به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

فقر نخواست شکوهٔ مفلسی ازگدای ما

ناله به خواب ناز رفت در نی بوریای ما

شکرقبول عاجزی تا به‌کجا ادانیم

گشت اجابت از ادب درکف ما دعای ما

در چه‌بلافتاده است‌، خلق زکف چه‌داده است

هرکه لبی‌گشاده است آه من است و وای ما

جیب ففسن ریبده را بخیهٔ خمی سکجاست

تکمهٔ اشک شبنم ست بند سحر قبای ما

گرد خیال عاشقان رفت به عالم دگر

پا به فلک نمی‌نهد سر به رهت فدای ما

آه‌که همچوسایه رفت عمر به سودن جبین

از سر خاک برنخاست‌کوشش بی‌عصای ما

شمع دماغ تک زدن داد به باد سوختن

برتن ما سری نبود آبله داشت پای ما

در نفس حباب چیست تاب محیط دم زدن

روبه عرق نهفت ورفت زندگی ازحیای ما

در غم جتسجوی رزق سودن دست داشتیم

آبلهرینخت دانه‌ای چند در آسیای ما

کاش به نقش پا رسیم تا به‌گذشته‌ها رسیم

هرقدم آه می‌کشد آبله در قفای ما

دور بهار لاله‌ایم فرصت عیش ماکم ست

داغ شدیم وداغ هم‌گرم نکرد جای ما

در حرمی‌که آسمان سجده نیارد از ادب

از چه متاع دم زند بیدل بینوای ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

گر چنین بالد ز طوف دامنت اجزای ما

بر سر ما سایه خواهدکرد سرتا پای ما

بی‌نفس در ظلمت‌آباد عدم خوابیده‌ایم

شانه زن‌گیسو، سحر انشاکن از شبهای‌ما

جهد ما مصروف‌یک سیرگریبان است وبس

غیر این‌گرداب موجی نیست در دریای ما

برتن ما هیچ نتوان دوخت جزآزادگی

گرهمه سوزن دمد چون سروازاعضای ما

ماجرای بوی‌گل نشنیده می‌باید شنید

ای هوس‌تن زن‌، زبان‌غنچه است انشای ما

رنگی ازگلزار بیرنگی برون جوشیده‌ایم

از خرابات پری می می‌کشد مینای ما

یار در آغوش و سیرکعبه و دیر آرزوست

ناکجا رفته‌ست از خود شوق بی‌پروای ما

سعی‌همت را ز بی‌مغزان چه‌مقدار آفت‌است

هرکه راگردید سر، برلغزشی زد پای ما

دل مصفاکن‌، سراز وستعگه مشرب برآر

آینه‌صیقل زدن‌سیری‌ست درصحرای ما

ششجهت‌هنگامهٔ امکان ز نفی ماپر است

رفتن از خود ناکجا خالی نماید جای ما

یک نفس بیدل سری باید نیاز جیب‌کرد

غیر مجنون نیست‌کس در خیمهٔ لیلای ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

به پیری الفت حرص و هوس شد آینهٔ ما

بهار رفت‌که این خار و خس شد آینهٔ ما

به حکم عجز نکردیم اقتباس تعین

همین مقابل مور و مگس شد آینهٔ ما

به باد سعی جنون رفت رنگ جوهرتسکین

چنین‌که تاخت‌که نعل فرس شد آینهٔ ما؟

فغان‌که بوی حضوری نبردکوشش فطرت

چوصبح طعمهٔ زنگ نفس شد آینهٔ ما

به‌کام دل مژه نگشود سرگرانی حیرت

ز ناتمامی صیقل قفس شد آینهٔ ما

گذشت محمل نازکه از سواد تحیر؟

که‌عمرهاست شکست جرس شد آینهٔ ما

به فهم رازتوبیدل چه ممکن اسث رسیدن

همین بس است‌که تمثال‌رس شد آینهٔ ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

از ما پیام وصل تهی‌کرد جای ما

آخر به ما رسید ز جانان دعای ما

موج‌گهر خجالت جولان‌کجا برد

از سعی نارسا به سر افتاد پای ما

با نرگست چه عرض تمنا دهدکسی

دیدیم سرمه‌ای‌که نگه شد صدای ما

دامان نازت از چه تغافل شکسته‌اند

کز ما پر است آینهٔ بی‌صفای ما

سرمایهٔ حباب به غیر از محیط چیست

آب توآب ما و هوایت هوای ما

پهلو تهی نمودن دریاست ساز موج

خود را ز خود دم‌، به در آر از برای ما

وارستهٔ تعلق زنار و سبحه‌ایم

نیرنگ این دو رشته ندوزد قبای ما

برجسته نیست پلهٔ میزان خامشی

یارب به سنگ سرمه نسنجی صدای ما

حرف طمع مباد برون آید از لباس

مطلب به خرقه دوخت سئوال‌گدای ما

گوهر همان برون محیط است درمحیط

با ما چه می‌کند دل از ما جدای ما

بیدل به وضع خلق محال است زیستن

بیگانگی اگر نشود آشنای ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

سعی دیر و حرم بهانهٔ ما

برد ما را زآستانهٔ ما

بسکه در پردهٔ دل افسردیم

تار شد شوخی ترانهٔ ما

حرف زلف مسلسلی داریم

کیست فهمد زبان شانهٔ ما

جلوه‌کردیم و هیچ ننمودیم

نیست آیینه در زمانهٔ ما

شعلهٔ رنگ تا دمید نماند

بود پرواز ما زبانهٔ ما

خجلت اندود مزرع عرقیم

آب شد تا دمید دانهٔ ما

چون سحرگرمتاز حرمانیم

دم سردیست تازیانهٔ ما

از مقیمان پردهٔ رنگیم

بال و پر دارد آشیانهٔ ما

گوشهٔ دل‌گرفته‌ایم ز دهر

چون‌کمان درخود ست‌خانهٔ ما

به فنا هم زخویش نتوان رفت

در میان غوطه زدکرانهٔ ما

نقش پا شو، سراغ ما دریاب

هست ازین در رهی به‌خانهٔ ما

بیدل ز خوابهای وهم هپرس

ما نداریم جز فسانهٔ ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

داغ‌گل‌کرد بهار از اثر لالهٔ ما

سرمه‌گردید صدای جرس نالهٔ ما

محوجولان هوس‌گشت سروبرگ نمو

داشت پرگار هوا شعلهٔ جوالهٔ ما

چند چون چشم بتان قافله‌سالاری ناز

اثر روز سیاه است به دنبالهٔ ما

با همه جهل‌گر از زاهد ومکرش پرسی

سامری نیست فسون قابل‌گوسالهٔ ما

عاقبت همچو چنار از اثر دست دعا

آتش آورد برون زهدکهن سالهٔ ما

بر سیه‌بختی خود ناز دو عالم داریم

سایه دارد مژه‌ات بر سر بنگالهٔ ما

همچو شمع از چمن آیینه ساغر زده‌ایم

گر رسد رنگ به پرواز شود هالهٔ ما

آب باید شدن از خجلت اظهار آخر

عرقی هست‌گره در نظر ژالهٔ ما

درنه بیضهٔ افلاک شکافی بیدل

تا به‌کام تپشی بال‌کشد نالهٔ ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

غنچه‌سان بی‌در است خانهٔ ما

بیضه گل کرده آشیانهٔ ما

همچو شبنم‌درین چمن محو است

به نم چشم آب و دانهٔ ما

بال بربال شهرت عنقاست

رنگ آرام در زمانهٔ ما

نیست جزشعله خاک معبد عشق

جبهه سوز است آستانهٔ ما

خواب راحت نه‌ایم‌، دردسریم

مشنو از هیچ کس فسانهٔ ما

ناتوان طایر پرکاهیم

گردباد است آشیانهٔ ما

ننشیند مگر به خاک درت

اشک بی‌دست و پا روانهٔ ما

می‌کشد انفعال آزادی

سرو از آه عاشقانهٔ ما

شعله‌آهنگ‌خون‌منصوریم

ساز ما سوخت از ترانهٔ ما

حیلهٔ زندگی‌نقاب فناست

کاش روشن شود بهانهٔ ما

دل جمع‌این زمان چه‌امکان است

ریشه‌گل‌کرد و رفت دانهٔ ما

بس بود همچو دیدهٔ بیدل

شوق دیدار شمع خانهٔ ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

نخل شمعیم‌که در شعله دود ریشهٔ ما

عافیت سوز بود سایه اندیشهٔ ما

بسکه چون جوهرآیینه تماشا نظریم

می‌چکد خون تحیر ز رگ و ریشهٔ ما

یک نفس ساکن دامان حبابیم امروز

ورنه چون آب روانی‌ست همان پیشهٔ ما

گرد صحرای ضعیفی‌گره دام وفاست

ناله دامن نفشاند ز نی بیشهٔ ما

گر به تسلیم وفا پا فشرد طاقت عجز

باده از خون رگ سنگ‌کشد شیشهٔ ما

ازگل راز به مرغان هوس بو ندهد

غنچهٔ خامشی‌گلشن اندیشهٔ ما

باغ جان سختی ما سبزهٔ جوهر دارد

آب از جوی دم تیغ خورد ریشهٔ ما

نفس‌گرم مراقب صفتان برق فناست

بیستون می‌شود آب از شرر تیشهٔ ما

دل‌گمگشته سراغی‌ست زکیفیت شوق

نشئه بالد اگر از دست رود شیشهٔ ما

وادی عشق سموم دل‌گرمی دارد

تب شیر است اگرگردکند بیشهٔ ما

نخل نظارهٔ شوقم سراپا بیدل

همچوخط در چمن حسن دودریشهٔ ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

می‌خورد خون نفس اندر دل غم پیشهٔ ما

جوهرتیغ بود خارو خس بیشهٔ ما

بس که چون شمع به غم نشوونما یافته‌ایم

شعله را موج طراوت شمرد ریشهٔ ما

سختی دهر ز صبر دل ما زنهاری‌ست

آب شد طاقت سنگ ازجگر شیشهٔ ما

قد خم‌گشه همان ناخن فرهاد غم است

سعی بیجاست به جز جان‌کنی ازتیشهٔ ما

شغل رسوایی و مستوری احوال بلاست

کاش آرایش بازار دهد پیشهٔ ما

شور زنجیر جنون از نفس ما پیداست

نکهت زلف‌که پیچیده بر اندیشهٔ ما

چشم امید نداریم زکشت دگران

دل ما دانهٔ ما، نالهٔ ما، ریشهٔ ما

خامشیها سبق مکتب بیتابی نیست

یک قلم ناله بود مشق نی پیشهٔ ما

نشئهٔ مشرب بیرنگی ازآن صافترست

که شود موج پری درّد ته شیشهٔ ما

بیدل از فطرت ما قصر معانی‌ست بلند

پایه دارد سخن ازکرسی اندیشهٔ ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

پا به نومیدی شکست آزادی دلخواه ما

گرد چین دستی نزد بر دامن‌کوتاه ما

کوشش اشکیم برما تهمت جولان مبند

تا به خاک از لغزش پاکاش باشد راه ما

چون حباب‌ازکارگاهٔأس می‌جوشیم‌و بس

جز شکست دل چه‌خواهد بود مزد آه ما

غفلت‌کم فرصتی میدان ‌لاف‌کس مباد

در صف آتش علمدار است برگ کاه ما

صبح‌هستی صررت چاک‌گریبان فناست

عمرها شد روز ما می‌جوشد از بیگاه ما

صرف نقصانیم دیگر ازکمال ما مپرس

عشق پرکرده ست آغوش هلال از ماه ما

هرنفس‌کز جیب‌دل‌گل‌می‌کند پیغام‌اوست

این‌رسن‌عمری‌ست یوسف‌می‌کشد از چاه‌ما

جهل هم نیرنگ آگاهی است اما فهم‌کو

ماسواگر وارسی اسمی است از الله ما

پرتواقبال رحمت بس‌که عام افتاده‌است

نیست‌درویشی که‌باشد کلبه‌اش بی‌شاه ما

حلقهٔ پرگارگردون ناکجا خواهی شمرد

زین‌کچه بسیار دارد خاک بازیگاه ما

دقت بسیار دارد فهم اسرار عدم

چشم از عالم بپوشی تا شوی آگاه ما

می‌رویم‌ازخویش‌وهمچون‌شمع‌پا مال خودیم

عجز واکرده است بیدل بر سر ما راه ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4377763
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث