به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مآل‌کار چه بیندکسی نظر به هوا

نمی‌توان خبر پاگرفت سر به هوا

درتن چمن ز جنونکاری خیال مپرس

به خاک‌ریشه وگل می‌کند ثمر به هوا

زمین مزرع‌ایجاد بس‌که تنگ فضاست

نمونکاشته تخم شرر مگربه هوا

به‌عافیتگه خاکسترم چو شعله سری‌ست

مباد ذوق فضولی‌کند خبر به هوا

نه مقصدی‌ست معین نه مطلبی منظور

چوگردباد همین بسته‌ام‌کمر به هوا

جهان‌گرفت به رنگینی پر طاووس

غبار من‌که ندانم‌که داد سر به هوا

حدیث سرکشی از قامت بلندکه داشت

که لب‌گزیده‌گره‌بند نیشکر به هوا

چو شبنمی‌که‌کند از مزاج صبح بهار

به راهت آینه‌ها بسته چشم تر به هوا

ز ساز قافلهٔ عمر جمع‌دار دلت

که محمل نفسی دارد این سفر به هوا

به دستگاه رعونت درین بساط مناز

که رفته است سرشمع بیشتر به هوا

چه تنگی این همه افشرد دشت امکان را

که ابر بیضه شکسته‌ست زیر پر به هوا

دل فسرده اگر سد راه نیست چرا

گشوده‌اند چو صبحت هزار در به هوا

تعلق دونفس ما ومن غنیمت‌گیر

که این غبار نیابی دم دگر به هوا

به غیروصل عدم چیست مدعا بیدل

که هر نفس نفس اینجاست نامه بر به هوا

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

چندین دماغ دارد اقبال و جاه مینا

بر عرش می‌توان چید از دستگاه مینا

رستن ز دورگردون بی‌می‌کشی‌محال‌است

دزدیده‌ام ز مینا سر در پناه مینا

دورفلک جنون‌کرد ما را خجل برآورد

برخود زشرم بستیم آخرگناه مینا

تا می‌رسد به ساغربرهوش ما جنون زد

یوسف پری برآمد امشب زچاه مینا

زاهد به بزم مستان دیگرتو چهره منمای

شبهای جمعه‌کم نیست روز سیاه مینا

با این درشت‌خویان بیچاره دل چه سازد

عمری‌ست بر سرکوه افتاده راه مینا

دلها پر است باهم‌گرحرف‌و صوت‌داریم

قلقل درین مقام است یکسرگواه مینا

با دستگاه عشرت پر توام است‌کلفت

چشم تری نشسته‌شت بر قاه‌قاه مینا

شرم‌خمار مستی خون‌گشت و سر نیفراخت

آخرنگون برآمد ازسینه آه مینا

نازکدلان این بزم آمادهٔ شکستند

از وضع پنبه زنهار مشکن‌کلاه مینا

پاس رعایت دل آسان مگیر بیدل

با هر نفس حسابی‌ست درکارگاه مینا

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

کدامین نشئه بیرون داد راز سینهٔ مینا

که عکس موج می‌شد جوهرآیینهٔ مینا

چنان صاف ست از زنگ‌کدورت سینهٔ مینا

که می‌تابد چو جوهر نشئه از آیینهٔ مینا

سزدگرگوش ساغر آشنای این نواگردد

که راز میکشان‌گل‌کرده است از سینهٔ مینا

کدورت با صفای مشرب ما برنمی‌آید

نبندد صورت تمثال زنگ آیینهٔ مینا

به تمکینم چسان خفّت رساندکوشش‌گردون

ببازد بیستون رنگ وقار ازکینهٔ مینا

تهی دستیم چون ساغر خدا را ساقیا رحمی

به روی بخت ما بگشا درگنجینهٔ مینا

خوشا صبحی‌که شاه ملک عشرت جلوه ریزآید

به زرین تخت جام از قصر زنگارینهٔ مینا

مقیم‌گوشهٔ دل باش‌،‌گر آسودگی خواهی

که حیرت می‌شود سیماب در آیینهٔ مینا

همان خاک سیه اکنون لباس دل به بر دارد

صفا مفت است منگرکسوت پارینهٔ مینا

بهار نشئه‌ام‌، عیش دماغم‌، بادهٔ صافم

مرا باید نشاندن در دل بی‌کینهٔ مینا

ادب‌کوشید در ضبط خود وتعطیل شد نامش

به روز وصل ما ماند شب آدینهٔ مینا

به آفت سخت نزدیکند نازک طینتان بیدل

بود با سنگ و آتش الفت دیرینهٔ مینا

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

شفق در خون حسرت می‌تپد از دیدن مینا

عقیق آب روان می‌گردد از خندیدن مینا

جگرها بر زمین می‌ریزد ازکف رفتن ساغر

دلی در زیر پا دارد به سر غلتیدن مینا

بنال از درد غفلت آنقدرکز خود برون آیی

به قدرقلقل است ازخویش دامن چیدن مینا

سراغ عیش ازین محفل مجوکز جوش‌دلتنگی

صدای‌گریه پیچیده‌ست بر خندیدن مینا

تنک‌سرمایه است‌آن‌دل‌که‌شد آسودگی‌سازش

به بی‌مغزی دلیلی نیست جز خوابیدن مینا

به سعی بیخودی قلقل نوای ساز نیرنگم

شکست رنگ دارد اینقدر نالیدن مینا

رعونت در مزاج می‌پرستان ره نمی‌یابد

چه امکان است از تسلیم سر پیچیدن مینا

نزاکت هم درتن محفل به‌کف آسان نمی‌آید

گداز سنگ می‌خواهد به خود بالیدن مینا

بساط ناز چیدم هرقدرکز خود برون رفتم

پری بالید در خورد تهی‌گردیدن مینا

خموشی چند، طبع اهل معنی تازه‌کن بیدل

به مخموران ستم دارد نفس دزدیدن مینا

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

ازین محفل چه امکان است بیرون رفتن مینا

که پالغز دو عالم دارد امشب دامن مینا

نفس سرمایهٔ عجزاست از هستی مشو غافل

که تا صهباست نتوان برد خم ازگردن مینا

سلامت بی‌خبر دارد ز فیض عالم آبم

حباب من ندارد صرفه در نشستن مینا

بتاب ای آفتاب عیش مخموران‌که در راهت

سفیدازپنبه شد چون صبح چشم روشن مینا

اگر می نیست ای مطرب‌تو ازافسانهٔ دردی

دل سنگین ما خونین به طرف دامن مینا

حباب باده با ساغر نفس دزدیده می‌گوید:

