به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

پر تشنه است حرص فضولی‌کمین ما

یارب عرق به خاک نریزد جبین ما

آه از حلاوت سخن وخلق بی‌تمیز

آتش به خانهٔ که زند انگبین ما

عمری‌ست با خیال‌گر و تاز پهلویم

گردون به رخش موج‌گهربست زین ما

غیراز شکست چینی دل‌کاین زمان دمید

مویی نداشت خامهٔ نقاش چین ما

پیغام عجز سرمه‌نوا باکه می‌رسد

شاید مگس به پنبه رساند طنین ما

حرفی نشدعیان‌که‌توان خواند وفهم‌کرد

بسی‌خامه بود منشی خط جبین ما

یارب زمین نرم چه سازد به نقش پا

داغ‌گذشتگان نکنی دلنشین ما

بشکسته‌ایم دامن وحشت چوگردباد

دستی بلندکرد زچین آستین ما

چندان نمک نداشت به‌خود چشم دوختن

صدآفرین به غفلت غیرآفرین ما

در ملک نیستی‌چه تصرف‌کندکسی

عنقاگم است در پی نام نگین ما

گشتیم‌داغ خلوت محفل‌ولی‌چوشمع

خود را ندید غفلت آیینه‌بین ما

برخاستن ز شرم‌ضعیفی چه‌ممکن است

بیدل غبار نم‌زده دارد زمین ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

بی‌ربشه سوخت مزرع آه حزین ما

درد دلی نکاشت قضا در زمین ما

شهرت نوایی هوس نام‌، سرمه خوست

چینی به مورسید زنقش نگین ما

گشتیم خاک و محو نگردید سرنوشت

خط می‌کشد غبار هنوز از جبین ما

فرصت کفیل‌. سیر تأمل نمی‌شود

آتش زده‌ست صفحهٔ نظم متین ما

جز در غبار شیشهٔ ساعت نیافته

رفتارکاروان شهور و سنین ما

ناموس راز فقر و غنا در حجاب ماند

دامن به چیدنی نشکست آستین ما

جمعیت دل است مدارای‌کفر هم

چون سبحه‌کوچه داد به زنار، دین ما

خورشید درکنار و به‌شب غوطه خورده‌ایم

آه از سیاهی نظر دوربین ما

چون شمع پیش ازآن‌که‌شویم آشیان داغ

آتش فتاده بود پسی انگبین ما

تاکی شود جنون نفسی فارغ ازتلاش

آیینه سوخت از نفس واپسین ما

خواهد به شکل قامت خم‌گشته برگشود

بسته‌ست زندگی‌کمر ما به‌کین ما

بیدل مباش ممتحن وهم زندگی

چین‌کمند مقصد عمر ازکمین ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

خداوندا به آن نور نظر در دیده جا بنما

به قدر انتظار ما جمال مدعا بنما

نه رنگی از طرب‌داریم و نی ازخرمن بویی

چمن‌گم‌کرده‌ایم آیینهٔ ما را به ما بنما

شفیع‌جرم مهجوران‌به‌جز حیرت‌چه می‌باشد

به حق دیدهٔ بیدل‌که ما را آن لقا بنما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

غیر وحدت برنتابد همت عرفان ما

دامن خویش است چون صحراگل دامان ما

شوق در بی‌دست‌وپایی نیست‌مأیوس طلب

چون قلم سعل قدم می‌بالد از مژگان ما

معنی اظهار صبح از وحشت انشا کرده‌اند

نامهٔ آهیم بیتابی همان عنوان ما

زین دبستان مصرع زلفی مسلسل خوانده‌ایم

خامشی مشکل که‌گردد مقطع دیوان ‌ما

وحشت ما زین چمن محمل‌کش صدعبرت است

نشکند رنگی‌که چینش نیست در دامان ما

یار در آغوش و نام او نمی‌دانم‌که چیست

سادگی ختم است چون آیینه‌بر نسیان ما

در تپیدن‌گاه امکان شوخی نظاره‌ایم

از غباری می‌توان ره بست بر جولان ما

مدعا از دل به لب نگذشته می‌سوزد نفس

اینقدر دارد خموشی آتش پنهان ما

مغثنم دار ای شرر جولانگه آغوش سنگ

تنگی فرضت بغل واکرده در میدان ما

جلوه درکار است و ما با خود قناعت‌کرده‌ایم

به‌که بر روی توباشد چشم ما حیران ما

بیدل از حیرت زبان درد دل فهمیدنی‌ست

آیسنه می‌پوشد امشب نالهٔ عریان ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

گر به‌این وحشت‌دهدگرد جنون‌سامان ما

تا سحرگشتن‌گریبان می‌درد عریان ما

فیض‌ها می‌جوشد از خاک بهار بیخودی

صبح‌فرش است ازشکست رنگ در بستان‌ما

در تماشایت به رنگ شمع هرجا می‌رویم

دیدهٔ ما یک‌قدم پیش است از مژگان ما

محوگردیدن علاج ضطراب دل نکرد

ازتحیرسربه شریک موج شدتوفان ما

از شهادت انتظاران بساط حیرتیم

زخمها واماندن چشم است در میدان ما

منزل مقصود گام اول افتادگی‌ست

همچواشک ای‌کاش لغزیدن‌شود جولان ما

دور جامی زین چمن چون‌گل نصیب ما نشد

رنگ ناگردیده‌، آخر می‌شود دوران ما

سوخت پیش از ما درین محفل چراغ انتظار

دیدهٔ یعقوب نایاب است درکنعان ما

مطرب ساز تظلم پرده‌دار خوی‌کیست

شعله می‌پوشد جهان از نالهٔ عریان ما

هستی موهوم غیر از نفی اثباتی نداشت

رفتن ماگرد پیداکرد از دامان ما

چشم تابرهم زنم اشکی به‌خون غلتیده است

بسمل ایجاد است بیدل جنبش مژگان ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

نبود به غیر نام تو ورد زبان ما

یک حرف بیش نیست زبان در دهان ما

چون شمع دم زشعلهٔ شوق تومی‌زنیم

خالی مباد زین تب‌گرم استخوان ما

عرض فنای ما نبود جز شکست رنگ

چون شعله برگریز ندارد خزان ما

گرد رمی به روی شراری نشسته‌ایم

ای صبر بیش از ازین نکنی امتحان ما

از برگ و ساز قافلهٔ بیخودان مپرس

بی‌ناله می‌رود جرس‌کاروان ما

می‌خواست دل ز شکوهٔ خوی تو دم‌زند

دود سپندگشت سخن در دهان ما

ما معنی مسلسل زلف تو خوانده‌ایم

مشکل‌که مرگ قطع‌کند داستان ما

چون سیل بیخودانه سوی بحر می‌رویم

آگه نه‌ایم دست‌که دارد عنان ما

ما را عجوز دهر دوتاکرد از فریب

زه شد به تارچرخ ز سستی‌کمان ما

از طبع شوخ این همه در بندکلفتیم

بستند چون شراربه سنگ آشیان ما

آه از غبار ماکه هواگیر شوق نیست

یعنی به خاک ریخته است آسمان ما

بیدل هجوم‌گریهٔ ما را سبب مپرس

بی‌مقصد است‌کوشش اشک روان ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

داغیم چون سپند مپرس از بیان ما

در سرمه بال می‌زند امشب فغان ما

عرض‌کمال ما عرق‌آلود خجلت است

ابر است اگر بلند شود آسمان ما

ما را چو شمع باب‌گداز آفریده‌اند

یعنی ز مغز نرمتر است استخوان ما

شبنم صفت ز بسکه سبکبار می‌رویم

بوی گل است ناقه‌کش کاروان ما

چون شعله سر به عالم بالا نهاده‌ایم

خاشاک وهم نیست حریف عنان ما

شوخی نگاه ما نفروشد چوآینه

عمری‌ست تخته است زحیرت دکان ما

پرواز ناله نیز به جایی نمی‌رسد

از بس بلند ساخته‌اند آشیان ما

رنگ شکسته آینهٔ بی‌خودی بس است

یارب زبان ما نشود ترجمان ما

جز داغ نیست مائدهٔ دستگاه عشق

آتش خوردکسی‌که شود میهمان ما

با آنکه ما اسیرکمند حوادثیم

عنقاست بی‌نشان به سراغ نشان ما

کو خامشی‌که شانه‌کش مدعا شود

آشفته است‌طرهٔ وضع بیان ما

پیداست راز سینهٔ ما بیدل از زبان

یک پارهٔ دل است زبان در دهان ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

چون شمع زآتشی‌که وفا زد به جان ما

بال هماست بر سر ما استخوان ما

عمری‌ست هرزه تازی اشک روان ما

کوگرد حیرتی‌که بگیرد عنان ما

شمشیر آب دادهٔ زنگ ملامتیم

باشد درشت‌گویی مردم فسان ما

ما را نظربه فیض نسیم بهارنیست

اشک است شبنم‌گل رنگ خزان ما

این رشته تا به حشر مبینادکوتهی

شمعی‌ست درگرفتهٔ نامت زبان ما

چشم تری به گوشهٔ دل واخزیده‌ایم

شبنم صفت زغنچه بس است آشیان ما

شمع از حدیث شعله نبرد‌هست صرفه‌ای

آتش مزن به خویش‌، مشوترجمان ما

لخت‌جگر به دیدهٔ ما رنگ اشک ریخت

یاقوت آب‌گشته طلب‌کن ز کان ما

از درد نارسایی پرواز ما مپرس

چون نی‌گره شده‌ست به صد جا فغان ما

در شعله‌زار داغ هوا نیز آتش است

ای باد صبح نگذری از بوستان ما

از رنگ رفته‌گرد سراغی پدید نیست

پی باخته‌ست وحشت خون روان ما

صبح نفس متاع جهان ندامتیم

ناچیده رفته است به غارت دکان ما

بیدل ره دیار فنا بسکه روشن است

چون شمع چشم بسته رودکاروان ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

از بس‌گرفته است تحیر عنان ما

دارد هجوم آینه اشک روان ما

گلها تمام پنبهٔ گوش تغافلند

بلبل به هرز سر نکنی داستان ما

وضع خموش ما ز سخن دلنشین‌تر است

با تیر احتیاج نداردگمان ما

حرف درشت ما ثمر سود عالمی‌ست

گوهر دهد به جای شرر سنگ‌کان ما

گاه سخن به ذوق سپرداری‌کمان

شدگوشها نشان خدنگ بیان ما

از بس سبک زگلشن هستی‌گذشته‌ایم

نشکسته است رنگ‌گلی‌ از خزان ما

در پرده‌های عجز سری واکشیده‌ایم

چون درد درشکست دل است آشیان ما

ای مطرب جنونکد‌ة درد، همتی

تا ناله‌گل‌کند نفس ناتوان ما

چون صبح بی‌غبار نفس زنده‌ایم و بس

شبنم صفاست آینهٔ امتحان ما

بوی بهار در قفس غنچه دا‌غ شد

از بس‌که تنگ‌کرد چمن را فغان ما

چون دود شمع وحشت ما را سبب مپرس

آتش‌گرفته است پی‌کاروان ما

بیدل زبس به سختی جاوید ساختیم

مغز محیط شد چوگهر استخوان ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

با همه افسردگی مفت تماشاییم ما

موجها د‌ارد پری چندان که میناییم ما

رنگها گل کرده‌ایم‌اما در آغوش عدم

بیضهٔ طاووس ز زیر بال عنقاییم ما

منزل ما محمل ما، سعی ما افتادگیست

همچو اشک ازکاروان لغزش پاییم ما

بیخودی‌عمری‌ست ازدل‌می‌کشد رخت‌نفس

تا برون خود جهانی دیگر آراییم ما

نردبان چاک دل تا قصرگردون بردن است

چون سحر از خویش آسان برنمی‌آییم ما

گوشهٔ آرام دیگر ازکجا یابد کسی

چون نفس در خانهٔ دل هم نمی‌پاییم ما

امتیاز وصل و هجران دورباش‌کس مباد

آه ازین غفلت‌که با او نیزتنهاییم ما

صرفهٔ کوشش ندارد یاد عمر رفته‌ام

فرصت ازکف می‌رود تا دست می‌ساییم ما

تا به‌همت بگذریم ازهرچه می‌آید به پیش

همچوفرصت یک‌قلم دی ساز فرداییم‌ما

بی‌حضوری نیست‌استقبال از خود رفتگان

سجده‌ای‌کردی به دامانی که می‌آییم ما

شوخی آثار معنی بی‌عبارت مشکل است

فاش‌ترگوییم او هم اوست تا ماییم ما

بی‌محاباکیست بیدل از سر ما بگذرد

چون شکست آبله یک قطره دریاییم ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4378297
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث