم دچار سوختگیها

بضاعتی نشد آیینهٔ قبول محبت

مگر دلی برد از ما به کار سوختگیها

مقیم عالم نومیدیم ز عجز رسایی

نشسته‌ام چو نفس بر مزار سوختگیها

به محفلی‌که ادب‌پرور است نالهٔ بیدل

خجسته دود سپند از غبار سوختگیها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:04 PM

 

ای آرزوی مهرتو سیلاب‌کینه‌ها

بر هم زن‌کدورت سنگ آبگینه‌ها

ملاح قدرت تو ز عکس تجلیات

راند به بحرآینهٔ دل سفینه‌ها

آتش‌پرست شعلهٔ اندیشه‌ات جگر

آیینه‌دار داغ هوای تو سینه‌ها

از حیرت صفای تو خونی است منجمد

اشک روان سطر به چشم سفینه‌ها

درکارگاه حکم تو بهرگداز سنگ

آتش برون دهد نفس آبگینه‌ها

آنجاکه مهر عشق کند ذره‌پروری

جوشد گل شرافت ذات ازکمینه‌ها

تا پایه‌ای ز قصر محبت نشان دهیم

چون صبح چاک دل به فلک برد زینه‌ها

بیدل به خاکساری خود ناز می‌کند

ای در غبار دل ز خیالت دفینه‌ها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:04 PM

 

تعلق بود سیر آهنگ چندین نوحه‌سازی‌ها

قفس آموخت ما را صنعت قانون نوازیها

جهانی را غرور جاه‌کرد از فکر خود غافل

گریبانها ته پا آمد از دامن طرازیها

غنادردسر اسباب بردارد؟ محال است این

گذشتن نگذرد از آب تیغ بی‌نیازیها

درتن دشت هوس یارب چه‌گوهر درگره بستم

عرق شد مهرهٔ‌گل از غبار هرزه‌تازیها

جنون مشرب شمع است یکسرساز این محفل

جهانی می‌خورد آب از تلاش خودگدازیها

کمال از خجلت عرض تعین آب می‌گردد

خوشاگنجی‌که در ویرانه دارد خاکبازیها

به اقبال ادب‌گر نسبتی داری مهیاکن

گریبانی که از سر نگذرد گردن فرازیها

تو با ساز تعلق درگذشتی از امل بیدل

ندارد رشتهٔ کس بی‌گسستن این درازیها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:04 PM

 

ای موجزن بهار خیالت ز سینه‌ها

جوش پری نشسته برون ز ابگینه‌ها

جور ته‌ر پنبه‌کارگلستان داغ دل

تیغت زبان ده دهن زخم سینه‌ها

سودایی تو با گهر تاج خسروان

جوید ز جوش آبلهٔ پا قرینه‌ها

ازفضل ورحمت تولب رشک می‌ گزد

بر ناخن شکسته‌کلید خزینه‌ها

در خرقهٔ نیازگدایان درگهت

نازد به شوخی پر طاووس پینه‌ها

نازکدلان باغ تو چون شبنم سحر

برروی برگ‌گل شکنند آبگینه‌ها

در قلزم خیال تو نتوان‌کنار جست

خلقی در آب آینه دارد سفینه‌ها

دل را محبت تو همان خاکسار داشت

ویرانه را غنا نرسد از دفینه‌ها

چوبیدل آنکه مهررخت دلنشین اوست

نقش نگین نمی‌شودش حرف‌کینه‌ها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:03 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4382177
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث