در کوی خرابات تکبر نخرند
مردی ز سر کوی خرابات برند
آنجا چو رسی مقامری باید کرد
یا مات شوی یا ببری یا ببرند
در کوی خرابات تکبر نخرند
مردی ز سر کوی خرابات برند
آنجا چو رسی مقامری باید کرد
یا مات شوی یا ببری یا ببرند
در لشکر عشق چونکه خونریز کنند
شمشیر ز پارههای ما تیز کنند
من غرقهٔ آن سینهٔ دریا صفتم
یاران مرا بگو که پرهیز کنند
در لشکر عشق چونکه خونریز کنند
شمشیر ز پارههای ما تیز کنند
من غرقهٔ آن سینهٔ دریا صفتم
یاران مرا بگو که پرهیز کنند
در گریهٔ خون مرا شکر خند تو کرد
بیبند مرا از این جهان بند تو کرد
میفرمائی که عهد و سوگند تو کو
بیعهد مرا نه عهد و سوگند تو کرد
در کام دل آنچه بود نفسم همه راند
هرگز نفسی نامه شرم نه بخواند
نفس بد من مرا بدین روز نشاند
من ماندم و فضل تو دگر هیچ نماند
در عشق هزار جان و دل بس نکند
دل خود چه بود حدیث جان کس نکند
این راه کسی رود که در هر قدمی
صد جان بدهد که روی واپس نکند
در عشق نه پستی نه بلندی باشد
نی بیهشی نه هوشمندی باشد
قرائی و شیخی و مریدی نبود
قلاشی و کمزنی و رندی باشد
در عشق اگر دمی قرارت باشد
اندر صف عاشقان چه کارت باشد
سر تیز چو خار باش تا یار چو گل
گه در برو گاه بر کنارت باشد
در عشق تو عقل ذوفنون میخسبد
مشتاق در آتش درون میخسبد
بیدیده و دل اگر نخسبم چه عجب
خون گشته مرا دو دیده چون میخسبد
در عشق توام وفا قرین میباید
وصل تو گمانست و یقین میباید
کار من و دل خاصه در حضرت تو
بد نیست و لیکن به از این میباید