که از چشم تو دارد نرگسستان‌گلشن مینا

مدد از هیچ‌کس در موسم پیری نمی‌خواهم

که بس باشد مرا برکف عصای‌گردن مینا

تحیر در صفای امتیاز باده می‌لغزد

پری‌گویی عرق‌کرده‌ست در پیراهن مینا

دلی آمادة چندین هوس داری بهم بشکن

مبادا فتنه‌زاییها کند آبستن مینا

اگر جوش بقا نبود فنا هم نشئه‌ای دارد

که از قلقل مدان آهنگ بشکن‌بشکن مینا

امید سرخوشی در محفل امکان نمی‌باشد

مگر از خود تهی‌گشتن شود پرکردن مینا

اگر بیدل ز اهل مشربی تسلیم سامان‌کن

رگ‌گردن ندارد نسبتی باگردن مینا

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

بیا خورشید معنی را ببین ازروزن مینا

که یاد صبح صادق می‌دهد خندیدن مینا

ز زهد خشک زاهد نیست باکی سیر مستان را

که ایمن از خزان باشد بهارگلشن مینا

زنام می‌، زبانم مست و بیخود در دهان افتد

نگاهم رنگ می پیداکند از دیدن مینا

مسیح وقت اگرکس باده را خواند عجب نبود

که هردم باده جان تازه بخشد در تن مینا

سلامت یک‌قلم در مرکزسنگ‌ست اگر دانی

شکست یأس می‌پیچد به خود بالیدن مینا

وداع معنی‌ات از لب‌گشودنهاست ای غافل

پری‌گردد پریشان آخر از خندیدن مینا

سرشت‌ما و میناگویی ازیک خاک شد بیدل

که ما را دل به تن می‌خندد از خندیدن مینا

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

ز بخت نارسا نگرفت دستم‌گردن مینا

مگر مژگان دماند اشک وگیرد دامن مینا

درین میخانه‌تا ساغرکشی ساز ندامت‌کن

گلوی بسملی می‌افشرد خندیدن مینا

زبان تاک تا دم می‌زند تبخاله می‌بندد

که برق می نمی‌گنجد مگردرخرمن مینا

بهاری در نظرگل می‌کند ما نمی‌دانم

به‌طبع غنچه‌ها رنگ ست یا خون درتن مینا

خیال مستی آن چشم هرجا می فروش‌آید

عرق بیرون‌کشد شرم از جبین روشن مینا

نشاط جاودان خواهی دلی راصید الفت‌کن

که مستی‌هاست موقوف به‌دست آوردن مینا

اگر از ساغر آگاهی دل نشئه‌ای داری

به رنگ پرتومی طوف‌کن پیرامن مینا

تو ای غافل چرا پیمانهٔ عبرت نمی‌گیری

که عشرت جام در خون می‌زند از شیون مینا

به خود بالیدن گردون هوایی در قفس دارد

خلا می‌زاید ازکیفیت آبستن مینا

میی در چشم داریم الوداع ای رنج مخموری

که امشب موج اشکی برده‌ام تا دامن مینا

اگرسنگ رهت هوش است فال می پرستی زن

که از خود برنخیزی بی‌عصای‌گردن مینا

به حرف ناملایم زحمت دلها مشو بیدل

که هرجا جنس سنگی هست باشد دشمن مینا

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

بود بی‌مغزسرتند خروش مینا

امشب از باده به جا آمده هوش مینا

وقت‌آن شدکه به دریوزه شود سر خوش ناز

کاسهٔ داغ من ازپنبهٔ گوش مینا

زندگی کردن‌، مار به خم عجزکشید

باده‌، زنار وفا بست به دوش مینا

تانفس هست‌به‌دل زمزمهٔ شوق رساست

گم نسازد اثر باد‌ه‌، خروش مینا

ای قدح‌گوش شو و مژدة مستی دریاب

گرم نطقی است‌کنون لعل خموش مینا

می‌کشد جلوة لعل تو به‌کیفیت می

آب حسرت ز لب خنده‌فروش مینا

چشم و دل زیب‌گرفتاری سودای همند

خط جام است همان حلقهٔ گوش مینا

همه‌جا جلوه‌فروش است دل‌، از دیده مپرس

جام این بزم نهفتند به جوش مینا

قلقلی راهزن‌گوش شد و هوش نماند

ورنه صد رنگ نوا داشت خروش مینا

دل عشاق زآفت نتوان باز خرید

پرفشان است شکست از برو دوش مینا

بیدل اندر قدح باده نظرکن به حباب

تا چه دارد نفس آبله‌پوش مینا

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

ازین هوسکده با آرزوبه جنگ برون آ

چو بوی‌گل نفسی پای زن به‌رنگ برون آ

فشار یأس و امید از شرار جسته نشاید

به روی یکدگرافکن سر دو سنگ برون آ

قدح شکسته به زندان هوش چند نشینی

گلوی شیشه دودوری بگیرتنگ برون آ

سپند مجمر هستی.ندارد آن همه طاقت

نیاز حوصله کن یک تپش درنگ برو‌ن آ

کسی به غفلت و آگاهی توکار ندارد

هزاربار فرو رو به زیر سنگ برون آ

سبکروان زکمانخانهٔ سپهر‌گذشتند

تو نیز وام‌کن اکنون پر و خدنگ برون آ

چو شیشه چندکشد قلقلت عنان تأمل

ازبن بساط‌گلوگیر یک ترنگ برون آ

بهار خرمی دهر غیر وهم ندرد

دو روز سیرکن این سبزه‌زار بنگ برون آ

مباش بیدل ازین ورطه ناامید رهایی

تک درستت اگر نیست پای لنگ برون آ

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

چه‌کدخدایی‌ست ای ستمکش جنون‌کن از دردسر برون‌آ

تو شوق آزاد بی‌غباری زکلفت بام و در برون آ

به‌کیش آزادگی نشایدکه فکر لذات عقده زاید

ره نفس‌پیچ وخم ندارد چونی زبند شکربرون آ

اگر محیط‌گهر برآیی قبول بزم وفا نشایی

دلی به‌ذوق حضور خونین سرشکی از چشم تر برون آ

دماغ عشاق ننگ دارد علم شدن بی‌جنون داغی

چو شمع‌گر خودنما برآبی ز سوختن‌گل به سربرون آ

ز شعله خاکستر آشیانی ربود تشویش پرفشانی

به ذوق پرواز، بی‌نشانی تو نیز سر زیر پر برون آ

کسی درین دشت برنیامد حریف یک لحظه استقامت

توتا نچینی غبار خفت ز عرصهٔ بی‌جگر برون آ

ندارد اقبال جوهر مرد در شکنج لباس بودن

چوتیغ‌، و‌هم نیام بگذار و با شکوه ظفر برون آ

به صد تب وتاب خلق غافل‌گذشت زین‌تنگنای غربت

چو موج خون ازگلوی بسمل تو نیز باکر و فربرون آ

به بارگاه نیاز دارد فروتنی ناز سربلندی

به خاک روزی دوریشگی‌کن دگر ببال و شجربرون آ

جهان‌گران خیز نارسایی‌ست اگرنه در عرصه‌گاه عبرت

نفس همین تازیانه داردکزین مکان چون سحر برون آ

درین بساط خیال بیدل ز سعی بی‌حاصل انفعائی

حیا بس است آبروی همت زعالم خشک تر برون آ

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4377765
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث